نقطه اوج درگیری درون سازمانی، سازمان مجاهدین خلق قتل مجید شریف واقفی است. دستمایه فیلم سیانور است که این روزها در سینمای ایران اکران میشود.
تراژدی که سازمان مجاهدین خلق کرد پرسشهای بسیاری را برای مورخان ایجاد کرد که سازمان در چه شرایط تاریخی در ایران ایجاد شد. عضو گیری و رشد و نمو کرد. چرا فرزندان ایرانی که علیه استبداد ، استعمار میجنگیدند از همه مزایا زندگی دست شسته بودند تن به استبداد سازمانی دادند. حتی ازدواج و طلاق را باید سازمان برای آنها تصمیمگیری می کرد. کار به جایی رساندند که به مبارز دستور میدادند خدا را فراموش کند.
شرایط آن روز
در دهه چهل حاکمیت همه راههای اعتراض و انتقاد را بسته بود و هیچ نوع فعالیت سیاسی آزادی را بر نمیتابید و به شدت آن را سرکوب میکرد. بنابراین مبارزان ایران ایران با الگو گرفتن از مبارزات سایر ملل به مبارزه مخفی و قهر آمیز روی آوردند.لذا بعد از سال 1350 وجه غالب مبارزات علیه علیه دیکتاتوری شاه، جنبه مخفی و مسلحانه داشت. هر روز شرایط امنیتی سختتری برای حاکمیت و مبارزان ایرانی به وجود می آمد.
مامورین ساواک از کوچکترین مخالفت و سادهترین فعالیت اجتماعی هراسناک بودند و با آن برخورد میکردند. آن دوران هنوز وسایل الکترونیکی پیشرفته امروزی نبود. سال 1352 ساواک برای کنترل جامعه، تمامی خیابانها و جامعه را توسط اکیپهای گشتی به طور شبانهروزی زیر نظر داشتند و حرکات مردم را میپایدند. به هر شخصی مشکوک میشدند، با بیسیم به مرکز اطلاع می دادند و فرد مزبور را تعقیب یا دستگیر میکردند. فرد بازداشت شده هم با شکنجههای گوناگون طرف بود تا وضعیتش روشن شده و بازجو را از شک و شبهه درآورند.
واقعیت این بود که تا آن زمان کشورهای اسلامی یا تحت سلطه استعمار و سرمایهداری جهانی بودند، یا استبداد. اما مارکسیسم توانسته بود در چند کشور مثل چین، کوبا و ویتنام تحول ایجاد کرده و بر استعمار داخلی و استبداد پیروز شوند. در بسیاری از این کشورهای دیگر هم مبارزاتی با این گرایش در حال پیشرفت بود. از این رو برای ملل تحت سلطه جذابیت داشت. از سوی دیگر مارکسیسم در مقابل نظام سرمایهداری مدعی بود که نظام و سیستم مستقلی دارد. همچنین مدعی همه دیدگاه های فلسفی، احتماعی، سیاسی و اقتصادیاش مبتنی بر علم است. تا قبل از سال 1320 دینداران در عرصه اجتماع و سیاست و حاکمیت سخنی برای عرضه نداشتند. دین بیشتر به حوزه فردی و عبادات منحصر شده بود تازه بعد از شهریور 1320 که فضای باز سیاسی ایجاد شده بود. تنی چند از اندیشمندان اسلامی به فکر افتادند تا این عقبماندگی را چاره کنند.
متفکرانی چون آیتالله طالقانی، شهید آیتالله مطهری، علامه طباطبایی، مهندس بازرگان، علی شریعتی تلاششان این بود که ثابت کنند اسلام در حوزه نظامات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حرفی برای گفتن دارد و نیز اعتقادات اسلامی با علم و عقل همراه و همساز است.1
یکی از تلاشهای این اندیشمندان، آشتی و آشنایی جامعه اسلامی با قرآن بود. بنیانگذاران مجاهدین هم دانش آموختگان این جریان بودند که بعد از سرکوب قیام 15 خرداد 1342 به رهبری امام توسط رژیم، دیگر مبارزه غیر مسلحانه با رژیم شاه را امکانپذیر ندانستند.
