گروه دین مشرق - به مناسبت ولادت امام کاظم علیه السلام، چند مناظرۀ آن حضرت با ابوحنیفه و هارون الرشید را از کتاب مناظره هاى معصومان (ع)، آیت الله العظمی سبحانی ارائه می دهد.
اشاره: ابوجعفر منصور دوانيقى، دومين خليفه عباسى، با عقل گرايى رابطه گرمى نداشت و مروّج اهل حديث بود؛ کتاب موطأ مالك در دوران خلافت وى تأليف گرديد و او نخستين كسى بود كه ممنوعيت «نگارش حديث» را كه از خلفاى پيشين به يادگار مانده بود، برطرف كرد. وی محدثان را در سال 141 به تدوين احاديث نبوى تشويق نمود و همه، صحاح ششگانه و يا به تعبير درست تر: دو صحيح و چهار سُنن پس از رفع منع، تنظيم گرديد.
تحريم نگارش حديث كه به وسيله دو خليفه نخست انجام گرفت و خلفاى بعدى نيز از آن پيروى كردند، سبب شد حديث پيامبر خدا (ص)، كه حجت دوم پس از قرآن مجيد است در سينه ها و احياناً در اوراق نامنظم و پراكنده محبوس بماند و در برابر آن، فرصت داد كه مسلمان نماهايى از اهل كتاب مانند: كعب الاحبار و هم انديشان او افكار اسرائيلى، مجوسى و نصرانى را به عنوان حديث رسول اسلام (ص) به خورد محدثان داده و نمادى از حديث پيامبر (ص) به شمار آيند ـ سراسر صحيحين: بخارى و مسلم ـ مالامال از احاديث تجسيم و تشبيه، بوده و در اين مورد به اندازه اى پيشرفت كرده اند كه خدا را بر تختى نشانده و احياناً سرير او به خاطر سنگينى وزن وى، بسان تخت چوبى به صدا درمى آيد.
و به قول مولوى:
به عنوان نمونه به حديث فرود خدا از عرش به آسمان نخست توجه كنيد.
در صحيح ترين كتاب پس از قرآن مجيد يعنى صحيح بخارى چنين آمده است: «ابوهريره» مى گويد: پيامبر خدا (ص) فرمود: خداى تبارك و تعالى هر شب به آسمان پايين فرود مى آيد تا آخرين ثلث شب در آنجا درنگ مى كند و مى گويد: كيست كسى كه مرا بخواند تا خواسته او را برآورده كنم، كيست كسى كه چيزى از من بخواهد تا به او بدهم، كيست كسى كه طلب آمرزش كند تا او را ببخشم.(1)
1. تو گويى خدا از روزى كه بشر را در جهان آفريد و او به حد تكليف رسيد، خدا اين برنامه را هر شب تكرار مى كند و اين مسير بسيار طولانى را هر شب طى مى كند.
2. كسى نيست كه از سازندۀ اين حديث بپرسد؛ خدا چه نيازى به فرود آمدن دارد در حالى كه آفرينده جهان و بشر است و از تمام خصوصيات مخلوق خود حتى انديشه پنهان او آگاه است. «أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ».(2)
3. خداى حكيم مطلق است و كارهاى او پيراسته از عبث و بيهوده مى باشد؛ حالا اين فرود و صعود چه سودى دارد و بر اين اقدام ها چه ثمرى مترتب است در حالى كه هيچ يك از بندگان، نداهاى او را نمى شنوند.
4. خدا از نظر راوىِ حديث، جسم است و براى او حركت و انتقال و دگرگونى است تعالى عن ذلك علوّاً كبيراً.
***
مكتب علوى كه امامان معصوم(عليهم السلام) همگان پيرو آن بودند، پيوسته با آن افكارِ وارداتى مبارزه كرده و خشم مجمسه ها را بر خود مى خريدند.
در عصر امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) به خاطر پشتيبانى حكومت از محدثان، قدرت نقل گرايان مجرد از عقل و خِرد، بالا گرفت. شخصى به نام يعقوب بن جعفر، از امام كاظم(عليه السلام) نقل مى كند در محضر آن امام همام بودم و سخن از گروهى به ميان آمد كه مى گويند خداوند به آسمان پايين فرود مى آيد.
امام(ع) فرمود: خدا هرگز فرود نمى آيد و نيازى به فرود آمدن ندارد، دور و نزديك در چشم انداز او، يكسان است، چيزى از او دور نيست، و چيزى براى او، از ديگر چيزها نزديك تر نيست، او از هر چيزى بى نياز است و همه چيزها به او نيازمندند او «ذوالطول العظيم ألا هو العزيز الحكيم» او از قدرت عظيمى برخوردار و قدرتمند و كارهاى او حكيمانه است.
سخن جامع اين كه: خدا را از هر نوع حركت قسرى و طبيعى و يا اختيارى و ارادى از هر نوع نشستن و برخاستن، كاستى و فزونى، پيراسته سازيد؛ و بر خداى عزيز و رحيم توكل كنيد خدايى كه تو را به هنگام بلند شدن و در ميان سجده كنندگان مى بيند.(3)
قرآن مجيد يادآور مى شود كه خدا در آفرينشگرى، به ادوات و ابزار نيازى ندارد، هر موقع، خواستِ او بر ايجاد چيزى تعلق بگيرد بدون درنگ، تحقق مى پذيرد و در اين مورد مى فرمايد: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». (4) شأن و منزلت خدا اين است آنگاه كه آفرينش چيزى را بخواهد با گفتن «كن» تحقق مى پذيرد.
