گروه سیاسی مشرق -
روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و
نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی
این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان
کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای
روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
***********
آن شب غم گرفته
حسین شریعتمداری در یادداشت روز کیهان نوشت:
نگارنده بر سر آن بود که «گر ز دست برآید» و زهرای مرضیه(س) عنایتی فرماید، یادداشت روز کیهان در آستانه سالروز شهادت ایشان را به سخنی درباره آن برترین زنان عالم از «ازل تا به ابد» اختصاص دهد... ولی وقتی بیماری غیرمنتظره از راه رسید، راه بر این آرزو بسته به نظر میرسید، اما به لطف و عنایت حضرتش، بیماری به درازا نکشید و دوران نقاهت فرصتی بود تا نگارنده به مصداق «که مور رانملخ میبرد سلیمان را» با بضاعت اندک خویش و فقط به فقط برای ابراز ارادت - که هیچگاه نیازی به تجدید نداشته است- کلامی در این عرصه بر قلم براند.
آنچه در پی میآید، بخشی از یادداشت 15 سال قبل نگارنده است که تکرار آن را در آغاز این نوشته نه فقط بیمناسبت نمیدانم بلکه میتوان به گونهای «وصفالحال برخی از خواص در دوران کنونی باشد»؛ بخوانید.
«زهرای ما(س)، آن روزها، بعد از رحلت رسول خدا(ص) و پیش از آنکه، خود نیز چشم از جهان فرو بندد و در جوار قرب الهی به پدر چشم انتظار خویش بپیوندد، بارها کوچههای مدینه را کاویده بود و به دیدن برخی از «خواص» رفته بود، فاطمه(س) با دلواپسی سفارشهای رسول خدا(ص) را به آنان گوشزد کرده بود و عهدی که با خدا بسته و اکنون بیمحابا شکسته بودند را یادآور شده بود. اما، دلشوره فاطمه(س) که اصرار او را در پی داشت، پاسخی جز سکوت برخی از خواص، به دنبال نداشت و چنین بود که صدای فاطمه(س) در سکوت سنگین و سوالآفرین آن روزها گم شد.
زهرای ما(س) میدانست که اگر مردم از ولایت علی(ع) دور شوند بیتردید به پذیرش ولایت حاکمان جور، مجبور میشوند. فاطمه(س) در محرومیت جهان اسلام از امامت علی(ع)، «فتنه جمل» را میدید، نعره مستانه معاویه در فریب صفین را میشنید، در «نهروان»، جهالت خوارج را مینگریست و در سحرگاه خونین نوزدهم رمضان سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه بر فرق شکافته علی(ع) میگریست، اشرافیت بر باد رفته را میدید که بار دیگر به میدان آمده، حسن(ع) را که از محرومیت مردم گرفتار در چنگال معاویه خون دل میخورد و سر مطهر حسین(ع) را میدید که در هنگامه خون و فریب اشراف بر نیزه میرود، یزید را میدید که سر بریده فرزند رسول خدا(ص) را پیش روی نهاده، بر لب و دندان او میزند و اجداد به هلاکت رسیده خود در «بدر» و «حنین» را به تماشای انتقام میخواند! و ... مردم مظلوم را که در چنگال خونریز «بنیامیه» و «بنیعباس» گرفتارند و جماعت مسلمانان را که انگشت پشیمانی به دندان میگزند و دست حسرت بر پیشانی میزنند که کاش ولایت علی(ع) آن دوستدار محرومان و حامی مظلومان را پاس میداشتند تا ولایت حجاج بن یوسفها و منصور دوانقیها که خونریز و انسانستیزند را به زور بر گرده خویش نمیداشتند.»
فاطمه(س)، اینهمه را میدید که آنهمه دلواپس بود، واقعهای که آن روزها اتفاق افتاده بود انحرافی بزرگ بود و بیراههای که برخی از خواص به هر علت - و از جمله قدرتطلبی، و آلودگی به چرب و شیرین دنیا و مخصوصاً تلاش برای بازگشت به زندگی اشرافی- در آن گام نهاده بودند، زاویهای 180 درجه با صراط مستقیم الهی و نقشه راهی که رسول خدا(ص) به وضوح و با صراحت ترسیم کرده بودند، فاصله داشت... و این دلشوره واقعی زهرای ما- سلامالله علیها- بود. غیر از این چه نگرانی دیگری میتوانست زهرای مظلوم ما را تا آن اندازه به دلشوره اندازد؟
گفتهاند و هنوز هم میگویند که دلشوره فاطمه از غصب فدک بود! و ما در این که فدک غصب شده بود سخنی نداریم ولی بدون کمترین تردیدی میتوان گفت نسبت دادن دلشوره و نگرانی فاطمه زهرا(س) به غصب فدک، نمیتواند ریشه و علت نگرانی دختر پیامبر خدا(ص) با آنهمه فضیلت بینظیر و جایگاه برجسته آن حضرت باشد. در خبری موثق آمده است که هارونالرشید، خلیفه عباسی، یکی از نزدیکان خود را نزد امام موسی کاظم علیهالسلام فرستاد و از ایشان خواست محدوده «فدک» را مشخص کند تا آن را به فرزندان فاطمه سلامالله علیها بازگرداند و ماجرای نارضایتی دختر پیامبر خدا(ص) از حاکمان آن روز خاتمه یابد، آن امام بزرگوار در پاسخ خلیفه عباسی، حدود و مرزهای کشور اسلامی در آن روز را به عنوان حدود و مرزهای فدک یاد کرد.
