به گزارش مشرق، 14 مرداد سال 60 هنگامی که دکتر حسن آیت نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی عازم محل کار خود بود به ضرب 60 گلوله از پای درآمد و به شهادت رسید. تاریخ شهادت وی در تقویمهای رسمی کشور دیده نمیشود. شاید یک علت آن این باشد که شهادت مظلومانه وی بین دو حادثه مهم 7 تیر و 8 شهریور باشد اما علت دیگر ان احتمالا دشمنیهایی است که برخی با این شخصیت نفاق ستیز تاریخ ایران داشتند.
در آستانه شهادت دکتر حسن آیت و برای شناخت بیشتر وی، به سراغ فردی رفتیم که از پیش از انقلاب تا زمان شهادت وی با او حشر و نشر داشت.
محمدحسن شجاعیفرد: در سال 1328 در جهرم متولد شد. مدتی کارمند شرکت نفت بود و پس از آن به دانشگاه علم و صنعت رفت. دانشگاه علم و صنعت در آن زمان مأمن اساتید انقلابی و مسلمان بود و شجاعیفرد نیز در این تشکیلات با شهید آیت و مرحوم ابراهیم اسرافیلیان به فعالیت پرداخت.
وی بعد از پیروزی انقلاب در تأسیس جامعه اسلامی دانشگاهیان نقش داشت و مدتی نیز در حزب جمهوری اسلامی به فعالیت پرداخت. در بنیاد امور جنگزدگان نیز معاون مصطفی میرسلیم رئیس وقت این بنیاد بود.
پیش از آغاز بحث درباره مرحوم شهید آیت، با توجه به اینکه حضرتعالی در دوران دهه شصت مسئولیتهای مختلفی را برعهده داشتید، به نظر شما دهه شصت چه ویژگیهایی داشت که مقام معظم رهبری اخیراً این دهه را مظلومترین دهه دانستند و فرمودند نباید جای جلاد و شهید در این دهه عوض شود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پیروی فرمایشات مقام معظم رهبری در مورد معرفی دهه مظلوم شصت واقعیت این است که بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 59 که آقای بنی صدر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد و با ورود به انتخابات مجلس، این مظلومیت شروع شد یعنی از اواخر سال 59 آغاز و در دهه شصت این مظلومیت به اوج رسید.
یکی از بحث های مهمی که وجود داشت اختلاف بین انقلابیها بود. انقلابیهای آن زمان سه دسته بودند یک دسته کسانی بودند که اعتقادی به مبارزه با رژیم شاه به عنوان اینکه شاه باید برود نداشتند و میگفتند شاه باید سلطنت کند نه حکومت مثل جبهه ملی، و دسته دوم عده دیگری بودند که علاوه بر این که اعتقاد داشتند که شاه باید حکومت کند نه سلطنت وبا همین قانون اساسی میشود کار کرد، ولی اضافه میکردند، دین هم باید در در سیاست دخالت داشته باشد البته نه دینی که آخوند یا روحانی وارد سیاست شود بلکه همان سیاستمداران حتی المقدور دین دار باشند.
این دو گروه سالها بود که تشکیلات منسجمی با جلسات مستمر هفتگی داشتند. بالاخره جزو انقلاب کننده های اصلی بودند.
دسته سوم شاگردان امام بودند که عمدتا روحانی بودند، بیشتر از دوگروه قبل زندانی وشهید داشتند اما تشکیلات نداشتند. هرچند گروه موتلفه تعداد کمی بودند و بین عامه مردم انقلابیِ شناخته شده نبودند اما تشکیلات داشتند. این سه دسته پیروانی در میان مردم داشتند، غیرازاینها گروه ودستههای کوچک زیاد بودند که پایگاه اجتماعی و مردمی نداشتند مثل کمونیست ها، تودهای ها و فدائیان خلق و مسلمان نماها مثل سازمان مجاهدین. البته کمونیستها به تدریج ازبین رفتند اما مجاهدین با حوصله بیشتر سعی در جذب نیرو کرد که تاسال 60 تا حدودی موفق هم بود.
هرچند تاحدودی همه گروهها به نوعی درانقلاب حضور داشتند اما در برابر شاگردان امام و طرفداران آنها بسیار ناچیز بودند. این سه گروه در بدو انقلاب و تا اواسط سال 59 باهم بودند. یعنی نهضت آزادی دولت در اختیار داشت، جبهه ملی را هم به کار گرفته بود، روحانیتِ شاگردِ امام هم شورای انقلاب را دراختیار داشت. لذا هرچه اختلاف عمده بود از ابتدای دهه شصت شروع میشود.