در اين مورد، دو چيز مورد نظر و عنايت امامان معصوم(عليهم السلام) است:
1. اراده خدا بسان اراده انسان نيست كه از ترديد و تروى، فكر و انديشه آغاز مى گردد تا به مرحله تصميم و قطعى شدن مى رسد و بايد خدا را از چنين اراده «حادث» پيراسته دانست؛ اما حقيقت اراده او چيست، براى ما روشن نيست و نمى توان در مورد آن سخن گفت بالاخص اگر اراده او را از صفات ذات او بدانيم كه با ذات او يكسان است و واقعِ ذات بالاتر از آن است كه در انديشه موجود امكانى بگنجد.
به قول عطار نيشابورى:
امام كاظم(عليه السلام) در تفسير اراده خدا مى فرمايد: «بِمَشِيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ تَرَدُّدٍ فِي نَفْسٍ» (5) او داراى اراده است اما نه به آن معنى كه از شك و ترديد آغاز گردد و پس به مرحله قطعيت برسد.
2. اهل حديث مى گويند: خدا به هنگام ايجاد اشياء به لفظ «كُن» تكلم مى كند؛ آنان تكلم خدا را از صفات ذاتى او شمرده و بسان يك انسان از ذات او كلام پديد مى آيد.(6) يك چنين انديشه در مورد خدا جز تجسيم و تشبيه چيز ديگرى نيست.
امام كاظم(عليه السلام) مى فرمايد: هرگز از ذات خدا كلمه به نام «كن» بيرون نمى آيد، بلكه كنايه از بى نيازى خدا از هر نوع ابزار و ادوات است؛ يعنى خواست او عين شدن است.
در دوران حكومت اموى ها و بخشى از دوران عباسى ها، مسأله «جبر و تفويض» و مجبور و يا مختار بودن انسان ها نيز مطرح گرديد. حكومت هاى وقت غالباً طرفدار جبر بوده و براى تحكيم پايه هاى حكومت خويش از آن بهره مى گرفتند؛ در حالى كه امامان معصوم(عليهم السلام) به پيروى از امام نخست اميرمؤمنان على(عليه السلام) بر آزادى انسان تأكيد مى كردند.
شکست ابوحنیفه از امام كاظم(عليه السلام) در مباحث علمی
عبدالله بن مسلم از فقيهان عراق با دوست خود ابوحنيفه، مذاكره اى دارد كه منجر به مناظره با امام كاظم(عليه السلام)گرديد که در اين جا ارائه می گردد:
عبدالله به ابوحنيفه گفت: در مدينه عالمى از عالمان آل محمد(صلی الله علیه و آله) است؛ شايسته است كه به خانه وى برويم و از دانش او بهره بگيرم. ابوحنيفه گفت: موافقم برويم.
از اين جهت هر دو نفر راه خانه امام صادق(عليه السلام) را در پيش گرفتند؛ ناگهان با گروه انبوهى روبرو شدند كه همگان در انتظار صدور اجازه به درون خانه بودند. در اين هنگام نوجوانى از خانه امام صادق(عليه السلام)بيرون آمد.
ابوحنيفه: رو به عبدالله کرد و پرسید: اين نوجوان كيست؟. عبدالله جواب داد: فرزند امام صادق(عليه السلام) به نام موسى است.
ابوحنيفه گفت: من او را آن چنان سؤال پيچ مى كنم تا سرِ تعظيم فرود آورد و يا شرمنده شود.
عبدالله گفت: تو نمى توانى. ابوحنيفه پاسخ داد: به خدا سوگند مى توانم.
ابوحنيفه خطاب به امام کاظم (علیه السلام) گفت: جوان! سؤالى دارم؛ انسان غريب كه آشنايى در محلى ندارد، اگر بخواهد رفع حاجت كند، كجا بايد برود.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: دور از ديد همگان، و اطراف چشمه سارها، و دور از جاى ريزش ميوه درختان، در حالى كه نه رو به قبله و نه پشت به قبله باشد، رفع حاجت نمايد.
ابوحنيفه از حضور ذهن جوان نسبت به پرسش وى در شگفت فرو رفت ولى چون به مقصود خود نرسيد، مسأله پيچيده اى مطرح كرد كه شاخه اى از مسأله جبر و اختيار است.
ابوحنيفه پرسید: جوان! گناهِ گنهكار از كجا صورت مى گيرد و مسئول آن كيست؟.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: اين مسأله سه حالت و يا سه صورت دارد كه دو صورت آن باطل و يكى حق و پا برجا است.
1. بگوييم گناهِ بندگان از خداست و بندگان در اين مورد نقشى ندارند؛ اين احتمال مسلّماً باطل است، زيرا خداى حكيم چگونه بندگان خود را با اعمالى كه خود آفرينندۀ آنهاست و بندگان در آن نقش ندارند، كيفر مى دهد.
2. بندگان خدا با او به طور مشاركت، آفرينندگان گناه هستند اين احتمال نيز بى پايه است، زيرا هرگز نمى توان تأثيرگذارى خدا را با تأثيرگذارى بندگان يكى گرفت؛ و شريك قوى و نيرومند نبايد شريك ناتوان را مؤاخذه كند.
3. گناه از جانب بندگان سرچشمه مى گيرد، نه از جانب خدا؛ در اين صورت خواست، مى بخشد و خواست، مؤاخذه مى كند.
