قرار شد اسم مصطفی باشد و لقب محمد و آقا پذیرفت و در پشت قرآن نوشت. وقتی فرزند دوم به دنیا آمد، من گفتم مرتضی باشد، آقا مایل به علی بود، ضمناً اسم برادر آقا، مرتضی بود که باز همان مشکل رسم خانوادگی را داشت، پس او را علی نام نهادیم و مرتضی لقب او شد. در مورد صدیقه من دوست داشتم فریده باشد، آقا گفتند: نه، صدیقه و قرار شد صدیقه صدا کنیم، اما من هنوز مایل به فریده بودم. یک روز در حیاط بودیم به آقا گفتم ننوی فریده را تکان بده. آقا گفتند: ما فریده نداریم، گفتم بسیار خوب، صدیقه را تکان بده، آقا گفت: حتماً و بعد ننوی صدیقه را تکان داد.
وقتی فرزند چهارممان به دنیا آمد، نام او را فریده گذاردیم. من برای اینکه آقا مخالفت نکند، گفتم اگر فریده نگذاری آنقدر دختر میزایم تا اسم دختر تمام شود، خندید و گفت: نه، باشد فریده. در مورد اسم دخترم زهرا، او زهرا را انتخاب کرد، من مخالفت نکردم، اما فهمیه دوست داشتم، لذا در خانه او را فهمیه صدا کردم و همه هم او را فهمیه گفتند و آقا فهیم میگفتند.
در مورد نام احمد، من این اسم را خیلی دوست داشتم و میخواستم اگر پسر دیگری به دنیا بیاورم نامش را محمود بگذارم. در آن موقع خواهرم، شمس آفاق، فرزندی به دنیا آورد که با پیشنهاد من محمود را برای فرزند خود انتخاب کرد. ضمناً احمد اسم پدربزرگ آقا بود و میل داشت احمد باشد. پس هر دو به اتفاق او را احمد نامیدیم.[1]
[1] - بانوی انقلاب خدیجهای دیگر (زندگینامه سرکار خانم خدیجه ثقفی همسر امام خمینی ره)، علی ثقفی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1393، صص 162-163