به گزارش مشرق، انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا با پیروزی دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوریخواه به پایان رسید و او توانست در این انتخابات 288 رأی الکترال را از آن خود کرده و در مقابل هیلاری کلینتون پیروز شود. اگرچه هیلاری کلینتون نیز در تماسی تلفنی با دونالد ترامپ شکست در انتخابات را پذیرفت اما طرفداران نامزد حزب دموکرات، حضور ترامپ در رأس معادلات سیاسی و اجرایی کشورشان را نوعی فاجعه قلمداد میکنند.
پنجاه وهشتمین انتخابات آمریکا، آنقدر رسوایی داشت که وزیر امور خارجه این کشور را در جمع دانشجویان لندن وادار به ابراز «شرمساری» کند و با اشاره به رقابتهای انتخاباتی کشور متبوعش بگوید: «لحظاتی وجود دارد که شرمساری محض است.»! وی قبل از این جلسه هم در جای دیگری گفته بود هرجا میروم از من سؤال میکنند در آمریکا چه خبر است؟ و سپس افزوده بود: «منازعات انتخاباتی حس اطمینان همه نسبت به ثبات قدم و قابلیت اتکا ما را متزلزل میکند.»
واقعاً در آمریکا چه خبر است؟ پاسخ این پرسش را شاید هنوز نتوان بهطور کامل و دقیق داد اما میتوان گفت، خبرهای زیادی در آمریکاست که هنوز ناگفتههایش چند خروار بیش از آن چیزی است که گفته شده و یا ما مشاهده کنیم.
آمریکا، کشور عجیبی است! کشوری بزرگ، قدرتمند و صاحب تکنولوژی و در کنار اینها، دارای مشکلات و معضلاتی بزرگتر که دهها سال است دولتمردان آن، اعم از جمهوریخواه، دموکرات و همچنین غولهای صنعتی، اقتصادی و رسانهای آمریکا تلاش کردهاند با رویکرد تمرکز بر سیاست خارجی و حوزه بینالملل، اجازه ندهند نه مردم این کشور و نه مردم دیگر کشورها، درون آمریکا را درست و آنگونه که هست ببینند.
انتخابات اخیر آمریکا، اعم از اینکه آنرا غیرمنتظره و از دست در رفته بدانیم یا بخشی از سناریوی کنترلشده اما غیر قابل گریز، شرایطی را فراهم کرد تا بخشی از پرده مخملی کشیدهشده بر روی آمریکا کنار زده شود و بخشی از واقعیتهای تلخ و رسواییهای درون آمریکا برملا شود. این رسوایی فقط اخلاقی هم نبود هرچند بهوضوح از بحران اخلاق و معنویت حکایت داشت. رسواییهای برملاشده، حوزه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فساد مالی حاکمان را هم بهوضوح شامل میشد تا جایی که ترامپ وعده داد پس از رفتن به واشنگتن، سیفون را خواهد کشید! و در اولین نطق پس از پیروزیاش وعده داد که «آمریکا دیگر منزوی نخواهد بود.»!
سیر قهقرایی تحولات داخلی آمریکا و قدرت رو به افول این کشور در سطح بینالملل، بهتدریج رؤیای آمریکایی را به سمت کابوس آمریکایی نزدیک کرده و رقابتهای انتخابات اخیر و سرانجام انتخاب فردی مثل ترامپ، از نشانههای این مسأله است. موضوعی که برخی نخبگان آمریکا از سالها پیش به انحای مختلف ازجمله با تألیفات متعدد، نسبت به آن هشدار میدادند!
از انتخابات آمریکا و رسواییهای این کشور که بگذریم، توجه به یک مسأله در کشورمان بیش از پیش ضروری است و آن اینکه، چرا عدهای چشم خود را بر این واقعیتها بسته و همچنان چشمشان به دست آمریکاست و مرعوب چنین کشوری هستند؟!
واقعاً این افراد از کشوری که خود تا گردن در منجلاب فساد، مشکلات اقتصادی و معضلات اجتماعی فرو رفته است و رییس جمهور آیندهاش در اولین نطق پس از پیروزی به منزوی بودن کشورش اعتراف میکند، چگونه انتظار گرهگشایی دارند؟! خوب است این جریان، به این پرسشها بیندیشد و صادقانه و واقعبینانه پاسخ بدهد.
