سائل لطف نوشتند بني آدم را
سر ِ اين سفره نشاندند همه عالم را
صبح فردا عجبي نيست اگر بنشانند
يك طرف آسيه و يك طرفت مريم را
حس ِ معراج نشينيِ من اين است فقط
گوشه اي از حرمت پهن كنم بالم را
در ضريحت شرف آدميت ريخته اند
پس محال است كه آدم نكند آدم را
همه بالفعل مسيح اند اگر پخش كنند
نفس ِ دختر موسايِ مسيحا دم را
مثل يك عرش براي تو حرم ساخته اند
كاش ميشد حرم حضرت زهرا هم را
با گدايي حرم فخر به دنيا داريم
هرچه داريم از اين دختر موسي داريم
قصد كردي بكِشی و بكِشاني همه را
تا به معراج ِ بلندت برساني همه را
ريشه هاي دلِ ما رشته اي از چادر توست
چادرت را بتكان تا بتكاني همه را
به خدا ذره اي از خانمي ات كم نشود
چه براني همه را و چه بخواني همه را
تربت پاي تو بودن چه به ما مي آيد
پس چه بهتر سر راهت بنشاني همه را
يك دو قرباني ما نيست برازنده ي تو
وقت آن است بيايي بستاني همه را
بشكند گر سر عشاق فداي سر تو
همه ي ما به فداي نخي از معجر تو
ما گداييم همه وقت نظر داشتنت
خاك پاييم همه وقت گذر داشتنت
آمدي مردم ايران به نوايي برسند
ورنه جز اينكه بهانه ست سفر داشتنت
علم شد تربت سجاده ي بيت النّورت
حوزه ي علميه شد لطف سحر داشتنت
يك نفس در جگرت سوخت و شد روح الله
بركت داشت چقدر، آهِ جگر داشتنت
فتنه اي آمد و چون فاطمه جمعش كردي
اي به قربان تو و سينه سپر داشتنت
در طريقت نفس از پا كه بيفتد خوب است
سير معراج به اينجا كه بيفتد خوب است
گاه بابا سخنش را به تو تنها ميگفت
چون نبي گرچه علي داشت به زهرا ميگفت
جايگاه تو چنان در نظرش بالا بود
جاي آن داشت به تو اُمِّ ابيها ميگفت
دست خطِ تو كه ميديد فقط مي بوسيد
تا كه يادِ تو مي افتاد "فداها" ميگفت
خبر از عصمت بي چون و چرايت ميداد
هر امامي كه مقامات شما را ميگفت
عمه ي كرب و بلا در تو تجلي كرده
بايد اين آينه را زينب كبري ميگفت
بر روي چشم همه جاي شما محفوظ است
احترام تو در اين شهر خدا محفوظ است
مطمئن باش در اين شهر پريشان نشوي
بي برادر نشوي پاره گريبان نشوي
مطمئن باش كسي سنگ نمي اندازد
از عبورت ز سر كوچه پشيمان نشوي
محملت بر روي چشم همگان جا دارد
به خدا مورد آزار مغيلان نشوي
آن قدر پوشيه و حله سرت ميريزند
زير يك معجر پاره شده پنهان نشوي
زيور آلات تورا مردم اينجا نبرند
وسط خيمه ي آتش زده حيران نشوي
محملت شعله ور از واژه ي غارت نشود
حَرمت بسته به زنجير اسارت نشود
(علی اکبر لطیفیان)