دراین سالها، بحث اقدامات مسلحانه مجاهدین و درگیری آنها را داریم، بعد عزل بنیصدر و فاجعه 7 تیر و بعد ترور شخصیتهای انقلابی مختلف مثل ائمه جمعه در شهرها و استانهای مختلف تا انفجار ساختمان ریاست جمهوری و بعد انتخابات مهمی که بعد از آن پیش آمد و مقام معظم رهبری به عنوان رئیس جمهور انتخاب شدند.
بعد از مهر ماه سال 60 آرام آرام آرامش به کشور بازگشت یعنی در حقیقت نظام چارچوب خط امام واقعی خودش را پیدا کرد . کم کم قصه مجاهدین خاتمه پیدا کرد و اقدامات مسلحانه تمام شد و فرماندهشان از کشور فرار کرده و غائله یک مقداری فروکش کرد، البته به این معنا نبود که به کلی پایان یافته است.
بیش از سیاسیون در دهه شصت، رزمندهها مظلوماند
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در دهه شصت وجود داشت جنگ بود که از سال 59 تا 67 درگیر آن بودیم جنگ یک ماجرای عجیبی دارد. اگر مظلومیت را بخواهیم تقسیم کنیم به نظر من بیشتر از سیاسیون، رزمندهها مظلوماند یعنی کسانی که از مناطق مختلف بلند میشدند -به قول فیلم آژانس شیشهای زمین و تراکتور و امکاناتشان را رها کردند و به جبهه رفتند و زمانی که بازگشتند دیگر نه از زمین خبری بود و نه از تراکتور- و حقوقی از جبهه نمیگرفتند زمانی که شهید میشدند خیلی از خانوادههایشان را به یاد دارم که امکانات برای برگزاری یک ختم هم نداشتند که برای فرزند شهید خود ختم بگیرند.
کمکها از برخی خیرین و سپاه میشد ولی این کمکها تا زمانی بود که شهید را دفن میکردند. بعد از دفن شهید تازه مشکلات خانوادهاش شروع میشد که آن هم تماماً غربت و تنهایی بود. از آن طرف یک سری مردم پشت جبهه لباس و هر چه داشتند را به میدان میآوردند. یک جا غذا درست میکردند برای رزمندگان، جای دیگر آجیل بستهبندی میکردند، کار میکردند برای رزمندگان میفرستادند. هیچ کس از ارگانهای دولتی یک ذره به اینها کمک نمیکرد و پشتوانه هم کاملا مردمی بود.
با وجود این مشکلات هیچ وقت آن عشق و علاقه مردم به این قضیه نه تنها کم نمیشد بلکه بیشتر هم می شد و این مظلومها مظلومانه در جبهه شهید میشدند. الان کجای تاریخ، اسم اینها هست؟ حتی جانبازهایی که زنده هستند الان در آسایشگاهها و یا در خانه همسرانی که با این قصد با آنها ازدواج کردند که خدمت بکنند چه کسی به آن ها نگاه میکند و به اینها توجه دارد؟
زمانی که در تلویزیون تبلیغ فلان دستگاه و فلان جنس را میکنند با قیمت گزاف خوب فرزندان این خانوادهها میبینند و میدانند که نمیتوانند بخرند. اینها از عهده قرص و داروی رزمندگان جانبازشان هم برنمیایند.
مظلومیت اینها از دهه شصت شروع شده و تا الان هم ادامه دارد. الان وقتی سراغ شهدای برجسته دهه شصت میرویم اگر شهید رجایی و باهنر را کنار بگذاریم شهدای دیگری که در این فاصلهها شهید شدند اصلا کسی نمیداند که شهید آیت چه زمانی شهید شد؟ حتی در تقویمها هم نیست. آیا کسی به یاد دارد که شهدای هفتم تیر چه کسانی بودند در حالی که مراسمهای سالگرد آنها برگزار میشود.
ماجرای شهید حزب جمهوری اسلامی که تا چند روز نمیدانستند کجاست!