عبدالله گفت: پاسخ روشن و نيرومندِ نوجوان، ابوحنيفه را در سكوت معنى دار فرو برد و سرانجام به مقصد خود نرسيد.(7)
درباره پاسخ امام كاظم(عليه السلام) يادآور مى شويم، نظر امام اين نيست كه فعل بندگان خدا، از هر نظر از خدا بريده است، زيرا اين تفسير نظريه معتزله است كه بندگان خدا را در انجام كارها، مستقل و بى نياز از خدا مى انديشند بلكه مقصود امام اين است كه خداوند انسان را با سرمايه هاى گوناگون آفريده، كه مى تواند هر راهى را كه بخواهد بيابد، ولى بكارگيرندۀ اين سرمايه فقط، بنده خدا است كه آن را در يكى از دو راه طاعت و عصيان، مصرف كند؛ بنابراين اگر مى فرمايد سرچشمه گناه از جانب بندگان است نه خدا، مقصود همين است يعنى بنده خدا است كه براى سرمايه رنگ مى بخشد؛ يا رنگ پيروى و گردن نهادن و يا رنگ سركشى و سرپيچى.
امام كاظم(عليه السلام) چگونه هارون را در مناظره محکوم کرد؟
هارون الرشيد، از خلفاى بسيار خودخواه و سنگدل عباسى بود؛ تاريخ، مذاكره او را با امام كاظم(عليه السلام) به طور گسترده نقل مى كند و از قرائن به دست مى آيد كه اين مناظره در شهر بغداد صورت پذيرفته است؛ زيرا فوراً ـ چنانكه مى آيد ـ به احضار نوح بن دراج، قاضى كوفه و بصره و سفيان ثورى فرمان مى دهد. امام كاظم(عليه السلام) در اين ديدار، از بسيارى از حقايق پرده برمى دارد كه براى خليفه عباسى كاملاً تازگى داشت. امام وارد مجلس هارون شد و وى بدون مقدمه رو به امام (ع) كرد و چنين گفت: آيا امكان دارد كه در يك كشور دو خليفه باشد و براى هر دو خراج حمل بشود.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: از روزى كه پيامبر خدا (ص) دار فانى را وداع كردند به ما تهمت زده اند و اين يكى از آن تهمت ها است؛ چون هارون مى دانست كه امام بر خلاف عقيده خود سخن نمى گويد، تا حدى آرام گرفت و مناظره ميان آن دو آغاز گرديد.
هارون گفت: ما فرزندان عباس عموى پيامبر (ص) و شما فرزاندان ابوطالب هستيد كه او نيز عموى پيامبر(ص) بود؛ بنابراين پيوند ما و شما با پيامبر (ص) يكسان است و اين كه همگى از فرزندان عموهاى پيامبر هستيم، هيچ يك بر ديگرى امتیاز ندارد.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: آنچه مى گويى درست است ولى با يك تفاوت و آن اين كه: عبدالله پدر پيامبر (ص) و ابوطالب هر دو از يك مادر ديده به جهان گشوده اند؛ در حالى كه عباس از مادر ديگر متولد شده است. بنابراين فرزندان ابوطالب، به پيامبر (ص) نزديك تر از فرزندان عباس هستند.
هارون گفت: با وجود عمو، فرزندان ارث نمى برند و به اصطلاح وجود عمو براى ميت، مانع از وارث بودن فرزندان است و پيامبر درگذشت در حالى كه عباس عموى او زنده بود و با وجود او، ديگران وارث پيامبر (ص) نخواهند بود يعنى، فاطمه دخت گرامى پيامبر (ص) و على (ع) همسر او وارث پيامبر نمى باشند.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: بازدارى عمو از وراثت ديگران بر خلاف كتاب و سنت است، و اين بدعت از «عدى» و «تيم» آغاز شده و اموى ها نيز بر آن دامن زدند؛ و امام على (ع) با اين بدعت مخالفت ورزيد و اين مطلب بسيار معروف و مشهور است هم اكنون در كشور اسلامى كسانى هستند بر طبق فتواى امام علی (ع) قضاوت و داورى مى كنند.
هارون پرسید: او كيست؟. امام كاظم(عليه السلام) فرمود: نوح بن دراج كه رئيس دادگسترى هر دو استان بصره و كوفه است؛ البته گروهى نيز بر او از در مخالفت وارد شده اند مانند سفيان ثورى و ابراهيم مدنى و فضيل بن عياض.
هارون گفت: هر دو گروه را احضار كنيد. پس از حضور این افراد، رو به نوح بن دراج كرد و پرسید: چرا از رأى مشهور برگشتيد؟.
نوح بن دراج جواب داد: به خاطر گفتار پيامبر (ص) كه فرمود: «اقضاكم على» و گفتار عمر بن الخطاب كه گفت:«اقضانا على».
هارون در فكر فرو رفت؛ زيرا در برابر منطق نيرومند، سخنی نداشت. سپس همگان را مرخص كرد و رو به امام كاظم(عليه السلام) كرد و گفت: در مورد وراثت ما سخنى نيز دارید، بگوييد.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: اگر قول مى دهيد آنچه كه در اين مجلس بازگو مى شود در جاى ديگر گفته نشود، من در اين مورد نيز سخن دارم. هارون با اشاره سر، موافقت خود را آشكار ساخت.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: پيامبر (ص)، ولايت را از آن كسانى دانست كه پيش از فتح مكه، به مدينه مهاجرت كنند و آيه مباركه شاهد اين گفتار است: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلاَيَتِهِمْ مِنْ شَيءْ حَتَّى يُهَاجِرُوا»(8)، «كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت نكرده اند هيچ ولايتى از آنان براى شما نيست تا هجرت كنند»؛ و عموى ما عباس تا فتح مكه دست به هجرت نزد و پس از آن، مكه را به عزم مدينه ترك گفت.
