گروه جهاد و مقاومت مشرق: «شهید محمد سعید محققی» در سال 1346 در رفسنجان به دنیا آمد و در منطقه فکه و عملیات والفجر یک به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از گذشت 33 سال با تفحص کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در قبرستان الحطین عراق کشف شد. هویت وی توسط آزمایش DNA مشخص شده و به آغوش خانواده بازگشت.
خانواده و بستگان شهید روز گذشته با پیکرمطهر عزیز خود در معراج شهدای تهران وداع کردند. فاطمه محققی خواهر شهید «محمدسعید محققی» روزهای چشم انتظاری را اینگونه روایت کرد:
پنج برادر و هفت خواهر بودیم. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در شهر رفسنجان زندگی میکردیم. امام جماعت مسجد فردی مبارز و انقلابی بود، از این رو، روحانیون و سران انقلابیون را برای سخنرانی به مسجد دعوت میکرد. در آن زمان برخی به جهت فشارهای ساواک امکان سخنرانی نداشتند، اما پدرم و همسرم پشت بلندگو رفته و با صدایی رسا مردم را به بیداری و فعالیت علیه رژیم پهلوی دعوت میکرد.
چندی بعد عازم تهران و در چهارراه منیریه ساکن شدیم. پدرم به همراه سه تن از برادرانم، همسرم و فرزندانم فعالیتهای انقلابی خود را در تهران تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه دادند.
پس از بازگشت امام (ره) در حلقه دوم کمیته استقبال حضور یافت و چندی بعد به همراه دوستانش در سرمای استخوان سوز زمستان در کوههای جماران پاسبانی میداد.
در دورانی که دختران جوان و بیحجاب با منافقین همکاری کرده و در چهار راه منیریه تصاویر و روزنامههای بنی صدر را پخش میکردند، بدون هیچ واهمهای با صدای بلند، میگفت: «خواهرم حجاب زهرایی تو از خون من رنگین تر است.»
همچنین منافقین، آیاتی که به نفع خودشان بود را چاپ کرده و در پیاده روها پخش میکردند. این آیات گاهی زیر دست و پای عابران میریخت و این بیاحترامی به اسلام و مبارزه با انقلاب اسلامی محسوب میشد. سعید با دیدن این صحنهها بسیار عصبانی میشد.
سعید سن و سال کمی داشت که همراه با برادرانم راهی جبهه شد، اما در تدارکات و پشت جبهه فعالیت میکرد. در آخرین مرخصی خود که مصادف با عید نوروز بود از تلویزیون مستندی پخش شد که در آن یک رزمنده از اهدافش برای مبارزه با رژیم بعث و پشتیبانی از ولایت فقیه سخن میگفت که پس از اتمام مستند، سعید خطاب به اعضای خانواده گفت: «من هم میخواستم همینها را بگویم. هدفم از حضور به جبهه نیز همچون این رزمنده است.»
حضور حضرت زهرا (س) در مراسم یادبود شهید
سعید در عملیات والفجر یک به عنوان تیربارچی شرکت کرد و در 22 فروردین ماه به شهادت رسید. یکی از همرزمانش که برای آخرین بار پیکر وی را مشاهده کرده بود، روایت کرد که پیکر سعید سر نداشت. پیکر برادرم امروز پس از 33 سال بدون سر برگشته است.
برادرم حسن بعد از عملیات جویای حال سعید میشود که در جریان شهادت وی قرار میگیرد. زمانی که خبر شهادت سعید را به پدر و مادرم دادند، گفتند که فرزندمان را در راه امام حسین(ع) و حضرت زهرا (س) فرستادیم و هیچ گلایهای نداریم.
چند روز بعد از شهادت سعید در خانه پدریام یک مجلس ختم زنانه برپا کردیم. در آن مراسم مادر شهید هاشمی که در همسایگی ما سکونت داشتند، مداحی میکرد؛ ناگهان یکی از خانمهای همسایه بیهوش شد. زمانی که به هوش آمد، گفت: «در حین سینهزنی خانمها، حضرت فاطمه (س) به همراه چهار فرشته از آسمان به وسط مجلس آمدند و شروع به سینه زنی کردند و میفرمودند: مظلوم حسینم. شهید حسینم.»
امروز هم زمانی که وارد معراج شهدا شدم به یاد سخنان خانم همسایه در مراسم یادبود شهادت سعید افتادم.
خداوند شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
پیش از آغاز عملیاتی، پدرم از طریق برادرانم در جریان شروع عملیات قرار می گرفت. پس از شهادت سعید، برادرانم در عملیات بعدی نیز شرکت کردند. پدرم از زمان آغاز عملیات تا شنیدن خبر سلامت برادرانم بیتاب بود. روزی برای زیارت حرم حضرت معصومه (س) از خانه خارج شد. پدرم زمانی که به خانه برگشت خطاب به مادرم گفت: «نگران نباشید. محمدعلی و محمدحسن سالم هستند.» سپس ادامه داد: «زمانی که برای سلامتی پسرانمان دعا کردم و قصد برداشتن مهر از زمین را داشتم که عینکم به زمین افتاد و نشکست. در آن زمان به ذهنم خطور کرد که خداوند شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.»
