به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، دکتر سید حمید علمالهدی یک سال و نیم از برادرش شهید سیدحسین علمالهدی کوچکتر است. او از حوزه علمیه، دکترای اخلاق را گرفته و به عضویت هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران درآمده است. به بهانه 16 دی، سالگرد رشادت جوانان غیور و مقاوم در سرزمین هویزه، با او گفتوگویی ترتیب دادیم که حاوی نکاتی تازه و شنیدنی از زندگی فرمانده این حماسه، دانشجوی شهید، سید حسین علمالهدی است. خانواده علمالهدی 4 پسر و 5 دختر دارد که از بین پسرانش 2 شهید را تقدیم اسلام کرده است.
در ابتدا، نقش شهید علمالهدی در بین دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را برایمان تبیین کنید...
آقا سید حسین در ساعات اولیه حضور نداشتند اما پس از ورود حضرت امام(ره) به این مبحث و بیان رابطه «مدنی» استاندار خوزستان با دستهای پشت پرده که مشکل آفرین بود، وارد صحنه شد و به دانشجویان پیرو خط امام(ره) پیوست.
آن روز با هم خدمت حضرت امام رسیدیم و گزارش دادیم. چون شهید کار مهمی داشت، یکی از خواهرها را مأمور کرد که در لانه جاسوسی، به دنبال اسنادی در رابطه با استاندار خوزستان باشد. او پس از یک ماه این کار را انجام داد و با یافتن کدهایی از مدنی، با وجود رای بسیار بالایی که داشت و احتمال داشت که رئیس جمهور شود، به نفر دوم انتخابات تنزل پیدا کرد. اختلاف او با بنیصدر کم بود و خود را یک فرد انقلابی، مومن و اطلاعاتی نشان میداد؛ در حالی که در بین اسناد لانه جاسوسی کد او وجود داشت و مأمور آمریکا بود.
چگونه شهید احتمال این را داد که در لانه جاسوسی به دنبال مدارکی علیه مدنی باشد؟
بر اساس کارهایی که او در خوزستان انجام میداد مشکوک شدد و شهید علمالهدی این کار مهم را انجام داده و انقلاب را نجات داد. اگر مدنی رئیس جمهور میشد انقلاب به خطر میافتاد و سید حسین، در حقیقت انقلاب را نجات داد. قطعا ریاست جمهوری مدنی بارها ضربه زنندهتر از بنیصدر بود. اما با ورود به موقع سیدحسین و دستور امام از آن جلوگیری شد.
شکل گیری هسته های مقاومت در هویزه چگونه آغاز شد؟
شهید علمالهدی ذهن بسیار روشنی داشت. از جمله کارهای مهم او در اهواز بعد از هجوم عراق، شکلدهی به هستههای مقاومت بود؛ در حالی که صدام هنوز از برنامههای خود سخن نگفته بود. حسین در مساجد اهواز هستههای بسیج را شکل داد و بعد که به هویزه آمد، این گروهها را تشکیل داد که بسیار کار نویی بود. هدف او و اعتقادش این بود که مردم باید به جنگ بیایند به همین دلیل هم کار بسیار مهمی انجام داد و در روزهای بسیار سخت جنگ با جمع کردن عشایر دشت آزادگان و ساکنین روستاها، تشکلی مردمی را تشکیل داد، در صورتی که صدام تبلیغاتش این بود که ما برای نجات عرب ها میآییم!
در ارتباط با قبیلههای محلی چه برنامهای داشتند؟
شهید سید حسین علمالهدی مسئول گروههای مردمی بود که هر گروه 4-5 نفر به طور خودجوش میآمدند و در یک مدرسه کارهای ثبت نام انجام میشد. او برنامه دیدار عشایر خوزستان با امام را تدارک دید که بسیار مهم بود و با این دیدار، رفتار قومیتی خنثی شد. با همه ارتباط صمیمی برقرار میکرد و همه را در دیدار با امام مشارکت میداد و دیدیم که حضور عربها در جنگ بسیار مهم و اساسی بود.
