مشرق - «کودتا علیه علوم سیاسی خنثی شد» این تیتر در صفحات آغازین یکی از نشریات مروّج نئولیبرالیسم ایرانی منتشر گردیده است. به راستی چه اتفاقی افتاده است که نئولیبرال های وطنی که علی الدوام از «تضارب آراء» و «ایجاد فضای گفتگو و اندیشه ورزی» و «پرهیز از ادبیات خشونت آمیز» و نظایر اینها سخن می گویند و استفاده از تعابیری چون «جنگ نرم» و «جبهه بندی فرهنگی» و نظایر اینها را به بهانه این که «عرصه اندیشه ورزی عرصه استفاده از تعابیر نظامی و سیاسی نیست» و «نباید فضای مباحث نظری را به شائبه های سیاسی آلوده کرد» و مدعاهایی نظیر این، محکوم می کرده اند، اکنون آنچنان برانگیخته و هیجانی و عصبی اند که در خصوص یک رویداد فرهنگی از تندترین تعابیر نظامی-سیاسی (کودتا علیه علوم سیاسی) استفاده می کنند؟
ریشه برانگیختگی و عصبیت نئولیبرال ها در کجاست؟ ماجرا چیست و چه شده است که ناگزیر شده اند نقابِ تضارب آراء و ژست های اندیشه ورزانه را کنار نهاده و ماهیتِ خشن و سیاسیِ رویکرد نئولیبرالیستی را تا حدی آشکار نمایند؟ آنچه جماعت نئولیبرال های ایرانی را در مسئله مورد بررسی ما، برانگیخته و عصبانی کرده، این است که «شورای تحول علوم انسانی» طرح بازنگری شده سرفصل های رشته علوم سیاسی را به منظور ابلاغ و اجرایی شدن به وزارت علوم داده بود، و البته وزارت علوم به بهانه نامهای که تعدادی از اساتید علوم سیاسی کشور در خردادماه سال 1393 به رئیس جمهور نوشته بودند و به این سرفصل ها اعتراض داشتند، از ابلاغ طرح بازنگری شده سرفصل های علوم سیاسی خودداری ورزید. عدم ابلاغ «طرح بازنگری شده سرفصل های رشته علوم سیاسی» توسط وزارت علوم را نویسندگان یک نشریه نئولیبرال، خنثی شدن کودتا علیه علوم سیاسی نامیده اند.
ماجرا چیست؟ کودتا علیه علوم انسانی دیگر چه صیغه ای است و به چه معنا است؟ واقعیت این است کودتایی اتفاق نیفتاده است که حالا بخواهد خنثی شود. ماجرا از این قرار است که آنچه «علوم انسانی» نامیده می شود، صورتی از علم مدرن است که ماهیتی نوعاً ایدئولوژیک دارد و در کلیت خود مقوّم لیبرالیسم و نئولیبرالیسم است.
نطقه علوم انسانی در قرن هجدهم و در چارچوب جهان بینی موسوم به «روشنگری» منعقد گردیده است و علوم انسانی در قرن نوزدهم و بیستم بسط و گسترش یافت و نقش محوری ای در تحکیم عالم غرب مدرن و بسط و ترویج آن بر عهده گرفت. علوم انسانی مقوم ذاتِ مدرنیته و عالم مدرن است و با ورود غرب مدرن به فاز بحران انحطاطی بر نقش و مقام آن در دفاع از موجودیت این عالم افزوده شده است.