«نه» بزرگ به نظام سیاسی حاکم بر آمریکا
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، هفته گذشته با نتیجهای دور از بیشتر پیشبینیها به پایان رسید و ترامپ بهعنوان چهل و پنجمین رییس جمهوری ایالات متحده، راهی کاخ سفید شد. وی در حالی لقب مسنترین رییس جمهوری آمریکا را به خود اختصاص داد که تا به حال هیچ تجربه مسؤولیت سیاسی در کارنامه خود نداشته است؛ کسیکه به گفته منتقدانش فاقد صلاحیت است و قبح بیادبی سیاسی را ریخته تا آنرا در عرف سیاسی بگنجاند؛ میلیاردری با مواضع جنجالی که از سد جمهوریخواهان کهنهکار در انتخابات درونحزبی گذشت و توانست در مقابل «هیلاری کلینتونِ» دموکرات و دارای تجربه حضور در عرصههای مختلف سیاسی آمریکا با یک پیروزی غیرمنتظره بسیاری از پیشبینیها و نظرسنجیها را باطل کند.
حال پرسش این است، چگونه فردی که میگفتند نامتناسب و نامتعادل است، پرونده اخلاقیاش سیاه است، در خوشبینانهترین حالت فقط 16 درصد رأی دارد و حتی جمهوریخواهانِ دیگر از رأی دادن به او خودداری کردند، به یکباره رییس جمهوری آمریکا شد.
انتخاب ترامپ را میتوان بهعنوان «نهِ» بسیاری از رایدهندگان به نظام سیاسی حاکم در آمریکا قلمداد کرد. مخالفت با روشهای حکومتداری سالهای اخیر در این کشور موجب شد تا آمریکاییها علیه نخبگان خود رأی دهند. بر این اساس میتوان نقطه قوت ترامپ را در تباین و تمایزی دانست که میان خود و نخبگان سیاسی حاکم تعریف کرده بود. او خود را بهعنوان چهرهای بیرون از نظام و ساختار حاکم و نماینده تغییر در روندها به رایدهندگان آمریکایی عرضه کرد. ترامپ با شعار «آمریکا را دوباره شکوهمند کنیم» این احساس را در آمریکاییهای ناراضی و دلزده از سیاستهای دهههای اخیر ایجاد کرد که گسستی از روندهای معمول و بازتولید شرایط موجود، در حال رخ دادن است. در نهایت نیز همین حس سرخوردگی و بیاعتمادی جامعه آمریکا به ساختارها و رویههای موجود، ترامپ را کلیددار بعدی کاخ سفید کرد.
با بررسی اجمالی دورههای ریاست جمهوری آمریکا - بهدور از جانبداریها و ارادتهای روشنفکرانه- میتوان بهراحتی دریافت که در پنجاه سال اخیر، دوره به دوره قدرت و توان آمریکا کاسته و کاهیده شده است و آرام آرام میتوان صدای خرد شدن استخوانهای لیبرالیسم را دید و دور نیست روزی که بتوان امپریالیسم را در موزههای جهان دید و جستوجو کرد.
اولین کشور بدهکار و قرضزده دنیا، دارنده بیشترین زندانی دنیا- نشریه والاستریت ژورنال در آماری از سال 2014 مینویسد در این سال از هر سه آمریکایی یک نفر دارای پرونده جنایی است که یا شاکی است یا متشاکی -، جنگطلبترین کشور دنیا که در صد ساله اخیر بیش از هفتاد جنگ خارجی را راهاندازی نموده است، اولین کشور آلودهکننده محیط زیست، آمار بالای کشتههای سلاح گرم، ابرقدرتی که روزانه باید 45 میلیون کوپن غذا بین فقرایش توزیع شود، دارنده یکی از کماطلاعترین مردم جهان در زمینه سیاسی - در سال2014 تنها 36 درصد آمریکاییها نام سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه خود را میدانستند- و....
گسستهای ملی در آمریکا
روزگاری امپراتوری شرق را همه به نام «اتحاد جماهیر شوروی» میشناختند. پس از فروپاشی، چیزی از آن «اتحاد» باقی نمانده است. امروز نیز از آمریکا بهعنوان «ایالات متحده» یاد میکنند. این در حالی است که پس از انتخابات، بحث جدایی کالیفرنیا کلید زده شده است و قبل از آن هم برخی از ایالات، ساز جدایی زده بودند.
