پاوه، نقطه اتصال زمين وآسمان
بلنديهاي پاوه را كه زير گامهايمان طي ميكنيم، به نقطه اتصال زمين و آسمان، يادمان شهداي پاوه ميرسيم. آري اينجا ديگر !بغضهاي ترك خورده آرام و بيصدا يك به يك باريدن از سر ميگيرند و زمزمه همرزمان و جاماندگان از قافله شهدا نجواكنان به گوش ميرسد. چه چيزي از اين زيباتر كه ميزبان اين مهماني غريبانه و آمينگوي دعايمان شهدايي چون احمد انصاري، ناصر صادقي، علي رمضانپور و.... باشند.
آقاي معاذي ميزبان كاروانيان نور پاوه، به ميان جمع راهياننور شهدا ميآيد و با آن لهجه شيرين كردياش روايتگر غرور بلنديهاي پاوه ميشود؛ مردي كه حماسههاي ارتفاعات پاوه برايش فراموش نشدني است. او اينچنين روايت ميكند: «نام پاوه ناخودآگاه همه را به ياد حماسه 26 مرداد 58 مياندازد كه ثمره ايستادگي مثالزدني دلاورمردان و شيرزنان ديار اورامانات در كنار تلاش شجاعانه شهيد چمران و همرزمانش به بار مينشيند و مجاهدتهايشان اجازه نميدهد پاوه به دست ضد انقلاب سقوط كند.»
پاوه است و يادمان 9 شهيدش كه در جنگ شش روزه حماسه آفريدند و اربا اربا شدند اما اجازه ندادند، وجبي از خاك كشور به دست ايادي كفر و استكبار به تاراج برود. يادمان شهداي پاوه براي اين روزهاي ما روايتگر شورانگيز شهادتها، شهامتها و فداكاريهايي است كه در سينه خود از آن روزها به ياد گار نگه داشته تا براي نسلهاي بعد به ارمغان ببرد.»
چه زيبا مأمني يافتهاند شهداي پاوه، آنها كه به امر ولايت در اينجا آرميدهاند و همين ماندن و بودنشان، نشانه راهي است براي گمشدگاني كه مسير زندگي را به اشتباه رفتهاند. در نهايت پاوه را با آن قلعههاي سر به فلك كشيده كه قبلهگاه دلهاي دردمند و ديدههاي گريان و دعاهاي پرسوز است، تنها ميگذاريم و به سمت يادمان مرصاد حركت ميكنيم.
مرصاد: كمينگاه نفاق
نام مرصاد كه به گوشمان ميرسد، ناخودآگاه به ياد حماقت منافقاني ميافتيم كه به دنبال فروغي جاويدان راهي مرزهاي غرب كشور ميشوند و به نيت تصرف 48 ساعته تهران، با قبول تلفات سنگين فرار را بر قرار ترجيح ميدهند و تا ابد ننگ شكست بر تارك تاريخ منافقانهشان نقش ميبندد.
شهداي عمليات مرصاد از همان مقربيني هستند كه در راه بسته شدن در باغ شهادت خود را به كاروانيان آسماني ميرسانند و به عشق ديدار معبود، شهادت را با جان و دلشان ميپذيرند. آمار شهدا را كه مرور ميكنم از دانشآموز، معلم، كارگر، نجار، ارتشي، بسيجي، سپاهي، جهادگر، سرباز، بازاري، روحاني، كشاورز و... در آن ميبينم. پس طراحان فروغ جاويدان، چه خيال واهي در سر داشتند و چه گمان غلط كه مردم از جنگ خسته، به كاروان ملحد و منافقشان خواهند پيوست؟!
يادمان عمليات مرصاد همهاش غرور است و دلتنگي، غرور براي حماسهآفريني مردان بيدار بصير و دلتنگي براي اينكه سفره شهادت در جنگ رودررو با دشمنان نظام در حال برچيدن بود. اشكهاي رزمندگان ديروز ميان تنگه و كوهها و يادمان مرصاد، همهاش براي دلتنگي از رفقاي شهيد بود و.....
بازي دراز: خانقاه عاشقان
در مسير رسيدن به بازيدراز با خانم وليخاني همراه ميشوم، مادري كه خود را متولد هزاروسيصد و انقلاب (1357 ) ميداند كه همراه دختر 12 سالهاش به بازيدراز آمده است.
از چرايي حضورش در ارتفاعات بازيدراز ميپرسم و او اينگونه آغاز ميكند: قل سيروا فيالارض فانظروا كيف كان عاقبهالذين من قبل....
