به گزارش مشرق، خشعلی قنبری عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی به مناسبت روز بزرگداشت مولوی (8 مهر) درباره عرفان مولانا در گفتوگو با خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس عنوان کرد: عارفان دو دسته هستند یک دسته سهوی مسلک و دسته دوم سکری مسلک که این دسته دوم خود را به دست تجربهها و کشف و شهودهای عرفانی میسپارند اما دسته نخست خیر.
وی در ادامه افزود: عارفان سکری مسلک تجربههای عرفانی را آن اندازه جدی میگیرند که قواعد ظاهری شرعی و احیاناً اخلاقی را رعایت نمیکنند به طور مثال یک عارفی حال عرفانی به وی دست میدهد و یادش میرود که نمازش را بخواند! اینجا بین عرفان و فقها اشکال ایجاد میشود چرا که فقها حافظ شریعتند و عرفا وارد وادی عرفان میشوند.
قنبری، مولوی را جزو دسته سکریمسلکها معرفی کرد و گفت: تفاوت مولوی با سایر عارفان سکری مسلک این است که مولانا تا حد امکان سعی میکند به صورت ظاهر و شریعت توجه کند از این جهت مولوی را نمی توان با بایزید بسطامی مقایسه کرد. میگویند بایزید یک بار به زیارت خانه خدا میخواسته برود که فردی از عرفا به او میگوید پول حجت را به فقرا بده و هفت بار گرد من بگرد، زیارتت قبول میشود! یک جمله معروف هم «لااله الّا انا» دارد.
وی با تأکید بر اینکه البته مولانا هم حال عرفانی دارد و به کشف و شهود که میرسد حال رقص به او دست میداده، اظهار داشت: میگویند یک بار که در این حال بوده اطرافیانش خوابشان میبرد و بیدار که میشوند میبینند که باز هم او در حال رقص است، مولوی عرفانش به این صورت بود.
این استاد عرفان و ادیان براساس تقسیم بندی دیگری از عرفان «وحدت شهود» و «وحدت وجود» افزود: مولوی بنا به آنچه نقل شده از جمله عارفان وحدت شهودی بوده یعنی معتقد نیست که جهان هستی یک چیز است بلکه معتقد است ما یک چیز بیشتر را نمیبینیم لذا در شهود وحدت میبینیم نه اینکه وحدت را شهود کنیم.
وی دیگر تفاوت عرفان مولوی با دیگر عرفا را استدلال و عقلانیت بالای وی در عین عرفان ذوقیاش به شمار آورد و گفت: کسی که به عرفان مولوی آشنا باشد جنبههای زیباییشناختی عرفان او را زیاد خواهد دید به طوریکه هم خواننده عرفان او و هم روند عرفانش خستهکننده نیست.
قنبری در ادامه توضیح داد: عرفان مولوی را در هفت موضوع میبینیم، نخست معرفت شناسی مولوی، در بحث معرفت وی چون سایر عرفا به عقل معتقد است ولی عمده تأکیدش بر قلب است لذا معرفتهای حاصل از قلب هم خیلی اهمیت دارد. در معرفتشناسی مولوی به این دلیل که به قلب اهمیت میدهیم، شهودهای عرفانی از نظر مولوی اموری معرفت بخش محسوب میشود و اینجاست که میگویند اگر کسی به شهود عرفانی برسد چنین فردی از طریق این شهود به یک نوع معرفت میرسد و این معرفت را مولوی معرفت یقینی تعبیر کرده و معتقد نیست که این معرفت قابل تعمیم است و همه وجود شخص را تحت تأثیر قرار میدهد.
وی اظهار داشت: مولوی معرفتها را به دو دسته تقسیم میکند یکی معرفت پژوهشگرانه و غیر پژوهشگرانه و دوم معرفت تقلیدی که خودش تنها یک نوع علم را تحقیقی و تحققی میداند و آن علمی است که از طریق شهود به دست بیاید: «علم تقلیدی بود بهر فروخت / مشتری چون دید خوش برفروخت» در مقابل مولوی علم تحقیقی را علمی میداند که از جان آدمی نشأت گرفته است: «جان نباشد جز خبر در آزمون / هر که را افزون خبر جانش فزون»
این استاد دانشگاه ادامه داد: مولوی در باب این معرفت شهودی میگوید که این نوع معرفت از روبه روی خدا بودن حاصل میشود نه از رو به سوی او بودن: «و آن که او ینظر بنور الله بود / هم ز مرغ و هم ز مور آگه بود» این بیت البته نشان میدهد که مولوی به شناخت عرفانی آگاه است: بحث جان اندر مقامی دیگر است/ باده جان را قوامی دیگر است.
