رهبر انقلاب چندی قبل در دیدار با معلمان درباره روند فراگیر شدن زبان انگلیسی در کشور هشدار دادند: «متأسفانه در برخی مواقع بجای ترویج زبان فارسی، زبان انگلیسی ترویج میشود و اکنون کار به جایی رسیده است که آموزش زبان انگلیسی به مهد کودکها کشیده شده است.» ایشان خاطرشان کردند: این موضوع به معنای مخالفت با یادگیری زبان خارجی نیست بلکه بحث اصلی، ترویج فرهنگ بیگانه در کشور و در میان کودکان، نوجوانان و جوانان است. ایشان با تأکید بر اینکه کشورهای دیگر برای مقابله با ترویج زبان و فرهنگ بیگانه برنامه دارند، گفتند: متأسفانه در کشور ما برای مقابله با این موضوع برنامه خاصی وجود ندارد و میدان را برای گسترش فرهنگ بیگانه باز گذاشتهایم. رهبرمعظم انقلاب افزودند: «در شرایطی که آنها اجازه ترویج زبان فارسی را نمیدهند، ما زبان و فرهنگ آنها را ترویج میکنیم، آیا این کار واقعاً عقلانی است؟ حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: این سخنان به معنای تعطیل کردن آموزش زبان انگلیسی در مدارس نیست، بلکه بحث اصلی این است که بدانیم با چه حریفی مواجه هستیم و طرف مقابل چه برنامه ریزی های دقیقی برای تأثیرگذاری بر نسل آینده کشور دارد.
از این رو، در پژوهش پیشرو ضمن معرفی اجمالی این رویداد، با لحاظ نمودن نیاز به زبان انگلیسی در
حوزههای مختلف از یک سو و اذعان به وجود تعارضهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و
ایدئولوژیکی جامعه ایران با جوامع انگلیسی زبان از سوی دیگر، بر پایه دیدگاههای
مطرح، راهبردی مناسب مبتنی بر رویکرد انتقادی درخصوص نحوه مواجهه با این زبان به
ویژه در بخش آموزش که بیشترین نقش را در گسترش نظاممند زبان انگلیسی در ایران به
عهده دارد، ارایه مینماید.
مقدمه
جهانیشدن به مثابه فراگیرشدن نوعی گفتمان غالب که دربرگیرنده جنبههایی گوناگون از همبستگیها و همگنیهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی است ارتباطی مستقیم و البته متقابل با زبان دارد. به بیان روشنتر، همانگونه که جهانیشدن با گسترشِ زبان متعلق به گفتمان غالب همراه است، فراگیرشدن یک زبانِ متعلق به گفتمان غالب نیز به گسترش روند جهانی شدن در چارچوب خواستهها و علایق صاحبان آن گفتمان ارتباط دارد و این همان پدیدهای است که امروزه به طور خاص در خصوص زبان انگلیسی یعنی زبانی که در اکثر قریب به اتفاق جوامع در حال یافتن جایگاهی برجسته میباشد، کاملا مشهود است.
اساسا گسترش زبان غالب در هر گستره ای با پیامدهایی مهم همراه است که نمونه بارز آن را میتوان در خصوص موضوع مهم و جنجالبرانگیز زبان انگلیسی مشاهده نمود. به دلیل اهمیت چنین پدیدهای است که به طور خاص در دو دهه گذشته، شاهد نظریه پردازیها، نقدها و طرح مباحثی جدی پیرامون این موضوع بودهایم که شاهد بر این مدعا را میتوان در ظهور دیدگاههایی چون امپریالیسم زبان انگلیسی[3] و یا هژمونی زبان انگلیسی[4] یافت؛ دیدگاههایی که مباحثِ متعاقب آن شمار قابل توجهی از باورها و اصول رایج در گفتمان غالب بر حوزه زبانشناسی کاربردی را به چالش کشیده است.
نظر به اهمیت تاثیرات زبان انگلیسی و تاثیرگذاری آن بر نظامهای زبانی، فرهنگی و آموزشی و همچنین خلق چالشهای پیشِ روی سیاستگزاری و برنامهریزی زبانی، این مقاله با توجه به اهمیت این موضوع و مغفول ماندن آن در پژوهشهای زبانشناختی در جامعه علمی ایران بر آن است تا ضمن معرفی اجمالی رویکردهای مطرح در خصوص چگونگی گسترش زبان انگلیسی و پیامدهای آن، به واکاوی این مساله در جامعه بپردازد و با توجه به ضرورت تدوین برنامه زبانی در سطوح مختلف و به طور خاص حوزه آموزش زبان انگلیسی به عنوان مهمترین عرصه گسترش این زبان در ایران، با پرهیز از هرگونه نگاه جانبدارانه و لحاظ نمودن نیاز به این زبان از سویی و البته مهم برشمردن برخی تعارضهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیکی جامعه ایران با جوامع انگلیسی زبان از سویی دیگر، با ارایه برخی راهکارهای پیشنهادی براساس دیدگاهها و رویکردهای مطرح از منظری انتقادی بر اهمیت تدوین راهبردی مناسب در خصوص نحوه مواجهه با این زبان تاکید نماید.
بیان مساله و ضرورت پژوهش
جهانیشدن به عنوان پدیدهای پیچیده و چندبعدی، مشخصه اجتنابناپذیر عصر حاضر شناخته میشود. با وجود اختلافنظر در خصوص معنا، ابعاد و عواقب آن تردیدی وجود ندارد که از جمله پیامدهای آن زوال تنوع و تشدید همگونیها در رقابتی نابرابر است که در این بین، زبان نیز از این قاعده مستثنا نبوده است (آقاگل زاده و داوری، 1389). انتشار آثار برجسته متعدد در خصوص جهانی شدن و زبان و با نگاهی خاص به جایگاه و تاثیرات زبان انگلیسی همچون بلاک و کمرون[5] (2002)، پنی کوک[6] (1994، 1998، 2007 و 2010)، کریستال[7] (1997) و گناتزمن و اینتمن[8] (2005) جملگی بیانگر اهمیت این موضوع است. بررسی این دسته از آثار و البته معدود آثار نسبتا مرتبط پژوهشگران ایرانی و از آن جمله آقاگل زاده و داوری (1390)، احمدی پور (1390)، پیشقدم و ذبیحی (2012) و رحیمی و نبیلو (1387) بیانگر آن است که عملا همه آنها به نحوی به موضوع زبان انگلیسی، گسترش و پیامدهای آن اشاراتی داشتهاند.
در چنین عصری گسترش و کارکرد زبان انگلیسی و تاثیرگذاری آن بر نظامهای زبانی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی به مباحث و جهتگیریهایی پردامنه و تاملبرانگیز دامن زده است که خواه با نگاهی تاییدآمیز و خواه انتقادی به این رویداد واکنش نشان دادهاند که به استناد آثار برجستهای چون پنیکوک (1999 ، 2001)، کاناگاراجا[9] (1999) و هلینگر[10] (2005) میتوان این دسته از دیدگاههای متعارض را در دو بخش انتقادی[11] و لیبرالی[12] مورد بررسی قرار داد. حال با توجه به شواهد موجود و لحاظ نمودن جامعه ایران به مثابه نمونه ای برجسته از جوامع حاشیه[13] - یا همان جوامع غیرانگلیسی زبان که غالبا پذیرای رویکردهای آموزشی جوامع انگلیسی زبان یا همان جوامع مرکز[14] میباشند- که با تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیکی با جوامع انگلیسی زبان روبروست و بیشک از سویی بینیاز از زبان انگلیسی نبوده و از سویی دیگر به واسطه تفاوتهایش با جوامع مرکز نسبت به مولفههای فرهنگی، اجتماعی و ارزشی آن حساسیت دارد و از آنجا که هرگونه تدوین سیاست زبانی در خصوص نحوه مواجهه با زبان انگلیسی و لحاظ نمودن این زبان در برنامهریزیهای زبانی مستلزم درک درستی از رویکردها و جهتگیریهای موجود در خصوص گسترش زبان انگلیسی و پیامدهای آن میباشد، در این مقاله ضمن معرفی این دو دیدگاه مطرح و با لحاظ نمودن جامعه ایران بر اهمیت مواجهه غیرمنفعلانه با این زبان تاکید شده و در راستای بهرهگیری مناسب از این زبان ضمن آسیب شناسی وضع موجود سعی شده راهبردهایی مناسب ارایه شود.
در اهمیت و ضرورت توجه به این دسته از پژوهشها با هدف نیل به راهبردی مناسب درخصوص مواجهه با زبان انگلیسی توجه به این مولفهها راهگشاست:
نخست آنکه بررسی آثار مطرح بیانگر آن است که فارغ از نوع نگرشها و جهتگیریهای فکری در بین صاحبنظران، این باور مشترک وجود دارد که در عصر حاضر زبان انگلیسی به دلیل یافتن جایگاه، کارکرد و تاثیرگذاریهای خاص خود، نیازمند آن است تا در هر جامعهای متناسب با شرایط سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و آموزشی خود مورد توجه قرار گیرد به نحوی که در قالب سیاست یا برنامهای مدون و کارآمد با آن مواجه شد. اسپالسکی[15] (123:2004) صریحا اذعان مینماید که زبان انگلیسی در دنیای کنونی به عاملی تبدیل شده که بایستی در سیاستهای زبانی هرجامعهای بدان توجه خاص گردد. نونان[16] (589:2003) تبدیل زبان انگلیسی به زبانی جهانی را موضوعی برمی شمارد که بر هرگونه سیاستگزاری و برنامهریزی زبانی در هر جامعهای به نحوی جدی تاثیرگذار خواهد بود.