تاریخنویسان و وقایعنگاران در صدر اسلام برخی از کوچکترین و کماهمیتترین رخدادهای آن روزها را با دقت و شرح جزئیات آن ثبت کردهاند که امروزه در دست و قابل مراجعه است. مثلاً این که خانه فلان سردار اسلام در کدام نقطه قرار داشت و فلان شخصیت صدر اسلام در کدام جنگ و حتی در کدام نقطه از میدان جنگ کشته شد و یا به شهادت رسید و یا فلان شخص با نیزه حمله میکرد یا با شمشیر و...
بنابراین آیا تعجبآور نیست که تربت پاک دختر پیامبر خدا(ص) با آنهمه نقش برجستهای که در اسلام داشته است و آنهمه فضیلت و شأن والایی که از قول رسول خدا(ص) درباره آن حضرت نقل شده است «بینشان» باقی بماند؟!
حالا به بخشی از زمزمه امیرالمؤمنین(ع) به هنگام دفن شبانه فاطمه زهرا(س) مراجعه میکنیم و در آن به وضوح میتوانیم راز تربت بینشان یا به بیان دیگر راز بینشان ماندن تربت زهرای اطهر(س) را دریابیم؛
«ای رسول خدا... سلام من و دخترت را که به دیدار تو آمده و در جوار تو به خاک رفته، پذیرا باش... اکنون امانت به صاحبش رسیده، زهرا از کنار من دامن کشیده و نزد تو آرمیده است... بعد از او، آسمان و زمین زشت مینماید و اندوه دلم، هرگز نمیگشاید...
رفتن فاطمه، دلم را خسته و غصهام را پیوسته کرد و چه زود جمع ما به پریشانی کشید... شکایت خود به خدا میبرم و دخترت را به تو میسپارم زهرا خواهد گفت که پس از تو چه ستمها بر او روا داشتند... آنچه میخواهی از او بجوی و هر چه خواهی با او بگوی، تا راز دل نزد تو بگشاید و خون دلی که فرو داده است، برون آید...
ای پیامبر خدا... دخترت زهرا، پنهانی به خاک میرود و حال آنکه، هنوز چند روزی بیش، از رحلت تو سپری نشده و هنوز نامت از زبانها نیافتاده است...
ای فاطمه!... اگر بیم آن نبود که ستمگران چیره شوند، برای همیشه در کنار مزارت میماندم و در این ماتم بزرگ جوی اشک از دیده میراندم و...»
چرا فاطمه را شبانه به خاک میسپارند؟ چرا آثار و نشانههای ظاهری قبر او را از میان برمیدارند؟ و چرا علی(ع) بر بینشانی تربت زهرای مرضیه(س) که سفارش خود او بود اصرار میورزد و در نجوای غمزده خویش با رسول خدا(ص) از این بینشانی خبر میدهد؟... در این ماجرا، «پرسش و پاسخ» به هم آمیخته و «جوابها» در متن «سؤالها» جای گرفتهاند... و بینشانی قبر فاطمه(س) یک «نشانه» است. زهرا(س) که پیامبر خدا(ص)، خشنودی او را خشنودی خدا دانسته بود، در بینشانی مدفن خود، از اعتراض به آنچه که آن روزها بعد از رحلت رسول خدا(ص) در مدینه، مرکز حکومت اسلامی در جریان بود، خبر میدهد. اعتراض فاطمه(س) چه بود؟...
چند ده سال بعد، آنچه فاطمه(س) در آن روز دیده بود، برخی دیگر و شاید همگان نیز به وضوح دیده و شاهد وقوع آن بودند ولی آن روز خیلی دیر شده بود. اما، امروز، فاطمه عزیز! دیگر مانند آن روزها تنها نیستی. ملتهای مسلمان با نشانهای که تو با قبر بینشان خود برجای گذاشته بودی، خوش به نشان آمدهاند و بر خرمن و خرگاه دشمنان اسلام که تو دلشوره آن را داشتی آتشی خانمانسوز افکندهاند.
زهرای عزیز، آیا خیل عظیم مردان و زنان دلباختهات را نمیبینی که در سوگ تو لباس عزا بر تن دارند و آیا همین مردم این دوره نبودند که با نام یا زهرا(س) بر دشمنان تاختند؟ به یقین امروز به وضوح میبینی که جوانان این مرز و بوم و همه جهان اسلام با شعار «کلنا عباسک یازینب(س)» بیآن که در سر سودای سود و در دل غم بود و نبود دنیا را داشته باشند به حمایت از حریم اهل بیت(ع) و حرم زینب کبری سلامالله علیها برخاستهاند.