اینکه چقدر سرمایهداران و سرمایهسالاران، بانکداران، صاحبان رسانه، نخبگان ایدئولوژیک و... در آمریکا بتوانند ترکخوردگیها و شکافهای این بنای عظیم را گچکاری و ترمیم کنند و پارگیهای جامه لیبرالیسم را رفو نمایند، خیلی مهم است. حوادث و آشوبها در 45 ایالت آمریکا نشان میدهد حساب کار از دستشان خارج شده است.
انتخاب ترامپ بهعنوان رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا باعث شده تا «کالی اگزیت» - خروج کالیفرنیا از ایالات متحده- دیگر یک شوخی قلمداد نشود! چنانچه تا چند سال قبل کمتر کسی تصور میکرد که برگزیت (خروج انگلیس از اتحادیه اروپا) روزی رسمیت و عینیت پیدا کند، کمتر کسی هم تصور میکرد که روزی زمزمههای خروج کالیفرنیا از ایالات متحده آمریکا تا این اندازه جدی به نظر برسد. روزنامه اسپانیایی آل موندو، کالی اگزیت را پیشنهادی برای استقلال کالیفرنیا از آمریکا پس از پیروزی ترامپ قلمداد میکند. بر این اساس کالیفرنیا نسبت به دیگر ایالات آمریکا استعداد بیشتری برای خروج از آمریکا و تبدیل شدن به کشوری مستقل دارد.
بدونشک خروج کالیفرنیا از ایالات متحده آمریکا تبعات زیادی برای این کشور خواهد داشت. این مسأله مقدمهای برای فروپاشی ساختار سیاسی و اقتصادی آمریکا و از آن مهمتر، نقطه آغازی برای خروج دیگر ایالات آمریکا از ساختار سیاسی و اقتصادی این کشور است. از اینرو به نظر میرسد سران دو حزب دموکرات و جمهوریخواه نهایت تلاش خود را برای جلوگیری از تحقق کالی اگزیت صورت دهند. کالیفرنیا نهمین اقتصاد جهان است و مروری بر اوضاع اقتصادی جاری در آن نشان میدهد که این ایالت، استعداد استقلال از آمریکا را دارد.
در جریان اعتراضات وال استریت نیز برخی تحلیلگران آمریکایی نسبت به تمایل برخی ایالات مبنی بر استقلال از ایالات متحده آمریکا و تبدیل شدن به کشوری مستقل هشدار دادند اما این هشدار چندان از سوی سیاستمداران مورد توجه قرار نگرفت. با این حال آنچه امروز در کالیفرنیا میگذرد، پرده از تمایل آشکار تعداد زیادی از ساکنان آن مبنی بر خروج از ایالات متحده برمیدارد. اکنون «کالی اگزیت» واژهای است که ذهن سیاستمداران آمریکایی را بهشدت مغشوش کرده است، تمایلی عمومی که اگر عینیت پیدا کند، مقدمهای برای تجزیه و فروپاشی ایالات متحده آمریکا خواهد بود.
لیبرالیسم در حال احتضار
شاید ترامپ مأموریت داشت آتشفشان خشم ملت علیه نظام سیاسی آمریکا را کنترل و هدایت کند. لذا ادبیات او در ایام تبلیغات انتخابات اصلاً تناسبی با ادبیات یک نامزد انتخاباتی که قرار است بزرگترین قدرت ظاهری دنیا را در کاخ سفید نمایندگی کند، نداشت.
هر دو نامزد در شعارهای پوپولیستی و عوامفریبانه، مسابقه گذاشته بودند. بهطوری که کلینتون حتی از درآوردن صدای سگ در برنامههای تبلیغاتی خود ابا نداشت!
کمر اقتصاد آمریکا زیر بدهی بیست تریلیون دلاری خم شده است. هزینههای نظامیگری آمریکا در عراق، افغانستان، یمن، بحرین و سوریه بر حجم این بدهیها روز به روز میافزاید. کسانیکه از این وضعیت در فقر و تنگدستی و زحمت بهسر میبرند، حاضر نیستند با رأی خود پای مشروعیت نظام کنونی آمریکا امضاء بگذارند.
لذا بیش از نیمی از کسانیکه حق رأی دارند در این انتخابات شرکت نکردند. اینها سرمایه اجتماعی آشوبها و شورشهای بالقوه و بالفعل در آمریکا هستند و برایشان مهم نیست چه کسی رأی آورده و چه کسی رأی نیاورده است. برایشان مهم نیست که حزب دموکرات و خانم کلینتون کلید فتنه را در قفل امنیت آمریکا بچرخاند یا نچرخاند!