حال با نگاهی به اسناد و برنامههای موجود جامعه ایران درمییابیم که این موضوع با وجود اهمیت و تناسب آن با نیازهای راهبردی جامعه، کماکان مغفول مانده و نه تنها سیاست یا برنامهای مجزا و کارآمد در این خصوص تهیه و تدوین نشده است (احمدی پور، 1387 ؛ حدادنارافشان و یمینی، 2011)، بلکه بررسی اسناد فرادستی که به نحوی گذرا به مقوله زبان انگلیسی پرداختهاند نشان دهنده ضعفها، ناهماهنگی ها و تعارض های جدی است (کیانی و دیگران، 2010).
اما نکته دوم که ضرورت برنامهریزی و تدوین راهبردی کارآمد را در مواجهه با زبان انگلیسی دوچندان مینماید، شکافی است که در بخش آموزش زبان انگلیسی در نظام آموزش رسمی و غیررسمی روزبه روز خود را بیشتر نمایان میسازد. درحالیکه در دهههای اخیر شاهد طرح مباحثی متعارض درباره موضوعاتی چون سن آموزش زبان، اولویت بخشی به کدامین مهارت، کاهش یا افزایش ساعات آموزش و غیره بودهایم (برجیان، 2013؛ فرهادی ودیگران 2010؛ فروزنده، 2011)، نظام آموزش غیررسمی عملا بدون نظارتی شایان توجه و در خلا هرگونه برنامهای مدون و عمدتا بدون لحاظ نمودن ارزشهای اجتماعی و فرهنگی جامعه، به نحوی شتابان درحال حرکت است که تداوم آن به گسترش زبان انگلیسی بدون توجه به حساسیتها، دغدغهها و نیازهای واقعی جامعه میانجامد.
حال لازم است تا ضمن تاکید مجدد بر اهمیت زبان انگلیسی و پرهیز از هرگونه مواجهه جانبدارانه و فاقد پشتوانههای علمی و نظری، به ارایه راهبردی مناسب اقدام نمود. در اینجا ضروری مینماید با هدف دستیابی به تصویری گویا از مبانی و مفروضات دو دیدگاه مهم در حوزه زبان شناسی کاربردی، در راستای تصمیمگیری هرچه بهتر، به اجمال آنها را معرفی نمود.
رویکرد انتقادی
دهه 1990 را میتوان به عنوان سنگبنای شکلگیری دیدگاههای برجسته انتقادی درخصوص موضوع گسترش زبان انگلیسی و پیامدهای آن برشمرد که به اردوگاهی فکری در حوزه زبانشناسی کاربردی تبدیل شد. اما در این بین از جمله رویکردهای انتقادی مطرح که سبب شده تا این موضوع به حوزه مطالعات مهمی در گستره زبان شناسی کاربردی تبدیل شود، دیدگاه امپریالیسم زبانی زبانشناس بریتانیایی روبرت فیلیپسون[17] است که در سال 1992 با انتشار کتاب بحث برانگیزش با همین عنوان در حوزه مطالعات زبانی مطرح شد و به باور بسیاری و از آن جمله اندرسون[18] (2003)، پنی کوک (2001، 2010)، جانستون[19] (2003)، کاناگاراجا (1999) و هالیدی[20] (2005) به نقطه عطفی در حوزه زبانشناسی کاربردی تبدیل شد. در اینجا ضروری مینماید تا به اجمال به معرفی این دیدگاه به عنوان برجستهترین و تاثیرگذارترین دیدگاه انتقادی موجود در خصوص دلایل گسترش زبان انگلیسی و پیامدهای آن بپردازیم.
امپریالیسم زبان انگلیسی
به باور فیلیپسون، امپریالیسم زبان انگلیسی در دنیایی که جهانیشدن را تجربه میکند، تداعیکننده گسترش فزاینده زبان انگلیسی در حوزه رسانه، آموزش، سیاست و علم است که عمدتا محصول سیاست زبانی هدفمند و هوشیارانه کشورهای موسوم به مرکز یعنی به طور خاص ایالات متحده و بریتانیا با هدف گسترش نفوذ و استیلای خود در دیگر جوامع یعنی جوامع غیرانگلیسی زبان موسوم به حاشیه است. از منظر وی، امپریالیسم زبان انگلیسی اولین تلاش در راستای کشف و بررسی چگونگی و چرایی گسترش این زبان و مطالعه پیامدها و آثار آن بر پایه بنیانهایی نظری و در قالب مطالعهای چندرشتهای است.
مبدع این نظریه متاثر از نظریه امپریالیسم گالتونگ[21] (1971) که به شش نوع امپریالیسم درهمتنیده یعنی امپریالیسمهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، ارتباطی، فرهنگی و اجتماعی قایل بوده است، به طرح امپریالیسم زبانی به مثابه نوعی از امپریالیسم که به نحوی در همه شش نوع امپریالیسم نفوذ داشته، میپردازد که در دنیای جهانی شده امروز در سطحی کلان بیش از پیش در خصوص زبان انگلیسی موضوعیت یافته است. به باور وی در دنیای حاضر و در گستره جهانی، گسترش هدفمندانه و هوشمندانه زبان انگلیسی در سایه تلاشها و سیاستگزاریهای کشورهای مرکز، تامین کننده منافع و خواستههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و ایدئولوژیکی گفتمان غالب غرب است که در راستای همگونسازی جهانی فرهنگ، در گام نخست به تضعیف زبان های ملی و محلی و نیز به نحوی هویت ملی و میراثهای فرهنگی و اجتماعی میانجامد که از سویی به وابستگی کشورهای حاشیه در ابعاد مختلف دامن میزند و از سوی دیگر تامین کننده منافع کشورهای مرکز است. فیلیپسون بر این باور است که در سایه گسترش زبان انگلیسی که در دهههای اخیر تا حد قابل توجهی ماحصل مقوله امپریالیسم زبان انگلیسی بوده است، این زبان به نوعی هژمونی فراگیر دست یافته به نحوی که بسیاری از جوامع بدون درنظرگرفتن ماهیت و پیامدهای آن رضایتمندانه به استقبال این زبان و پذیرش گفتمانهای مرکزمحورانه آن رفته اند. در باور وی و افرادی چون تسودا[22] (2002، 2010)، پنیوک (2001)، دوا[23] (1994) و مسدو و دیگران[24] (2003)، هژمونی این زبان در سطح کلان با تغییر نگرشها با به حاشیه رانده شدن زبانهای بومی، ملی و محلی همراه شده و خطری برای تنوع زبانی و فرهنگی در عرصه جهانی است که به عنوان نمونه به طور خاص در حوزه آموزش این زبان کاملا نمود دارد.
از منظر فیلیپسون، امپریالیسم زبانی به مثابه نمونهای شاخص از امپریالیسم فرهنگی با امپریالیسم رسانهای (رسانه های خبری، نظم جهانی اطلاعات و ارتباطات)، امپریالیسم آموزشی (صدور معیارها و ضوابط آموزشی، تربیت مدرسین، تامین منابع و کتابهای درسی و نیز حمایت نهادها و موسسه های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هم چون انجمن فرهنگی بریتانیا[25]، سفارتخانهها، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و...) و امپریالیسم علمی (اشاعه الگوها و روشهای علمی مرکز که به نحوی کنترلکننده جریان دانش در کشورهای حاشیه در راستای خواست و اراده کشورهای مرکز میباشد) همراه شده است.
وی در تعریف امپریالیسم زبان انگلیسی آن را نوعی
استیلای این زبان در نتیجه تثبیت و تداوم نابرابریهای ساختاری[26] (مادی) و فرهنگی[27] (غیرمادی) بین زبان انگلیسی و
دیگر زبانها معرفی میکند. مراد وی از ساختاری همانا تخصیص امکانات و کمک های
هدفمند مادی و از آن جمله نقش آفرینی نهادها و سازمانهای فعال در حوزه گسترش زبان
انگلیسی هم چون بانک جهانی و انجمن فرهنگی بریتانیا و تعریف وی از فرهنگی، ناظر به
ارایه و تبلیغ نگرشها و اصول آموزشیای است که از سوی جوامع مرکز در راستای گسترش
زبان انگلیسی و به طور خاص در بعد آموزش به کشورهای غیرانگلیسی زبان حاشیه عرضه میگردد.
به اعتقاد فیلیپسون از آنجا که حجم قابل توجهی از این امپریالیسم به دوش آموزش این زبان نهاده شده است، ضمن تاکید بر این نکته که ارتقای زبان انگلیسی در قالب یک ابزار آموزشی از جمله اهداف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشورهای مرکز است، به معرفی دو سازوکار در خصوص برنامهریزی این زبان میپردازد که یکی معطوف به محوریت زبان و فرهنگ انگلیسی[28] و دیگری معطوف به دانش و مهارت آموزشی[29] است.
فیلیپسون در تعریف محوریت زبان و فرهنگ انگلیسی، آن را نوعی سنجش و ارزشگذاری دیگر زبانها و فرهنگها مبتنی بر معیارها و اصول فرهنگی و زبانی فرهنگ و زبان انگلیسی برمی شمارد که در گسترهای وسیعتر، تجلی جهان بینیهای جامعه غربی است که خود را برتر از دیگر فرهنگها و جهانبینیها برمی شمارد و خود را سنجهای برای ارزشگذاری دیگر فرهنگها و جهان بینیها تلقی مینماید (مک کابه[30]،19:1985).
در خصوص مورد دوم، یعنی دانش و مهارت آموزشی، وی به شیوهها، فنون و روشهای آموزش این زبان اشاره دارد که تنها به این زبان در چارچوب فعالیت آموزشی صرف نگاه میکند و از لحاظ نمودن مولفههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی به شدت پرهیز مینماید. در نتیجه چنین حساسیت زداییای است که بر میزان وابستگی نظامها و سازوکارهای آموزشی جوامع حاشیه به الگوها، مبانی، مواد و محصولات آموزشی جوامع مرکز روز به روز افزوده میشود و به طور خاص این وابستگی آموزشی و آثار و آسیبهای آن در جوامع حاشیهای که زبان انگلیسی در آنها نه زبان دوم و یا رسمی بلکه زبان خارجی[31] است و از این رو مقوله آموزش بیشترین نقش را در انتشار در جامعه را عهده دار است، پررنگتر مینماید.