هارون گفت: اين مطلب را تاكنون بازگو كرده اى. امام كاظم(عليه السلام) پاسخ دادند: نه.
پاسخ کوبنده امام موسی کاظم(ع) به هارون
هارون گفت: چرا خود را فرزندان پيامبر (ص) مى خوانيد در حالى كه فرزندان على (ع) هستيد؟.
امام كاظم (عليه السلام) جواب دادند: هرگاه پيامبر (ص) زنده گردند و خواهان ازدواج با دختر شما شوند، آيا درخواست او را اجابت مى كنيد؟. هارون جواب داد: البته چه افتخارى بالاتر از اين.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: ولى اگر چنين درخواستى ـ بر فرض محال ـ نسبت به دختران من انجام گيرد من اجابت نمى كنم.
هارون پرسید: چرا؟. امام كاظم(عليه السلام) پاسخ دادند: دختران من اولاد آن حضرت هستند و نسبت آنان از طرف پدر به ایشان مى رسد؛ گذشته بر اين، قرآن عيسى بن مريم را از ذريۀ ابراهيم خليل مى شمارد در حالى كه وى از طرف مادر يعنى مريم به ابراهيم مى پيوندد و مى فرمايد: «وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ».(9)
پيامبر در روز مباهله مأمور شد كه به مسيحيان نجران بگويد: «تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ ...»(10) طرفين همه با فرزندان خود به مباهله بپردازند و در آن روز جز «حسنين» كسى را به ميدان نياوردند آيا اين گواه بر ذرّيه بودن آنان براى رسول خدا (ص) نيست؟(11)
مشاركت دادن عمو با اولاد ميّت در ارث، يك نظريه سياسى بود!
در نظر فقه شيعه، ارث داراى طبقاتى است به گونه اى كه هر طبقه اى به ميّت، از طبقه بعدى نزديكتر است.
فرزندان و پدران و مادران در رده اوّل، برادران و خواهران در رده دوم، و عمو و عمه و دايى و خاله، در طبقه سوم جاى دارند.
ولى در فقه اهل سنّت، فرعى مطرح است و آن، مشاركت عمو با اولاد ميّت، در تركه است كه از آن به نام «عصبه» تعبير مى كنند. شايد اشخاصى خوشبينانه به اين مسأله بنگرند و تصوّر كنند كه مسأله، واقعاً يك اختلاف فقهى بوده، در حالى كه در اينجا يك نظر ديگر هست و آن اينكه مشاركت دادن عمو با اولاد ميّت، يك نظريه سياسى بود كه عباس را از نظر وراثت در رديف دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) درآورند تا يك نوع معادله اى بين او و على (عليه السلام) پديد آيد.
پس از سپرى شدن دوران امويان، فرزندان عباس به اين مسأله بيشتر دامن مى زدند و مقام عمو را در رديف مقام فرزندان معرفى مى كردند تا از اين طريق ثابت كنند كه آنان براى خلافت از پيامبر (ص) شايستگى دارند.
اعتراف هارون نسبت به جایگاه ویژه امام کاظم (ع)
هارون الرشيد وارد مدينه شد؛ براى او جلسه اى تشكيل دادند كه در آن بنى هاشم و فرزندان مهاجر و انصار و شخصيت ها حضور داشتند؛ امام كاظم(عليه السلام) نيز از روى ناچارى در آن جلسه شركت كرد. پس از گفتگوها، هارون به موسى بن جعفر(عليه السلام) گفت: برخيزيم و به زيارت رسول خدا (ص) برويم. او دست موسى بن جعفر(عليه السلام) را گرفت و وارد مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شدند.
هارون در برابر ضريح حضرت ايستاد و گفت: السلام عليك يابن عمّ! و از اين طريق، افتخار كرد كه من پسر عموى پيامبر (ص) هستم. در همین حال موسى بن جعفر (علیه السلام) دستش را كه در دست هارون بود، كشيد و به طرف ضريح آمد و گفت: «السلام عليك يا أبۀ!» در اين هنگام، چهره هارون دگرگون شد؛ خواه ناخواه به فضيلت موسى بن جعفر علیه السلام اعتراف كرد و گفت: اين افتخار بزرگى است كه شما از آن بهره مند هستيد.(12)
پی نوشت ها:
1 . صحيح بخارى، ج2، ص 53، باب الدعاء والصلاة آخر الليل.
2 . ملك: 14.
3 . «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * الذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ *وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» (شعراء: 217ـ219).
حديث ياد شده را كلينى در كافى، ج1، باب الحركة والانتقال، ج1 نقل نموده است و در احتجاج طبرسى، ج2، ص 326 نيز آمده و مرحوم مجلسى در مرآة العقول، ج1، ص 64 ـ 65 پيرامون حديث بيان مفيدى دارد.
4 . يس: 82.
5 . التوحيد (للصدوق)، ص: 183
6 . ابن تيميه، منهاج السنة: 2 / 362، چاپ جديد.
7 . توحيد، صدوق، باب5، 2، احتجاج، طبرسى، ج2، ص 331ـ 332.
8 . انفال: 72.
9 . انعام: 85.
10 . آل عمران: 61 .
11 . توحيد، صدوق، ج1، باب7 ح 9، ص 7 و تحف العقول، ص 404، احتجاج، ج2، ص 335ـ 340.
