به گزارش مشرق، برنامه
ویژه خنده، شب گذشته در آغاز شادی خود را به همه امداد خودروییهایی که به
ماشینهای در راه مانده کمک میکنند و خانوادههای آنها تقدیم کرد و بعد
هم صدای آهنگ بکوب پا،دست به گوش رسید و همه با آن همراه شدند.
پس
از یک رفت و آمد، جوان از اهمیت کسانی گفت که بلدند کوچکترین چیزها مثل
یک عطسه را به داستانی جذاب و طنزآمیز تبدیل کنند و در واقع همه عمرشان را
صرف خلق شوخی های جالب از داستان ها و اتفاقات جذاب میکنند.
وی
در همین راستا از «احمد عربلو» نویسنده کودک و نوجوان دعوت کرد، و طبق چند
قسمت گذشته از او خواست تا حاضران را به جایی که دلش میخواهد ببرد؛ او هم
ایندفعه به سال 57 یا هشت رفت و از کار کردن خود در یک تولیدی چیپس تعریف
کرد، از روزی که در دیگ بزرگ روغن یک موش افتاد و او که آن موقعها دوم یا
سوم راهنمایی بود به تنهایی در مقابل صاحب کارش ایستاد که باید این روغن
عوض شود ولی بعد که حرفهای او نتیجهای جزکتک به همراه نداشت به سراغ
آخوند محلهشان رفت و با کلی اصرار او را به تولیدی آورد، که در نتیجه
همین تلاشها صاحب کار یک دنده حاضر به دور ریختن آن روغنها شد.
*هنوز هم احساسات نوجوانیام را دارم
عربلو
در ادامه علت ماندن 17 ساله اش در عرصه نویسندگی نوجوان را اینگونه بیان
کرد: به نظر من بهترین سن و دوره زندگی آدمها همان سن نوجوانی است که در
آن علاوه بر شور و شوقی بسیار و ناب، یک پاکی و صداقت خاصی وجود دارد، و
حضور من در این زمینه باعث شده که هنوزهم آن احساس را همراه خود داشته
باشم.
وی
اظهار داشت که از بین نوشتههایش داستان «آدمهای آبرو دار» را خیلی دوست
دارد، قصهای که محوریت آن حول خانوادهای است که در آن صاحبخانه به
پذیرایی خوب از مهمان حساس است، به همین خاطر با ورود یک پسربچه شیطان در
یکی از مهمانیها اتفاقات وحشتناکی در خانه آنها میافتد ولی میزبانان
همچنان لبخند میزنند و هیچ به روی خود نمیآورند تا اینکه در ادامه آقای
میزبان با سر شکسته اش بیهوش میشود.
همچنین
کتاب «تاریخ از اینور» نیز مجموعه داستانهایی است که در ان سعی شده تا
سنگینی تارخ شکسته شود و جنبههای طنزآمیزی از دوران پس از اسلام در ایران
تا زمان پهلوی را به صورت طنزگونه به نمایش بگذارد.
برای
شاد کردن مردم در بیرون از استودیو هم قرار شد که تا یک ماهه آینده او به
جمع زیادی از مردم یک غذای خوشمزه و خوب بدهد، بعد از این قرار و تقدیم لوح
یادبود برنامه اتفاق جالبی افتاد.
قضیه
این است که پس از رفتن عربلو رامبد خطاب به تماشاچیها گفت: الان تعدادی
از خود شما به عنوان مهمان روی صندلی خندوانه مینشینید. پس از این حرف
حدود چهار نفر حاضر شدند و از هرکدامشان پرسیده شد اگر 5 ملیون پول بهت
میدادند چه کار میکردی؟ یکی گفت دوربین میخریدم، دیگری میخواست به
سفرهای زیارتی برود... تا اینکه جوانی با شغل آزاد بیان کرد آن را به کسی
میدادم که میدانم حتی محتاج 50 هزار تومان هست، بعد جوان افزود که اگر
10ملیون بهت میدادند چی؟ و وی گفت به 10 تا نیازمند کمک میکردم، بعد
ناگهان رامبد پاکتی را به آن پسر جوان داد و او که به شدت متعجب شده بود
اشک در چشمانش حلقه بست و قرار شد تا با دوربین به سراغ ده نفری که این کمک
به آنها میشود بروند.
خلاصه
پس از این اتفاق گفتگویی با پرستو گلستانی پخش شد و در انتها هم بعد از
اجرای مسابقه داخل استودیو جوان به همه سفارش کرد که بخندید و خندتان را
گسترش دهید، چون تنها چیزی که هر چه آن را خرج کنید کم که نمیشود هیچ،
زیاد هم میگردد همین خنده و شادی است؛ پس....