خلاصه این که دیدگاه مذکور با تاکید بر ضرورت لحاظ نمودن نگاهی هوشیارانه و انتقادی به این مقوله و با مهم برشمردن پیشینه استعماری این زبان که در قرون نوزدهم تا نیمه قرن بیستم دنبال میشد، بر جنبه امپریالیستی آن در نیمه دوم قرن بیستم تاکید مینماید که ماحصل تداوم آن رسیدن به یک هژمونی در حوزه های مختلف است و از همین رو بر مواجهه غیرمنفعلانه، هوشیارانه و البته انتقادی همه جوامع حاشیه اصرار میورزد که بیتردید هیچ یک از این جوامع- و البته جامعه ایران نیز- از آن مستثنا نخواهند بود.
رویکرد لیبرالی
اما در مقابلِ رویکردِ انتقادی، رویکردی متعلق به جریان غالب در عرصه زبان شناسی کاربردی وجود دارد که پیش از طرح دیدگاه امپریالیسم زبانی تقریبا بدون دردسر مشروعیت خود را در این حوزه حفظ کرده بود؛ رویکردی که عمدتا در ادبیات موجود به عنوان رویکرد غالب یا لیبرالی شناخته میشود و پس از طرح رویکرد انتقادی، صاحبنظران متعلق به این جریان فکری تلاش خود را معطوف به نقد و به چالش کشیدن گزارهها و ادعاهای آن نمودهاند تا بتواند کماکان غلبه آراء و نظرات خود را بر این حوزه حفظ نماید.
منتقدین دیدگاه انتقادی و از آن جمله اسپالسکی (2004)، دیویس[32] (1996) و کریستال (1997) ضمن غیرواقعی و یا توهم توطئه[33] خواندن آن صریحا متذکر این نکته میشوند که گسترش زبان انگلیسی در جهان به هیچ وجه با یک سیاست یا برنامهریزی زبانی و یا هرگونه تلاش هوشمندانه از سوی جوامع مرکز ارتباطی نداشته بلکه در بستری طبیعی و فارغ از هرگونه برنامهریزی هدفمند رخ داده است تا آنجا که کریستال (1997) صریحا گسترش زبان انگلیسی را نتیجه نوعی خوش اقبالی این زبان در بستر تاریخ برمیشمارد و برخلاف فیلیپسون و همفکران وی، معتقد است که انگلیسی حیات دیگر زبانها و فرهنگها را تهدید نمینماید و نه تنها به تبعیض و نابرابری دامن نمیزند که گسترش آن به برابری جوامع حاشیه با مرکز میانجامد.
واردو (1987) به عنوان صاحبنظری متعلق به جریان لیبرالی، صریحا زبان انگلیسی را زبانی دموکرات و خنثی برمیشمارد. دیویس (1996) با مضحک خواندن دیدگاه فیلیپسون، امپریالیسم زبانی را دیدگاهی ساده انگارانه، فاقد پشتوانههای تاریخی، تنگنظرانه و کوتهفکرانه میداند و صریحا آن را افسانه و یک توهم برمیشمارد. اسپالسکی (2004) نیز با بررسی گسترش زبان انگلیسی در عصر حاضر از عدم کارایی سیاست و برنامه ریزی زبانی در خصوص گسترش زبان انگلیسی سخن به میان میآورد و امپریالیسم زبانی را یک توهم توطئه معرفی میکند. کنارد[34] (1996) همانند دیگر همفکران خود انگلیسی را زبانی خنثی برمیشمارد که میتواند خود را با نیازها و خواستههای فرهنگی، اجتماعی و یا فردی تطبیق دهد. اما مهمترین صاحبنظر در این رویکرد کریستال است که در آثار متعددی عمدتا به طور ضمنی به نقد دیدگاه امپریالیسم زبانی پرداخته است و به معرفی و بسط دیدگاه لیبرالی در خصوص گسترش، جایگاه و آثار زبان انگلیسی در عصر حاضر اهتمام میورزد.
به طور کلی به استناد پری[35] (2005)، صاحب نظران وابسته به این دیدگاه در یک مشخصه اساسی با یکدیگر اشتراک نظر دارند و آن این که انگلیسی تنها زبانی برای ارتباطات گستردهتر است. به استناد پنی کوک (1994 ، 1998) که از جمله صاحبنظران برجسته در اردوگاه فکری رویکرد انتقادی شناخته میشود، حامیان رویکرد لیبرالی با انتقاد از سیاسیکردن مقوله زبان، گسترش آن را پدیدهای طبیعی، خنثی و صرفا سودمند برمی شمارند.
در بحث آموزش زبان انگلیسی در دیگر جوامع نیز این رویکرد با تاکید بر سیاستهای لیبرالی از دخالت نهادهای دولتی در این امر انتقاد نموده و خواهان حمایت آنها از آموزش زبان انگلیسی در سطوح پایین، استفاده از زبان انگلیسی به عنوان ابزار آموزش دیگر دروس، استفاده از منابع و مواد آموزشی مرکز محور و بهره گیری از مدرسان بومی زبان انگلیسی با هدف گسترش بهینه این زبان و در نتیجه پیشرفت آنها هستند ( ر.ک. اندرسون، 2003 و به ویژه گردول[36]، 2010)
زبان انگلیسی در ایران
بر پایه تقسیمبندی رایج در ادبیات انتقادی، جامعه ایران را میتوان جامعه ای حاشیه نامید که زبان انگلیسی در آن کماکان به عنوان یک زبان خارجی و نه زبان دوم شناخته میشود. به دلیل کاربرد این زبان به عنوان زبانی خارجی در ایران طبیعی است که عمده مواجهه جامعه با آن از طریق آموزش آن در نظام رسمی و غیررسمی باشد و از این رو عمده تلاشها در خصوص سیاستگزاری و برنامهریزی زبانی بایستی به جنبه آموزشی این زبان معطوف گردد.
به طور کلی، بررسی وضعیت زبان انگلیسی در ایران از جمله موضوعاتی است که به نحوی توجه پژوهشگران در داخل و خارج را به خود جلب نموده است. تلفسون[37] (1991) در بررسی وضعیت این زبان تاکید خاصی به دو مقطع پیش و پس از انقلاب داشته است. از نقطه نظر وی، آموزش این زبان به نحو قابل توجهی با نگرش حاکمیت مبنی بر امروزیشدن ارتباط داشته و از همین رو از نیمه دهه 1950 تا ظهور انقلاب اسلامی به رایجترین زبان خارجی در بخشهای مختلف از جمله تجارت، تحصیلات دانشگاهی و رسانه تبدیل شد. وی در بررسی وضعیت زبان انگلیسی پس از انقلاب توقف برنامههای توسعه حکومت پهلوی را عامل رکود زبان انگلیسی در سالهای پس از انقلاب برمیشمارد که با کمرنگ شدن حضور این زبان در حوزههای تجارت، دولت، ارتش و صنعت و حرکت به سمت حوزههایی خاص چون دیپلماسی و بخشهای علمی همراه شد. از این رو وی ارتباط این زبان با حاکمیت را در جامعه ایران کاملا مستقیم میداند.
بیمن[38] (1986) نیز با بررسی جایگاه زبان انگلیسی پیش و پس از انقلاب اسلامی بر این باور بوده که حاکمیت پس از انقلاب وابستگی به زبان انگلیسی را با نوعی وابستگی به غرب مرتبط دانسته و از این رو آن را در جامعه محدود نموده است. اما با گذشت بیش از دو دهه از طرح دیدگاههای این دو، شواهد بیانگر آن است که در سالهای اخیر توجهی خاص به زبان انگلیسی شده است به نحوی که به استناد طالبی نژاد و علی اکبری (2004) انگلیسی به آرامی در حال یافتن جایگاهی در بدنه جامعه ایران است و دیگر در قالب یک عنوان درسی نمیگنجد و ضرورت آن اجتناب ناپذیر مینماید.
البته بررسی شرایط حاضر بیانگر آن است که اگرچه آموزش رسمی این زبان به دورههای راهنمایی و دبیرستان و نیز دانشگاهها اختصاص یافته، اما به استناد طالبی نژاد و علی اکبری (2003) این زبان علاوه بر نظام آموزش رسمی در دورههای ابتدایی و حتی دورههای پیش دبستانی و مهدکودکها هم توجه خاصی را به خود جلب نموده و حتی به ملاکی برای گزینش مدارس و مهدها از سوی والدین تبدیل شده است. در نظام دانشگاهی هم در رشته ها و مقاطع مختلف، حضور زبان انگلیسی نسبتا پررنگ مینماید و عملا یکی از دروس اصلی برای ورود به مقطع بالاتر است.
اما در بخش خصوصی که در حقیقت نقشی بسیار پررنگ در گسترش زبان انگلیسی مرکزمحور عهده دار است، برخلاف نظام آموزش رسمی که متمرکز عمل مینماید- و البته از حالت مطلوب فاصله قابل توجهی دارد- بخش خصوصی یا همان نظام غیررسمی از آزادی کامل در انتخاب منابع درسی، مدرس، برنامهریزی و .... برخوردار است به طوری که تقریبا روزآمدترین کتابهای تولید شده در کشورهای مرکز در کمترین زمان ممکن پس از عرضه به بازارهای جهان، بدون کمترین محدودیتی جای پای خود را در نظام آموزش غیررسمی در ایران محکم مینمایند. با هدف دستیابی به تصویری گویا از وضعیت آموزش زبان انگلیسی در ایران چه در بخش رسمی و به ویژه در بخش غیررسمی، مروری بر اثر جدید برجیان (2013) میتواند بسیار راهگشا باشد.
