معمولا افراد قبل از تصمیم به جدایی کمتر به فکر سرنوشت و آینده ی خود هستند و تنها می کوشند تا از وضعیت فعلی که در آن دچار شده اند خارج شوند.
معمولا توصیه ها و نصایح بزرگتر ها و خانواده ها نیز چندان مثمر ثمر واقع نمی شود و فرد در شرایط بحرانی احساس می کند که هیچ کس قادر به درک او نیست.
این احساس در زنان بیش از مردان است جرا که مردان با طلاق موقعیت اجتماعی شان را کمتر از دست می دهند و از نظر فردی نیز امکان کسب درآمد و تشکیل یک زندگی جدید را بیش از زنان دارند.
زنی که دچار چنین شرایطی می شود در نخستین برخورد با ماجرا، یک جمله بیشتر در ذهنش نیست، باختن همه زندگی! در چنین مواردی معمولا حجم بالای مشکلات مالی به عهده گرفتن وظایف سنگین مادری و پدری توامان با هم در اکثر مواقع تمام توان زنی که سرپرست خانواده باشد را می گیرد.
مثلا اگر به یک خانم جوان با یک یا دو کودک تحت سرپرستی اش که از صبح اول وقت در یک کارخانه کار می کند و عصر ساعت ۵ مجبور است با مترو یا اتوبوس دو ساعت در راه باشد تا به خانه برسد و با این همه مجبور است به کارهای خانه برسد و اگر بگویی که ورزش برای شما لازم است، یا به تغذیه ات توجه کن یا وقت بیشتری برای بچه هایت بگذار بلافاصله از کمبود وقت، نداشتن حوصله و هزار مشکل بازدارنده دیگر حرف می زند.
در خصوص تریبت فرزندان نیز نگرانی و استرس در مورد بچه هایی که مادر به تنهایی مسئول سرپرستی، تامین زندگی و تربیت آن هاست اصل ثابت و تغییرناپذیر است اما چنین مادرانی دلشوره و استرسی پایان ناپذیر در مورد فرزندشان دارند و فکر می کنند چون شرایط زیستی فرزند آن ها با سایر همسالانش فرق می کند پس آن ها باید از همه وجود خود برای تامین نیازهای عاطفی و مادی فرزندشان مایه بگذارند و در نتیجه در اکثر موارد با محبت بیش از حد از سپردن مسئولیت های حتی کوچک به کودکشان (حتی تا دوران نوجوانی) به فرزندشان پرهیز می کنند مبادا که به او فشار بیاید و یا از نظر عاطفی مشکلی برایش به وجود بیاید و در نهایت با به عهده گرفتن کل مسئولیت های زندگی و محبت های بیش از حد مانع تربیت درست و شکل گیری شخصیت فرزندشان می شوند.
دسته دیگری از مادران با توجه به این که نان آور خانواده می شوند فکر می کنند همه وقتشان را باید بگذارند تا فرزند یا فرزندان تحت تکفل شان از نظر مادی کوچکترین کمبودی نداشته باشند و حتی گاه اقدام به تهیه چیزهایی برای فرزندشان می کنند که در شرایط عادی کم تر کودکی از آن ها بهره مند است.
از تربیت کودک که بگذریم، زنان مطلقه از منظر روانشناسی بیشتر در معرض افسردگی قرار دارند و با افزایش سن، استرس ساختن زندگی مشترک که یک بار از دست داده اند را بیش از مردان احساس می کنند.
به طور طبیعی زنان بیشتر از مردان نیازمند اتکا روحی به جنس مخالف خود هستند و تنهایی آسیب جدی به روح و روان آنها وارد کرده و باعث افسردگی یشان بعد از دوران طلاق می شود.
نگاه جامعه و فشار های اجتماعی نیز بر این احساس افسرگی می افزاید به طوری که معمولا زنان مطلقه با بحران های روحی مواجه می شوند.
فشارهای مالی و اقتصادی نیز از دیگر مصائب زنان پس از طلاق است. مردان عملا برای کار خارج از خانه ساخته شده اند و نقش اجتماعی آنها نان آوری برای خانواده است اما زنان الزاما چنین نقشی ندارند و بیشتر به تربیت فرزندان و سرو سامان دادن خانواده می پردازند.
هر چند که در جامعه امروز زنان پا به پای مردان کار می کنند و در اقتصاد خانواده نقش موثری دارند اما این نقش در قالب مکمل و کمک حال مرد تعریف می شود و اگر یک زن بخواهد که همه مخارج زندگی را متحمل شود با دشواری های بسیاری مواجه خواهد شد.
فشار های اقتصادی و اجتماعی، تربیت کودکان، فراموشی خود، افسردگی و ... بخشی از مصائب زنان مطلقه است که کام زندگی را برای آنان تلخ می کند.
حال این سوال مطرح می شود که چرا قبل از ازدواج دقت لازم صورت نمی گیرد تا سرنوشت تلخ طلاق در انتظار خانواده ها نباشد؟ چرا زنان و مردان با تصمیمات نادرست حاضر به تحمل سختی های فراوان در زندگی می شوند و زندگی خود را به نابود می کشانند.
درست است که با طلاق زندگی پایان نمی پذیرد و هم مرد و هم زن باید به زندگی خود ادامه دهند اما باید به هزینه های طلاق برای هر دو طرف توجه نمود و با تصمیمات درست مانع فروپاشی زندگی ها شد.