سرویس جهاد و مقاومت مشرق - قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرنهاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... "اصلاً حرم ناموس ما شیعهست! " «آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات رهبر انقلاب در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد. خانم سیده آزاده مداری متولد۷۰ طلبه جامعه الزهرا قم، همسر شهید مدافع حرم مهدی علیدوست گذری کوتاه از زندگی همسرش را برای مخاطبان مشرق روایت می کند.
سرگرد مهدی علیدوست متولد ۲۵ مرداد سال ۶۵ مدرک کارشناسی داشت و پسری سه ساله به نام علی اصغر از او به یادگار مانده است. پدر و پسر هر روز در ۲۵ مرداد متولد شده اند و موقع اعزام همسرش برای هردو آنها تولد میگیرد. مهدی علیدوست یک انسان خوب، مهربان و خوشاخلاق، دارای اعتقادات قوی و فردی شجاع و نترس بود. هیچ کسی در مدت حیاتش هیچ گاه از او تندی و بد اخلاقی ندیده است. احترام فوقالعادهای برای خانوادهاش قائل بود. بیریا کار میکرد. پای بند ولایت بود. عاشق ائمه وحضرت زینب و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. رضایت خدا برایش در اولویت کارهایش بود. برخورد خوبی با اطرافیان داشت و واجبات را انجام میداد و تمام تلاشش این بود که همه از ایشان راضی باشند. سادهزیست بود و به زرق و برق این دنیا اهمیت نمیداد. از همان دوران نوجوانی به بسیج، پایگاه و مسجد علاقه داشت. پای ثابت مسجد و محافل مذهبی بود. مهدی ۱۸ سال داشت که دوست داشت وارد سپاه شود. میخواست وارد این نهاد نظامی و مقدس شود و لباس رزم بر تن کند تا به اسلام، کشور و مردمش خدمت کند. و وارد سپاه شد.
همسر شهید علیدوست اینگونه داستان کوتاه زندگیشان را روایت می کند :
من و مهدی با هم نسبت فامیلی داشتیم، اما آن چیزی که مرا جذب کرد، ایمان و نورانیت خاصی بود که باعث شد پاسخم به خواستگاریاش مثبت باشد. موقع خواستگاری میگفت : خیلی دوست دارم همسرم از سادات و یا فرزند شهید باشد. میگفت : میخواهم فردای قیامت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) محرم باشم. از خواستگاری تا عقدمان ۳ روز طول کشید. دوماه عقد بودیم. پر از خاطره های شیرین که بیشتر گلزار شهدا و یا جمکران و کوه خضر میرفتیم. من و مهدی تنها چهار سال با هم زندگی کردیم و افسوس و صد افسوس که من در این مدت کوتاه خوب نشناختمش. مهربانی و خوبیهای مهدی آن قدر زیاد بود که همیشه میگفتم : تو یک فرشته در روی زمین هستی. مهدی چهار روز بعد از مراسم ازدواجمان برای یک مأموریت ۲۱ روزه راهی سردشت شد. در یک عملیات پای مهدی روی مین میرود. دوستانش به گمان اینکه شهید شده بالای سرش میروند و میبینند که مهدی گریه میکند. از ایشان میپرسند چرا گریه میکنی؟ میگوید: خدا من را نخواست. دیدید شهید نشدم. یک قطره خون هم از دماغش نیامده بود فقط پایش سوخته بود. گریه میکرد چرا شهید نشدم. بار دوم هم در یکی از عملیاتها مجروح و جانباز شد. مهدی میگفت: من هیچ حق و حقوقی نمیخواهم. برای رضای خدا جهاد کردم و جانباز شدم. حتی از جانبازیاش کسی اطلاع نداشت. تازه داماد بودن ولی همچین شخصیتی بالایی داشت. در وصیتنامهاش نوشته من با خدا معامله کردم. سال ۹۲ خداوند به ما هدیه زیبایی داد که اسمش علی اصغر گذاشتیم. علاقه زیادی به امام حسین (علیه السلام) و علی اصغر داشت. و باهم نام فرزندمان را انتخاب کردیم وجالب که در روز مزین به نام حضرت علی اصغر مهدی را دفن کردیم.
در طول این ۴ سال زندگی شیرین وصمیمی مان همیشه از شهادت و شهید شدنش برای من می گفت.
من هم میگفتم : تو شهید بشوی من دلم برایت تنگ میشود و گریه میکنم. با دلتنگی و گریه های وقت و بی وقتم چه بکنم؟ مهدی فقط می خندید. و سر حرف را عوض می کرد.