جایگاه زبان انگلیسی در برنامه ها و سیاست ها
احمدی پور (1387) ضمن بررسی اسناد موجود بر این باور است که با وجود اهمیت این موضوع، برنامه و سیاست مشخص و مدونی درخصوص چگونگی بکارگیری این زبان که در عین بهرهگیری از مزایای آن در پی کاهش و یا رفع تاثیرات فرهنگی و هویتی آن باشد، وجود ندارد. به باور وی، برنامهریزی و مدیریت زبان به ویژه در مورد زبان انگلیسی که با همه منافع سیاسی و اقتصادیاش تهدیدی آشکار برای هویت و فرهنگ ملی ما تلقی میشود، از وظایف دولت است. رحیمی و نبیلو (1387) نیز با تحلیل کیفی سند چشم انداز جمهوری اسلامی ایران در افق 1404 و سیاستهای کلی برنامه چهارم و پنجم توسعه و تطبیق آنها با مقوله آموزش زبان انگلیسی ضمن ناقص خواندن سیاستها بر بازنگری اساسی، اصلاح متون، برنامهها و روشهای آموزش زبان انگلیسی در سطح ملی تاکید کردهاند. علویمقدم و خیرآبادی (1391) نیز از منظری انتقادی به بررسی محتوای سند برنامه درسی ملی در حوزه آموزش زبان انگلیسی پرداخته و بر آن بودهاند تا به این پرسش پاسخ دهند که سند مذکور تا چه میزان محقق کننده اهداف کلان تاکیدشده در اسناد فرادستی بوده است. کیانی و دیگران (2010) در بررسی اسناد بالادستی هم چون نقشه راه، چشم انداز بیست ساله، سند ملی آموزش و ... ضمن ناهماهنگ خواندن این دسته از اسناد، با استناد به سند ملی آموزش، دانستن زبانهای خارجی را یکی از دو محور اصلی سواد در هزاره سوم معرفی میکنند.
همچنین نگاهی به آثار آسیبشناسانه دیگری چون پیشقدم و ذبیحی(2012)، پیشقدم و ناجی (2011) و کیانی و دیگران (2011) که جملگی بر فقدان و یا کاستیهای جدی سیاست و برنامهریزی مناسب درخصوص نحوه مواجهه با زبان انگلیسی در ایران و ضرورت تدوین راهبردهایی متناسب با فضای فکری، سیاسی و فرهنگی و نیز نیازهای جامعه میباشد، بیش از پیش راهگشا باشد.
آسیب شناسی آموزش زبان انگلیسی
همانگونه که اشاره شد نظر به کاستیها و کم ثمربخش بودن روند آموزش زبان انگلیسی در نظام آموزش رسمی، بخش خصوصی که در قالب موسسههای آموزشی روبه رشد در جای جای کشور در حال گسترش هستند و به یکی از بخش های تجاری تبدیل شده اند، بیشترین سهم را در گسترش زبان انگلیسی عهده دارند. با توجه به این موضوع، در این بخش از منظر رویکرد انتقادی به آسیبشناسی وضعیت کنونی پرداخته میشود.
پرواضح است که دلیل بهرهجویی از این رویکرد در نقد و آسیبشناسی شرایط حاضر و اتخاذ راهبرد مناسب به دلایلی چند بازمیگردد. نخست آنکه با توجه به تفاوتهای فضای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و عقیدتی جامعه ایران به عنوان جامعهای با ویژگیهای منحصربه فرد خود (برجیان، 2013 ؛ فیلیپسون، 2014) با جوامع مرکز و اهمیت روزافزون مقوله زبان در عصر حاضر به طور عام و زبان انگلیسی به طور خاص، نمیتوان متصور شد تا از منظری لیبرالی به استقبال این زبان رفت و بر تاثیرات فرهنگی، سیاسی و هویتی آن چشم پوشی نمود. دلیل دیگر آنکه، همانگونه که به اجمال اشاره شد، گرچه صاحبنظران رویکرد لیبرالی بر اهمیت و تاثیرگذاری برنامهریزی و سیاست زبانی در قبال زبان انگلیسی تاکید مینمایند (ر.ک. گردول، 2010)، اما تاکید آنها غالبا در هرگونه برنامهریزی در راستای حمایت دولتها بر گسترش زبان انگلیسی استوار است که در این بین از هرگونه تدوین راهبرد و یا تصویب قانونی که مانع این روند شود، انتقاد مینمایند. این رویکرد با خنثی برشمردن زبان انگلیسی و تبلیغ وجود رابطهای مستقیم بین گسترش این زبان و پیشرفت جوامع، نه تنها بر آموزش آن از سن آغاز تحصیل تاکید میکند که حتی آشکارا و یا ضمنی از جمله مناسبترین راهکارها را تغییر زبان نظام آموزش مدارس به زبان انگلیسی معرفی مینماید. رد پای این تلاش را میتوان در آثاری چون کلمن [39](2010) و گردول (2010) به خوبی جستجو نمود.
آشکار است که توسل به چنین رویکردی نه تنها با جامعه ایران سازگاری ندارد، بلکه با قوانین و اسناد فرادستی که بر تقویت زبان فارسی به عنوان زبان آموزش و هویت ملی و فرهنگی تاکید مینمایند، در تعارض جدی است. البته این بدان معنا نیست که در دهههای اخیر، نظام با رویکرد انتقادی نظاممندی به مواجهه با زبان انگلیسی رفته است، بلکه اساسا به دلیل فقدان راهبردی سنجیده، با نوعی تردید و توسل به رویکردهای متعارض و فاقد پشتوانههای نظری و عملی با موضوع برخورد نموده که ماحصل آن نیز شماری از تصمیمگیریها و عملکردهای متعارض و تناقضگونه در بخشهای آموزش رسمی و غیررسمی زبان انگلیسی بوده است (ر. ک. برجیان، 2013؛ آقاگل زاده و داوری، 2014؛ پیشقدم و ذبیحی، 2012؛ فرهادی و دیگران، 2010).
از این رو در نقد وضعیت کنونی و گزینش راهبردی مناسب، ضروری است تا با هدف پرهیز از آفات رویکرد لیبرالی، از رویکرد انتقادی به منزله رویکردی که هم بر اهمیت زبان انگلیسی و هم بر تاثیرگذاریها و آسیبهای آن اذعان دارد و مجهز به پیشنهادها، تمهیدها و تدابیری در سطوح مختلف از برنامهریزی تا آموزش است، استفاده گردد (ر.ک. اکبری، 2008).
برپایه پژوهشهایی چون اکبری (2003)، محسنی و کریمی (2011)، پیشقدم و صبوری (2011)، پیشقدم و نواری (2009) و پیشقدم و ناجی (2012) دو ساز و کار دانش و مهارت آموزشی و به طور ویژه محوریت زبان و فرهنگ انگلیسی در بین فراگیران و حتی مدرسان زبان انگلیسی بسیار پررنگ و تاثیرگذار است. در چنین شرایطی است که به استناد اکبری (2003) و پیشقدم و ناجی (2012) میتوان به شکلگیری و گسترش امپریالیسم زبان انگلیسی در جامعه ایران در نتیجه روند کنونی گسترش این زبان که با نوعی وابستگی نظام آموزشی ما به جوامع مرکز همراه بوده و در فقدان هرگونه حساسیت زبانی و یا برنامهریزی زبانی واقع بینانه و منطقی دنبال میشود، اذعان نمود.
جدای از نحوه نگرش همراه با اقبال فراگیران و مدرسان زبان انگلیسی - به عنوان دو مولفه مهم در هر نظام آموزشی- به بار فرهنگی آموزش این زبان، شاهد برجسته دیگر را میتوان درخصوص مولفه کتاب درسی جست که به طور ویژه در بخش خصوصی که وابستگی عمیقی به این گونه منابع و کتابهای درسی دارد، مشهود مینماید. (بحرینی، 1392؛ برجیان، 2013)
درخصوص عدم تناسب این دسته از آثار با فضای جوامع حاشیه و از آن جمله جامعه ایران، به باور فیلیپسون (52:1992)، این دسته از کتابهای درسی نمادهایی شاخص از امپریالیسم فرهنگی غرب و انتشاردهنده اندیشهها و باورهای این فرهنگ در جوامع دیگرند. گری[40] (153:2002) بر این نکته تاکید میکند که از جمله نتایج جهانی شدن، تحمیل کتابهای درسی تولیدشده در جوامع مرکز به کشورهای حاشیه است؛ کتابهایی با گسترهای بین المللی که به نحوی فزاینده در حال گسترش اند و با این حال چه از لحاظ موضوعی و چه فرهنگی به شدت انحصاری و نامتناسب با فضای جوامع حاشیه اند. کاناگاراجا (1999) نیز با استناد به نمونههای متعدد تناسب و روح حاکم بر این دسته از آثار را با فضای فرهنگی و اجتماعی جوامع حاشیه در تعارض و تضاد میداند.
مشاهده چنین شواهد ملموسی میتواند مبین این واقعیت باشد که به استناد کاناگاراجا (18:1999) گسترش این زبان به ویژه در چارچوب آموزش زبان انگلیسی، هژمونی فرهنگی غرب را تقویت مینماید و در این بین کتابهای درسی به عنوان مهمترین منبع درونداد در کلاسهای درس از اهمیت بیشتری برخوردار است. بی شک نتیجه انتشار این دسته از کتابها در فقدان هرگونه نگاه هوشیارانه، واقع بینانه و انتقادی به این زبان و فرهنگ، نتیجهای جز شکلگیری نوعی نگرش لیبرالی در بین فراگیران و مدرسان این زبان و فرهنگ ندارد؛ نگرشی که با استناد نورتن و توهی[41] (2004) در آن زبان انگلیسی تنها به عنوان ابزاری صرفا ارتباطی معرفی میشود و به باور پنی کوک (1994) نگاهی بیش از حد سادهانگارانه مبنی بر این که گسترش جهانی زبان انگلیسی، پدیدهای طبیعی (یعنی نتیجه طبیعی روند جهانیشدن است) و پدیدهای خنثی (یعنی زبان انگلیسی ابزاری خنثی و فاقد هرگونه بار فرهنگی و سیاسی است) میباشد، در جوامع شکل میگیرد و این همان چیزی است که بر پایه مطالعات موجود هم چون پیشقدم و ذبیحی (2012)، غفارثمر و داوری (2011)، پیشقدم و صبوری(2011) در جامعه ایران کاملا مشهود مینماید.