من یک مورد از مظلومیت شهدای هفتم تیر برای شما بگویم. یکی از این شهدا شهید دکتر عضدی معاون وزیر علوم بود. ایشان رفت و آمد در حزب داشت. زمانی که دفتر حزب جمهوری اسلای منفجر شده بود همه شهید شدند خبری از آقای عضدی نبود و هیچ کس هم نمیدانست. بعد از دو سه روز همسرش به آقای دکتر هاشمی گلپایگانی زنگ میزند که آقا دکتر عضدی دو سه روز است خانه نیامده!من و دکتر هاشمی با هم در ستاد انقلاب فرهنگی کار میکردیم با من تماس گرفت و به من گفت عضدی 2،3 روز است شایدم 4 روز خانه نرفته! گفتم: دو سه روز که نرفته گم که نمیشود از همسرش بپرسید که حزب نبوده؟ چون جای دیگر که نرفته و حزب بوده که منجفرشد 80،70 نفر کشته شدند و طوری بود که نمیشد افراد را شناسایی کرد.
من روز دفن شهدای هفتم تیر بهشت زهرا بودم. من دیدم یک نفر به نام شهید شهریاری نماینده بوشهر بود جنازهاش را بردند بوشهر و چون اسمی از دکتر عضدی نبود هیچ کس نمیشناخت. بعد از دفن شهید بهشتی ، سراغ این جنازه که آمدند گفتند این جسد شهریاری است. من گفتم: شهریاری را بردند بوشهر دفن کنند اما دیگران نپذیرفتند و آن جسد را به نام شهید شهریاری دفن کردند.
شجاعیفرد در کنار مصطفی میرسلیم در دورانی معاون بنیاد امور جنگزدگان بود
بعد از پیدا شدن ماشین دکتر عضدی در اطراف حزب، به دکتر هاشمی گفتم یقین دارم که جنازهای که به اسم دکتر شهریاری دفن شد دکتر عضدی است! گفت: چطور؟ گفتم: دکتر شهریاری را بردند بوشهر و من بعدا فهمیدم در بوشهر تشییع جنازه شده است. در زمان دفن جنازه ها در بهشت زهرا یک جنازه اضافی داشتیم که اسم نداشت بالاخره بعد از یک هفته نبش قبر شد و همسرش از دندانهای دکتر عضدی جنازه را شناسایی کرد.
معیار ترور برخی افراد توسط منافقین "ریش داشتن" بود
حالا شما امثال شهید حبیب الله مهدیزاد(برادرباجناغ من)را کنار بگذارید که یک کارشناس ساده حزب بود و کسی جز خانواده ایشان نمیداند او شهید فاجعه 7 تیر است. این مظلومیتی که آقا میفرمایند یک سابقههایی دارد که کسانی تاریخ را مطالعه کردهاند و کسانی که در دهه شصت حضور داشتهاند بهتر میتوانند این مظلومیت را بیان کنند. مظلومیت به معنی ترور تقریبا 14 یا 15 هزار نفر انسان معمولی کفاش، بقال و نجار است. فقط اگر ریش داشتند ترور می شدند و به این هم توجه نمیکردند که طرفدار نظام است یا خیر!
اگر کسی اعترافات اعضای سازمان مجاهدین در دهه شصت را بخواند متوجه خواهد شد که جنایاتی را مجاهدین مرتکب شدهاند حال بعد از 36 سال میخواهند جای قاتل و مقتول را عوض کنند. جلاد را میکنند مقتول یعنی کسی که قاتل بوده و مردم را ترور میکرده شهید نام میگیرد . این موضوع برای افرادی که دهه شخصت را با گوشت، خون و پوست خود درک کردهاند بسیار دردناک است. من در آن زمان به غیر از فعالیت در گروه فنی مهندسی ستاد انقلاب فرهنگی، در سال 60 و 61 معاون فرهنگی، اجتماعی بنیاد جنگزدگان در دوره مسئولیت آقای میرسلیم بودم.
حضور منافقین با تیربار در خیابان
چهارراه فلسطین محل کارم بود از اوایل اردیبهشت در خیابان درگیری داشتیم. مجاهدین تیربار به خیابان میآوردند و مردم را به شهادت میرساندند. درمواردی که مسئولین را نمیتوانستند ترور کنند راننده مسئولین را ترور میکردند. به دنبال ترور طرفداران نظام بودند اگر به افراد ترور شده توجه کنید اکثر راننده های مسئولین شهید شدهاند که ولی در حال حاضر کسی اسم آنها را هم نمیداند. مظلومین بالاتر، کارگزاران نظام در آن مقطع با حجم کار زیاد بودند. به عنوان مثال جلسه شورای معاونین بنیاد جنگزدگان دو روز در هفته ساعت 3 بعد از نیمه شب تا 6 صبح برگزار میشد. بعد از نماز به ادامه کار مشغول بودیم.