با تأمل در شبکه ساختاری تعیّن بخش عالم غرب مدرن و جهان غرب زده مدرن و شبه مدرن در می یابیم که بخش اصلی گردش و اداره امور و شئون زندگی در عصر جدید (مشخصاً از اواخر قرن هجدهم به بعد) بر عهده علوم انسانی مدرن است. اقتصاد مدرن، تعلیم و تربیت مدرن، مناسبات اخلاقی و اجتماعی و روابط فی ما بین انسان ها و بنیادهای زندگی مدنی و سیاسی و کلیت نظام آموزشی و قواعد و احکام حقوقی و بسیاری وجوه بنیادین دیگر زندگی در عالم مدرن و شبه مدرن توسط رشته ها و گرایش های مختلف علوم انسانی است که تئوریزه و فرموله می شود و اداره می گردد. بشر مدرن جهان بینی و معنای زندگی و وجوه بنیادین هویت خود را از علوم انسانی مدرن می گیرد. آموزه های رشته هایی چون: روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی، مدیریت و نظایر اینها است که جهت گیری های زیربنایی زندگی فردی و جمعی بشر مدرن را رقم می زنند. مفاهیمی چون: شهروند و حقوق شهروندی، حقوق بشر، آزادی، اقتصاد آزاد... همگی از فراورده های علوم انسانی اند. اسلوب اصلیِ سبک زندگی مدرن توسط علوم انسانی تدوین و تبیین و ترویج می گردد.
عالم غرب مدرن، عالم سیطره سکولار - اومانیسم است و در روزگار ما علوم انسانی نقش محوری در ترویج و دفاع از آموزه ها و جهت گیری های سکولار-اومانیستی را بر عهده دارد. جان و جوهر و شاکله علوم انسانی مبتنی بر سکولاریسم اومانیستی است و آموزه ها و اساس و مؤلفه های بنیادین علوم انسانی با تار و پود سکولاریسم مدرن بافته شده است.
علوم انسانی مدرن در عین حال وجه ایدئولوژیک نیز دارد (مقصودمان، ایدئولوژی های مدرنیستی ای نظیر لیبرالیسم، نئولیبرالیسم، مارکسیسم، فاشیسم، فمینیسم و... است) اساساً علوم انسانی در غرب مدرن، در زمانی پدیدار گردید (اواخر قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم) که ایدئولوژی های مدرن در حال شکل گیری و تکوین بودند و از همان آغاز نوعی آمیختگی و تکوین میان علوم انسانی و ایدئولوژی های مدرن وجود داشته است (توجه نمایید که علوم انسانی و ایدئولوژی های مدرن هر دو مقوم ذات عالم مدرن بوده اند) و این پیوند به ویژه میان علوم انسانی و ایدئولوژی های لیبرالی به صورتی تنگاتنگ وجود داشته است. در واقع علوم انسانی نوعاً بیشترین همسویی و نزدیک را با منظومه ایدئولوژی های لیبرال-دموکرات داشته است و دارد و شاید همین پیوند و نزدیکی است که موجب می شود نئولیبرال های ایرانی در مقابل هر انتقاد نسبت به علوم انسانی، کم طاقت بوده و کنترل از دست دهند و برانگیخته شوند و گرفتار تصور وقوع کودتا گردند.
ادامه دارد...
ریشه برانگیختگی و عصبیت نئولیبرال ها در کجاست؟ ماجرا چیست و چه شده است که ناگزیر شده اند نقابِ تضارب آراء و ژست های اندیشه ورزانه را کنار نهاده و ماهیتِ خشن و سیاسیِ رویکرد نئولیبرالیستی را تا حدی آشکار نمایند؟ آنچه جماعت نئولیبرال های ایرانی را در مسئله مورد بررسی ما، برانگیخته و عصبانی کرده، این است که «شورای تحول علوم انسانی» طرح بازنگری شده سرفصل های رشته علوم سیاسی را به منظور ابلاغ و اجرایی شدن به وزارت علوم داده بود، و البته وزارت علوم به بهانه نامهای که تعدادی از اساتید علوم سیاسی کشور در خردادماه سال 1393 به رئیس جمهور نوشته بودند و به این سرفصل ها اعتراض داشتند، از ابلاغ طرح بازنگری شده سرفصل های علوم سیاسی خودداری ورزید. عدم ابلاغ «طرح بازنگری شده سرفصل های رشته علوم سیاسی» توسط وزارت علوم را نویسندگان یک نشریه نئولیبرال، خنثی شدن کودتا علیه علوم سیاسی نامیده اند.
ماجرا چیست؟ کودتا علیه علوم انسانی دیگر چه صیغه ای است و به چه معنا است؟ واقعیت این است کودتایی اتفاق نیفتاده است که حالا بخواهد خنثی شود. ماجرا از این قرار است که آنچه «علوم انسانی» نامیده می شود، صورتی از علم مدرن است که ماهیتی نوعاً ایدئولوژیک دارد و در کلیت خود مقوّم لیبرالیسم و نئولیبرالیسم است.