خلاصه بحث اینکه برپایه پژوهشهای موجود دو سازوکار محوریت زبان و فرهنگ انگلیسی و دانش و مهارت آموزشی به عنوان دو رکن مهم در شکلگیری امپریالیسم زبانی در بعد آموزش در جامعه ایران و به طور خاص در بین فراگیران این زبان نقشی پررنگ یافته است و این مساله خود ضرورت توجه بیشتر برنامهریزان و سیاستگزاران را در خصوص نحوه مواجهه با زبان انگلیسی برجستهتر میسازد.
توسل به رویکرد انتقادی: الزامات و ضرورتها
متسودا[42] (158:2006) بر این باور است که هرگونه تصمیمگیری آموزشی در سطوح مختلف درباره زبان انگلیسی باید با درنظرگرفتن بافت مورد نظر صورت پذیرد. با توجه به این مهم که جامعه ایران به عنوان جامعهای حاشیه با تفاوتهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی با جوامع مرکز روبروست و از سویی دیگر بینیاز از این زبان در حوزه های مختلف نیست، در این بخش ضروری است تا به تدوین و ارایه راهکاری درخصوص نحوه مواجهه با این زبان با لحاظ نمودن شرایط حاکم در داخل و عرصه جهانی پرداخته شود. با لحاظ نمودن چنین شرایطی است که در اینجا ضمن پرهیز از هرگونه افراط و تفریط، توسل به رویکرد انتقادی به عنوان رویکردی کارآمد معرفی شده و پیش زمینه ها، الزامات و پیامدهای بهرهگیری از آن به ویژه در بخش آموزش به بحث گذاشته میشود.
نظر به اهمیت دو سازوکار مورد بحث یعنی توجه به محوریت زبان و فرهنگ و دیگری محوریت دانش و مهارت آموزشی، در این بخش حول این دو، راهکارهایی مبتنی بر رویکرد انتخاب شده به عنوان رویکرد متناسب با جامعه ایران ارایه میگردد.
(1) زبان و فرهنگ: از آنجا که به استناد فیلیپسون (47:1992) محوریت زبان و فرهنگ انگلیسی در عرصه جهانی در روند برنامهریزی این زبان به ویژه در بعد آموزشی اهمیت بسزایی دارد به نحوی که به ملاکی برای ارزشگذاری دیگر زبانها و فرهنگها تبدیل میشود، بر پایه رویکرد انتقادی در خصوص این سازوکار، دو مساله اهمیت خاص مییابد. نخست شناخت درست از جایگاه و ماهیت زبان جامعه حاشیه که در خصوص جامعه ما ایران به طور خاص درخصوص زبان فارسی به عنوان زبان رسمی موضوعیت مییابد و دیگری شناخت درست از جایگاه، ماهیت و کارکرد زبان انگلیسی.
اساسا در رویکرد انتقادی، مقوله هوشیاری زبانی[43] از اهمیت بسزایی برخوردار است به نحوی که در هرگونه برنامهریزی زبانی توجه به این مقوله مسالهای بسیار مهم میباشد. مراد از هوشیاری زبانی، به استناد داوری اردکانی (1387)، مجموعه نگرشهای افراد جامعه زبانی است. توماس[44] ((1991) به نقل از داوری اردکانی، 1387) بر این نکته تاکید میکند که افراد جامعهای که هوشیاری زبانی ندارند، دیگر زبان دلمشغولی و دغدغه آنها نبوده و پذیرای وضع موجود آن به صورتی که هست، میباشند.
اما در قبال ارتقای هوشیاری زبانی جامعه نسبت به زبان فارسی، که مقدمه ورود به تدوین هرگونه برنامهریزی زبانی و عاملی برای پرهیز از هرگونه برنامه ریزی بر پایه حدس و گمان از سوی برنامهریزان است، داوری اردکانی(19:1387) این نگرش زبانی یا همان هوشیاری زبانی را مجموعهای از آگاهیها، احساسات و تمایلات عملی افراد یک جامعه زبانی در مورد زبان شان برمی شمارد که در سه سطح "آگاهی از زبان"، "احساس نسبت به زبان" و "آمادگی برای عمل در مورد زبان" سنجیده میشود و بدین ترتیب نگرش به زبان فارسی شامل مولفههای آگاهی از پیکره زبان فارسی، احساس نسبت به پیکره زبان فارسی، آگاهی از شان زبان فارسی، احساس نسبت به شان این زبان، نگرش کلی نسبت به فارسی، آگاهی از آموزش زبان فارسی و احساس نسبت به آموزش زبان فارسی را معرفی می کند. وی درخصوص احساس نسبت به شان زبان فارسی یادآور این نکته می شود که چنین شخصی "احساس کند اگر فارسی را خوب بداند شغل بهتری پیدا خواهد کرد، احساس کند فارسی یک ابزار ارتباطی خوب است و کارایی زبان فارسی را برای یک جامعه مدرن کمتر از انگلیسی نداند. از تصور این که فرزندش فارسی بلد نباشد نگران شود. قطع ارتباط با ادبیات فارسی برایش ممکن نباشد، برای کسی که فارسی میداند ارزش قایل باشد، فارسی را بخشی از میراث فرهنگی خود بداند، فارسی را به عنوان عاملی برای پیوند با گذشته دوست داشته باشد، یادگرفتن انگلیسی را مهمتر از فارسی نداند، احساس کند که همه مردم ایران باید بتوانند فارسی را حرف بزنند، برای فارسی در جامعه ایرانی شان و جایگاه بالایی قایل باشد، فارسی را دوست داشته باشد، فارسی را زیبا بداند. "
صادقی (1387، به نقل از عاصی 1387) نیز با توجه به این مهم که زبان فارسی رکن استوار هویت و وحدت ملی جامعه ایران است از خلا آگاهی زبانی در خصوص مخاطرات پیشِ روی زبان فارسی سخن به میان آورده و برنامهریزی برای پاسداری از آن را یکی از ضروریاتی میداند که تمام نهادهای زیربط در کشور باید توجه به آن کنند. به باور وی، کم توجهی به زبان فارسی از سویی و ورود زبان انگلیسی به صحنه از سویی دیگر با تضعیف زبان فارسی همراه بوده است.
از این روست که با هدف افزایش هوشیاری زبانی جامعه ایران و البته تقویت جایگاه زبان فارسی در برابر تهدیدات نوپای زبان جهانی شدن، توجه به مولفههایی چون آموزش، رسانه و بومی سازی علوم در چارچوب سیاست و برنامه ریزی ای مدون و پرهیز از هرگونه نگاه جانبدارانه یک ضرورت است (ر.ک آقاگل زاده و داوری، 1390).
اما در مرحله دوم ایجاد هوشیاری زبانی نسبت به زبان انگلیسی ضرورتی اجتنابناپذیر است. از منظر رویکرد انتقادی، زبان انگلیسی نه آموزش صرف یک زبان در کلاس بلکه آموزش زبانی وابسته به قدرت است که باید در چارچوب مسایل و پیشینه تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی معرفی شود. از همین روست که آحاد جامعه و به طور خاص برنامهریزان، مدرسان، فراگیران و والدین باید به ماهیت و پیامدهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این زبان توجه داشته باشند و آن را یک ابزار ارتباطی خنثی برنشمارند.
اما درخصوص محوریت فرهنگ غربی نیز همانگونه که ذکر شد، گسترش نوعی همگونی فرهنگی و یا به تعبیری در غالب موارد گسترش فرهنگ آمریکایی از جمله جنبههای بحث برانگیز جهانیشدن آموزش این زبان است (ویلسون، 2005). آلپتکین (58:2002) نیز معتقد است که آموزش زبان انگلیسی در شرایط حاضر نوعی فرهنگ آموزی[45] است که در طی آن قالبهای فرهنگی و جهانبینیهای جدید در اذهان فراگیران زبان شکل میگیرد.
در چنین شرایطی است که اکبری (2008) با تکیه به رویکرد آموزش انتقادی بار فرهنگی مرکزمحور این زبان را به چالش میکشد. به باور وی، از منظر آموزش انتقادی، پرهیز از توسل صرف به فرهنگ جوامع مرکز و ضرورت اتکای به فرهنگ جوامع حاشیه نه تنها این فرصت را پیشِ روی فراگیر مینهد تا در خصوص جنبههای مختلف فرهنگ جامعه خود به نظاره نشیند و از جهاتی چند از فرهنگ خود آگاهتر گردد، بلکه با طرح آن در کتابهای درسی شرایطی حاصل می آید تا فراگیران نوعی احترام و ارزش برای فرهنگ خود قایل شوند. به بیانی گویاتر، در حالی که استفاده از کتابهای مبتنی بر فرهنگ جوامع مرکز که به استناد گری (2000) و بانگاس[46] (2010) فرهنگ این جوامع را برجسته و آرمانی معرفی مینمایند و فرهنگ جوامع حاشیه را به اشکال مختلف کم اعتبار و یا بی ارزش برمی شمارند، بهرهگیری از مولفههای فرهنگی جوامع حاشیه در تهیه و تدوین کتابهای درسی میتواند نه تنها از شکلگیری هرگونه حس حقارت در فراگیران نسبت به فرهنگشان جلوگیری نماید، بلکه میتواند فرهنگ جوامع حاشیه را در ذهن فراگیران متعلق به این جوامع ارزشمندتر از گذشته معرفی نماید.