به جرات میتوانم بگویم که فرزندانم را در آن سالها به صورت عمودی ندیدم و وقتی به خانه میرفتم خواب بودند و وقتی از خانه خارج میشدم نیز هنوز خواب بودند. من به یاد دارم مرحوم شهید رجایی و باهنر و سرزعیم دبیر ستاد انقلاب فرهنگی که در همان سال 61 فوت کردند، وقتی ساعت 8 جلسه ستاد انقلاب فرهنگی شروع میشد چشمانشان میرفت چون از 6 صبح تا 10 شب جلسه داشتند بدون هیچ استراحتی.
دکتر بهشتی گفت "از 6 صبح تا 12 شب جلسه دارم"
در مواردی نیز این افراد برنامهریز هم بودند مثلا شهید بهشتی خدا رحمتش کند ایشان ظهرها بعد از نماز یک ساعت استراحت میکردند. یکی از رزمندهها که با دکتر بهشتی کاری داشتند در جواب به او گفته بودند که آقا بعد از نماز و نهار استراحت میکنند زمانی که آقای بهشتی بیدار شده بود رزمنده به وی گفته بود که بچهها در جنگ میجنگند بعد شما اینجا خوابیدید؟! مرحوم بهشتی در جمله قشنگی پاسخ گفته بود "شما در جبهه پاس بخش دارید که تقسیم میکند کشیکهای شما را مثلا دو ساعت کار دو ساعت استراحت ولی ما اینجا این دو ساعت را نداریم، ساعت 6 صبح آمدم سرکار تا یک بعداز ظهر هم کار کردم تا 12 شب هم جلسه دارم اگر الان استراحت نکنم نمیتوانم کار کنم" بارها میشد من با شهید بهشتی قرار داشتم مثلا میگفتند 7 صبح فلان جا باش. این ساعت قرار گذاشتن اصلا غیرعادی نبود و لذا دهه شصت دهه مظلومیت بود.
عمده مظلومیت دهه شصت در سالهای 60 و 61 بود مثلا در جنگ سال 60 و 61 بود که همه پیروزیها را به دست آوردیم و بعد از سال 61 در حال بده بستان زمین با دشمن بودیم و تلاش اصلی رزمندهها در سالهای 60 و 61 بود. ترورها و شهادتها اکثرا در سالهای 60، 61 و 62 بود و حضور زیاد رزمندهها در جبههها نیز در سالهای 60 و 61 بود. من معتقدم برای هر روز سال 60 میتوان یک کتاب نوشت و این حق است که بیشتر روی آن دهه بپردازیم و مطالعه شود تا نسل امروز بدانند تا جای جلاد و شهید با یک مصاحبه عوض نشود.
صدمهای که در 7 تیر سال 1360 به جمهوری اسلامی وارد شد در یک روز بالای 80 نفر از مسئولین را از دست دادند این تعداد یک حکومت را از پا در میآورد. چند وزیر و چند نماینده مجلس در یک حادثه شهید شدند. انفجار دفتر ریاست جمهوری با آن مقدار نفوذ منافقین و به شهادت رساندن آیات عظام صدوقی، قدوسی، هاشمینژاد، دستغیب، مدنی و اشرفی اصفهانی بسیار سخت است.
من به یاد دارم در جلسه شورای ائمه جمعه در قم به درخواست آیتالله مشکینی و اصرار آیتالله منتظری که رئیس جلسه بود از آیتالله مدنی خواستند که بقیه ائمه جمعه را نصیحت کنند شاید. فیلم این سخرانی آیتالله مدنی را از تلویزیون دیده باشید با گریه شروع کردند و در آخر حرف جالبی زدند که نکند فردا محمدرضا جلوی ما را بگیرد و بگوید شما که آنطور میگفتید حالا خودتان چکار کردید!؟
به عقیده من سال شصت سال عجیبی بود و هر زمان نگاه به گذشته میکنم و روزهای سال شصت را مرور میکنم متوجه میشوم که چه بر انقلاب، نظام و بزرگان گذشته است. ترور مقام معظم رهبری در چه شرایطی و با چه برنامه ریزی اتفاق افتاد ولی خدای متعال ایشان را حفظ کردند. بعد از حادثه ترور که در بیمارستان از ایشان پرسیدند که نظرتان چیست. ایشان فرمودند: حتما خدای متعال با من کاری داشتند که من را حفظ کردند بعدها معلوم شد کار خدا با ایشان برای ریاست جمهوری و رهبری بوده است.