زهرای عزیز! امروز از فرزند تو فقط به یک اشاره و از امت به سر دویدن است مگر نیست؟
آمریکا دیگر «بتمن» نیست
علیرضا رضاخواه در سرمقاله روزنامه خراسان نوشت: "خاورمیانه مانند "گاتم"، کلان شهر غرق در فسادی است که تحت کنترل کارتلی از آدمکشان قرار دارد...بعد جوکر می آید و تمام شهر را به آتش می کشد... داعش آن جوکر است." این تعریفی است که باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا از داعش دارد. او در مصاحبه اخیرش با نشریه آتلانتیک تلاش می کند تا با تشبیه اوضاع خاورمیانه به فیلم سینمایی "شوالیه تاریکی"، فیلمی ابرقهرمانی که قهرمان آن بتمن افسانه ای است، اینگونه القا کند که واشنگتن دیگر تمایلی به بتمن بودن ندارد. او می گوید همپیمانان آمریکا در خاورمیانه و اروپا باید یاد بگیرند روی پای خودشان بایستند. اوباما خسته از درخواست های دائم و انتظارات از آمریکا درباره تحولات بین المللی و متحدان آمریکا در دوره حضورش در کاخ سفید می گوید : " شماری از متحدان آمریکا در خلیج فارس و همچنین در اروپا "سوء استفاده کنندگانی" بودند که می خواستند پای ایالات متحده را به مناقشات خرد کننده فرقه ای تقریبا بی ارتباط با منافع آمریکا بکشانند." هرچند این اولین باری نیست که اوباما درباره راهبرد انزواگرایی در سیاست خارجی آمریکا سخن می گوید اما کمتر دیده شده او چنین صراحتی نشان بدهد. او به صراحت از عدم مداخله نظامی در سوریه، عدم درگیری با مسکو در اوکراین، اشتباه در حمایت از حمله به لیبی و عدم تمایل به مداخله در خاورمیانه سخن گفته است. شاید بتوان این گونه گفت که این مصاحبه مانیفستی است برای سیاست خارجی دکترین اوباما، دکترینی که در چارچوب سیاست خارجی غیر مداخله جویانه قرار می گیرد.
از جفرسون تا جورج بوش
سیاست خارجی آمریکا تا پیش از جنگ جهانی اول بر اساس توصیه توماس جفرسون بر مبنای عدم گرفتار شدن در ائتلاف با سایر کشورها و مسائل اروپا بود (non-entanglement). بعدها این تئوری از مرزهای اروپا فراتر رفته و به تئوری انزواگرایی (isolationism) در سیاست خارجی آمریکا تبدیل گشت. اولین تغییر در این سیاست در سال ۱۸۲۳ رخ داد. رئیس جمهور وقت ، جیمز مونروئه، در یک سخنرانی در کنگره به اروپاییها هشدار داد که از حضور و دخالت در مسائل نیمکره غربی اجتناب ورزند. به بیان دیگر، از زمان مونروئه، قاره آمریکا به حیاط خلوت ایالات متحده تبدیل شد که سایر کشورها اجازه مداخله در آن را نداشتند. احتمال حضور و یا دخالت اروپایی ها در آن قاره تهدیدی برای صلح و امنیت آمریکا تلقی می شد. در سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۹، تئودور روزلت اقداماتی جهت جایگزینی سیاست سنتی انزواگرایی به جهان گرایی (internationalism) انجام داد. روزولت اعتقاد داشت که قدرت روزافزون کشورش، شرایط و فرصتهایی را به وجود آورده که آمریکا برای گسترش و تامین منافعش باید نگاهی به اعمال نفوذ در سراسر دنیا داشته باشد. پس از روزولت، در سال های ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۱، وودرو ویلسن اعتقاد داشت که مسئله امنیت آمریکا امری جدا از امنیت جهانی نیست. ویلسن معتقد بود که آنچه وی آنها را "ارزشهای آمریکایی" خطاب میکرد ، ارزشهایی جهان شمول هستند وبه همین دلیل کمر به گسترش آنها در سراسر جهان بسته بود.سیاست خارجی کاخ سفید در دوران جورج بوش رئیس جمهور سابق آمریکا بر اساس تفسیری نئومحافظه کارانه از ویلسونیسم مفصل بندی شده بود، رویکردی که هزینه سرسام آوری را برای این کشور به همراه داشت. با این حال اوباما که معتقد بود کشیدگی بیش از حد ساختار نظامی امنیتی آمریکا فروپاشی این کشور را به دنبال خواهد داشت تلاش کرد تا این رویه را اصلاح کند.
ستاره راهنما یا مبلغ دموکراسی
اوباما همواره در سخنرانی هایش تاکید داشته که "آمریکا باید مانند ستاره راهنما برای کسانی که به دنبال آزادی هستند باقی بماند". هنری کیسینجر، در کتاب دیپلماسی، به این موضوع اشاره می کند که دو مکتب "آمریکا به مثابه ستاره راهنما" (America as beacon) و "آمریکا به مثابه مبلغ" (America as missionary) همواره در رقابت جهت کسب قدرت و نفوذ بیشتر در صحنه سیاست خارجی این کشور بوده اند. گروه اول، بر تقویت دموکراسی در ایالات متحده تاکید دارند و ترجیح می دهند که آمریکا نقش ستاره راهنما را برای جهانیان بازی کند. حامیان مکتب دوم خواستارایفای نقش دولت در ترویج و تبلیغ ایده آلها و ارزشهای آمریکایی در جهان هستند. هدف اصلی هر دو مکتب تقویت و گسترش منافع ملی آمریکا است ولیکن دو گروه در مورد نحوه دستیابی به این اهداف اختلاف نظر دارند.