(2) دانش و مهارت آموزشی: اما درخصوص این سازوکار که به طور خاص به منابع، محصولات و مواد آموزشی، شیوههای تدریس، برنامه ریزی درسی، ارزشیابی و تربیت مدرس اشاره دارد، در هرگونه برنامه ریزی زبانی و به ویژه در حوزه آموزش باید بدان توجه خاص شود. به استناد غفارثمر و داوری (67:2011)، آموزش رایج در حوزه آموزش زبان انگلیسی خود را صرفا فعالیتی آموزشی معرفی مینماید، تنها به مقبولیت و مشروعیت انگلیسی آمریکایی و بریتانیایی حکم میدهد، خود را تنها مرجع مشروع برنامهریزی و تهیه مواد و منابع درسی برمیشمارد و نوعی همگونی فرهنگی و آموزشی را مطابق ویژگیهای فرهنگی جوامع مرکز در کشورهای حاشیه دنبال میکند. به استناد فیلیپسون (1992)، پنیکوک (1994) و کاناگاراجا (1999) این شرایط محصول فقدان نگرشی انتقادی به جایگاه آموزش این زبان و نقش آن در عرصه جهانی است که این خود نتیجه پذیرش بی چون و چرای اصول مطرح در حوزه زبانشناسی کاربردی از سوی مدرسان این زبان است؛ اصولی که صرفا به جنبههای روششناختی تاکید مینمایند و توجهی به مسایل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این فعالیت و پیامدهای آن ندارند. در مقابل این جریان غالب، رویکرد آموزش انتقادی نه تنها به همه جنبههای آموزش یعنی برنامهریزی درسی، طراحی مواد درسی، روش و فنون مناسب درسی و نیز نحوه ارزشیابی میپردازد، بلکه در این بین به جنبه های تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز توجهی خاص دارد. غفارثمر و داوری (68:2011) بدین نکته اشاره می کنند که از منظر انتقادی، ارتباط، تناسب و مقبولیت روش ها و مواد درسی تولید شده در کشورهای مرکز با شرایط حاکم بر کشورهای حاشیه در تعارض بوده و در این بین برخی اصول، مبانی و باورهای برجسته، تثبیت شده و مقبول در بعد آموزشی از لحاظ علمی به چالش کشیده شده است. به عنوان نمونه درخصوص کتابهای درسی میتوان به عدم تناسب آنها با بسیاری از جوامع حاشیه اشاره نمود که اگرچه طرح آن مجالی دیگر میطلبد اما خواننده علاقمند میتواند به آثاری چون آقاگلزاده و داوری (2012)، اکبری (2008)، بانگاس (2010)، گری (2000) و هیلیارد[47] (2005) مراجعه نماید.
راهکارهای عملی پیشنهادی
گرچه ارایه راهبردی پاسخگو و جامع، نیازمند بررسی و پژوهشهایی همه جانبه نگر میباشد و البته ارایه ماحصل چنین بررسی ای نیز در این مجال نمیگنجد، اما با توجه به اهمیت موضوع و فراهم آوردن پیشنهادهایی با هدف پژوهشهایی بیشتر در این حوزه، راهکارهای پیشنهادی ذیل ارایه می گردد:
الف) ضروری است تا با توجه به اهمیت موضوع، در وهله نخست برنامه ای راهبردی درخصوص آموزش زبان انگلیسی در نظام آموزش رسمی در سطح مدارس تدوین و تصویب گردد. این برنامه قاعدتا باید ضمن توجه به اهداف و مولفه های نظام آموزش و پرورش کشور با جنبه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی اسناد فرادستی و از آن جمله سند برنامه درسی ملی، سند نقشه جامع علمی کشور و ... هماهنگ باشد. از سویی دیگر لازم است در تدوین اسناد فرادستی به چشم اندازها و اهداف پرداخته شود و از ورود به مسایل تخصصی آموزش و فراگیری زبان انگلیسی پرهیز گردد.
ب) لازم است متولیان سیاستگزاری مسایل فرهنگی و آموزشی و در راس آن شورای عالی انقلاب فرهنگی با نگاهی آینده گرایانه، دستگاهها و نهادهای مربوطه و به طور خاص نظام آموزش و پرورش را در راستای تقویت باورها و آرمان های فرهنگی و هوشیاری زبانی جامعه هدایت نماید. تقویت باورها نسبت به کارآمدی زبان فارسی در عرصه های مختلف، افزایش تواناییهای کاربردی دانش آموزان در استفاده از زبان فارسی از یک سو، و از سویی دیگر تلاش نظام مند مجموعههایی چون فرهنگستان زبان و ادب فارسی در راستای ارتقای برنامهریزی در خصوص شان و پیکره این زبان و حتی گنجاندن درسی مستقل و یا اختصاص بخشی از درس زبان فارسی به مقوله هوشیاری زبانی (ر. ک. کوماراوادیولو[48]، 2012) میتواند به نوعی ایمنسازی جامعه در میانمدت و بلندمدت کمکی شایان نماید.
ج) بررسی و تعیین اهداف آموزش زبان انگلیسی در بخشهای علمی، رسانه، اقتصادی و غیره میتواند به نحوه تصمیم گیریهای آموزشی در چنین برنامهای جهت ببخشد. تصمیمگیری درخصوص موضوعاتی تخصصی چون نیازسنجی، سن آموزش، میزان ساعات آموزش، اولویت مهارتها، نوع رویکرد آموزشی، تهیه و تدوین منابع درسی، تربیت مدرس و ارزشیابی از جمله مواردی است که ضمن توجه به اهداف کلی، نگاهی ویژه به امکانات و منابع ساختاری، مادی و انسانی دارد. در اینجا بهرهگیری از تجارب کشورهای دیگر به ویژه کشورهایی که با رویکرد انتقادی با زبان انگلیسی مواجهه نموده و البته با موفقیت همراه بوده اند ضروری است (به عنوان نمونه رجوع به آثاری چون محبوب و تیلاکاراتنا[49] (2012) می تواند راهگشا باشد).
د) از آنجا که تدوین چنین راهبردی در سطح ملی با چالشها و ظرافتهایی همراه است، باید متولیان علاوه بر تعامل با برنامه ریزان آموزشی، ارتباطی تنگاتنگ با متخصصان و صاحبنظران حوزه های آموزش زبان انگلیسی، زبان شناسی کاربردی و ... داشته باشند. به عنوان نمونه به استناد پیشقدم و ذبیحی (69:2012) درحاشیه نشستن زبان شناسان کاربردی و متخصصان آموزش زبان انگلیسی در ایران یکی از برجسته ترین دلایل رویکرد منفعلانه با زبان انگلیسی و تبدیل جامعه به مصرف کننده صرف محصولات و رویکردهای جوامع مرکز است. همچنین تعامل و نظرخواهی از مدرسان در سراسر کشور و توجه به نظرات آنها به تقویت این راهبرد و همراهی بیشتر آنها خواهد انجامید.
ه) در چنین راهبردی آموزش مدرسان زبان انگلیسی در دو بخش بسیار اهمیت دارد. نخست افزایش هوشیاری زبانی آنها نسبت به ماهیت زبان انگلیسی در جهان امروز در کنار سوق دادن توجه آنها به پیشینه تاریخی و پیامدهای سیاسی و فرهنگی آن. بی شک این هوشیاری میتواند آنها را از مرحله انتقال دهندگان صرف یک زبان به فراگیران فاصله دهد و نقشی برجستهتر به آنها اعطا کند. دوم آموزشهای تکمیلی یا ضمنخدمت مدرسان با هدف دانشافزایی و هماهنگساختن آنها با کتابها و رویکردهای تدریس است که به طور خاص در سالهای اخیر و عمدتا متاثر از به چالشکشیدن جریان لیبرالی با تفاوتهایی قابل توجه همراه شده است.
و) تهیه و تدوین کتابهای درسی- که البته روند آن در نظام آموزش رسمی آغاز شده است- از اهمیت بسزایی در روند برنامه ریزی آموزشی و به طور خاص در رویکرد انتقادی برخوردار است. همانگونه که پیشتر ذکر شد با توجه به اهمیت کتاب درسی به عنوان مهمترین و غالبا تنها درونداد برای فراگیران در جوامعی که زبان انگلیسی، زبانی خارجی برشمرده می شود، اهمیت آن دوچندان است. پرهیز از پرداختن به موضوعات خنثی، توجه به مسایل داخلی و جهانی، بهرهگیری از ارزشها و مولفههای فرهنگ بومی و مواردی از این دست با استفاده از شیوههای نوین تهیه و تدوین مواد درسی از جمله راهکارهای عملی است که درخصوص جزییات آن رجوع به آثاری چون آقاگل زاده و داوری (2012 و 2014)، اکبری (2008) و رشیدی و صفری (2012) راهگشاست. در سایه چنین بومیسازی فرهنگی است که میتوان نه تنها از آسیبهای فرهنگی بهرهگیری از کتابهای مرکزمحور کاست، بلکه میتوان از آن به مثابه ابزاری برای معرفی، بازیابی و تقویت فرهنگ جامعه در بین فراگیران استفاده نمود.