12. الفصول المختارة، ص 36.
منبع: حوزه
اشاره: ابوجعفر منصور دوانيقى، دومين خليفه عباسى، با عقل گرايى رابطه گرمى نداشت و مروّج اهل حديث بود؛ کتاب موطأ مالك در دوران خلافت وى تأليف گرديد و او نخستين كسى بود كه ممنوعيت «نگارش حديث» را كه از خلفاى پيشين به يادگار مانده بود، برطرف كرد. وی محدثان را در سال 141 به تدوين احاديث نبوى تشويق نمود و همه، صحاح ششگانه و يا به تعبير درست تر: دو صحيح و چهار سُنن پس از رفع منع، تنظيم گرديد.
تحريم نگارش حديث كه به وسيله دو خليفه نخست انجام گرفت و خلفاى بعدى نيز از آن پيروى كردند، سبب شد حديث پيامبر خدا (ص)، كه حجت دوم پس از قرآن مجيد است در سينه ها و احياناً در اوراق نامنظم و پراكنده محبوس بماند و در برابر آن، فرصت داد كه مسلمان نماهايى از اهل كتاب مانند: كعب الاحبار و هم انديشان او افكار اسرائيلى، مجوسى و نصرانى را به عنوان حديث رسول اسلام (ص) به خورد محدثان داده و نمادى از حديث پيامبر (ص) به شمار آيند ـ سراسر صحيحين: بخارى و مسلم ـ مالامال از احاديث تجسيم و تشبيه، بوده و در اين مورد به اندازه اى پيشرفت كرده اند كه خدا را بر تختى نشانده و احياناً سرير او به خاطر سنگينى وزن وى، بسان تخت چوبى به صدا درمى آيد.
و به قول مولوى:
شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار در وقت دگر
به عنوان نمونه به حديث فرود خدا از عرش به آسمان نخست توجه كنيد.
در صحيح ترين كتاب پس از قرآن مجيد يعنى صحيح بخارى چنين آمده است: «ابوهريره» مى گويد: پيامبر خدا (ص) فرمود: خداى تبارك و تعالى هر شب به آسمان پايين فرود مى آيد تا آخرين ثلث شب در آنجا درنگ مى كند و مى گويد: كيست كسى كه مرا بخواند تا خواسته او را برآورده كنم، كيست كسى كه چيزى از من بخواهد تا به او بدهم، كيست كسى كه طلب آمرزش كند تا او را ببخشم.(1)
1. تو گويى خدا از روزى كه بشر را در جهان آفريد و او به حد تكليف رسيد، خدا اين برنامه را هر شب تكرار مى كند و اين مسير بسيار طولانى را هر شب طى مى كند.
2. كسى نيست كه از سازندۀ اين حديث بپرسد؛ خدا چه نيازى به فرود آمدن دارد در حالى كه آفرينده جهان و بشر است و از تمام خصوصيات مخلوق خود حتى انديشه پنهان او آگاه است. «أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ».(2)
3. خداى حكيم مطلق است و كارهاى او پيراسته از عبث و بيهوده مى باشد؛ حالا اين فرود و صعود چه سودى دارد و بر اين اقدام ها چه ثمرى مترتب است در حالى كه هيچ يك از بندگان، نداهاى او را نمى شنوند.
4. خدا از نظر راوىِ حديث، جسم است و براى او حركت و انتقال و دگرگونى است تعالى عن ذلك علوّاً كبيراً.
***
مكتب علوى كه امامان معصوم(عليهم السلام) همگان پيرو آن بودند، پيوسته با آن افكارِ وارداتى مبارزه كرده و خشم مجمسه ها را بر خود مى خريدند.
در عصر امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) به خاطر پشتيبانى حكومت از محدثان، قدرت نقل گرايان مجرد از عقل و خِرد، بالا گرفت. شخصى به نام يعقوب بن جعفر، از امام كاظم(عليه السلام) نقل مى كند در محضر آن امام همام بودم و سخن از گروهى به ميان آمد كه مى گويند خداوند به آسمان پايين فرود مى آيد.
امام(ع) فرمود: خدا هرگز فرود نمى آيد و نيازى به فرود آمدن ندارد، دور و نزديك در چشم انداز او، يكسان است، چيزى از او دور نيست، و چيزى براى او، از ديگر چيزها نزديك تر نيست، او از هر چيزى بى نياز است و همه چيزها به او نيازمندند او «ذوالطول العظيم ألا هو العزيز الحكيم» او از قدرت عظيمى برخوردار و قدرتمند و كارهاى او حكيمانه است.
سخن جامع اين كه: خدا را از هر نوع حركت قسرى و طبيعى و يا اختيارى و ارادى از هر نوع نشستن و برخاستن، كاستى و فزونى، پيراسته سازيد؛ و بر خداى عزيز و رحيم توكل كنيد خدايى كه تو را به هنگام بلند شدن و در ميان سجده كنندگان مى بيند.(3)
قرآن مجيد يادآور مى شود كه خدا در آفرينشگرى، به ادوات و ابزار نيازى ندارد، هر موقع، خواستِ او بر ايجاد چيزى تعلق بگيرد بدون درنگ، تحقق مى پذيرد و در اين مورد مى فرمايد: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». (4) شأن و منزلت خدا اين است آنگاه كه آفرينش چيزى را بخواهد با گفتن «كن» تحقق مى پذيرد.