بنابراین این نکته بسیار مهمی است که باید تمام سایتهای خبری، خبرگزاریها و تاریخنویسان این دهه را مرور دوبارهای بکنند.اتفاقاتی که در دهه 70، 80 و 90 رخ میدهد به نظر من یک کسری ناچیز از دهه 60 است.
در دوران جنگ سیم خاردار هم به ما نمیفروختند
در زمان جنگ به ما سیم خاردار هم نمیدادند الان با افتخار در مقابل آمریکا و 5 کشور دیگر ایستادگی میکنیم و زمانی که گفته میشود استفاده ازموشک باعث تحریم میشود ما 6 موشک به مقر داعشیها در سوریه شلیک میکنیم این توان را نگاه کنید با توان دهه 60 که سیم خاردار به ما نمیفروختند مقایسه کنید در همان شرایط سخت دهه شصت روی رودخانه کارون پل معلق و شناور میزدند که تانک و نفربر و توپ از روی کارون عبور دهند و غواصهایی که به چه نحوی عملیات کردند. امیدوارم خداوند متعال حق آنها بر ما را ببخشد بر همه ملت ببخشد.
خداوند انشاءالله مسئولین ،دولت، قوه قضائیه و نمایندگان مجلس نگاهشان را نسبت به مظلومیت دهه 60 جلب کند به طوریکه بتوانند یک انعکاسی از آنها در اعمال و کردار سه قوه ایجاد بکند.
با تشکر از صحبتهای خوبتان درباره ویژگیهای دهه شصت؛ با توجه به ایام سالگرد شهید مظلوم دکتر حسن آیت، مبدأ آشنایی شما با آن شهید از چه تاریخی شروع شد. آیا پیش از انقلاب نیز با ایشان ارتباطی داشتید؟
من سال 55 از دانشگاه علم و صنعت فارغالتحصیل شدم. دوره مهندسی را 3 سال و نیمه تمام کردم. اعتصاباتی که در داخل دانشگاه داشتیم احساس مسؤلیت میکردیم. اهل تفریح وخوش گذرانی نبودیم، حتی کوه هم به عنوان مبارزه وخودسازی میرفتیم. بعد فارغ التحصیلی چند جایی دنبال استخدام بودم ولی دلم راضی نشد.
چون شاگرد ممتاز شده بودم اصرار میشد که استخدام دانشگاه شوم قبول نکردم به خاطر کارهای سیاسی که انجام میدادم محدودیت ایجاد میشد. وقتی به ادارههای بیرون مراجعه کردم متوجه شدم که ساواک نفوذ بیشتری دارد و تصمیم گرفتم استخدام دانشگاه بشوم با رئیس گروه دانشگاه که صحبت کردم. استقبال کردند و کارهای استخدامی انجام شد و از تاریخ 1/3/56به عنوان کارشناس آموزش دانشگده مکانیک استخدام دانشگاه شدم وهمزمان رئیس دو آزمایشگاه بودم.
تصویری از سخنرانی شهید دکتر حسن آیت
در این جمع آقای دکتر اسرافیلیان هم حضور داشتند. ایشان از همان روزهای اول من را جذب خودشان کردند وقتی متوجه تفاوت ایشان از بقیه شدم از ایشان سوال کردم که شما با چه کسی بیرون از دانشگاه ارتباط دارید. گفتند: مهمترین فرد آقای دکتر آیت هستند و ایشان را به عنوان مغز متفکر جریانشان معرفی کرد.
با دکتر اسرافیلیان که صحبت کردیم قرار بر این شد که دکتر آیت در جلساتی که در منزل دکتر اسرافیلیان برگزار میشد حضور پیدا کنند و از آنجا با دکتر آیت آشنا شدم.
در جریان انقلاب ارتباطم خیلی بیشتر شد. ازابتدای سال 57 ، عید فطر 57 ، 17 شهریور به همین صورت ارتباطم با ایشان بیشتر شد تا بعد از انقلاب وارد حزب شدم و همراه آقای میرسلیم و آیتالله موحدی کرمانی به عنوان گروه ارتباطات یا همان روابط عمومی حزب فعالیت میکردیم.