نوع مراوده شهید با یگانهای ارتش چگونه بود؟
چون فرمانده جنگ بنیصدر بود و اعتقاد داشت که فقط ارتش باید بجنگد و ساماندهی کند و مردم نباید کاری کنند، بنابراین یک جدایی اتفاق افتاد. یک و نیم سال قبل از جنگ، من و حسین با فرماندهان ارتش ارتباط صمیمی داشتیم بنابراین در آزادسازی سوسنگرد که در اوایل جنگ بود، حضرت آقا به ارتش و لشکر 92 زرهی اهواز دستور دادند و آنها آمدند. اصولا بنیصدر تفکر خاصی داشت و یک غربزده بود و میگفت این بچهها چرا آمدهاند و نمیگذارند ما کارمان را بکنیم؟ دانشجویان باید بروند دانشگاه نه اینکه جلوی دست و پای نظامیان را بگیرند! شهید علمالهدی در مراوده با یگانهای ارتش هماهنگ بود و فضایی که میخواست اجرا کند را با یک رابطه خوب مهیا میکرد.
از نحوه شهادت شهید سید علمالهدی و نیروهایش بریمان بگویید...
بچهها پیشروی خوبی داشتند و حدود هزار نفر اسیر گرفتند؛ اما از آنجا که ارتش عراق بسیار قوی بود در یک لحظه محاصره شدند. حسین به آقای تسلیمی میگوید شما برو بچههایی که آرپیجی ندارند به عقب جبهه برگردان و بقیه با من بیایند، چون اگر ما بیاییم، ارتش پیشروی میکند. حسین با دوستانش با آرپیچی تا لحظه آخر جنگید.
قرار نبود که ارتش از پشت سر پشتیبانی کند؟
چون اوایل جنگ بود و هنوز تدارکات و برنامه دقیق وجود نداشت، این اتفاق نیفتاد.
این که گفته میشود ارتش از پشت سر پشتیبانی نکرد، حقیقت دارد؟
اصلاً اینطور نیست. در جنگ با وسعت زیاد همه که صحنه جنگ را کامل نمیتوانند ببینند؛ ارتش و بچهها با هم بودند ولی بنیصدر قضیهاش جداست. آن روز حدود 140 نفر شهید شدند. نیروهای پیادهی مردمی حدودا 150 نفر بودند که یک گروه اینها محاصره میشوند. گروه علمالهدی و یک گروه دیگر بیرون از محاصره بودند و برمیگردند. آنهایی که محاصره شدند عدهایشان اسیر میشوند و از اینها بعضی سالم و بعضی مجروح برمیگردند و عدهای هم شهید شدند.
گویا شهید علمالهدی گفته بودند تاآخرین نفس مقاومت...
بله. حتی وقتی با یکی از افراد مقاومت حزب الله که صحبت میکردم میگفت: «علمالهدی الگوی ماست.» پرسیدم چرا؟ گفتند: «علمالهدی مقاومت را به ما یاد داد.»
آنچه تا کنون بیان شده این است که جریان شهادت این بزرگواران شبیه به شهدای کربلاست؛ نظر شما چیست؟
بله با زیاد و کم، شباهتهای فراوانی دارد. عراق وقتی بچهها را شهید کرد کل منطقه را محاصره کرد و تا آزادی خرمشهر و تقریباً یک و نیم سال بعد، در آنجا بودند و طبیعی است که احترام نمیکنند و درحالی که آنجا را زمین خود میدانستند و شهدا به صورت مظلومانه شهید شدند و صحبتهای حضرت آقا (مدظلهالعالی) بهترین روایت از مظلومیت شهدای هویزه است.
از ویژگی های اخلاقی و سیره عملی شهید علمالهدی هم برای ما بگویید...
سید حسین بسیار مودب و منظم و مومن و خیلی اجتماعی، صمیمی و شوخ بود. برای مثال حدود یک سال در مشهد بود و در این مدت صدها دانشجوی از رشتههای مختلف و همچنین با عده زیادی از روحانیون و بازاریان دوست شده بود.
حدود 40 روزی که در هویزه بود علاوه بر طراحی عملیات و کمکرسانی به جنگزدهها و برگزاری کلاس، با مردم آنجا عربی صحبت میکرد.
برای تهیه فیلم «زیباتر از زندگی» که برای مصاحبه رفته بودند، همه مردم منطقه او را میشناختند و به حسین ارادت داشتند و در خانههایشان عکس امام و کنارش عکس حسین را میگذاشتند. دانشجویان پیرو خط امام (ره) را نیز او به هویزه آورد؛ چرا که رابطه خوبی برقرار کرده بود.