در اين مورد، دو چيز مورد نظر و عنايت امامان معصوم(عليهم السلام) است:
1. اراده خدا بسان اراده انسان نيست كه از ترديد و تروى، فكر و انديشه آغاز مى گردد تا به مرحله تصميم و قطعى شدن مى رسد و بايد خدا را از چنين اراده «حادث» پيراسته دانست؛ اما حقيقت اراده او چيست، براى ما روشن نيست و نمى توان در مورد آن سخن گفت بالاخص اگر اراده او را از صفات ذات او بدانيم كه با ذات او يكسان است و واقعِ ذات بالاتر از آن است كه در انديشه موجود امكانى بگنجد.
به قول عطار نيشابورى:
او به سر نايد ز خود آنجا كه او است كى رسد عقل وجود آنجا كه او است
امام كاظم(عليه السلام) در تفسير اراده خدا مى فرمايد: «بِمَشِيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ تَرَدُّدٍ فِي نَفْسٍ» (5) او داراى اراده است اما نه به آن معنى كه از شك و ترديد آغاز گردد و پس به مرحله قطعيت برسد.
2. اهل حديث مى گويند: خدا به هنگام ايجاد اشياء به لفظ «كُن» تكلم مى كند؛ آنان تكلم خدا را از صفات ذاتى او شمرده و بسان يك انسان از ذات او كلام پديد مى آيد.(6) يك چنين انديشه در مورد خدا جز تجسيم و تشبيه چيز ديگرى نيست.
امام كاظم(عليه السلام) مى فرمايد: هرگز از ذات خدا كلمه به نام «كن» بيرون نمى آيد، بلكه كنايه از بى نيازى خدا از هر نوع ابزار و ادوات است؛ يعنى خواست او عين شدن است.
در دوران حكومت اموى ها و بخشى از دوران عباسى ها، مسأله «جبر و تفويض» و مجبور و يا مختار بودن انسان ها نيز مطرح گرديد. حكومت هاى وقت غالباً طرفدار جبر بوده و براى تحكيم پايه هاى حكومت خويش از آن بهره مى گرفتند؛ در حالى كه امامان معصوم(عليهم السلام) به پيروى از امام نخست اميرمؤمنان على(عليه السلام) بر آزادى انسان تأكيد مى كردند.
شکست ابوحنیفه از امام كاظم(عليه السلام) در مباحث علمی
عبدالله بن مسلم از فقيهان عراق با دوست خود ابوحنيفه، مذاكره اى دارد كه منجر به مناظره با امام كاظم(عليه السلام)گرديد که در اين جا ارائه می گردد:
عبدالله به ابوحنيفه گفت: در مدينه عالمى از عالمان آل محمد(صلی الله علیه و آله) است؛ شايسته است كه به خانه وى برويم و از دانش او بهره بگيرم. ابوحنيفه گفت: موافقم برويم.
از اين جهت هر دو نفر راه خانه امام صادق(عليه السلام) را در پيش گرفتند؛ ناگهان با گروه انبوهى روبرو شدند كه همگان در انتظار صدور اجازه به درون خانه بودند. در اين هنگام نوجوانى از خانه امام صادق(عليه السلام)بيرون آمد.
ابوحنيفه: رو به عبدالله کرد و پرسید: اين نوجوان كيست؟. عبدالله جواب داد: فرزند امام صادق(عليه السلام) به نام موسى است.
ابوحنيفه گفت: من او را آن چنان سؤال پيچ مى كنم تا سرِ تعظيم فرود آورد و يا شرمنده شود.
عبدالله گفت: تو نمى توانى. ابوحنيفه پاسخ داد: به خدا سوگند مى توانم.
ابوحنيفه خطاب به امام کاظم (علیه السلام) گفت: جوان! سؤالى دارم؛ انسان غريب كه آشنايى در محلى ندارد، اگر بخواهد رفع حاجت كند، كجا بايد برود.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: دور از ديد همگان، و اطراف چشمه سارها، و دور از جاى ريزش ميوه درختان، در حالى كه نه رو به قبله و نه پشت به قبله باشد، رفع حاجت نمايد.
ابوحنيفه از حضور ذهن جوان نسبت به پرسش وى در شگفت فرو رفت ولى چون به مقصود خود نرسيد، مسأله پيچيده اى مطرح كرد كه شاخه اى از مسأله جبر و اختيار است.
ابوحنيفه پرسید: جوان! گناهِ گنهكار از كجا صورت مى گيرد و مسئول آن كيست؟.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: اين مسأله سه حالت و يا سه صورت دارد كه دو صورت آن باطل و يكى حق و پا برجا است.
1. بگوييم گناهِ بندگان از خداست و بندگان در اين مورد نقشى ندارند؛ اين احتمال مسلّماً باطل است، زيرا خداى حكيم چگونه بندگان خود را با اعمالى كه خود آفرينندۀ آنهاست و بندگان در آن نقش ندارند، كيفر مى دهد.
2. بندگان خدا با او به طور مشاركت، آفرينندگان گناه هستند اين احتمال نيز بى پايه است، زيرا هرگز نمى توان تأثيرگذارى خدا را با تأثيرگذارى بندگان يكى گرفت؛ و شريك قوى و نيرومند نبايد شريك ناتوان را مؤاخذه كند.
3. گناه از جانب بندگان سرچشمه مى گيرد، نه از جانب خدا؛ در اين صورت خواست، مى بخشد و خواست، مؤاخذه مى كند.
