بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه هر کسی یک چیزی میگفت. شریعتی یک مقداری انتقاد کرد. مرحوم آل احمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه میگفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد میکنی؟ بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشفنکران مرحوم آل احمد گفت، مرحوم شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ میشود درست نقطهنظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید.
او گفت: علت اینکه من از روحانیت انتقاد میکنم، از حوزه عملیه انتقاد میکنم
این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم، از روشنفکر جماعت هیچ توقعی
نداریم. نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده این چزی نیست که ما از او
انتظاری داشته باشیم، اما روحانیت که یک نهاد اصیلی هست از او ما زیاد انتظار
داریم و چون آن انتظارات عمل نمیشود به همین دلیل است که انتقاد میکنم.
او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت به طور کامل عمل نمیکنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52. از آن سال در اثر تماسهایی که دکتر با چهرههایی از روحانیت، بخصوص روحانیون جوان گرفت، کلا عقیدهاش عوض شد؛ یعنی ایشان در سال54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل میکنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه تنها معتقد به روحانیت، بلکه معتقد بود که اکثریت روحانیون در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعا هست.
البته با آن روحانیونی که میفهمند که در آن خط نیستند، با آنها خوب نبود و شخصا به امام خمینی بسیار علاقمند و ارادتمند بود.[1]