محمد حنیفنژاد در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق را تاسیس کرد. سازمان مجاهدین پس از شکلگیری، اقدام مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی را آغاز کرد. اما بیش از آنکه عملیات جدی را آغاز کند لو رفت. این سرنوشت تراژیک بیشتر سازمان تراژیک در ایران است. اخبار مربوط به آنان شامل داستان تأسیس، کشف و لو رفتن آن و سپس دستگیری و زندان و اعدام سرانشان بود تا عملیات نظامی و چریکی آنان .
سازمان نخستین عملیات نظامی سازمان خود را در مرداد سال 50 در برابر جشن های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی آغاز کرد که بیشتر از آنکه سازمان طی فرایند سازمانی آماده برای این اقدام باشد در رقابت با ماجرای فدائیان خلق دست به اقدام مسلحانه زد تا نشان دهد جریان مبارز صرفاً در اختیار کمونیستها نیست. سازمان در ابتدا در کارخانه صنایع الکتریکی تهران بمب گذاری کرد و خود را برای فعالیت بیشتر آماده میکرد با ضربه شهریور ساواک تعداد زیادی از اعضای آن که شامل سه نفر مرکزیت اولیه و اغلب کادرهای همه جانبه میشد، دستگیر شدند. برخی شمار دستگیر شدگان را تا 70 و برخی تا 120 نفر عنوان کردهاند، افزون بر اعضای مرکزیت اولیه، افرادی که به تدریج به مرکزیت افزوده شده بودند به جز حسین روحانی که در خارج از کشور بود دستگیر شدند. این دستگیریها تا آبان ماه سال 50 ادامه داشت.
*مسئله تقیشهرام
تقی شهرام فارغالتحصیل رشته ریاضی از دانشگاه تهران بود و در اواسط سال 1348 در زمان دانشجویی به گروه متشکلی از انقلابیون مسلمان که بعدها سازمان مجاهدین خلق ایران نامیده شد، پیوست. دو سال بعد در پی تدارک گروه برای شروع عملیات مسلحانه و انهدام دکلهای برق شهر تهران، پیش از جشنهای موسوم به 2500 ساله شاهنشاهی، در شهریور 1350 دستگیر شد و در دادگاه رژیم شاه محاکمه شد. تقی شهرام، با دفاع از اعتقاداتش و فعالیتهای سازمان به 10 سال حبس محکوم شد. تقس شهرام در زندان با حسین عزتی عضو گروه مارکسیستی گروه ستاره سرخ نزدیک شده و در زندان در پی اجرایی کردن اعتصاب بودند که به زندان ساری منتقل میشوند حسین عزتی توانست تقی شهرام را به مارکیسست کند و با فرصت به دست آمده از زندان بگریزند و بعد از 13 روز دوباره به سازمان ارتباط برقرار کند.
تقی شهرام به قول بهرام آرام که مدتی با او هم بند بود آدم لاف زن و مغروری بود و در سایه غرورش آدم پر کاری بو د و در غیاب افراد رده اول سازمان سعی داشت به مرکزیت سازمان تبدیل شود در حالی که مجید شریف واقفی دو عضو دیگر آن بودند.
به تدریج شهرام افکار واقعی خود را نشان داد توانست بهرام آرام را با خود همراه کند آرام که قبلا از شهرام انتقاد میکرد که آدم نمیتواند با غرورش چه کار کند در نهایت تن به توجیعات مارکسیستی شهرام داد.
*مجید شریف واقفی
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد[ه] و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نموده [بود]؛ بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. این سرنوشت مجید شریف واقفی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که بر مواضع اسلامی خود و نپذیرفتن مواضع جدید و التقاطی برخی رهبران این سازمان ایستادگی کرد.