نتیجه گیری
در سایه بررسیها و مطالعات موجود و طرح دیدگاههای مختلف، دیگر تردیدی وجود ندارد که گسترش زبان انگلیسی و به طور خاص در قالب آموزش زبان انگلیسی با آثار و پیامدهای متعددی همراه بوده است که این آثار در جوامعی که با تفاوتهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی روبرو هستند، برجستهتر مینماید. بیتردید جامعه ایران به عنوان نمونه برجستهای از یک جامعه حاشیه که از لحاظ تفاوتها با جوامع مرکز فاصله زیادی دارد نمیتواند از آسیبها و پیامدهای گسترش این زبان مصون بماند. اما از منظری دیگر، نیاز به این زبان در بخشهای مختلف خود موضوعی است که نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت. از این رو در این مقاله با توجه به این دو موضوع مهم، یعنی پیامدهای گسترش زبان انگلیسی از یک سو و توجه به نیاز به این زبان از سوی دیگر، مبتنی بر رویکرد انتقادی راهکارهایی عملی با هدف پرهیز از هرگونه مواجهه منفعلانه چه در رد و یا تایید بی چون و چرای این زبان ارایه شد.
از آنجا که در جامعه ایران آموزش زبان انگلیسی بیشترین تاثیر را در گسترش این زبان عهده دار می باشد، راهبرد ارایه شده نیز توجه خاصی به این مقوله دارد. به باور ما آسیبهای ناشی از خلا راهبرد و یا برنامهای مدون و همهجانبهنگر در خصوص نحوه مواجهه با زبان انگلیسی از جمله موضوعاتی است که بیتوجهی بدان میتواند در روند پدیده جهانیشدن و در نتیجه گسترش بیش از پیش زبان انگلیسی با آسیبهای جدی بر فرهنگ، زبان و هویت ملی ما همراه گردد. بیتردید هرگونه برنامهریزی در این بخش مستلزم دامن زدن به نوعی هوشیاری زبانی در سطوح مختلف جامعه است که در این روند نهادهای مسوول نقشی اساسی و ظریف دارند؛ نقشی که البته بدون طرح صریح اهمیت آن با آحاد مختلف جامعه عملا بسیار دشوار مینماید. بنابراین در این مقاله نگارندگان تا حد امکان ضمن طرح موضوع و تاکید بر ضرورت آن، مبتنی بر یافتههای خود و برخی آثار نوظهور انتقادی به ارایه راهکارهایی پیشنهادی پرداختند که تصمیم گیری علمی و دور از هرگونه نگاه جانبدارانه درخصوص هریک از این موارد هم چون تهیه و تدوین کتابهای درسی، گزینش رویکرد، توجه به نیازسنجی فراگیران، تربیت مدرس، برنامهریزی آموزشی متناسب با نیازها و اولویت های داخلی و نیز در راستای تقویت هوشیاری زبانی و فرهنگی فراگیران نیازمند بررسیها و پژوهشهایی جامع خواهد بود.
یادآوری این نکته ضروری است که با هدف مواجهه فعالانه با پیامدهای زبانی و فرهنگی زبان انگلیسی، تدوین صرف چنین راهبردی نمیتواند به تنهایی موثر باشد. به بیان روشن تر، تدوین و اجرای سندی فرادستی با عنوان سیاست زبانی که به چشم اندازها، اهداف و راهکارها درخصوص پاسداشت و تقویت زبان فارسی به عنوان زبان ملی و رسمی و زبانهای قومی و محلی به عنوان گنجینههایی از دانش و فرهنگ بومی و محلی بپردازد ضرورتی اجتنابناپذیر است. بیتردید در هرگونه برنامهریزی و ارایه راهبرد درباره زبان انگلیسی توجه به دیگر اجزای این سند با هدف هماهنگی بیشتر لازم خواهد بود.
باور نگارندگان بر آن است که مواجهه غیرمنفعلانه بخشهای مسوول و در راس آن نهادهای سیاستگزار در بخشهای آموزش و فرهنگ و اجرای مرحله به مرحله آن در نظام آموزشی و توجه به این دسته از پیشنهادها به عنوان موضوعاتی مهم و البته نسبتا مغفول، گامهایی آغازین اما اساسی در راه مقابله با سیطره دانش و مهارت آموزشی مرکز محور و محوریت بی چون و چرای زبان و فرهنگ انگلیسی خواهد بود که نیل به این مهم که نتیجه آن کاستن از آسیب های زبانی و فرهنگی پدیده جهانی شدن و تقویت مصونیت ملی، فرهنگی و هویتی خواهد بود، میتواند با بهرهگیری از مبانی رویکرد انتقادی عملی گردد؛ رویکردی که در عین تلاش برای ارایه تصویر واقعی زبان انگلیسی و تاکید بر پیامدهای زبانی و فرهنگی گسترش ناسنجیده آن، بر اهمیت و بهرهگیری فعالانه و هوشمندانه از آن زبان تاکید مینماید و برای تحقق این هدف پیشنهادها و راهکارهایی عملی متناسب با نیازها و فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جوامع ارایه مینماید.
منابع
- آقاگلزاده، فردوس و داوری، حسین (1389). جهانیشدن و زوال خرده زبانها و گویشها. مجموعه مقالات همایش بینالمللی گویش های مناطق کویری ایران. دانشگاه سمنان. صص 48-35.
- آقاگلزاده، فردوس و داوری، حسین (1390). جهانیشدن و زبان فارسی: بحثی در ضرورت اتخاذ رویکردی واقعبینانه در خصوص جایگاه زبان فارسی در عصر جهانیشدن. نخستین همایش بینالمللی گسترش زبان و ادبیات فارسی: چشمانداز، راهکارها و موانع. شورای گسترش زبان و ادب فارسی. ص 2.
- احمدی پور، طاهره (1387). لزوم اتخاذ سیاست زبانی در برابر گسترش زبان انگلیسی. فصلنامه مطالعات ملی، شماره 35. صص 134-119.
4. احمدی پور، طاهره (1390). به سوی چارچوب سیاست زبان ملی. زبان شناخت. سال دوم. شماره 1. صص 16-1.
5. بحرینی، نسرین (1392). تحلیل ارزشهای فرهنگی در کتابهای آموزش زبان انگلیسی. راهبرد فرهنگ. شماره 22. 183-163.
6. داوری اردکانی، نگار (1387). هوشیاری زبانی. رشد آموزش زبان و ادب فارسی. دوره 21. شماره 3. صص 25-18.
- رحیمی، مهرک و نبیلو، زهرا (1387). جهانيشدن و ضرورت اصلاح دورههاي آموزش زبان انگليسي در ايران؛ چالش ها، فرصتها. فناوری و آموزش. سال سوم. شماره 2. صص 124-115.
- عاصی، سید مصطفی (1387). پاسداری و تقویت زبان فارسی. زبان و زبانشناسی. شماره 7. صص 151-141.
- علویمقدم، سید بهنام و خیرآبادی، رضا (1391). بررسي انتقادي برنامه درسي ملي در حوزه آموزش زبانهاي خارجي. مطالعات برنامه درسی. سال هفتم. شماره 25. صص 44-27.
- Abdollahzadeh, E. and Baniasad, S. (2010). Ideologies in the Imported English Textbooks: EFL Learners and Teachers’ Awareness and Attitude. Journal of English Language Teaching and Research. 217. 1-17.
- Aghagolzadeh, F. and Davari, H. (2012). The Rationale for Applying Critical Pedagogy in Expanding-Circle Countries: the Case of Iran. Journal of Language Teaching and Research. 3 (5). 973-80.
- Aghagolzadeh, F. and Davari, H. (2014). Iranian Critical ELT: a Belated but Growing Intellectual Shift in Iranian ELT Community. Journal for Critical Education Policy Studies. 12 (1). 391-410.
- Akbari, R. (2003). Silent Hegemony: ELT as Linguistic Imperialism in Iran. Paper Presented at the Second Conference on Issues in English Teaching in Iran.
- Akbari, R. (2008). Transforming Lives: Introducing Critical Pedagogy into ELT Classrooms. ELT Journal. 62(3). 276-283.
- Aliakbari, M. (2002). Culture in Language Teaching. Unpublished Ph.D. Dissertation. English Department. University of Isfahan.
- Alptekin, C. (2002). Toward Intercultural Communicative Competence. ELT Journal. 56(1). 57-64.
- Anderson, C. (2003). Phillipson's Children. Language and Intercultural Communication. 3 (1). 81-95.
- Baleghizadeh, S. and Jamali Motahed, M. (2010). An Analysis of the Ideological Content of Internaionally-Developed British and American ELT Textbooks. The Journal of Teaching Language Skills, 60(4). 1-27.
- Banegas, D. L. (2010). Teaching More than English in Secondary Education. ELT Journal. 65(1). 80-82.
- Beeman, W. O. (1986). Language, Status and Power in Iran. Bloomington: Indian University Press.
21. Block, D. and Cameron, D. (Eds.) (2002). Globalization and Language Teaching. London: Routledge.
22. Borjian, M. (2013). English in Post-Revolutionary Iran. Bristol: Multilingual Matters.
23. Canagarajah, A. S. (1999). Resisting Linguistic Imperialism in English Teaching. Oxford: Oxford University Press.
- Coleman, H. (2010). English in Development. London: British Council.
- Conard, A. W. (1996). The International Role of English: The State of the Discussion. In J. A. Fishman, et al (Eds.), Post-imperial English: Status Change in Former British and American Colonies 1940-1990. Berlin & New York: Mouton de Gruyter.
- Crystal, D. (1997). English as a Global Language. Cambridge: Cambridge University Press.
27. Davari, H. (2013). English Language Teaching and Linguistic Imperialism. LAP Lambert Academic Publishing.
28. Davies, A. (1996). Ironising the Myth of Linguicism. Journal of Multilingual and Multicultural Development. 17 (6). 485-96.
- Dua, H. (1994). Hegemony of English. Maysore: Yashoda Publications.
- Farhady, H., Sajadi Hezaveh, F. and Hedayati, H. (2010). Reflections on Foreign Language Education in Iran. TESL-EJ. 13(4). Online at http://www.tesl-ej.org/wordpress/issues/volume13/ej52/ej52a1/ accessed 20 Jun 2013.
- Fishman, J.A., Conard, A. W. and Rubal-Lopez, A. (Eds) (1996). Post-imperial English: Status Change in Former British and American Colonies 1940-1990. Berlin & New York: Mouton de Gruyter.