بعد از ظهر همان روز خبر سلامتی هر دو را به خانواده دادند، اما در عملیات بعدی هر دو برادرم مجروحیت شدیدی داشتند. محمدحسن از ناحیه دو پا مجروح و برادر دیگرم که پزشک بود، در بیمارستان صحرایی، از طریق منافقین مورد اصابت گلوله قرار گرفت و سوخت. برادرانم با وجود مجروحیت شدید تا پایان جنگ تحمیلی در مناطق عملیاتی حضور داشتند. فعالیتهای آنها به دوران دفاع مقدس اختصاص نیافته و در سنگری دیگر انجام وظیفه میکنند.
مادرم گاهی بیتاب دیدار با سعید میشد و از حسن میخواست تا از وی خبری برایش بیاورد. زمانی که مطمئن شد خبری از پیکر شهید نیست، از برادرم درخواست کرد تا از مکان شهادت وی سنگی را به یادگار برایش بیاورد. مادرم سنگ را داخل سجادهاش قرار داده و هر بار که دعا و زیارت میخواند آن سنگ را بوسه زده و بر چشمانش میگذاشت.
رهبرمعظم انقلاب در زمان حیات مادرم به منزل ما تشریف آوردند و از ایشان دلجویی کردند.
توصیه به جوانان
با وجود اینکه آن زمان وضع مالی خوبی نداشتیم، اما فرزندانم را در مدرسه اسلامی ثبت نام میکردم تا به راه اسلام هدایت شوند. در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی نیز هر سه پسرانم را راهی جبه های حق علیه باطل کردم.
خانمهای کشورم را به حفظ حجاب و پاسداری خون شهدا توصیه میکنم. فرزندانمان را باید به گونهای تربیت کنیم که پیرو خط امام (ره)، شهدا و یاور امام زمان (عج) باشند.
انقلاب اسلامی با ایثار رزمندگان و خون شهدا در تمام دنیا تاثیر گذار بوده و آرمان انقلاب اسلامی امروزه در تمام کشورها انتقال یافته است. رژیم بعث که روزی با ایران در جنگ بودند، امروز با تاثیرگیری از انقلاب اسلامی در مقابل آمریکا و استکبار ایستادگی میکنند.
دشمن با فضای مجازی درصدد انحراف جوانان ما است. از این رو جوانان ما با حضور در مسجد، نماز جمعه و گوش کردن به فرمایشات رهبرمعظم انقلاب میتوانند در این جنگ نرم نیز پیروز میدان باشند.
خانواده و بستگان شهید روز گذشته با پیکرمطهر عزیز خود در معراج شهدای تهران وداع کردند. فاطمه محققی خواهر شهید «محمدسعید محققی» روزهای چشم انتظاری را اینگونه روایت کرد:
پنج برادر و هفت خواهر بودیم. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در شهر رفسنجان زندگی میکردیم. امام جماعت مسجد فردی مبارز و انقلابی بود، از این رو، روحانیون و سران انقلابیون را برای سخنرانی به مسجد دعوت میکرد. در آن زمان برخی به جهت فشارهای ساواک امکان سخنرانی نداشتند، اما پدرم و همسرم پشت بلندگو رفته و با صدایی رسا مردم را به بیداری و فعالیت علیه رژیم پهلوی دعوت میکرد.
چندی بعد عازم تهران و در چهارراه منیریه ساکن شدیم. پدرم به همراه سه تن از برادرانم، همسرم و فرزندانم فعالیتهای انقلابی خود را در تهران تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه دادند.
پس از بازگشت امام (ره) در حلقه دوم کمیته استقبال حضور یافت و چندی بعد به همراه دوستانش در سرمای استخوان سوز زمستان در کوههای جماران پاسبانی میداد.
در دورانی که دختران جوان و بیحجاب با منافقین همکاری کرده و در چهار راه منیریه تصاویر و روزنامههای بنی صدر را پخش میکردند، بدون هیچ واهمهای با صدای بلند، میگفت: «خواهرم حجاب زهرایی تو از خون من رنگین تر است.»
همچنین منافقین، آیاتی که به نفع خودشان بود را چاپ کرده و در پیاده روها پخش میکردند. این آیات گاهی زیر دست و پای عابران میریخت و این بیاحترامی به اسلام و مبارزه با انقلاب اسلامی محسوب میشد. سعید با دیدن این صحنهها بسیار عصبانی میشد.
سعید سن و سال کمی داشت که همراه با برادرانم راهی جبهه شد، اما در تدارکات و پشت جبهه فعالیت میکرد. در آخرین مرخصی خود که مصادف با عید نوروز بود از تلویزیون مستندی پخش شد که در آن یک رزمنده از اهدافش برای مبارزه با رژیم بعث و پشتیبانی از ولایت فقیه سخن میگفت که پس از اتمام مستند، سعید خطاب به اعضای خانواده گفت: «من هم میخواستم همینها را بگویم. هدفم از حضور به جبهه نیز همچون این رزمنده است.»
