به گزارش مشرق، گوشه ای از پیاده رو نشسته و به تعمیر کفشی خود را سرگرم کرده است. به گفته خودش ۳۵ سال است که گوشه یکی از پیاده رو های مشیریه در جنوب شرقی تهران جا خوش کرده و کار هر روزش واکس زدن کفش های مردم است.
درآمد روزی ۲۰ هزار تومان
علی آقا سالهاست که کنار حمام مشیریه بساط خود را پهن کرده است. روزهایی که به قول خودش مشیریه تقریبا بیابان بوده : «متولد تبریز هستم ولی از جوانی راهی تهران شدم و از همان اول کار واکسی را انتخاب کردم. همه این سال ها هم با همین کار زندگی ام را چرخانده ام. تا همین چندسال پیش مشتری های بیشتری داشتم ولی این روزها کفش ها را طوری می سازند که نیازی به واکس زدن نداشته باشد.»
در روزهایی که مخارج یک خانواده کوچک هم رقم قابل توجهی می شود؛ برایمان جالب است بدانیم علی آقا چقدر درآمد دارد و چگونه با این درآمد خانواده پرجمعیت خود را مدیریت می کند: «چندان مشتری زیادی ندارم. روزی ۲۰ هزار تومان درآمد داردم که ممکن است روزی به ۳۰ یا حتی ۱۵ هزار تومان هم برسد. زندگی سخت است ولی با آن کنار آمده ایم. گاهی هم کمک هایی می رسد که چرخ زندگی بچرخد.»
دو فرزندم را به بهزیستی سپرده ام
داشتن این تعداد فرزند معلول در کنار همه مشکلاتش؛ صبر زیادی به آدم می دهد. سادگی و صبر علی آقا هم زبان زد کسبه شده است. علی آقا ماجرای فرزندانش را اینطور روایت می کند: «یازده فرزند دارم که ۵ فرزندم معلول ذهنی هستند. میزان معلولیتشان با هم متفاوت است. تنها دخترم و یکی از پسرهایم معلولیت شان به قدری زیاد شد که مجبور شدیم آنها را در بهزیستی نگهداری کنیم.». اما ششمین معلول این خانواده همسر آقای درخشی است که پیش از ازدواج هم معلولیت ذهنی داشته و ۵ فرزند خانواده معلولیت را از مادر به ارث برده اند: «آنقدر ساده بودم که تا قبل از ازدواج متوجه معلولیت همسرم نشدم حتی چون در خانه پدرخانمم زندگی می کردیم، تا مدتی بعد از ازدواج هم متوجه این بیماری نشدم چون معلولیت همسرم مانند فرزندان آنچنان وخیم نیست ولی به هر تقدیر بچه ها از مادرشان ارث برده اند.»
تنها نان آور خانه هستم
از پیگیری های پزشکی برای درمان بچه هایش می پرسم: «بچه کوچک من ۲۵ سال سن دارد. قدیم نه ما سواد چندانی داشتیم و نه درمان و پزشک اینقدر زیاد بود. آنقدر اطلاعاتم کم بود که تا ۱۰ سالگی فرزند اولم متوجه معلولیت او نشدم.»
درخشی از زندگی با همسر معلولش می گوید: «راستش بعد از تولد دومین فرزند معلولم حتی تا مرز طلاق همسرم هم پیش رفتم ولی چرخاندن زندگی بدون همسرم شدنی نبود و از تصمیم خود پشیمان شدم. از چهار فرزند سالمم؛ سه تایشان ازدواج کرده اند که پسر کوچکم بعد از ازدواج در کنار خودم زندگی می کند.»
از میان همه مردان خانه علی آقا؛ تنها پدر خانواده است که می تواند کار کند و درآمد داشته باشد و چشم باقی اعضای خانواده به دستان پدر است: «دو تا از پسرهایم که ازدواج کرده و رفته اند و با توجه به درآمدشان هرچند وقت یکبار در حد خرید میوه و... می توانند کمک کنند اما باقی فرزندانم با وجود سلامت ظاهری نمی توانند کار کنند. حتی پول ها را هم نمی شناسند که بگویم بروند دستمال کاغذی بفروشند.»
زندگی در خرابه ۶۰ متری
مدت کوتاهی است که به قول خودش شهرداری کشف شان کرده و آنها را از شر خانه قبلی نجات داده است: «خانه قبلی ما چیزی نبود جز یک خرابه ۶۰ متری که چندماه پیش شهرداری به دادمان رسید و به طور موقت ما را در یک خانه اجاره ای اسکان داده اند تا خانه قبلی را بازسازی کنند.»
به رسم همه مصاحبه های کلیشه ای از این سبک؛ برایم جالب است بدانم علی آقایی که هیچ گاه پایش را از مشیریه بیرون نگذاشته، آرزو دارد مقصد اولین مسافرتش کجا باشد. اما جواب علی آقا تلخ تر از کلیشه های موجود است: «راستش من جایی را ندیدم و نه حتی نمی شناسم که آروزی سفر به آنجا را داشته باشم.»
فقط نگران روزی هستم که من نباشم
علی آقا با همه مشکلات زندگی تا اینجای کار روی همه مشکلات را کم کرده و توانسته است آبرومندانه خانواده معلول و پرجمعیت خود را مدیریت کند. اما دغدغه هایی هم دارم: «هیچ وقت تا امروز سمت کمیته امداد هم نرفته ام فقط گاهی از بهزیستی خودشان کمک هایی می کنند. همه نگرانی من مربوط به زمانی است که دیگر من نباشم. نمی خواهم بچه هایم برای خرج زندگی شان محتاج کسی باشند. گاهی اوقات خسته می شوم ولی چاره چیست؟ کسی هم برای درد دل کردن ندارم جز اینکه تنهایی و مشکلاتم را برای خدا بگویم.»