عبدالله گفت: پاسخ روشن و نيرومندِ نوجوان، ابوحنيفه را در سكوت معنى دار فرو برد و سرانجام به مقصد خود نرسيد.(7)
درباره پاسخ امام كاظم(عليه السلام) يادآور مى شويم، نظر امام اين نيست كه فعل بندگان خدا، از هر نظر از خدا بريده است، زيرا اين تفسير نظريه معتزله است كه بندگان خدا را در انجام كارها، مستقل و بى نياز از خدا مى انديشند بلكه مقصود امام اين است كه خداوند انسان را با سرمايه هاى گوناگون آفريده، كه مى تواند هر راهى را كه بخواهد بيابد، ولى بكارگيرندۀ اين سرمايه فقط، بنده خدا است كه آن را در يكى از دو راه طاعت و عصيان، مصرف كند؛ بنابراين اگر مى فرمايد سرچشمه گناه از جانب بندگان است نه خدا، مقصود همين است يعنى بنده خدا است كه براى سرمايه رنگ مى بخشد؛ يا رنگ پيروى و گردن نهادن و يا رنگ سركشى و سرپيچى.
امام كاظم(عليه السلام) چگونه هارون را در مناظره محکوم کرد؟
هارون الرشيد، از خلفاى بسيار خودخواه و سنگدل عباسى بود؛ تاريخ، مذاكره او را با امام كاظم(عليه السلام) به طور گسترده نقل مى كند و از قرائن به دست مى آيد كه اين مناظره در شهر بغداد صورت پذيرفته است؛ زيرا فوراً ـ چنانكه مى آيد ـ به احضار نوح بن دراج، قاضى كوفه و بصره و سفيان ثورى فرمان مى دهد. امام كاظم(عليه السلام) در اين ديدار، از بسيارى از حقايق پرده برمى دارد كه براى خليفه عباسى كاملاً تازگى داشت. امام وارد مجلس هارون شد و وى بدون مقدمه رو به امام (ع) كرد و چنين گفت: آيا امكان دارد كه در يك كشور دو خليفه باشد و براى هر دو خراج حمل بشود.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: از روزى كه پيامبر خدا (ص) دار فانى را وداع كردند به ما تهمت زده اند و اين يكى از آن تهمت ها است؛ چون هارون مى دانست كه امام بر خلاف عقيده خود سخن نمى گويد، تا حدى آرام گرفت و مناظره ميان آن دو آغاز گرديد.
هارون گفت: ما فرزندان عباس عموى پيامبر (ص) و شما فرزاندان ابوطالب هستيد كه او نيز عموى پيامبر(ص) بود؛ بنابراين پيوند ما و شما با پيامبر (ص) يكسان است و اين كه همگى از فرزندان عموهاى پيامبر هستيم، هيچ يك بر ديگرى امتیاز ندارد.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: آنچه مى گويى درست است ولى با يك تفاوت و آن اين كه: عبدالله پدر پيامبر (ص) و ابوطالب هر دو از يك مادر ديده به جهان گشوده اند؛ در حالى كه عباس از مادر ديگر متولد شده است. بنابراين فرزندان ابوطالب، به پيامبر (ص) نزديك تر از فرزندان عباس هستند.
هارون گفت: با وجود عمو، فرزندان ارث نمى برند و به اصطلاح وجود عمو براى ميت، مانع از وارث بودن فرزندان است و پيامبر درگذشت در حالى كه عباس عموى او زنده بود و با وجود او، ديگران وارث پيامبر (ص) نخواهند بود يعنى، فاطمه دخت گرامى پيامبر (ص) و على (ع) همسر او وارث پيامبر نمى باشند.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: بازدارى عمو از وراثت ديگران بر خلاف كتاب و سنت است، و اين بدعت از «عدى» و «تيم» آغاز شده و اموى ها نيز بر آن دامن زدند؛ و امام على (ع) با اين بدعت مخالفت ورزيد و اين مطلب بسيار معروف و مشهور است هم اكنون در كشور اسلامى كسانى هستند بر طبق فتواى امام علی (ع) قضاوت و داورى مى كنند.
هارون پرسید: او كيست؟. امام كاظم(عليه السلام) فرمود: نوح بن دراج كه رئيس دادگسترى هر دو استان بصره و كوفه است؛ البته گروهى نيز بر او از در مخالفت وارد شده اند مانند سفيان ثورى و ابراهيم مدنى و فضيل بن عياض.
هارون گفت: هر دو گروه را احضار كنيد. پس از حضور این افراد، رو به نوح بن دراج كرد و پرسید: چرا از رأى مشهور برگشتيد؟.
نوح بن دراج جواب داد: به خاطر گفتار پيامبر (ص) كه فرمود: «اقضاكم على» و گفتار عمر بن الخطاب كه گفت:«اقضانا على».
هارون در فكر فرو رفت؛ زيرا در برابر منطق نيرومند، سخنی نداشت. سپس همگان را مرخص كرد و رو به امام كاظم(عليه السلام) كرد و گفت: در مورد وراثت ما سخنى نيز دارید، بگوييد.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: اگر قول مى دهيد آنچه كه در اين مجلس بازگو مى شود در جاى ديگر گفته نشود، من در اين مورد نيز سخن دارم. هارون با اشاره سر، موافقت خود را آشكار ساخت.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: پيامبر (ص)، ولايت را از آن كسانى دانست كه پيش از فتح مكه، به مدينه مهاجرت كنند و آيه مباركه شاهد اين گفتار است: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلاَيَتِهِمْ مِنْ شَيءْ حَتَّى يُهَاجِرُوا»(8)، «كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت نكرده اند هيچ ولايتى از آنان براى شما نيست تا هجرت كنند»؛ و عموى ما عباس تا فتح مكه دست به هجرت نزد و پس از آن، مكه را به عزم مدينه ترك گفت.