مجید در سال 1327 در تهران متولد شد. 12 در سال 1345 وارد دانشگاهی شد که بعدها به نام او تغییر یافت و در زمره نخستین دانشجوی رشته برق محسوب میشود و 3 سال بعد به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد در جریان ضربة اول شهریور سال 1350 در رابطه با اسناد و مدارکی که در «خانه جمعی» به دست آمده بود نام شریف واقفی نیز لو رفته و مأمورین به سراغ وی رفتند. در آن هنگام وی به عنوان افسر وظیفه در ادارة برق منطقه فارابی تهران مشغول خدمت بود. توانست از دست ساواک بگریزد و زندگی مخفی خود را آغاز کند. محسن سید خاموشی که در ترور شریف واقفی دست داشت مینویسد: یک روز شریف واقفی در محل کارش بود از طرف ساواک آمدند که او را دستگیر کنند پیش او آمده گفتند آقای شریف واقفی کجاست او در جواب گفته همین جا بایستید الآن میروم صدایش میکنم و بعد رفته بود و متواری شده بود.
یکی از کسانی که با اطلاع مجید از دستگیر و زندانی شدن گریخت همین محسن سید خاموشی بود که در قتل مجید نقش جدی داشت. با شروع زندگی مخفی، شریف واقفی به همراه احمد رضایی به بازسازی سازمانی پرداخت که تمام کادرهای برجستةخود را از دست داده بود. در این زمان مجید به عنوان معاون کاظم ذوالانوار فعالیت میکرد. بعد از بازداشت کاظم در مهر ماه 51 مجید به مرکزیت سازمان راه یافت و با رضا رضایی هم ردیف شد. و بعد از کشته شدن رضا او نیز مسئول شاخه کارگری شد.
رضا رضایی از جمله کسانی بود که به مسئولیت گرفتن تقی شهرام هشدار داد اما با کشته شدن رضارضایی تقی شهرام به مرکزیت سازمان راه یافت.
*سازمان مجاهدین خلق در بیرون از زندان مارکسیت می شود
تقی شهرام بعد از عضویت در مرکزیت سازمان با همراهی بهرام آرام مارکسیست شدن سازمان را اعلام میکند شهرام ضربهها و شکستهای سازمان را در چند سال اخیر را ناشی از عقیده سازمان معرفی میکند و مدعی شد چون افکار مذهبی، غیر علمی و غیر واقعی بوده، موجب عدم واقع بینی گشته و سازمان نتوانسته به نتیجه مطلوب برسد.
اما مجید شریف واقفی و چند تن از دوستانش در مقابل این موج ایستادند. هر چند مجید پس از نپذیرفتن مواضع سازمان محدود شد اما یاران وفادار او مرتضی صمدیه لباف، و فرها صبا بودند. مجید با روحانیون مانند مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی برای کمک به سازمان در تماس بود.
کار تصفیه عناصر مذهبی سازمان با عضو گیری نکردن از آنها، شرکت دادن آنها در درگیری مسلحانه و یا خلع سلاح کردن و محدود کردن آنها آغاز شد. به دنبال اعلام تصفیه مجید از سازمان، شهرام و آرام به او هشدار میدهند که اگر در گوشه و کنار شروع صحبت کنی، خائن شناخته خواهی شد. آن ها حتی دو نفر را به به عنوان جاسوس تعیین کردند تا از احوال و اعمال او با خبر باشند. آرام و شهرام، رهبران دو شاخه دیگر، با اکثریت آشکاری که داشتند به شریف واقفی اولتیماتوم دادند که یا به هسته مشهد منتقل شود، یا ایران را ترک کند و یا در یکی از کارخانهها مشغول به کار شود تا آگاهی سیاسی او افزایش یابد. مجید کار را پذیرفت تا طرفدارن خود را سازمان دهد و برخی از وسایل سازمان را به مکان امن منتقل کند این فعالیت توسط لیلا زمردیان همسر سازمانی مجید به اطلاع شهرام و آرام رسید و آنان به این نتیجه رسیدند که در برابر گروه مذهبی سازمان انتقام سختی بگیرند و مجید شریف واقفی را به قتل رساندند.