آیت گفت "خط بازرگان انقلاب را منحرف میکند"
یکی از ویژگیهای شهید آیت در سالهای اول انقلاب شناخت ایشان نسبت به شخصیتهای نفوذی یا همان منافق بود که این روحیه را افراد محدودی داشتند مثلا شهید لاجوردی هم چنین رویهای داشت یا نقل است زمانی که بازرگان نخست وزیر شد، شهید آیت گفتند که "انقلاب اخته شد" یا در ماجرای ریاست جمهوری بنیصدر هم حساسیتهای داشتند. این شناخت عمیق نسبت به منافقین ریشه در کجا داشت؟
البته نقلی که از آیت کردید بنظرم بعد از نخست وزیری بازرگان خطاب به دکتر شایورد عضو حزب جمهوری است که به منزل یا محل کار دکتر آیت میرود و با چهره ناراحت ایشان مواجه میشود. از او سوال میکند که برای چه ناراحت هستید؟ دکتر آیت میگوید: "بازرگان نخست وزیر شد و انقلاب اخته شد."
اما در جریان انتخاب بازرگان به عنوان نخست وزیر، ما در منزل دکتر اسرافیلیان جلسه داشتیم که دکتر آیت هم حضور داشتند. حدود 10،15 نفر بودیم بعد از انقلاب تعداد افراد جلسههای خانه آقای اسرافیلیان بیشتر شده بود قبل از انقلاب تعداد به بیشتر از 8 نفر نمیرسید. انجمن استادان مسلمان بودیم که البته در آن زمان اسم نداشتیم. در زمان انقلاب اکثر جلسات در منزل دکتر اسرافیلیان بدلیل نزدیکی به دانشگاه در آنجا برگزار میشد.
رادیو انقلاب روزی 3،4 ساعت برنامه پخش میکرد. غروب بود رادیو انقلاب هم در حال پخش بود که اعلام کرد بنا به حکم امام مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر انتخاب شد. حکم بازرگان را آقای هاشمی رفسنجانی قرائت کردند. آقای آیت با شنیدن این خبر محکم به سر خود کوبید! علت را جویا شدیم گفت: انقلاب منحرف شد. من جوان بودم و از آقای آیت شناخت خوبی داشتم از پختگی ایشان هم کاملا آگاه بودم ولی با امام قابل مقایسه نبود.
آیت گفت "بازرگان را به امام تحمیل کردند"
دکتر اسرافیلیان به من گفت: آقای مهندس شما نگران نباشید آقای آیت (دکتر) درست میگویند گفتم: من قبول ندارم که ایشان درست میگویند. گفت: چرا قبول ندارید؟ گفتم: برای اینکه امام یک حرفی زده بعد دکتر آیت میگویند این درست نیست. خب من مقلد امام هستم و اگر اینجا نشستهام به خاطر انقلابی بودنم است و انقلابی که امام رهبر آن است. آقای آیت که رهبر انقلاب نیست.
من به شدت با حرف آقای آیت برخورد کردم. آیت گفت: نگران نباش مهندس؛ به حرف من خواهی رسید! گفتم: چطور؟ آیت گفت: شما تردید نکن که این موضوع را به امام تحمیل کردهاند.
از آن روز به بعد دیدم بازرگان در سخنرانیهایش میگفت "آقای خمینی" به جای اینکه بگوید امام خمینی! من هم حساس بودم و به آقای آیت گفتم: ببخشید من کم کم فهمیدم که شما چه میگفتید. گفت: چطور؟ بیان داشتم: ایشان اصلا نمیگوید امام خمینی بعد اعتراض هم میکند که چرا 3 صلوات برای امام خمینی می فرستید! متوجه شدم که آقای آیت حواسش بوده و بعدها امام چند بار گفت والله من راضی به نخست وزیری بازرگان نبودم؛ والله به قائم مقامی شما (منتظری) راضی نبودم و الله به بنیصدر رای نداده بودم؛
البته وقتی دست خط امام را در صندوق رای دیدند فهمیدند که امام به بنیصدر رای نداده و ما از این موضوع در جریان عزل بنیصدر که در خیابان کار میکردیم زیاد استفاده بردیم.
بازرگان میگفت مقلد شریعتمداری هستم نه امام
آقای اسرافیلیان تعریف میکرد سال 42 همراه آیت و 2،3 نفر دیگر قم بودیم. بازرگان و اعضای نهضت آزادی هم آنجا بودند در مسیر همراه بودیم ما به سمت منزل امام خمینی میرفتیم بعد دیدیم آنها به سمت دیگری میروند گفتیم که منزل از این سمت است آنها گفتند میدانیم ولی مرجع تقلید ما شخص دیگری است. گفتیم چه کسی؟ گفتند آقای شریعتمداری! آیت از آن موقع به یاد داشت که بازرگان مقلد شریعتمداری است نه امام.
