گروه جهاد و مقاومت مشرق: یکی – دو روز به عملیات مانده بود که همراه بچه های گردان رفتیم میدان تیر. دو – سه نفر از بچه های گردان بدون هدف تیراندازی می کردند.
برادر داوود صفری – معاون گردان که در عملیات رمضان مفقودالاثر شد – جلو رفت و گفت: «برادرها! فشنگ هایتان را بی خودی هدر ندهید. اینها بیت المالند.»
آنهایی که برادر صفری را نمی شناختند، کمی خندیدند و دوباره کارشان را از سر گرفتند. برادر صفری ناراحت شد و گفت: «من به شما دستور می دهم که تیراندازی نکنید.»
آنها وقتی این برخورد قاطع را دیدند، تازه فهمیدند با چه کسی طرف هستند و سلاح هایشان را گذاشتند زمین.
شب عملیات که می خواستیم برویم جلو، دیدم برادر صفری همه ی ماشین ها را تک به تک می گردد. با هم فامیل بودیم و صمیمی. از او پرسیدم: «آقا داوود دنبال کسی می گردی؟»
گفت: «دنبال آن دو برادر می گردم که آن روز توی میدان تیر از دستم ناراحت شدند.»
دو تایی رفتیم و به هر زحمتی بود، آن دو برادر را پیدا کردیم. برادر صفری هر دو آنها را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «از اینکه آن روز آن طور با شما صحبت کردم، معذرت می خواهم. وظیفه ام ایجاب می کرد. الان هم آمده ام از شما حلالیت بگیرم؛ چون معلوم نیست کی زنده برگردد.»
آن دو برادر هم وقتی تواضع برادر صفری را دیدند، خجالت کشیدند و متقابلاً عذرخواهی کردند.
آن شب ما رفتیم در عقبه منطقه عملیاتی مستقر شدیم. ظهر روز بعد، یکی از بچه های واحد توپخانه آمد پیش ما و گفت: «آماده پذیرایی باشید.»
گفتیم: «به چه مناسبتی؟»
خندید و گفت: «چند دقیقه دیگر خودتان متوجه می شوید.»
اذان ظهر که شد، تصمیم گرفتیم برویم بیرون سنگر، وضو بگیریم که یکدفعه آتش توپخانه دشمن بر سرمان باریدن گرفت. از همان برادر پرسیدیم: «چه خبر است؟ چه شده؟»
گفت: «هیچ خبر، پذیرایی شروع شده. عراقی ها همیشه موقع اذان، اینجا را می گیرند زیر آتش تا به نماز جماعت اول وقت نرسیم؛ اما ما فکر این را هم کرده ایم، دنبال من بیایید.»
دنبالش رفتیم تا رسیدیم به کانالی که از سنگر تا توالت و منبع آب کنده شده بود. از راه آن کانال رفتیم وضو گرفتیم و برگشتیم توی سنگر و نماز ظهر را به جماعت اقامه کردیم.
راوی: آزاده علیرضا بُستاک / سایت جامع آزادگان
برادر صفری هر دو آنها را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «از اینکه آن روز آن طور با شما صحبت کردم، معذرت می خواهم. وظیفه ام ایجاب می کرد. الان هم آمده ام از شما حلالیت بگیرم؛ چون معلوم نیست کی زنده برگردد.»