حضور حضرت زهرا (س) در مراسم یادبود شهید
سعید در عملیات والفجر یک به عنوان تیربارچی شرکت کرد و در 22 فروردین ماه به شهادت رسید. یکی از همرزمانش که برای آخرین بار پیکر وی را مشاهده کرده بود، روایت کرد که پیکر سعید سر نداشت. پیکر برادرم امروز پس از 33 سال بدون سر برگشته است.
برادرم حسن بعد از عملیات جویای حال سعید میشود که در جریان شهادت وی قرار میگیرد. زمانی که خبر شهادت سعید را به پدر و مادرم دادند، گفتند که فرزندمان را در راه امام حسین(ع) و حضرت زهرا (س) فرستادیم و هیچ گلایهای نداریم.
چند روز بعد از شهادت سعید در خانه پدریام یک مجلس ختم زنانه برپا کردیم. در آن مراسم مادر شهید هاشمی که در همسایگی ما سکونت داشتند، مداحی میکرد؛ ناگهان یکی از خانمهای همسایه بیهوش شد. زمانی که به هوش آمد، گفت: «در حین سینهزنی خانمها، حضرت فاطمه (س) به همراه چهار فرشته از آسمان به وسط مجلس آمدند و شروع به سینه زنی کردند و میفرمودند: مظلوم حسینم. شهید حسینم.»
امروز هم زمانی که وارد معراج شهدا شدم به یاد سخنان خانم همسایه در مراسم یادبود شهادت سعید افتادم.
خداوند شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
پیش از آغاز عملیاتی، پدرم از طریق برادرانم در جریان شروع عملیات قرار می گرفت. پس از شهادت سعید، برادرانم در عملیات بعدی نیز شرکت کردند. پدرم از زمان آغاز عملیات تا شنیدن خبر سلامت برادرانم بیتاب بود. روزی برای زیارت حرم حضرت معصومه (س) از خانه خارج شد. پدرم زمانی که به خانه برگشت خطاب به مادرم گفت: «نگران نباشید. محمدعلی و محمدحسن سالم هستند.» سپس ادامه داد: «زمانی که برای سلامتی پسرانمان دعا کردم و قصد برداشتن مهر از زمین را داشتم که عینکم به زمین افتاد و نشکست. در آن زمان به ذهنم خطور کرد که خداوند شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.»
بعد از ظهر همان روز خبر سلامتی هر دو را به خانواده دادند، اما در عملیات بعدی هر دو برادرم مجروحیت شدیدی داشتند. محمدحسن از ناحیه دو پا مجروح و برادر دیگرم که پزشک بود، در بیمارستان صحرایی، از طریق منافقین مورد اصابت گلوله قرار گرفت و سوخت. برادرانم با وجود مجروحیت شدید تا پایان جنگ تحمیلی در مناطق عملیاتی حضور داشتند. فعالیتهای آنها به دوران دفاع مقدس اختصاص نیافته و در سنگری دیگر انجام وظیفه میکنند.
مادرم گاهی بیتاب دیدار با سعید میشد و از حسن میخواست تا از وی خبری برایش بیاورد. زمانی که مطمئن شد خبری از پیکر شهید نیست، از برادرم درخواست کرد تا از مکان شهادت وی سنگی را به یادگار برایش بیاورد. مادرم سنگ را داخل سجادهاش قرار داده و هر بار که دعا و زیارت میخواند آن سنگ را بوسه زده و بر چشمانش میگذاشت.
رهبرمعظم انقلاب در زمان حیات مادرم به منزل ما تشریف آوردند و از ایشان دلجویی کردند.
توصیه به جوانان
با وجود اینکه آن زمان وضع مالی خوبی نداشتیم، اما فرزندانم را در مدرسه اسلامی ثبت نام میکردم تا به راه اسلام هدایت شوند. در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی نیز هر سه پسرانم را راهی جبه های حق علیه باطل کردم.
خانمهای کشورم را به حفظ حجاب و پاسداری خون شهدا توصیه میکنم. فرزندانمان را باید به گونهای تربیت کنیم که پیرو خط امام (ره)، شهدا و یاور امام زمان (عج) باشند.
انقلاب اسلامی با ایثار رزمندگان و خون شهدا در تمام دنیا تاثیر گذار بوده و آرمان انقلاب اسلامی امروزه در تمام کشورها انتقال یافته است. رژیم بعث که روزی با ایران در جنگ بودند، امروز با تاثیرگیری از انقلاب اسلامی در مقابل آمریکا و استکبار ایستادگی میکنند.
دشمن با فضای مجازی درصدد انحراف جوانان ما است. از این رو جوانان ما با حضور در مسجد، نماز جمعه و گوش کردن به فرمایشات رهبرمعظم انقلاب میتوانند در این جنگ نرم نیز پیروز میدان باشند.