بهترين مكان براي آموختن درس زندگي پيشينيان، در اين برهه از زمان آمدن به اين مكانهاست تا آموزهاي باشد براي مقابله با جنگ نرم و ذكر ياد و خاطره شهدايي كه در آن دوران مجاهدتها نمودند. ما پيرو ولايتيم ولايتي كه فرمودند: اين حركتهاي راهيان نور بايد تداوم پيدا كند.»
از خانم وليخاني از فتح بازيدراز ميپرسم و او با همان شوروشوق در پاسخم ميگويد: فتح بازيدراز توسط رزمندهها، يعني فتح غيرت، فتح عشق و اينكه ما هر ساله حاضريم اين مسافت طولاني و اين ارتفاعات را طي كنيم. اين براي من و خانوادهام تجديد پيماني با آرمانهاي شهداست.
او اما انتقاداتي هم داشت، ميگويد: ميخواهم از همين جا از مسئولان حفظ آثار شهدا انتقادي داشته باشم، آن هم به عنوان مادري كه خيلي تمايل دارد فرزندانش با اين طريق منير آشنا شوند و در آن گام بردارند. متأسفانه امسال با كمال تعجب ديدم مسير بازيدراز تا ارتفاعات آسفالت شده است و همه بسيار راحت در حال طي مسير هستند. نميدانم چرا اما به نظر من زائراني كه اينجا هستند اگر عشق نداشتند براي صعود به بازيدراز نميآمدند. فتح بازيدراز، فتح عاشقانههاست.
البته اين تغييرات فقط مربوط به بازيدراز نيست. متأسفانه تمام مناطق جنوب هم درگير اين پيامد شدهاند. من نگرانم كه براي نسلهاي بعدي چيزي به عنوان راهيان نور و جبهههاي غرب و جنوب باقي نماند، نگرانم از آثار شهدا چيزي نماند.
اين در حالي است كه مقام معظم رهبري به كرات درباره حفظ آثار شهدا تأكيد داشتند. اما هيچ مسئولي پاسخگوي اين مشكلات و مباحث نيست. به بهانه رفاه حال زائران در حال از بين بردن آثار و باقيماندههاي آثار شهدا هستند. من خودم شهدا را با آثارشان شناختم، آنهايي كه با كمترين امكانات، بهترين را براي كشور و اسلام رقم زدند.
اين مادر بسيجي در ادامه ميگويد: يكي از راههاي شناخت نسل جنگ به نسل امروز نشان دادن زيباييهاي جنگ است، جنگي كه فقط كشتن و كشته شدن نبود، جنگ خودسازي داشت، عبادت داشت، شوخي و خنده داشت. اين را به جرئت ميتوان گفت كه رزمندهها اينجا زندگي ميكردند و در كنار زندگي براي دفاع از مرزهاي كشور و اسلام مبارزه ميكردند.
او از تنها خواستهاش ميگويد: تنها خواستهام اين است كه مسئولان آثار شهدا را حفظ كنند نه حذف، راه ديگر شناخت شهدا شنيدن روايات و زندگيشان از زبان بهترين راويان آنها يعني خانواده است؛ ديدارهايي كه به زندگيمان بركت خواهد داد.
رزمنده بستنيفروش
در ميان جمعيت حاضر چشمم به پيرمردي خورد كه براي زائران بازيدراز بستني سنتي آماده ميكرد. پيرمردي كه سالها پيش از همان روستاي پايين ارتفاعات بازيدراز خودش را به جمع رزمندگان ميرساند و براي باز پسگيري ارتفاعات مجاهدتها ميكرد. او از همرزمان شهيدش هم برايمان ميگويد، از روزهاي جنگ و روزهاي حماسهآفريني بچهها....
اما امروز از ديدن اين همه زائر و بازديدكننده شوق و ذوق دارد و ميگويد: خوشحالم كه اينجا محل زيارت و يادمان شهدا و رزمندگان است. او ميگفت: من از اينكه روزهايي در اين فضا براي دين و كشور اسلاميام جنگيدم به خود ميبالم و امروز كه نوجوان، كودك، پير، زن و مرد را ميبينم به ياد دوستان شهيدم ميافتم كه نيك ميدانستند خونشان، پررهرو خواهد بود.
اينجا بازيدراز است، زائراني كه براي اربعين شهداي آن پيادهروي ميكنند، زائراني كه با دستگيري شهدا خود را به اين بلنديها رساندهاند...
منبع : روزنامه جوان