بنابراین مرحوم آیت شناختش از افراد عجیب بود. من از پشت صحنه نماز جمعه برای خودم با یک دوربین 8 میلیمتری فیلمبرداری میکردم. قبل از انقلاب سناریو تئاتر مینوشتم و علاقه به هنر داشتم حتی یک یا 2 سناریو هم برای گروهک فرقان نوشتم نمی دانستم که فرقانی هستند گروه آنها تئاتر اجرا میکرد. سناریویی نوشتم به نام "ایدئولوژی وارداتی" درباره مارکسیستها و کمونیستها بود.
سناریویی که نوشتید اجرا شد؟
چون اجراها مخفیانه برگزارمیشد نمیدانم که اجرا شد یا نه اما از سناریو استقبال کردند.
شنیدم میرحسین موسوی هم قبل از انقلاب چند تئاتر کارگردانی کرده بود که آقای هاشمیطبا یکی از بازیگران آن بوده؟
آقای هاشمیطبا بازیهایی داشت همچنین میرحسین موسوی نیز از این کارها انجام میداد ولی جزو گروههای مبارز نبود. اگر مروری به کتاب آقای طاهری خواه بکنید یا به صحبتهای آقای غفوری فرد مراجعه کنید میگوید قبل انقلاب حسین موسوی را کسی نمیشناخت اما خانم رهنورد را بیشتر میشناختند چون شاعر بود.
برگردیم به اصل موضوع؛ بعد از چند ماه بازرگان برکنار شد تازه فهمیدم و به جای اینکه مقابله با آیت بکنم التماسش را میکردیم که برای ما صحبت کند. میگفت بنیصدر وابسته است، مصدق اینطوری بوده است. علتش هم این بود که ایشان 2،3 تا هنر داشت. یکی این بود که حافظه بسیار قوی داشت. ایشان حافظ کل قرآن بود پدرشان هم روحانی بود در سه گرایش کارشناسی داشت: ادبیات، حقوق و علوم اجتماعی. در علوم اجتماعی کارشناسی ارشد گرفت و دکترای ادبیات گرفت ولی ساواک اجازه نداد که مدرک دکترای ادبیات را به او بدهند.
از راست به چپ: شهید محمد منتظری، مرحوم ابراهیم اسرافیلیان و دکتر حسن آیت
کتابهای کلاس اول ابتدایی دفتر املا، دفتر حساب خود را تا دیپلم و کتابهای دانشگاه را نیز نگه داشته بود. آرشیو عجیبی داشت. از نظر اقتصادی نیز وضع مناسبی هم نداشتند به قول همسر دکتر آیت 10 خانه عوض کردند و آخر در خیابان نارمک یک خانه سنتی و قدیمی دو طبقه گرفتند و جلوی همین خانه هم به شهادت رسیدند.
داشتم میگفتم من از پشت صحنه نماز جمعه برای خودم فیلم میگرفتم. روزی که بنیصدر به دانشگاه آمده بود من دیدم از پشت تریبون تا انتها صدا یکپارچه میگویند "بنیصدر صددرصد،" یعنی هیچ کس راجع به او تردیدی نداشت.
شهید آیت گفت "جامعه مدرسین نباید بین بد و بدتر انتخاب کند"
فردا یا پس فردای سخنرانی بنی صدر با مرحوم آیت و اسرافیلیان و چند نفر از دوستان دیگر جلسهای داشتیم. ما میگفتیم بنیصدر چون رای میآورد رای بدهیم. آیت میگفت ببنید ملاک ما نباید این باشد که چون رای بیاورد به او رای بدهیم. ایشان یک صحبت درباره جامعه مدرسین هم دارد که نمیدانم شنیدید یا نه؟ میگفت که جامعه مدرسین با معرفی آقای حبیبی که عضو نهضت آزادی بود معتقد است که بین بد و بدتر؛ بد را انتخاب میکند. در حالیکه جامعه مدرسین نباید اینگونه تشخیص دهد. جامعه مدرسین باید کسی را انتخاب کند که شرعا میداند صلاحیت دارد نه اینکه بگویید بین بد و بدتر بد را انتخاب کند.
جامعه روحانیت هم از بنیصدر حمایت کرد خدا رحمت کند آقای انواری را پرو پاقرص از بنیصدر حمایت میکرد.