از چگونگی شکل گیری و ایجاد یادمان شهدای هویزه بگویید. چگونه این یادمان برپا شد؟
منطقه دست عراقیها بود و مینگذاری شده بود. کسی برای پیدا کردن شهدا و تفحص به آن منطقه نمیرفت و مادرمان ناراحت شدند و گفتند خودم میروم منطقه برای شناسایی جنازهها. اخوی بنده تحت تأثیر صحبت مادر گفت: باشد؛ میرویم.
چون باید منطقه پاکسازی میشد، اولین بیل مکانیکی را که زدند، شهید پیدا شد. مادر گفتند بروید از مراجع قم بپرسید که جنازه شهید را برگردانیم یا همانجا دفن کنیم. ایشان گفتند که مستحب است همانجا دفن کنید و مادر هم قبول کردند. باقی خانوادهها همراهی کردند و گفتند اگر جنازهها پیدا شد همانجا دفن میکنیم.
آن زمان آنجا بیابان بود و کسی رفتوآمد نمیکرد. مادر هرکسی را میدیدند سفارش و خواهش میکردند برای زیارت شهدا که در بیابان هستند، به منطقه هویزه بروند.
چند سال بعد در ایام جنگ رفته بودیم زیارت که دیدیم چند تن از رزمندهها دارند ساختمانی میسازند. گفتیم: چه خبر است؟
گفتند: میخواهیم از طرف جهاد، مسجد بسازیم. بچههای آنجا از جاهای مختلف کشور آمده بودند و کار میکردند، درحالیکه اطرافشان خمپارهها اصابت میکرد. به نظر بهتر بود شهدای هر منطقه را در همان منطقه دفن میکردند. اما خوب خانوادهها میخواستند شهدایشان در نزدیکی خودشان باشند و نمیشود خورده گرفت.
آقای دکتر! اینکه میگویند جنازه شهید علمالهدی شناساییشده ولی بقیه شهدا شناسایی نشدند، حقیقت دارد؟
یک سری از شهدا حدود 7-8 نفر که همراه با حسین بودند، شناسایی شدند. به خاطر آتش زیاد دشمن یک تعدادی پیدا شدند و تعدادی نیز مفقود ماندند.
چطور شد که مادر را برای خاکسپاری به یادمان شهدای هویزه بردید؟
ایشان وصیت کردند اگر امکانش است من کنار حسینم باشم.
حسنختامی به این گفتوگو میدهید؟
در انتها میخواهم بگویم این شهدا گنجینه ما هستند. برای چندین نسل و مال چند سال پیش هستند و اینکه خدای ناکرده اگر در برابر دشمن و در برابر شیطان سست بشویم عامل شکست ما خواهد بود. انشاءالله فرهنگ ایثار و مقاومت در مقابل مستکبرین روزبهروز بیشتر بشود.
*سامیه امینی
در ابتدا، نقش شهید علمالهدی در بین دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را برایمان تبیین کنید...
آقا سید حسین در ساعات اولیه حضور نداشتند اما پس از ورود حضرت امام(ره) به این مبحث و بیان رابطه «مدنی» استاندار خوزستان با دستهای پشت پرده که مشکل آفرین بود، وارد صحنه شد و به دانشجویان پیرو خط امام(ره) پیوست.
آن روز با هم خدمت حضرت امام رسیدیم و گزارش دادیم. چون شهید کار مهمی داشت، یکی از خواهرها را مأمور کرد که در لانه جاسوسی، به دنبال اسنادی در رابطه با استاندار خوزستان باشد. او پس از یک ماه این کار را انجام داد و با یافتن کدهایی از مدنی، با وجود رای بسیار بالایی که داشت و احتمال داشت که رئیس جمهور شود، به نفر دوم انتخابات تنزل پیدا کرد. اختلاف او با بنیصدر کم بود و خود را یک فرد انقلابی، مومن و اطلاعاتی نشان میداد؛ در حالی که در بین اسناد لانه جاسوسی کد او وجود داشت و مأمور آمریکا بود.
بر اساس کارهایی که او در خوزستان انجام میداد مشکوک شدد و شهید علمالهدی این کار مهم را انجام داده و انقلاب را نجات داد. اگر مدنی رئیس جمهور میشد انقلاب به خطر میافتاد و سید حسین، در حقیقت انقلاب را نجات داد. قطعا ریاست جمهوری مدنی بارها ضربه زنندهتر از بنیصدر بود. اما با ورود به موقع سیدحسین و دستور امام از آن جلوگیری شد.