بازگشت اوباما به عصر مونروئه
اوباما در مصاحبه اش با نشریه آتلانتیک تصریح می کند که آمریکا بایستی تمام تلاش خود را به کار گیرد تا خود را از گرداب خونین خاورمیانه، جایی که دیگر منافع آمریکا حضور ندارد، بیرون کشیده تا به گفته او بتواند بر بخش های امیدوار کننده تر و به سرعت در حال رشد جهان چون آسیا و آمریکای لاتین متمرکز شود. تمرکز منطقه ای با تاکید بر منافع آمریکا به جای تاکید بر جهان شمولی و یا تلاش برای تشکیل یک امپراتوری جهانی رویکردی است که پیش از این نیز در چارچوب سیاست مونروئه در تاریخ دیپلماسی آمریکا وجود داشته است. اما سوال اساسی اینجاست که این رویکرد در سال آینده هنگامی که کاخ سفید صاحبخانه ای جدید پیدا کند چگونه خواهد بود. آیا جانشین اوباما تلاش خواهد کرد بار دیگر نقاب بتمنی جدید را برای آمریکا طراحی کند یا مسیر اوباما به سمت انزواگرایی را ادامه خواهد داد؟
البته شاید این سخنان اوباما را بتوان درقالب همان رویکرد یکی دوسال اخیر وی مبنی بر ایجاد یک چهره از خود درتاریخ آمریکا به عنوان فردی مخالف رویکردهای معمول وگاه ناخوشایند و غلط آمریکا قابل تحلیل دانست.
متولی اجرا یا سخنران پشت تریبون؟!
امیرعلی جهاندار در یادداشت روز وطن امروز نوشت: 1- فرض است بر رئیس قوه مجریه؛ «برجام2» را که «آشتی ملی» نامیده و احتمالا به معنای «توافق با داخل» است از داخل خودشان و کابینهشان و معاونان و مشاورانشان شروع کنند؛ تا دیروز فردی را «قهرمان ملی برجام» ندانند و مدال کذا بر سینه طرف نصب نکنند و امروز بگویند از فلانی نپرسید و از بهمانی بپرسید؛ فلانی کارهای نیست و تحقیرش کنند. در مثل مناقشه نیست اما این رفتار مثل مردی است که از کدخدای ده کتک بخورد اما تلافیاش را سر اهل و عیالش در آورد (اگرچه همه میدانیم که دوران بزن در رو تمام شده و اگر جناب روحانی شأن جمهوری اسلامی و جایگاهی که در آن قرار گرفته را درک کند قطعا طرف مقابل هم جرأت کدخدایی به خود نمیدهد).
2- از ابتدای انقلاب همه میدانستند روحانی سخنور خوبی است و برای همین بود که در محافل مهم و حساس روحانی سخنران میشد؛ از ختم سیدمصطفی خمینی تا حماسه 23 تیر و حمله علیه اراذل و اوباش تطمیعشده اصلاحطلبان برای ضربه به جمهوریت؛ روحانی یکی از گزینههای اصلی سخنرانی بوده است اما امروز دیگر روحانی، تنها یک سخنران نیست، سخنرانی تنها کار رئیسجمهوری نیست! مردم از رئیسجمهوری هم این را نمیخواهند. 2 سال و نیم فرصت مملکتداری را پای مذاکرات گذاشتید و آن روز که مردم توقع تغییرات وعده داده شده از قبل برجام را داشتند، اعلام کردید «برجام را خدا آورد»؛ گفتید «برجام را کسی با چشم بد نگاه نکند»، حالا هم امروز اعلام میکنید «برجام مثل آفتاب تابان است اما اگر کسی چشم خود را ببندد، فکر میکند شب است؛ چشمها را باید باز کرد.» اما اینها تنها در قالب صحبتهای همان سخنور کارآیی دارد و در قالب رئیس قوه مجریه اگر فاقد کارآمدی نباشد، جز تیتر رسانههای حامی و همسو حاصل دیگری ندارد.
3- اما کلاس سخنوری همراه با واقعبینی را در نشست خبری اخیر، آن خبرنگار خبرگزاری خارجی به روحانی داد وقتی به او گفت: «حقیقت آن چیزی نیست که ما میگوییم بلکه حقیقت آن اتفاقی است که در واقعیت میافتد؛ اینکه من بگویم صدای بلندگو واقعیت نیست، بلکه هر وقت من به تریبون کوبیدم [تق تق] این واقعیت دارد؛ اقتصاد هم از این مقوله خارج نیست؛ آنقدر که برجام در نهاد ریاستجمهوری زنده و پویا و کارآمد است، در اقتصاد، در بازار و در بین مردم کارآمد نیست». به نظر میرسد جناب روحانی عمیقا در نقش سخنران دهه 70 فرو رفته و واقعیتهای بیرونی را فراموش کرده و هنوز نفهمیده که 2 سال و نیم است سکان اجرایی کشور دست او است و مردم از وی توقع کارآمدی و حل مشکلات اقتصادی را دارند؛ نه سخنرانی و آب و تاب و دادن القاب هر روز سنگینتر از دیروز به «برجام»ی که مردم ذرهای آن را در بهبود اموراتشان حس نمیکنند.
4- اساتید جامعهشناسی معتقدند قوه مجریه از 3 سطح تعامل و ارتباط با اجتماع میتواند برخوردار باشد؛ یک سطح تعامل این است که دولت بهطور مستقیم با بدنه اجتماع ارتباط برقرار کند و روابط نزدیک با آحاد جامعه و افراد و گروههای منتخب جامعه داشته باشد؛ سطح دوم تعامل قوه مجریه و جامعه ارتباط از طریق «کارآمدی و کارآیی» یا پاسخی است که به انتظارات و نیازهای جامعه در عمل میدهد بدین معنا که انتظارات مردم از طریق کارآیی و توانمندی دولت برآورده میشود و از طریق حل مشکلات، دولت با مردم ارتباط برقرار میکند. سطح سوم هم سطح رسانه است که دولت جناب روحانی عمدتا تعاملش با جامعه از طریق رسانههاست و گسترش رسانهها و صورتبندیهای جدید رسانهای مثل شبکههای اجتماعی(فیسبوک و توئیتر و...) هم در این امر به دولت کمک کرده است. جناب روحانی با این منطق رفتاری همواره در سطح سوم قرار دارد و در مقام یک واعظ پشت تریبون؛ تنها بیانکننده صفات خوب از برجام است، حال آنکه این صفات هیچکدام برای مردم عیان نشده و شاید هم قرار نیست که عیان شود!
