فرزندان سیاستمداران، دولتمردان، علمای دین و ... میبایست به عنوان حاصل عمر آنان زینت پدران و مادران خویش باشند اما معالاسف شاهدیم که بعضاً مایه شرمندگی و تأثر دنیوی و اخرویشان میشوند؛ البته فرزندان به عنوان شخصیتهایی مستقل میبایست خود، پاسخگوی انتخاب راهشان باشند اما این امر منوط به شفافیت مرزبندیها و عدم در هم آمیختگیهاست. علیرغم روشنی پایبندی به این ضرورت متأسفانه برخی شخصیتهای علمی (اعم از حوزوی و دانشگاهی) و سیاسی با وجود متفاوت بودن انتخاب فرزندانشان راه بهرهگیری از اعتبار خود را برآنان نمیبندند، حتی به دنبال بروز اشکال برای رفع آن از منزلت خود خرج غفلتها و لغزشهای فرزندان میکنند.
در شق دیگری فرزندان انتخاب متفاوتی ندارند، اما قرار نیست به جای پدر در یک جایگاه مهم بنشینند. در مواردی مردم به دلیل تقوایی که در شخصیتی سراغ میگیرند با آسایش خاطر نذورات و وجوهات خود را به وی میپردازند، اما گاه انباشت این سرمایهها بهگونهای بیقاعده است که بعد از وفات آن شخصیت بعضاً اداره امور به دست فرزندانی میافتد که دستکم فاقد شئونات علمی و وارستگی لازم برای مدیریت این اماناتند.
در بررسی این نقیصه با شقوق دیگری نیز مواجهیم؛ برای نمونه رهبری، عزیزی را براساس معیارهای روشنی به مسئولیت مهم و سنگینی میگمارند اما بعد از سپری شدن 36 سال، آن شخصیت هم به لحاظ سنی و هم به دلیل عارضههای جدی جسمی دیگر قادر به اداره آن پست مهم مدیریتی نیست؛ لذا بهتدریج اداره همه امور به فرزندانی منتقل میشود که ظاهراً چندان نااهل نیز نیستند اما حتی با قبول اینکه از افتادن در وادی انتخابی متفاوت مصونیت دارند آیا برای تصدیگری چنین جایگاه مدیریتی حساسی دارای صلاحیت به شمار میآیند؟
قائممقام تولیت آستانه قدس رضوی (که وی نیز توفیق خدمت را از طریق خویشاوندی یافته است) در مصاحبه اخیر خود میگوید: «فرزندان آیتالله طبسی نقشی در پروژه «مشهد مال» ندارند.» (خبرگزاری، 2/4/94) به فرض صحت این سخن باید پرسید اصولاً چرا باید سرنوشت آستان قدس رضوی با این آقازادگان آنچنان گره بخورد که جناب قائممقام، حکم سخنگوی آنان را پیدا کند؟!
اگر شخصیتی، دیگر توان اداره مسئولیتی سنگین و پیچیده را ندارد دستکم به خاطر آخرت خود کنارهگیری کند تا مدیریتی تازه نفس با اندیشه و نگاهی نو بتواند منشأ خدمات و تحول جدیتر باشد.
همچنین بعضاً دیده شده که بعد از فوت مرجعی با فضایل بسیار امور مربوط به رابطه وی با مردم درکنترل فرزندان قرار گرفته است و آنان حاضر به تعطیل نمودن دفاتر آن عالم متوفی نشدهاند. اینگونه مسائل تبعات بسیار مخربی بر اذهان و اعتماد مردم دارد.
با توجه به جایگاهی که امروز اندیشه دینی در جامعه بشری یافته است همه امور را میبایست از منظر حکومتداری و ضرورت نظاممندی بیشتر آن نگریست. معنی ندارد فلان بنگاه عظیم علمی آموزشی مرتبط با منابع عمومی به نام پدر، اما در کنترل فرزندان باشد؛ شایسته نیست مدیریت فلان مرکز تحقیقاتی و مطالعاتی استراتژیک کشور به نام شخصیتی برجسته باشد اما در عمل به جولانگاه فرزندان تبدیل گردد. چرا باید چسبندگیها به مشاغل و عناوین بهگونهای باشد که حتی بعد از تغییر شرایطمان به طور جدی، بخواهیم به مدیریت اسمی قانع باشیم.
قطعاً این انحرافات ساده میتواند زایشگر انحرافات عمیقتر باشد. کمی در سرنوشت دیگران که تا دیروز در کنار ما بودند اما امروز به دامان دشمنان پناه بردهاند تأمل کنیم. انتشار سند دریافت کمک فرزند آقای عطاءالله مهاجرانی از آلسعود زنگ خطر برای همگان به ویژه کسانی است که به بهانه تفاوتهای فکری و سیاسی راه دیگری را در پیش گرفتند و مرزبندیهای سیاسی را در هم شکستند اکنون باید این پرسش جدی را پیش روی خود بگذاریم که آیا مرزشکنی مدیریتی و اقتصادی میتواند مقدمه مرزشکنیهای فاجعهآمیز دیگری باشد؟