مهدی مدتی بعد که وارد سپاه شد، یک روز گفت : میخواهم به گردان صابرین ملحق شوم. گردانی که همیشه در شرایط رزم و جهاد قرار دارد. مهدی خوب میدانست که در آنجا به همه آن چه در نظر دارد خواهد رسید. بعد از ثبت نام وارد گردان صابرین شد. اردوها و مأموریتهای کاری مهدی کمی او را از من و خانواده اش دور کرده بود و همه ی ما دلتنگش می شدیم. وقتی مادرش از دلتنگی برایش می گفت، در جوابشان می گفت : «مادر جان، دلتنگ من نشوید بسپارید به خدا که او میداند ما کجا میرویم و چه میکنیم.» مهدی درجه فرماندهی گرفته بود. ولی به هیچ کس نگفت. چون این امور برایش مهم نبود. من همیشه به او میگفتم: تو یک فرشته هستی ولی روی زمینی ، که یک روز به آسمان پر می کشی. مهدی میدانست کی شهید میشود، حتی در وصیت نامه شان هم اشاره کرده است. بعد از اینکه فتنه تکفیری ها در سوریه شروع شد، مهدی بی تاب رفتن شد. و به خاطر موقعیت شغلی اش حتی آمادگی رزمی هم داشت. تمامی اخبار سوریه را دنبال می کرد. مهدی به عنوان فرمانده عملیات اعزام شد.
یواش یواش از رفتن برای من میگفت. مستقیم به من نگفت که قرار است به سوریه برود. تا اینکه اعلام شد که ایشان اعزام شوند.
موقع رفتن به سوریه خیلی خوشحال بود. برای من از مظلومیت بچه های سوری میگفت. از علی اصغرهایی که در سوریه بودند و صدای کمک خواستن شان به گوش جهانیان می رسید. و هر کسی که این صدا را درک کند راهی جهاد میشود. شب قبل از اعزامش با هم به حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) رفتیم. دعا و مناجات کردیم و مهدی با پسرمان علی اصغر خیلی بازی کرد. وقتی آمدیم خانه مهدی با شور و شعف خاصی وسایلش را جمع کرد. و بعدازنماز صبح دوستش آمد دنبالش و رفتند. به من گفت : مراقب خودتان باشید. همسرم میدانست شهید میشود، قبلاً جایگاهش را در بهشت دیده بود و شب قبل از عملیات به همرزمش گفته بود که جایگاهم را در بهشت دیدهام و آمادگی کامل دارم. وقتی به سوریه میرفت خودم از زیر قرآن ردش کردم. ولی یک چیزی ته دلم میگفت این آخرین دیدار است. علی اصغر را در بغلش گذاشتم و از هر دو تایشان عکس کرفتم. و عکس علی را در جیبش گذاشتم تا موقع دلتنگی هایش به عکس علی اضغر نگاه کند.
در آخرین تماسی که از سوریه با هم داشتیم به من گفت : توکلت به خدا باشد. غصه نخور، مراقب خودتون باشید، اگر قسمت شد و شهید شدم آن دنیا با شما هستم. و قول میدهم که شما را در آن دنیا شفاعت کنم.
مهدی علاقه بسیار زیادی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت. ۲۵ مهر ماه ۹۴ مصادف با سوم ماه محرم بعد از عملیات آزاد سازی یک روستا که دست داعش بود. ترکش به پهلویش می خورد و شهید می شود. و در همین عملیات مهدی فرمانده عملیات بود. مهدی میدانست که در ماه محرم به شهادت خواهد رسید. در وصیتنامهاش نوشته بود که برای من سیاه نپوشید برای عزای امام حسین سیاه بپوشید و گریه کنید. سیاه ما سیاه امام حسین(علیه السلام) و گریهمان برای امام حسین(علیه السلام) بود. ما برای حضرت علی اصغر(علیه السلام) گریه کردیم. بعد از محرم هم مشکیمان را از تن بیرون کردیم.
مهدی در وصیتنامهاش به این ابهامات و کنایهها یی که معاندان نسبت به شهدا مدافع حرم دارند پاسخ داده است. نوشته: «از وقتی هجوم داعش و اهالی تکفیری را در تلویزیون مشاهده میکنم خیلی بیقرارم و عطش زیادی وجودم را فرا گرفته برای انتقام از این قوم ظالم. چراکه اعتقاد دارم این قوم از نسل همان ظالمانی هستند که به مادر سادات حضرت زهرا(سلام الله علیها) سیلی زدند و علی(علیه السلام) را خانهنشین کردند، امام حسین(علیه السلام) را مظلومانه به شهادت رساندند و زینب کبری(سلام الله علیها) را آواره شهر و دیار غربت کردند و حرمتش را رعایت نکردند. هدف تکفیر کشور ماست و الان جبهه ما کاملاً مشخص است پس کسی به من خرده نگیرد که کجا میروی و برای چه رفتی. ما نسل جوان ادامهدهنده راه حسین(علیه السلام) هستیم و خون حسین(علیه السلام) و اهل بیت در رگهای ما جریان دارد پس میرویم، میرویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به کشور ما و به انقلاب ما و به اسلام بکند.»