5- آخرالامر باید گفت؛ بعد از گذشت 2 سال و نیم از عمر دولت یازدهم، بعد از 2 سال و نیم مذاکره و تصویب برجام، پس از تلاشهای یک ساله برای دستیابی به مجلسی پیرو دولت، امروز به ایستگاه پایانی سال همدلی و همزبانی رسیدهایم و مردمی که در تمام مراحل همدلی و همزبانی خود را به بهترین نحو به جمهوری اسلامی نشان دادهاند، منتظرند دولت هم حل اموراتشان را مسجل کند و این مساله به تعویض و تعلیق آینده نیفتد. برای روحانی از شیخ اجل باید بخوانیم که نغزترین نکات را در زیباترین قالب بیان میدارد و میگوید «کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق/ تا دمی چند که مانده ست، غنیمت شمرند»؛ ساعت شنی برای روحانی از 24 خرداد 92 چرخانده شده و شنها آرامآرام به نیمه پایینی فروریخته و اکنون اقل آنها مانده و فرصت خدمت در سراشیبی قرار گرفته است؛ روحانی چه از جایگاه قانونی و وظیفهای و چه از نعمت فرصت خدمتی که ملت به او عطا کرده است باید نگاههای سیاسی را کنار بگذارد و تنها به فکر خدمت باشد که «بادِرِ الفُرصَهَ قبلَ أن تکونَ غُصّه». جناب روحانی! «فرصت را دریاب، پیش از آنکه به اندوه تبدیل شود» و فرصت خدمت از شما گرفته شود!
حکم بابک زنجاني وچند نکته
مهدي مالمير در سرمقاله روزنامه مردم سالاری نوشت: طي روزهاي گذشته حکم اعدام بابک زنجاني در دادگاه بدوي يکي از جنجاليترين خبرهايي بود که در صدر رسانهها نشست. با نظر به حجم بالاي جرمهاي زنجاني صدور حکم اعدام براي او چندان غافلگيرکننده نبود وبسياري منتظر چنين حکمياز سوي قاضي دادگاه بودند. در سالهاي گذشته نيز حکم اعدام براي چند مفسد اقتصادي به اجرا درآمده بود که آخرين آن درباره امير منصور آريا بود. اما با اين همه، نکتهاي که در اين ماجرا شايسته دقت نظر بيشتر است اين است که تا چه اندازه اعدام مفسدان اقتصادي توانسته به سالمسازي عرصه اقتصاد کشور کمک کند؟ آيا با اعدام فاضل خدادادها و امير منصور آرياها توانستهايم يک ريشه از ريشه تناور فساد اقتصادي را در کشور بخشکانيم؟ پاسخ البته منفي است! چراکه اگر اعدام مفسدان اقتصادي چاره ساز بود وترسي در دل مفسدان بالقوه ميافکند، ميبايد با حجم کمتري از فساد در پهنه اقتصاد مواجه ميشديم. آنچه سببساز بروز فسادهاي گسترده در اقتصاد ميشود، غيرشفاف بودن عرصه اقتصاد کشور وپاسخگو نبودن برخي بنگاههاي اقتصادي است. عواملي که در طول اين سالها بارها از سوي اقتصاددانان بر روي آن تاکيد شده است و بر کسي پوشيده نيست. در شرايطي که رسانهها از شفاف ساختن عرصه اقتصاد ناتوانند، هر لحظه بيم سر برآوردن بابک زنجانيها وجود دارد. تجربه سالهاي گذشته نيز نشان داده است که اعدام، کليد حل مشکل اقتصاد کشور نيست و دردي را از اقتصاد درمان نکرده است.
براي کم کردن فساد اقتصادي، چارهاي جز تعبيه ساز وکارهاي روشن نظارتي، پاسخگو کردن بنگاههاي اقتصادي نداريم. حذف فيزيکي کلاهبرداران اقتصادي، به يک معنا نشانگر ناديده گرفتن رابطه طبيعي ميوه ودرخت است. درختي که خوب از آن مراقبت نشودالبته حاصلش جز ميوههاي کرم زده و غير قابل خوردن نخواهد بود. گاهي به اندازهاي سودهاي کلان و وسوسهانگيز در کلاهبرداري اقتصادي وجود دارد که با توجه به خطر اعدام نيز بعيد به نظر ميرسد مفسدين اقتصادي دست از دزدي وفساد بشويند و با اعدام فلان متهم اقتصادي ماستها را کيسه کرده و از ترس در خانههاي خود بست بنشينند!
مجازات بابک زنجاني البته ميتواند مرهميبر وجدان ناراحت عموميبگذارد اما بيشک در دراز مدت گرهاي از مشکلات اقتصادي کشور نخواهد گشود.براي چيدن ميوههاي خوش آب ورنگ وسالم از اقتصاد کشور، گريزي جز مراقبت و تيمار درختِ اقتصاد نداريم. له کردن ميوههاي گنديده چارهساز نيست!