نطقه علوم انسانی در قرن هجدهم و در چارچوب جهان بینی موسوم به «روشنگری» منعقد گردیده است و علوم انسانی در قرن نوزدهم و بیستم بسط و گسترش یافت و نقش محوری ای در تحکیم عالم غرب مدرن و بسط و ترویج آن بر عهده گرفت. علوم انسانی مقوم ذاتِ مدرنیته و عالم مدرن است و با ورود غرب مدرن به فاز بحران انحطاطی بر نقش و مقام آن در دفاع از موجودیت این عالم افزوده شده است.
با تأمل در شبکه ساختاری تعیّن بخش عالم غرب مدرن و جهان غرب زده مدرن و شبه مدرن در می یابیم که بخش اصلی گردش و اداره امور و شئون زندگی در عصر جدید (مشخصاً از اواخر قرن هجدهم به بعد) بر عهده علوم انسانی مدرن است. اقتصاد مدرن، تعلیم و تربیت مدرن، مناسبات اخلاقی و اجتماعی و روابط فی ما بین انسان ها و بنیادهای زندگی مدنی و سیاسی و کلیت نظام آموزشی و قواعد و احکام حقوقی و بسیاری وجوه بنیادین دیگر زندگی در عالم مدرن و شبه مدرن توسط رشته ها و گرایش های مختلف علوم انسانی است که تئوریزه و فرموله می شود و اداره می گردد. بشر مدرن جهان بینی و معنای زندگی و وجوه بنیادین هویت خود را از علوم انسانی مدرن می گیرد. آموزه های رشته هایی چون: روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی، مدیریت و نظایر اینها است که جهت گیری های زیربنایی زندگی فردی و جمعی بشر مدرن را رقم می زنند. مفاهیمی چون: شهروند و حقوق شهروندی، حقوق بشر، آزادی، اقتصاد آزاد... همگی از فراورده های علوم انسانی اند. اسلوب اصلیِ سبک زندگی مدرن توسط علوم انسانی تدوین و تبیین و ترویج می گردد.
عالم غرب مدرن، عالم سیطره سکولار - اومانیسم است و در روزگار ما علوم انسانی نقش محوری در ترویج و دفاع از آموزه ها و جهت گیری های سکولار-اومانیستی را بر عهده دارد. جان و جوهر و شاکله علوم انسانی مبتنی بر سکولاریسم اومانیستی است و آموزه ها و اساس و مؤلفه های بنیادین علوم انسانی با تار و پود سکولاریسم مدرن بافته شده است.
علوم انسانی مدرن در عین حال وجه ایدئولوژیک نیز دارد (مقصودمان، ایدئولوژی های مدرنیستی ای نظیر لیبرالیسم، نئولیبرالیسم، مارکسیسم، فاشیسم، فمینیسم و... است) اساساً علوم انسانی در غرب مدرن، در زمانی پدیدار گردید (اواخر قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم) که ایدئولوژی های مدرن در حال شکل گیری و تکوین بودند و از همان آغاز نوعی آمیختگی و تکوین میان علوم انسانی و ایدئولوژی های مدرن وجود داشته است (توجه نمایید که علوم انسانی و ایدئولوژی های مدرن هر دو مقوم ذات عالم مدرن بوده اند) و این پیوند به ویژه میان علوم انسانی و ایدئولوژی های لیبرالی به صورتی تنگاتنگ وجود داشته است. در واقع علوم انسانی نوعاً بیشترین همسویی و نزدیک را با منظومه ایدئولوژی های لیبرال-دموکرات داشته است و دارد و شاید همین پیوند و نزدیکی است که موجب می شود نئولیبرال های ایرانی در مقابل هر انتقاد نسبت به علوم انسانی، کم طاقت بوده و کنترل از دست دهند و برانگیخته شوند و گرفتار تصور وقوع کودتا گردند.
ادامه دارد...
شاهرخ منفرد