هارون گفت: اين مطلب را تاكنون بازگو كرده اى. امام كاظم(عليه السلام) پاسخ دادند: نه.
پاسخ کوبنده امام موسی کاظم(ع) به هارون
هارون گفت: چرا خود را فرزندان پيامبر (ص) مى خوانيد در حالى كه فرزندان على (ع) هستيد؟.
امام كاظم (عليه السلام) جواب دادند: هرگاه پيامبر (ص) زنده گردند و خواهان ازدواج با دختر شما شوند، آيا درخواست او را اجابت مى كنيد؟. هارون جواب داد: البته چه افتخارى بالاتر از اين.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: ولى اگر چنين درخواستى ـ بر فرض محال ـ نسبت به دختران من انجام گيرد من اجابت نمى كنم.
هارون پرسید: چرا؟. امام كاظم(عليه السلام) پاسخ دادند: دختران من اولاد آن حضرت هستند و نسبت آنان از طرف پدر به ایشان مى رسد؛ گذشته بر اين، قرآن عيسى بن مريم را از ذريۀ ابراهيم خليل مى شمارد در حالى كه وى از طرف مادر يعنى مريم به ابراهيم مى پيوندد و مى فرمايد: «وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ».(9)
پيامبر در روز مباهله مأمور شد كه به مسيحيان نجران بگويد: «تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ ...»(10) طرفين همه با فرزندان خود به مباهله بپردازند و در آن روز جز «حسنين» كسى را به ميدان نياوردند آيا اين گواه بر ذرّيه بودن آنان براى رسول خدا (ص) نيست؟(11)
مشاركت دادن عمو با اولاد ميّت در ارث، يك نظريه سياسى بود!
در نظر فقه شيعه، ارث داراى طبقاتى است به گونه اى كه هر طبقه اى به ميّت، از طبقه بعدى نزديكتر است.
فرزندان و پدران و مادران در رده اوّل، برادران و خواهران در رده دوم، و عمو و عمه و دايى و خاله، در طبقه سوم جاى دارند.
ولى در فقه اهل سنّت، فرعى مطرح است و آن، مشاركت عمو با اولاد ميّت، در تركه است كه از آن به نام «عصبه» تعبير مى كنند. شايد اشخاصى خوشبينانه به اين مسأله بنگرند و تصوّر كنند كه مسأله، واقعاً يك اختلاف فقهى بوده، در حالى كه در اينجا يك نظر ديگر هست و آن اينكه مشاركت دادن عمو با اولاد ميّت، يك نظريه سياسى بود كه عباس را از نظر وراثت در رديف دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) درآورند تا يك نوع معادله اى بين او و على (عليه السلام) پديد آيد.
پس از سپرى شدن دوران امويان، فرزندان عباس به اين مسأله بيشتر دامن مى زدند و مقام عمو را در رديف مقام فرزندان معرفى مى كردند تا از اين طريق ثابت كنند كه آنان براى خلافت از پيامبر (ص) شايستگى دارند.
اعتراف هارون نسبت به جایگاه ویژه امام کاظم (ع)
هارون الرشيد وارد مدينه شد؛ براى او جلسه اى تشكيل دادند كه در آن بنى هاشم و فرزندان مهاجر و انصار و شخصيت ها حضور داشتند؛ امام كاظم(عليه السلام) نيز از روى ناچارى در آن جلسه شركت كرد. پس از گفتگوها، هارون به موسى بن جعفر(عليه السلام) گفت: برخيزيم و به زيارت رسول خدا (ص) برويم. او دست موسى بن جعفر(عليه السلام) را گرفت و وارد مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شدند.
هارون در برابر ضريح حضرت ايستاد و گفت: السلام عليك يابن عمّ! و از اين طريق، افتخار كرد كه من پسر عموى پيامبر (ص) هستم. در همین حال موسى بن جعفر (علیه السلام) دستش را كه در دست هارون بود، كشيد و به طرف ضريح آمد و گفت: «السلام عليك يا أبۀ!» در اين هنگام، چهره هارون دگرگون شد؛ خواه ناخواه به فضيلت موسى بن جعفر علیه السلام اعتراف كرد و گفت: اين افتخار بزرگى است كه شما از آن بهره مند هستيد.(12)
پی نوشت ها:
1 . صحيح بخارى، ج2، ص 53، باب الدعاء والصلاة آخر الليل.
2 . ملك: 14.
3 . «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * الذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ *وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» (شعراء: 217ـ219).
حديث ياد شده را كلينى در كافى، ج1، باب الحركة والانتقال، ج1 نقل نموده است و در احتجاج طبرسى، ج2، ص 326 نيز آمده و مرحوم مجلسى در مرآة العقول، ج1، ص 64 ـ 65 پيرامون حديث بيان مفيدى دارد.
4 . يس: 82.
5 . التوحيد (للصدوق)، ص: 183
6 . ابن تيميه، منهاج السنة: 2 / 362، چاپ جديد.
7 . توحيد، صدوق، باب5، 2، احتجاج، طبرسى، ج2، ص 331ـ 332.
8 . انفال: 72.
9 . انعام: 85.
10 . آل عمران: 61 .
11 . توحيد، صدوق، ج1، باب7 ح 9، ص 7 و تحف العقول، ص 404، احتجاج، ج2، ص 335ـ 340.
12. الفصول المختارة، ص 36.
منبع: حوزه