درآمد روزی ۲۰ هزار تومان
علی آقا سالهاست که کنار حمام مشیریه بساط خود را پهن کرده است. روزهایی که به قول خودش مشیریه تقریبا بیابان بوده : «متولد تبریز هستم ولی از جوانی راهی تهران شدم و از همان اول کار واکسی را انتخاب کردم. همه این سال ها هم با همین کار زندگی ام را چرخانده ام. تا همین چندسال پیش مشتری های بیشتری داشتم ولی این روزها کفش ها را طوری می سازند که نیازی به واکس زدن نداشته باشد.»
در روزهایی که مخارج یک خانواده کوچک هم رقم قابل توجهی می شود؛ برایمان جالب است بدانیم علی آقا چقدر درآمد دارد و چگونه با این درآمد خانواده پرجمعیت خود را مدیریت می کند: «چندان مشتری زیادی ندارم. روزی ۲۰ هزار تومان درآمد داردم که ممکن است روزی به ۳۰ یا حتی ۱۵ هزار تومان هم برسد. زندگی سخت است ولی با آن کنار آمده ایم. گاهی هم کمک هایی می رسد که چرخ زندگی بچرخد.»
دو فرزندم را به بهزیستی سپرده ام
داشتن این تعداد فرزند معلول در کنار همه مشکلاتش؛ صبر زیادی به آدم می دهد. سادگی و صبر علی آقا هم زبان زد کسبه شده است. علی آقا ماجرای فرزندانش را اینطور روایت می کند: «یازده فرزند دارم که ۵ فرزندم معلول ذهنی هستند. میزان معلولیتشان با هم متفاوت است. تنها دخترم و یکی از پسرهایم معلولیت شان به قدری زیاد شد که مجبور شدیم آنها را در بهزیستی نگهداری کنیم.». اما ششمین معلول این خانواده همسر آقای درخشی است که پیش از ازدواج هم معلولیت ذهنی داشته و ۵ فرزند خانواده معلولیت را از مادر به ارث برده اند: «آنقدر ساده بودم که تا قبل از ازدواج متوجه معلولیت همسرم نشدم حتی چون در خانه پدرخانمم زندگی می کردیم، تا مدتی بعد از ازدواج هم متوجه این بیماری نشدم چون معلولیت همسرم مانند فرزندان آنچنان وخیم نیست ولی به هر تقدیر بچه ها از مادرشان ارث برده اند.»
تنها نان آور خانه هستم
از پیگیری های پزشکی برای درمان بچه هایش می پرسم: «بچه کوچک من ۲۵ سال سن دارد. قدیم نه ما سواد چندانی داشتیم و نه درمان و پزشک اینقدر زیاد بود. آنقدر اطلاعاتم کم بود که تا ۱۰ سالگی فرزند اولم متوجه معلولیت او نشدم.»
درخشی از زندگی با همسر معلولش می گوید: «راستش بعد از تولد دومین فرزند معلولم حتی تا مرز طلاق همسرم هم پیش رفتم ولی چرخاندن زندگی بدون همسرم شدنی نبود و از تصمیم خود پشیمان شدم. از چهار فرزند سالمم؛ سه تایشان ازدواج کرده اند که پسر کوچکم بعد از ازدواج در کنار خودم زندگی می کند.»
از میان همه مردان خانه علی آقا؛ تنها پدر خانواده است که می تواند کار کند و درآمد داشته باشد و چشم باقی اعضای خانواده به دستان پدر است: «دو تا از پسرهایم که ازدواج کرده و رفته اند و با توجه به درآمدشان هرچند وقت یکبار در حد خرید میوه و... می توانند کمک کنند اما باقی فرزندانم با وجود سلامت ظاهری نمی توانند کار کنند. حتی پول ها را هم نمی شناسند که بگویم بروند دستمال کاغذی بفروشند.»
زندگی در خرابه ۶۰ متری
مدت کوتاهی است که به قول خودش شهرداری کشف شان کرده و آنها را از شر خانه قبلی نجات داده است: «خانه قبلی ما چیزی نبود جز یک خرابه ۶۰ متری که چندماه پیش شهرداری به دادمان رسید و به طور موقت ما را در یک خانه اجاره ای اسکان داده اند تا خانه قبلی را بازسازی کنند.»
به رسم همه مصاحبه های کلیشه ای از این سبک؛ برایم جالب است بدانم علی آقایی که هیچ گاه پایش را از مشیریه بیرون نگذاشته، آرزو دارد مقصد اولین مسافرتش کجا باشد. اما جواب علی آقا تلخ تر از کلیشه های موجود است: «راستش من جایی را ندیدم و نه حتی نمی شناسم که آروزی سفر به آنجا را داشته باشم.»
فقط نگران روزی هستم که من نباشم
علی آقا با همه مشکلات زندگی تا اینجای کار روی همه مشکلات را کم کرده و توانسته است آبرومندانه خانواده معلول و پرجمعیت خود را مدیریت کند. اما دغدغه هایی هم دارم: «هیچ وقت تا امروز سمت کمیته امداد هم نرفته ام فقط گاهی از بهزیستی خودشان کمک هایی می کنند. همه نگرانی من مربوط به زمانی است که دیگر من نباشم. نمی خواهم بچه هایم برای خرج زندگی شان محتاج کسی باشند. گاهی اوقات خسته می شوم ولی چاره چیست؟ کسی هم برای درد دل کردن ندارم جز اینکه تنهایی و مشکلاتم را برای خدا بگویم.»