گروه جهاد و مقاومت مشرق - ما هرکسی را که توی بیمارستان O.P.D شهید میشد، تشییع میکردیم. این برنامهای بود که از همان روزهای اول جنگ توی بیمارستان داشتیم. از بخش 9 تا سردخانه راهرویی در فضای باز بود که دو طرفش پر بود از گل و درختهای سرسبز؛ سقف ایرانیتی داشت. هرکس شهید میشد، بچهها کفنش میکردند و روی کفنش تاریخ شهادت و مشخصاتش را مینوشتند. انگار این کارها جزو وظایفشان بود. گلهای قرمز زبان مادرشوهر را می کندند و دورتادور شهید میگذاشتند. شروع می کردند از بخش 9 تا سردخانه، شعار میدادند، تکبیر میگفتند و صلوات میفرستادند.
اوایل جنگ همه میترسیدند؛ بچههایی که در آن فضا بودند، می گفتند «وای، تو رو به خدا این قدر سروصدا نکنین، این قدر تکبیر میگید، گرای اینجا رو میگیره و میزنه.» گاهی اوقات مثلاً یک نفر در بخش میماند و یک نفر دیگر شهید را میبرد به سردخانه. برای همه شهدا همین برنامه را داشتیم. اگر تعدادمان زیاد بود یا کم، باز هم این مراسم بود؛ مثلاً اگر یک نفر یا دو نفر هم بودیم، باز هم تکبیر و صلوات برقرار بود.
من خودم توی بیمارستان از شهدا عکس میانداختم. سپاه این عکسها را آرشیو میکرد و نگه میداشت. خانوادههای شهدا که عکسها را میدیدند تعجب میکردند که در آن فضای جنگی، گُل گذاشتهایم و عکس گرفتهایم و جنازه شهید را تشییع کردهایم.
یکی از بچههایی که من توی سردخانه از او عکس گرفتم سعید جلالی بود؛ سعید جزو بچههای انتظامات بیمارستان بود. یک روز که همراه یک نفر دیگر از بچهها دم در بیمارستان شیفت بودند، عراقیها همانجا را زدند. سعید ترکش خورد و همانموقع هم شهید شد. توی بیمارستان با سعید اخت شده بودیم. ما مرتب در رفتوآمد بودیم و سعید هم بیشتر وقتها دم در یا داخل میایستاد؛ با هم سلام و علیک و احوالپرسی داشتیم. گاهی اوقات شبها بچهها را تا خوابگاه همراهی میکرد و چون هوا تاریک بود، مراقب بود توی چاله نیفتیم یا نترسیم. خیلی بچه مؤدب و باشخصیت و معتقدی بود. کمسنوسال بود. هروقت میدیدمش، احساس میکردم برادرم رضاست؛ چون رضا هم آنموقع جبهه بود، سعید را که میدیدم، رضا برایم تداعی میشد. به همین خاطر خیلی بهش احترام میگذاشتم.
سعید که شهید شد، من دوربین را برداشتم و رفتم توی بخش. جنازهها را برده بودند و گذاشته بودند سردخانه. رفتم سردخانه. احساس غریبی داشتم. خیلی با سعید صمیمی بودم و دوست داشتم که برای آخرین بار ازش عکس بگیرم. رفتم توی سردخانه و چند تا عکس گرفتم.
شرح عکس: در مراسم سه روز و هفته برادر سعید جلالی از برگ و گل زبان مادرشوهر برای تزیین و نوشتن شعار استفاده کردیم.
خاطره از کتاب «شماره پنج»؛ نقش زنان در مقاومت آبادان به روایت فاطمه جوشی/ تحقیق و گفتگو: سمیه حسینی/ تدوین: مرتضی قاضی/ ناشر: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس/ چاپ اول: 1394/ 462 صفحه / کانال دستخط های ماندگار