انتخابات، حق انتقاد را از اقلیت نمی ستاند
محمدعلی وکیلی در سرمقاله روزنامه ابتکار نوشت: آخرین مقاله امسال را می خواهم به آخرین واقعه مهم همین سال اختصاص دهم. در واپسین روزهای امسال دو انتخابات مهم و سرنوشت ساز برگزار شد. عده ای اصطلاحا رای آوردند و عده ای نه! طبق آمار حدود ۸0 درصد مجلس شورای اسلامی هم تغییرکرد و این تعداد از مجلسیان از راه یابی به مجلس آینده بازماندند. دراین میان چند نکته گفتنی است.
1. اشتباهی میان برخی از ما وجود دارد که دموکراسی را مساوی انتخابات می پنداریم .برگزاری انتخابات را شرط لازم و کافی دموکراسی می دانیم. این یک غلط فاحش است. به هیچ وجه دموکراسی نه مساوی انتخابات است و نه با انتخابات محقق میشود. انتخابات تنها مکانیزم تصمیم گیری است. در دموکراسی آن کس که منتخب می شود قدرت تصمیم گیری می یابد و بقیه قدرت نقد و یا مشورت در تصمیم گیری را می یابند. انتخابات نظام توزیع برخی حقوق است.حق گرفتن تصمیم را به کسی می دهد وحقنقدتصمیمرابهکسیدیگر.قدرترابهکسیمیدهدوحقنقدقدرترا
به کسی دیگر. 2. انتخابات حق اظهارنظر و مشورت را از اقلیت نمی ستاند. آن هم در موضوع
مجلس "شورای" اسلامی! در نهان این مجلس "مشورت" مفروض است. در مشورت، اصل بر تجمیع خرد (ولذا تکریم خرد جمعی) است. در تجمیع، زیادت فضیلت است! لذا نگاه به انتخابات به معنی مکانیزم حذف رقیب، نقض آشکار غرض است. غرض، مشورت است و تجمیع عقول؛ تحدید مشاوران و تنگ کردن دایره مشورت خلاف غرض است. انتخابات مکانیزم "حرف آخر" است. ولی هزار نکته و سخن، پیش از حرف آخر باید گفت. اتکا به رای اکثریت، نتیجه است؛ مقدمات در سایه مشورت اکثریت و اقلیت بدست می آید. حرف آخر بدون حرف های میانه،استبداد است و نتیجه بدون مقدمات، بی اعتبار است. از این روی انتخابات فرع بر مشورت است. لذا اعتنا به رای و نظر اقلیت هم ضرورت دموکراسی است و هم از لوازم شورا است. قطعا یک جای قانون انتخابات می لنگد که اقلیت با اختلاف 40 هزار رای باید نادیده گرفته شود. و از مجلس شورا پاک حذف شود. به نظر نویسنده اقلیت باید حق شرکت در جلسات و اظهارنظر را داشته باشند ولی حق رای نداشته باشند. تحقق این امر البته به این سادگی نیست. مقداری مقدمات می خواهد که امروز آن را در چنته نداریم. از دالان نظام حزبی موفق و قوی، این امر اجرا شدنی است. آن چیزی که ما از آن محرومیم. ما نه نظام حزبی
قوی داریم و نه روحیه تحزب واقعی. لذا باید نظام حزبی تقویت شود تا از ورای آن انتخابات به ضد خود تبدیل نشود و تجمیع عقول به تحدید آن نینجامد.
چه كساني دنبال مصادره امام هستند؟
عبدالله گنجی در یادداشت امروز روزنامه جوان نوشت: اخيراً حجتالاسلام والمسلمين سيدحسن خميني هدف از ورود خود به انتخابات خبرگان رهبري را جلوگيري از مصادره امام عنوان كرد. اين مدعا از جهات مختلف قابل بررسي و نقد است. اول اينكه مدعاي ايشان از موضع بسيار بالاست و نوعي اعتراض به فهم ديگران از امام است. دوم اينكه عضويت در مجلس خبرگان چگونه اين مهم را محقق ميسازد كه امروز امكان آن براي سيدحسن نيست؟ سوم اينكه آيا مصادره امام امكانپذير است؟ و افراد يا جريانات مدنظر سيد حسن خميني چه كساني هستند؟ امام به سان يك رودخانه است كه هر كس به اندازه فهم و وسع خود جويي از آن ميكشد و سرزمين انديشه و سياست خود و جامعه پيرامون خود را آبياري ميكند. انديشه و سيره امام مضبوط و مكتوب است. بنابراين چون كلام و سخن امام مستند است امكان انحراف آن وجود ندارد و هرگونه انحراف از آن قابل نورتاباني و ملامت شدن است.