واقعیت این است که لیبرالیسم همانند مارکسیسم در حال احتضار است و چیزی نمیگذرد که آن هم به موزههای تاریخ سپرده میشود. هیچ منطق اجتماعی و تاریخی حکم نمیکند که 99 درصد ثروت یک جامعه در دست یک درصد آن جامعه باشد. شورش و عصیان علیه چنین جامعه و جوامعی، اجتنابناپذیر است.
آنهایی که دل در گرو آمریکا دارند، باید بدانند ما با یک امپراتوری در حال فروپاشی و احتضار قرار داریم. آمریکاییها نزده، خوردهاند. شاهد آن هم فتنه و آشوبی است که امروز در خیابانهای شهرهای بزرگ آمریکا با چشم سر میتوانیم مشاهده کنیم.
در دو دهه اخیر و بهخصوص با ناتوانی و شکست مارکسیست و حکومتهای خودکامه کمونیست، تئوریپردازان غرب، آرمانشهر بشر را لیبرال دموکراسی غرب معرفی و با استفاده از هیمنه امکانات رسانهای؛ نوشتاری، دیداری و شنیداری خود با تکرار کلیدواژههای اساسیان یعنی آزادی، انسان، قانون، دولت و سرمایه معرفی کردند.
فوکویاما نظریهپرداز متأخر لیبرال دموکراسی در تحلیل کاستیهای آرمانشهر خود، ایالات متحده، میگوید: «به نظر من جامعه آمریکا با بحرانهای جدی متعددی روبهرو است که آینده آنرا تهدید میکند. مشکل جهان امروز اقتصادی، سیاسی و... نیست؛ بلکه بحران ناشی از فروپاشی انسجام اخلاقی است که زمانی از طریق آموزههای مذهبی حاصل میآمد.»
آنچه در انتخابات ریاست جمهوری 2016 آمریکا اتفاق افتاد، نگرانیهای عمیق رؤیاسازان لیبرال را به صحنه رسانهها و اجتماع غرب آورد و باعث شرمساری و فضاحت تاریخی آنان شد.
اگرچه ابر رسانه هالیوود که بهعنوان پیشخوان و پیشگو و جادهصافکن نظام لیبرال دموکراسی غرب عمل میکند، از بیست سال قبل با ساخت فیلمهای Primary Colors (1998- مایک نیکولز)، The American President (1995- رب رینر)، The Ides of March4 (2011 - جورج کلونی) با نشان دادن صحنههای مبتذل و ناموسی در بدهبستانهای کمپینهای انتخاباتی ریاست جمهوری، تیر خلاص بر چهره سلامت اخلاقی کاندیداها و رؤسای جمهوری آمریکا زد و زمینه ذهنی مردم آمریکا را با واقعیتهای ناموسی در رسمیترین نهادهای اعتباری این نظام آماده کرد، سر برآوردن ترامپ با آن سابقهها و انتشار جزئیات خجالتآور روابط بین فردی وی و از طرفی برجسته شدن مفاسد ناموسی که همسر هیلاری در 3 دهه حکمرانی و دیوانسالاری در آمریکای لیبرال دموکرات انجام داده است، توسط رسانههای غیررسمی و رسمی، این وجه نارسای این نظام که میتواند موجودیت آنرا در ورطه سقوط قرار دهد بهخوبی تجربه شد و اکثر نظریهپردازان سیاسی و اجتماعی آمریکا از نحلههای مختلف فکری از خجالت این فضاحتی که برای اولینبار در تاریخ 200 سالهشان، پرستیژ فرهنگ عرفی و ملاحظات اخلاقی آنان را بهطورجدی توسط هر دو کاندیدا به حراج برد سکوت کردند تا جایی که جان کری دیپلمات کهنهکار و رئیس دستگاه دیپلماسی میگوید: «مناظرات ترامپ و کلینتون باعث شرمساری من است، لحظاتی وجود دارد که شرمساری محض است. گاهی از هر عرفی که من شناختم هم خارج میشود.»
این زنگ هشداری است که تمدن غرب و هیکل بزکشده لیبرال دموکراسی را زودتر از آنچه پیشبینی میشود از درون پوسانده است و در آتش بر افروخته خود خواهد سوزاند.