وی در ادامه افزود: عارفان سکری مسلک تجربههای عرفانی را آن اندازه جدی میگیرند که قواعد ظاهری شرعی و احیاناً اخلاقی را رعایت نمیکنند به طور مثال یک عارفی حال عرفانی به وی دست میدهد و یادش میرود که نمازش را بخواند! اینجا بین عرفان و فقها اشکال ایجاد میشود چرا که فقها حافظ شریعتند و عرفا وارد وادی عرفان میشوند.
قنبری، مولوی را جزو دسته سکریمسلکها معرفی کرد و گفت: تفاوت مولوی با سایر عارفان سکری مسلک این است که مولانا تا حد امکان سعی میکند به صورت ظاهر و شریعت توجه کند از این جهت مولوی را نمی توان با بایزید بسطامی مقایسه کرد. میگویند بایزید یک بار به زیارت خانه خدا میخواسته برود که فردی از عرفا به او میگوید پول حجت را به فقرا بده و هفت بار گرد من بگرد، زیارتت قبول میشود! یک جمله معروف هم «لااله الّا انا» دارد.
وی با تأکید بر اینکه البته مولانا هم حال عرفانی دارد و به کشف و شهود که میرسد حال رقص به او دست میداده، اظهار داشت: میگویند یک بار که در این حال بوده اطرافیانش خوابشان میبرد و بیدار که میشوند میبینند که باز هم او در حال رقص است، مولوی عرفانش به این صورت بود.
این استاد عرفان و ادیان براساس تقسیم بندی دیگری از عرفان «وحدت شهود» و «وحدت وجود» افزود: مولوی بنا به آنچه نقل شده از جمله عارفان وحدت شهودی بوده یعنی معتقد نیست که جهان هستی یک چیز است بلکه معتقد است ما یک چیز بیشتر را نمیبینیم لذا در شهود وحدت میبینیم نه اینکه وحدت را شهود کنیم.
وی دیگر تفاوت عرفان مولوی با دیگر عرفا را استدلال و عقلانیت بالای وی در عین عرفان ذوقیاش به شمار آورد و گفت: کسی که به عرفان مولوی آشنا باشد جنبههای زیباییشناختی عرفان او را زیاد خواهد دید به طوریکه هم خواننده عرفان او و هم روند عرفانش خستهکننده نیست.
قنبری در ادامه توضیح داد: عرفان مولوی را در هفت موضوع میبینیم، نخست معرفت شناسی مولوی، در بحث معرفت وی چون سایر عرفا به عقل معتقد است ولی عمده تأکیدش بر قلب است لذا معرفتهای حاصل از قلب هم خیلی اهمیت دارد. در معرفتشناسی مولوی به این دلیل که به قلب اهمیت میدهیم، شهودهای عرفانی از نظر مولوی اموری معرفت بخش محسوب میشود و اینجاست که میگویند اگر کسی به شهود عرفانی برسد چنین فردی از طریق این شهود به یک نوع معرفت میرسد و این معرفت را مولوی معرفت یقینی تعبیر کرده و معتقد نیست که این معرفت قابل تعمیم است و همه وجود شخص را تحت تأثیر قرار میدهد.
وی اظهار داشت: مولوی معرفتها را به دو دسته تقسیم میکند یکی معرفت پژوهشگرانه و غیر پژوهشگرانه و دوم معرفت تقلیدی که خودش تنها یک نوع علم را تحقیقی و تحققی میداند و آن علمی است که از طریق شهود به دست بیاید: «علم تقلیدی بود بهر فروخت / مشتری چون دید خوش برفروخت» در مقابل مولوی علم تحقیقی را علمی میداند که از جان آدمی نشأت گرفته است: «جان نباشد جز خبر در آزمون / هر که را افزون خبر جانش فزون»
این استاد دانشگاه ادامه داد: مولوی در باب این معرفت شهودی میگوید که این نوع معرفت از روبه روی خدا بودن حاصل میشود نه از رو به سوی او بودن: «و آن که او ینظر بنور الله بود / هم ز مرغ و هم ز مور آگه بود» این بیت البته نشان میدهد که مولوی به شناخت عرفانی آگاه است: بحث جان اندر مقامی دیگر است/ باده جان را قوامی دیگر است.