بنابراين امكان مصادره امام توسط افراد و جريانات سياسي و فكري وجود ندارد. لذا بايد نقطه هدف سيد حسن را حاكميت دانست. در اين صورت بايد گفت گردانندگان اصلي نظام هنوز همراهان اماماند. هنوز همراهان قبل و صدر انقلاب كه امام را با همه وجود درك كردهاند در مصادر امورند. از فقهاي فعلي شوراي نگهبان سه نفر منصوب امامند. رئيس مجمع تشخيص مصلحت مدعي انحصاري چفت و بست با امام است. رهبري حي و حاضر توصيه شده صريح امام است. رئيسجمهور مستقر از قبل از انقلاب تاكنون خود را شاگرد امام ميداند و ... بنابراين سيدحسن به جهت سن و سال در درك امام از افراد ذكر شده عقبتر است و اگر ايشان امام را از متن و مكتوب ميشناسد، اين فرصت در اختيار ديگران هم هست، اما اگر براساس ژنتيك اين حق را براي خود قائل است، اين قاعده منسوخ شده است. نه دموكراسي، نه اسلام و نه امام چنين حق و امتيازي را به كسي ندادهاند. اگر به صحنه سياسي كشور بنگريم و بخواهيم مصاديق انساني سخن سيدحسن را پيدا كنيم، چه كساني خواهند بود؟ با توجه به كانتكس سياسي كه سيدحسن خود را در آن تعريف كرده و شناخته ميشود، يا منظور او مصادره امام توسط اصل نظام است يا بزرگان جريان اصولگرا. اگر اصل نظام را اينگونه ميبيند كه قاعدتاً بايد همينطور باشد و سيدحسن نيز بايد اصرار نظام بر امام را قدر بداند و بدان ببالد اما اگر شخصيتهاي جناح مقابل خود را مدنظر دارد، با مرور مصاديق انساني موجود چنين فهمي دور از ذهن خواهد بود. آيا زاكاني، توكلي، باهنر، لاريجاني، مصباح، فدايي، ولايتي و... چنين قصدي را كردهاند؟ قطعاً هيچكس پاسخ مثبتي به اين سؤال نخواهد داد. الا اينكه بگوييم ناراحتي سيدحسن اين است كه چرا تفسير سكولارها از امام، مبناي حركت نظام جمهوري اسلامي نيست؟
مواضع پايگاه اطلاعرساني جماران، ملاقات مكرر سيدحسن با سران فتنه و زندانيان آنان و عكسهاي يادگاري، ناراحتي چندباره وي از پخش سخنان امام از سيما (در فتنه 1388)، حمايت رسانههاي خاص از وي و... نشان ميدهد كه سيدحسن دقيقاً خود را در كانتكسي تعريف كرده است كه نه با اعتقاد كه با نفاق به دنبال مصادره امام بودهاند. از سيدحسن بايد پرسيد پرنواختترين و پرتكرارترين مفاهيم توسط امام چيست و نسبت شما با آنها چگونه است؟ دقت در صحيفه امام نشان ميدهد كه «جهانخواران»، «اسلام ناب محمدي»، «استكبار»، «محرومين و مستضعفين»، «دعوت و صدور انقلاب»، «دائمي بودن مبارزه»، «عدم جدايي دين از سياست»، «نه شرقي و نه غربي»، «نفي اشرافيگري»، «حقوق مردم»، «جامعيت اسلام در پاسخگويي به نيازهاي بشر امروز»، «دفاع از مردم مظلوم فلسطين»، «جهاني بودن نهضت»، « نفي صهيونيزم» و... گفتمان اصلي امام را تشكيل ميدهند. بدون حب و بغض از سيدحسن سؤال ميكنيم در گفتمان، سيره، مكتوبات و مواضع جنابعالي اين مفاهيم كجا قرار ميگيرد؟ شما كمتر هفتهاي است كه مدعيان «گريزي از سكولاريسم نيست» را زيارت نكنيد در عين حال همه عمر امام صرف اين جمله شده كه «اسلام همه چيزش سياست است». اكبر گنجي به عنوان يكي از دشمنان صادق نظام جمهوري اسلامي كه دشمنياش را پشت امام و توأم با نفاق نميكند، اينگونه از مصادرهكنندگان امام پردهبرداري ميكند: «برخي از اصلاحطلبان مدعي قرائتي جمهوريخواهانه از آراي آيتالله خمينياند، گويي در هرمنوتيك هرج و مرج مطلق حاكم است و از هر كس به هر قرائتي [كه] حتي كاملاً معارض با متن است و گمان ميكنند هرمنوتيك معجزهگر است و ميتواند از چاه اقتدارگرايي، دموكراسي و آزادي بيرون كشد. از آن جالبتر به صراحت ميگويند كه ما نبايد بگذاريم آيتالله خميني در جبهه مقابل – يعني در جبهه محافظهكاران- قرار گيرد. اگرچه ايشان به دموكراسي و آزادي اعتقادي نداشت ولي ضرورتهاي سياسي ايجاب ميكند كه آيتالله خميني در جبهه دوم خرداد باشد. لذا بگوييم كه او جمهوريخواه و دموكرات و آزاديخواه بود، اما اين رويكرد استفاده ابزاري از او براي مقاصد سياست نه چيز ديگر است.»(1)
بنابراين وقتي دموكراسيخواهان، مشروطهخواهان و در يك كلمه سكولارها در عين اعتراف به دوري فكري از امام، به دنبال مصادره امام هستند، سيدحسن نه تنها ناراحت نميشود بلكه اصرار بر هويدايي روابط با آنان دارد. تراز امام تراز انقلاب جهاني است. هيچ انسان دلسوز و مؤمن به انقلاب چنين مصادرهاي را نه صحيح ميداند و نه ممكن، اما اگر بخواهيم در حوزه حكومت (نه دانشگاه و حوزه) امام را تفسير كنيم هيچ مرجعي با صلاحيتتر از رهبران انقلاب اسلامي و مجلس خبرگان نيست.