- Foroozandeh, E. (2011). History of High School English Course Book in Iran:1318-1389 (1930-2010). Roshd Foreign Language Teaching Journal. 26 (1). 57-69.
- Ghaffar Samar, R. and Davari, H. (2011). Liberalist or Alarmist: Iranian ELT Community's Attitude to Mainstream ELT vs. Critical ELT. Asian TESOL. 5. 63-91.
- Galtung, J. (1971). A Structural Theory of Imperialism. Journal of Peace Research. 8(2). 81-117.
35. Gnutzmann, C. and Intemann, F. (2005). The Globalization of English, Language Polities, and the English Language Classroom. In C. Gnutzmann and F. Intemann (Eds.) The Globalization of English and the English Language Classroom (pp. 9-24). Tubinjan: Narr.
- Graddol, D. (2010). English India Next. London: British Council.
- Gray, J. (2000). The ELT Coursebook as Cultural Artifact: How Teachers Censor and Adapt. ELT Journal. 54(3). 244-253.
- Gray, J. (2002). The Global Coursebook in English Language Teaching. In D. Block and D. Cameron (Eds), Globalization and Language Teaching (pp. 151-167). London: Routledge.
39. Gray, J. (2010). The Construction of English: Culture, Consumerism and Promotion in the ELT Global Coursebook. London: Palgrave Mcmillan.
40. Haddad Narafshan, M. and Yamini, M. (2011). Policy and English Language Teaching (ELT) in Iran. Iranian EFL Journal. 7 (5). 179-189.
41. Hillyard, S. (2005). Content with Your Content? Why Teach Global Issues in ELT? In L. Angada (Ed.), 30th FAAPI Conference, Towards the Knowledge Society: Making EFL Education Relevant. Conference Proceedings. Cordoba. Argentina: Comunicarta.
42. Holliday, A. (2005). The Struggle to Teach English as an International Language. Oxford: Oxford University Press.
- Johnston, B. (2003). Values in English Language Teaching. Mahawah, NJ: Lawrence Erlbaum Association.
- Keshavarz, M. H. and Akbari Malek, L. (2009).Critical Discourse Analysis of ELT Textbooks. Iranian EFL Journal. 5. 6-19.
- Kiany, G. R., Mirhosseini, S. A. and Navidinia, H. (2010). Foreign Language Education Policies in Iran: Pivotal Macro Considerations. Journal of English Language Teaching and Learning. 53 (222). 49-70.
- Kiani, G.R., Mahdavi, B, and Gafar Samar, R. (2011). Towards a Harmonized Foreign Language Education Program in Iran: National Policies and English Achievement. Literacy Information and Computer Education Journal, 2 (3), 461-469.
47. Kumaravadivelu, B. (2012). Individual identity, cultural globalization, and teaching English as an International Language. In Alsagoff, et. al (Eds), Principles and Practices for Teaching English as an International Language (pp. 9-27). New York: Routledge.
48. Koosha, M., Talebinezhad, M. R. and Taki, S. (2004). An Analysis of the Ideological Import of Internationally and Locally-Developed ELT Textbooks Widely Used in Iran. Iranian Journal of Applied Linguistics. 7. 45-79.
49. MacCabe, C. (1985). English Literature in a Global Context. In R. Quirk and H. Widdowson (Eds.). English in the World: Teaching and Learning the Language and Literatures (pp. 11-30). Cambridge: Cambridge University Press.
- Macedo, D., Gounari, P. and Denderinos, B. (2003). The Hegemony of English. Paradigm Publishers.
- Mahboob, a. and T ilakaratna, N. (2012). A Principle-based Approach for English Language Teaching Policies and Practices. TESOL International Association, online at: http://www.tesol.org/docs/pdf/a-principles-based-approach-for-english-language-teaching-policies-and-practices-.pdf?sfvrsn=0
- Matsuda, A. (2006). Negotiating ELT Assumptions in EIL Classrooms. In J. Edge (Ed.). (Re)Locating TESOL in an Age of Empire (pp.158-170). London: Palgrave.
- Mohseni, A. & Karimi, H. (2011). Linguistic Imperialism and EFL Learning in Iran: A Survey among High School Students in Tehran. Iranian EFL Journal. 3. 327-346.
- Norton, B. and Toohey , K. (2004). Critical Pedagogies and Language Learning. Cambridge: Cambridge University Press.
- Nunan, D. (2003). The Impact of English as a Global Language on Educational Policies and
Practices in the Asia-Pacific Region. TESOL Quarterly. 37(4). 589-613.
- Pennycook, A (2010). English and Globalization. In J. Maybin and J. Swann, (Eds). The Routledge Companion to English Language Studies (pp. 113-121). London: Routledge.
- Pennycook, A. (1994). The Cultural Politics of English as an International Language. Essex: Longman Group Ltd.
- Pennycook, A. (1998). English and the Discourse of Colonialism. London: Routledge.
- Pennycook, A. (1999). Development, Culture and Language: Ethical Concerns in a Postcolonial World. Plenary Address to the 4th Language and Development Conference. Hanoi.Vietnam.
- Pennycook, A. (2001). Critical Applied Linguistics: A Critical Introduction. Mahawah NI: Lawrence Erlbaum Associates.
- Pennycook. A. (2007). Global Englishes and Transcultural Flows. London: Routledge.
- Phillipson, R. (1992). Linguistic Imperialism. Oxford: Oxford University Press.
- Phillipson, R. (2009). Linguistic Imperialism Continued. London: Routledge.
- Phillipson, R. (2014). Reflections by Robert Phillipson on English in Post-revolutionary Iran: from Indiginazation to Internationalization. International Journal of Society, Language and Culture. 2(1). 131-137.
- Pishghadam, R. and Zabihi, R. (2012). Crossing the Threshold of Iranian TEFL. Applied Research in English. 1 (1). 57-71.
- Pishghadam, R. & Naji, E. (2012). Applied ELT as a Panacea for Linguistic Imperialism. Iranian EFL Journal. 1.35-50.
- Pishghadam, R. & Navari, S. (2009). Cultural Literacy in Language Learning: Enrichment or Derichment. Paper Presented in International Conference on Languages. Malaysia.
- Pishghadam, R. & Saboori, F. (2011). A Qualitative Analysis of ELT in the Language Institues of Iran in the Light of the Theory of ‘World Englishes. Journal of Language Teaching and Research. 2. 569-579.
- Prey, R. (2005). How Do You Say Imperialism? The English Language Teaching Industry and the Culture of Imperialism in South Korea. Unpublished MA Thesis. Simon Fraser University.
- Rashidi, N. and Safari, F. (2011).A model for EFL Materials Development within the Framework of Critical Pedagogy (CP). English Language Teaching. 4 (2). 250-259.
- Spolsky, B. (2004). Language Policy. Cambridge: Cambridge University Press.
- Taki, S. (2008). International and Local Curricula: The Question of Ideology. Language Teaching Research. 12. 127-142.
- Talebinezhad, M. R. and Aliakbari, M. (2004). Does Second Language Acquisition Mean Second Culture Acquisition? Journal of Social Sciences and Humanities of Shiraz University. 21(1). 102-108.
- Tollefson, J. W. (1991). Planning Language, Planning Inequality: Language Policy in the Community. London: Longman.
- Tsuda, Y. (2002). The Hegemony of English: Problems, Opposing Views, and Communication Rights. In G. Mazzaferro (Ed.), The English Language and Power (pp. 19-31). Alessandria. Italy: Edizionoi dell’Orso.
- Tsuda, Y. (2010). Speaking against the Hegemony of English: Problems, Ideologies, and Solutions. In T. K. Nakayama & R. T. Halualani (Eds.), The Handbook of Critical Intercultural Communication (pp. 248-269). West Sussex. UK: Wiley-Blackwell.
- Wardhaugh, R. (1987). Languages in Competition. Oxford: Blackwell.
- Wilson, R. (2005). Imposition or Adoption? The Globalization of ELT Practices. Unpublished
MA assignment. University of Essex.
Globalization & English Spread: The Necessities & Implications of Enjoying the Critical Approach Encountering English in Iran
Ferdows Aghagolzadeh[50]
Hossein Davari[51]
[1] - فردوس آقاگلزاده؛ دانشیار گروه
زبانشناسی دانشگاه تربیت مدرس تهران،
[2] - حسین داوری؛ استادیار دانشگاه دامغان،
[3] - English linguistic imperialism
[4] - English linguistic hegemony
[5] - Block and Cameron
[6] - Pennycook
[7] - Crystal
[8] - Gnutzmann and Intemann
[9] - Canagarajah
[10] - Hellinger
[11] - critical approach
[12] - liberal approach
[13] - Periphery
[14] - Center
[15] - Spolsky
[16] - Nunan
[17] - Robert Phillipson
[18] - Anderson
[19] - Johnston
[20] - Holliday
[21] - Galtung’s imperialism theory
[22] - Tsuda
[23] - Dua
[24] - Macedo et. al.
[25] - British Council
[26] - structural
[27]- cultural
[28] - anglocentrality
[29] - professionalism
[30] - MacCabe
[31] - English as a foreign language (EFL)
[32] - Davies
[33] - conspiracy theory
[34] - Conard
[35] - Prey
[36] - Graddol
[37] - Tollefson
[38] - Beeman
[39]- Coleman
[40] - Gray
[41] - Norton & Toohey
[42] - Matsuda
[43] - language awareness
[44] - Thomas
[45]- Enculturation
[46] - Banegas
[47] - Hilliard
[48] - Kumaravadivelu
[49] - Mahboob and Tilakaratna
[50] - Associate Professor of Linguistics Department at Tarbiat Modares University (TMU), Tehran- IRAN.
[51] - Ph.D Candidate of Linguistics, Tarbiat Modares University (TMU), Tehran- IRAN.