شکل گیری هسته های مقاومت در هویزه چگونه آغاز شد؟
شهید علمالهدی ذهن بسیار روشنی داشت. از جمله کارهای مهم او در اهواز بعد از هجوم عراق، شکلدهی به هستههای مقاومت بود؛ در حالی که صدام هنوز از برنامههای خود سخن نگفته بود. حسین در مساجد اهواز هستههای بسیج را شکل داد و بعد که به هویزه آمد، این گروهها را تشکیل داد که بسیار کار نویی بود. هدف او و اعتقادش این بود که مردم باید به جنگ بیایند به همین دلیل هم کار بسیار مهمی انجام داد و در روزهای بسیار سخت جنگ با جمع کردن عشایر دشت آزادگان و ساکنین روستاها، تشکلی مردمی را تشکیل داد، در صورتی که صدام تبلیغاتش این بود که ما برای نجات عرب ها میآییم!
در ارتباط با قبیلههای محلی چه برنامهای داشتند؟
شهید سید حسین علمالهدی مسئول گروههای مردمی بود که هر گروه 4-5 نفر به طور خودجوش میآمدند و در یک مدرسه کارهای ثبت نام انجام میشد. او برنامه دیدار عشایر خوزستان با امام را تدارک دید که بسیار مهم بود و با این دیدار، رفتار قومیتی خنثی شد. با همه ارتباط صمیمی برقرار میکرد و همه را در دیدار با امام مشارکت میداد و دیدیم که حضور عربها در جنگ بسیار مهم و اساسی بود.
نوع مراوده شهید با یگانهای ارتش چگونه بود؟
چون فرمانده جنگ بنیصدر بود و اعتقاد داشت که فقط ارتش باید بجنگد و ساماندهی کند و مردم نباید کاری کنند، بنابراین یک جدایی اتفاق افتاد. یک و نیم سال قبل از جنگ، من و حسین با فرماندهان ارتش ارتباط صمیمی داشتیم بنابراین در آزادسازی سوسنگرد که در اوایل جنگ بود، حضرت آقا به ارتش و لشکر 92 زرهی اهواز دستور دادند و آنها آمدند. اصولا بنیصدر تفکر خاصی داشت و یک غربزده بود و میگفت این بچهها چرا آمدهاند و نمیگذارند ما کارمان را بکنیم؟ دانشجویان باید بروند دانشگاه نه اینکه جلوی دست و پای نظامیان را بگیرند! شهید علمالهدی در مراوده با یگانهای ارتش هماهنگ بود و فضایی که میخواست اجرا کند را با یک رابطه خوب مهیا میکرد.
از نحوه شهادت شهید سید علمالهدی و نیروهایش بریمان بگویید...
بچهها پیشروی خوبی داشتند و حدود هزار نفر اسیر گرفتند؛ اما از آنجا که ارتش عراق بسیار قوی بود در یک لحظه محاصره شدند. حسین به آقای تسلیمی میگوید شما برو بچههایی که آرپیجی ندارند به عقب جبهه برگردان و بقیه با من بیایند، چون اگر ما بیاییم، ارتش پیشروی میکند. حسین با دوستانش با آرپیچی تا لحظه آخر جنگید.
قرار نبود که ارتش از پشت سر پشتیبانی کند؟
چون اوایل جنگ بود و هنوز تدارکات و برنامه دقیق وجود نداشت، این اتفاق نیفتاد.
این که گفته میشود ارتش از پشت سر پشتیبانی نکرد، حقیقت دارد؟
اصلاً اینطور نیست. در جنگ با وسعت زیاد همه که صحنه جنگ را کامل نمیتوانند ببینند؛ ارتش و بچهها با هم بودند ولی بنیصدر قضیهاش جداست. آن روز حدود 140 نفر شهید شدند. نیروهای پیادهی مردمی حدودا 150 نفر بودند که یک گروه اینها محاصره میشوند. گروه علمالهدی و یک گروه دیگر بیرون از محاصره بودند و برمیگردند. آنهایی که محاصره شدند عدهایشان اسیر میشوند و از اینها بعضی سالم و بعضی مجروح برمیگردند و عدهای هم شهید شدند.
گویا شهید علمالهدی گفته بودند تاآخرین نفس مقاومت...
بله. حتی وقتی با یکی از افراد مقاومت حزب الله که صحبت میکردم میگفت: «علمالهدی الگوی ماست.» پرسیدم چرا؟ گفتند: «علمالهدی مقاومت را به ما یاد داد.»