-1 مشروطهخواهي و جمهوريخواهي، بررسي دو استراتژي سكولارهاي درون و بيرون حاكميت، چاپ سازمان بسيج دانشجويي 1382 ص 37
نشانههای آشکار انتخابات
روزنامه آرمان در سرمقاله روزنامه آرمان نوشت: انتخابات ۷ اسفند۱۳۹۴، به دنبال انتخابات سال۱۳۹۲، باردیگر به مردم باوراند كه راي آنها اثربخش است و ميتواند بر سرنوشت آنها و كشور و آينده و اكنون اين مرز و بوم تاثير گذارده، تغييراتي را اعمال كند اما چرا برخي تا اين حد از نتیجه حاصله ناراحتند؟ مطالب وسخنرانيها و مقالات بسياري دراين رابطه انتشار يافته كه اولا نشانگر تعجب و ثانيا بههمريختگي و عصبانيت كساني است كه باور نكردهاند مردم كساني غير از آنها را برگزيده باشند! زماني كه سيستم مردمسالاری ديني داريم، يعني باور داريم كه به راي و نظر مردم، كه اكثريت قريب به اتفاق آنان مسلمان هستند، بايد احترام قائل شد، زيرا اينان صاحب حق هستند. حقي كه ذاتا خداي متعال براي هر انسان آزادهاي قائل شده و او را حاكم بر سرنوشت خويش دانسته و نيز در قانون اساسي ما، كه خونبهاي شهدا و ميثاق ملي همه آحاد مردمان ايران زمين است، بر اين حق تصريح و تاكيد شده است. مقام معظم رهبري هم اين حق را، كه از طريق انتخاب شدن و انتخاب كردن اثبات شده و اعمال میشود، حقالناس؛ يعني حقوق عمومي مردم دانستهاند. مردم هم كه با شور و علاقه آمدند و آرا خود را به صندوقها انداختند و با حضور گرم و عمومي خود شور و شعفي آفريدند كه دوست و دشمن بر آن اذعان نمود و در تحليلها و مقالات متعدد و مختلف، اين حضور و اينگونه راي دادن و انتخاب شدن را عامل افزايش اعتبار و پرستیژ بين المللي ايران و ارتقای سطح ثبات و امنيت ملي خوانده، توسعه سرمايه اجتماعي در داخل را نتيجه آن حضور دانستهاند. اما باید پرسید برخی دوستان جریان رقیب را چه ميشود كه اگر افراد موردنظر آنان نتوانستند مورد پذيرش همين مردم قرار گيرند و تفكرات و شيوه عملكرد و گفتمان آنان در این دوره انتخابات مورد پذيرش و قبول مردم واقع نشد، اينچنين برافروخته شده و حتی به اتهامزني ميپردازند؟
بعضا، هماينان از ردصلاحيتهاي چهرههاي جريان رقيب شادمانيها كردند، صحنه را خالي میديدند و گمان میبردند كه پيروزي قاطع از آنان خواهد بود و ميتوانند كاملا دست برتر را از آن خود كنند. اما مردم صبورانه اين شرايط را دیدند و گزينههاي ديگري را برگزيدند، كه بعضا ميتوانست همه خواستههاي آنان را برآورده نكند، اما با راي خود مانع ورود كساني به مجلس شورای اسلامی شدند كه اظهارنظرات و سخنانشان باعث به هم ريختگي آرامش جامعه میشد، راضي از نتيجه و عملكرد خود شدند و باور كردند كه با همين اقدام كوچك راي به صندوق انداختن ميتوانند كاري بزرگ و كارستان كنند. هرچه هم مجموعه بزرگان جبهه پيروز تلاش دارند بگويند كه انتخابات و شرايط رقابتي آن مقطع گذشت و بايد به آينده و همكاريهاي آینده فكر كرد و با بسيج همه امكانات به سازندگي و تعامل بيشتر انديشيد، اما نارضايتيها قرار را از برخی تندروها ربوده است و اجازه آرامش و همكاري در راستاي منافع ملي را به آنان نميدهد. نتيجه مرحله دوم ميتواند اين عصبانيت را تشديد كند، چون هستند هنوز چهرههايي كه اميد است در مرحله دوم صلاحيت آنان از سوي مردم مورد قبول واقع شود! در شرايطي كه در چند سال گذشته، همه پستهاي كليدي و مسئوليتهاي حساس تقریبا در دست یک جناح بود اين انتخابات و انتخابات سال۹۲ نشان داد مردم به تغییر رویکردها نیاز دارند. اما آيا اين خواست مورد احترام قرار ميگيرد و رقيب حاضر است عدالت بيشتري را در رعايت امور مردم و تعادلبخشي به تقسيم مسئوليتها و منابع جامعه رعايت كند؟ علاوه بر آنكه خدا ناظر بر نيات و اعمال ماست، امروزه با توسعه تكنولوژي و ابزارهايي كه در اختيار قرار گرفته است، اطلاعات و آگاهيها به سرعت در سطح عموم جامعه توزيع میشود، لذا امري پنهان نميماند و دو گانه سخن گفتن با مردم، براي مدت طولاني دوام نميآورد و خيلي زود آشكار ميشود. مردم صاحب حقند، با آنان صادقانه سخن بگوئيم که اين مسير به صواب نزديكتر است. همه باید از بزرگان یاد بگیرند که چطور نتیجه انتخاب مردم را بزرگوارانه پذیرا میشوند و نجیبانه نتایج انتخابات را قبول میکنند تا آنچه پابر جا میماند احترام به قانون و آرامش جامعه باشد.