*لیلا زمردیان
ساواکیها در خیابان ری به زنی چادری مظنون شدند و از ناحیه لگن زن را مورد هدف قرار میدهند و زن با جویدن قرص سیانور خودکشی میکند. این پایان زنی بود که با سمبل گل و خون به ازدواج سازمانی درآمد و تحت تاثیر سازمان شوهرش را سوی قتلگاه برد.
لیلا زمردیان در خانواده بازاری و مرفه به دنیا آمد. پدرش جواهر فروش بود سخت به امور مذهبی علاقمند بود. او هر روز بعد از نماز صحبگاهی کودکان را دور خود مینشاند برایشان قرآن و تفسیر میخواند. اما لیلا از اختلاف طبقاتی رنج میبرد زمانی که برای کارآموزی در سال دوم دانشجویی به نقاط فقیر نشین تهران فرستاده شد این حساسیت بیشتر شد. در جواب خانواده که که از او می خواستند لااقل تابستان گرم به کارآموزی نرود نمیپذیرفت و میگفت: آیا ممکن است خون کسی رنگینتر از دیگری باشد. در جواب خواهرش که میگفت تو بدنت 2500 کالری احتیاج دارد می گفت: یک بار با من بیایید تا بچههای اطراف مسگرآباد را نشانت بدهم که حتی 200 کالری هم دریافت نمیکنند.
لیلا زمردیان زمانی که مددکار بود توسط پوران بازرگان (همسر محمد حنیفنژاد) با سازمان مجاهدین آشنا شد و در سال چهارم دانشگاه به زندگی مخفی روی آورد و در خانه تیمی با اجازه آیتالله طالقانی و آیتالله ربانی شیرازی یا مجید شریف واقفی ازدواج کرد و در خانه تیمی با وی زندگی کرد البته ازدواج سازمانی باید به موافقت مرکزیت سازمان نیز میرسید دخترهای که در خانه تیمی زندگی میکردند و مبارز بود علاقه داشتند با کسی ازدواج کنند که زندگی اش با شهادت و جان بر کفی عجین باشد. وی بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مارکسیست شد و با مجید دچار اختلاف شد اما نامه او قبل از ترور مجید به سازمان نشانه خوبی برای کشف حقیقت است. هر چند در نامه مزبور تقدم ماده بر ایده و مقولاتی اینچنین را تکرار میکند اما دلش با کسانی است که رهبری سازمان او را خائن معرفی میکند. مسئله اصلی لیلا مبارزه بود در نامهای که به مرکزیت مارکسیت سازمان مینویسد نیز است. وقتی مجید میگوید میخواهد سازمان را ترک کند او را خائن میداند اما وقتی مجید میگوید و از مبارزه کنار رفته و نبریده، بلکه صحنه سازی کرده و و رهرو راه واقعی اسلام است، برخورد لیلا با او عوض میشود.
لیلا پس از اطلاع از کشته شدن مجید، آرام و قرار نداشت بر تضاد درونیاش مدام افزوده میشد سازمان از روی استیصال وی را به کارگری فرستاد. در همین کارگری رفتنها بود که مورد سوءظن مامورین واقع شد و به علت تیراندازی مامورین زخمی شد و با جویدن سیانور به زندگی خود پایان داد.
نامه تکان دهنده لیلا زمردیان در روزهای قبل از تعیین قرار شهید شریف واقفی با عوامل ترورش نشان دهنده سردرگمی زنی تنهاست در سازمان که تا لحظات آخر عمر در فکر مبارزه و خدمت به خلق است اما چه بر سر او در سازمان افتاده است که آرزوی مرگ میکند. مگر در درون آن سازمان انقلابی! که شعار می داد از جهل اسلام !به علم مارکسیسم! عروج کرده چه اتفاقی افتاده است.
نه تنها لیلا بلکه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ پیوست اما اعضای سرنوشت غریب داشتند همه عمر قفس میبافتدن اما به فکر پریدن بودند.سازمان هیچ کمکی به خلق نکرد خود را نفله کرد ابزار دشمن شد، به مردم خیانت کرد.