آنچه تا کنون بیان شده این است که جریان شهادت این بزرگواران شبیه به شهدای کربلاست؛ نظر شما چیست؟
بله با زیاد و کم، شباهتهای فراوانی دارد. عراق وقتی بچهها را شهید کرد کل منطقه را محاصره کرد و تا آزادی خرمشهر و تقریباً یک و نیم سال بعد، در آنجا بودند و طبیعی است که احترام نمیکنند و درحالی که آنجا را زمین خود میدانستند و شهدا به صورت مظلومانه شهید شدند و صحبتهای حضرت آقا (مدظلهالعالی) بهترین روایت از مظلومیت شهدای هویزه است.
سید حسین بسیار مودب و منظم و مومن و خیلی اجتماعی، صمیمی و شوخ بود. برای مثال حدود یک سال در مشهد بود و در این مدت صدها دانشجوی از رشتههای مختلف و همچنین با عده زیادی از روحانیون و بازاریان دوست شده بود.
حدود 40 روزی که در هویزه بود علاوه بر طراحی عملیات و کمکرسانی به جنگزدهها و برگزاری کلاس، با مردم آنجا عربی صحبت میکرد.
برای تهیه فیلم «زیباتر از زندگی» که برای مصاحبه رفته بودند، همه مردم منطقه او را میشناختند و به حسین ارادت داشتند و در خانههایشان عکس امام و کنارش عکس حسین را میگذاشتند. دانشجویان پیرو خط امام (ره) را نیز او به هویزه آورد؛ چرا که رابطه خوبی برقرار کرده بود.
از چگونگی شکل گیری و ایجاد یادمان شهدای هویزه بگویید. چگونه این یادمان برپا شد؟
منطقه دست عراقیها بود و مینگذاری شده بود. کسی برای پیدا کردن شهدا و تفحص به آن منطقه نمیرفت و مادرمان ناراحت شدند و گفتند خودم میروم منطقه برای شناسایی جنازهها. اخوی بنده تحت تأثیر صحبت مادر گفت: باشد؛ میرویم.
چون باید منطقه پاکسازی میشد، اولین بیل مکانیکی را که زدند، شهید پیدا شد. مادر گفتند بروید از مراجع قم بپرسید که جنازه شهید را برگردانیم یا همانجا دفن کنیم. ایشان گفتند که مستحب است همانجا دفن کنید و مادر هم قبول کردند. باقی خانوادهها همراهی کردند و گفتند اگر جنازهها پیدا شد همانجا دفن میکنیم.
آن زمان آنجا بیابان بود و کسی رفتوآمد نمیکرد. مادر هرکسی را میدیدند سفارش و خواهش میکردند برای زیارت شهدا که در بیابان هستند، به منطقه هویزه بروند.
چند سال بعد در ایام جنگ رفته بودیم زیارت که دیدیم چند تن از رزمندهها دارند ساختمانی میسازند. گفتیم: چه خبر است؟
گفتند: میخواهیم از طرف جهاد، مسجد بسازیم. بچههای آنجا از جاهای مختلف کشور آمده بودند و کار میکردند، درحالیکه اطرافشان خمپارهها اصابت میکرد. به نظر بهتر بود شهدای هر منطقه را در همان منطقه دفن میکردند. اما خوب خانوادهها میخواستند شهدایشان در نزدیکی خودشان باشند و نمیشود خورده گرفت.
آقای دکتر! اینکه میگویند جنازه شهید علمالهدی شناساییشده ولی بقیه شهدا شناسایی نشدند، حقیقت دارد؟
یک سری از شهدا حدود 7-8 نفر که همراه با حسین بودند، شناسایی شدند. به خاطر آتش زیاد دشمن یک تعدادی پیدا شدند و تعدادی نیز مفقود ماندند.
چطور شد که مادر را برای خاکسپاری به یادمان شهدای هویزه بردید؟
ایشان وصیت کردند اگر امکانش است من کنار حسینم باشم.
حسنختامی به این گفتوگو میدهید؟
در انتها میخواهم بگویم این شهدا گنجینه ما هستند. برای چندین نسل و مال چند سال پیش هستند و اینکه خدای ناکرده اگر در برابر دشمن و در برابر شیطان سست بشویم عامل شکست ما خواهد بود. انشاءالله فرهنگ ایثار و مقاومت در مقابل مستکبرین روزبهروز بیشتر بشود.
*سامیه امینی