آن شب که با آقای آیت بحث کردیم ما قانع نشدیم یک شب دیگر به خانه آقا ی دکتر مجیدی رفتیم از ساعت 7 تا 3 شب با هم گفتوگو کردیم تا به چه کسی رای بدهیم چون نظر ما برای کل دانشگاه بسیار مهم بود. در این جلسه آقای آیت حضور نداشتند.
مرحوم اسرافیلیان تمام مدارکی که درباره بنیصدر بود را از دکتر آیت گرفته بود .آن شب ساعت 3 به یک اجماع آرایی رسیدیم که بهتر است به بنیصدر رای ندهیم و به کاندید دیگری رای بدهیم.
هشدار آیت درباره بنیصدر، قطبزاده و یزدی در نوفل لوشاتو
آیا شناخت آیت از بنیصدر ریشه در پیش از انقلاب داشت؟
دکتر آیت با محمد منتظری تماس میگرفت -زمانی که امام پاریس بود- و هشدار میداد که مراقب قطبزاده، بنیصدر و یزدی باشد زیاد دور و بر آقا نچرخند. زمانی که اینها به ایران آمدند قطبزاده شد منتخب حزب جمهوری برای ریاست جمهوری! من همان روز از حزب آمدم بیرون و هر چقدر آقای میرسلیم و موحدی کرمانی اصرار کردند من گفتم حزبی که از شورای مرکزیاش قطبزاده بیرون بیاید من نخواهم ماند.
مگر نماینده حزب جمهوری آقای جلالالدین فارسی نبود؟
جلسه انتخاب قطبزاده مدتها قبل از انتخابات ریاستجمهوری بود. بعداً بحث افغانستانیالاصل بودن جلالالدین فارسی مطرح شد. بعد از این حزب روی آقای حبیبی نظر داشت -به خاطر حمایت جامعه مدرسین- که دیر شده بود و آقای حبیبی رای نیاورد.
شناخت دکتر آیت از افراد همیشه مستند بود و بدون دلیل حرف نمیزد. مثلا اسناد خانه سدان را آورده بود که مثلا فلانی وابسته است تمام جزئیات زندگی مصدق را تحقیق کرده بود و میگفت کجا مصدق مردمی و فقیر بود که میگویند؟ آین مقدار ملک فلان جا دارد، پسر فلانی است و زنش فلانی است! جز متمولترین اشخاص است. همه حرف هایش مستند بود و انصافا از این نظر مرحوم آیت حق بزرگی بر گردن افراد داشت.
پیشگوییهایی میکرد که کسی باور نمیکرد که چنین آدمی بتواند آنقدر دست منافقین را رو کند و این شناختش باعث شد که مردم یواش یواش به حرفش ایمان بیاورند.
یکی از نقاط عطف زندگی شهید آیت که بعد از سال 88 برجسته شد، مخالفت وی با میرحسین موسوی برای تصدی پست وزارت بود.
صحبتهایی راجع به آقای میرحسین موسوی در بحث وزارت خارجه در دوره اول نخست وزیری آقای رجایی کرد اما میرحسین رای آورد. بعد بهآیت گفتند که این همه حرف زدید آخر موسوی رای آورد. دکتر آیت گفت: من میدانستم که رای میآورد ولی نگران بودم که میرحسین موسوی را کاندیدای نخست وزیری کنند.
حالا شما ببینید که چقدر زودتر از بقیه مسائل را میدید. در دور دوم که رجایی رئیس جمهور شد میرحسین دوباره به عنوان وزیر خارجه معرفی شد و در روز معرفی وی، آیت به شهادت رسید و 7،8 روز دیگر رایگیری اعضای دولت بود که همه کابینه انتخاب میشوند.
هاشمی گفت "موسوی که سابقه مبارزه ندارد تا نخستوزیر شود"
بعد از انفجار ساختمان ریاست جمهوری و شهادت رجایی نیز نخست وزیرهایی مطرح شدند. پیشنهاد اول ولایتی و دوم میرحسین موسوی بود که مجاهدین انقلاب و بهزاد نبوی به دنبال این بودند که همه را راضی کنند به نخست وزیری میرحسین موسوی. در خاطرات هاشمی هم هست که هاشمی گفت: آخر میرحسین انقلابی نبود که الان بخواهیم به عنوان نخست وزیر انتخابش کنیم.
بهزاد نبوی اصرار میکند ولی مرحوم آقای هاشمی قبول نمیکند. آقای ولایتی هم در مجلس رای نیاورد، آقای غرضی را معرفی میکنند که بهزاد نبوی و دیگران تلاش کردند که غرضی هم رای نیاورد و در مرحله سوم آقای موسوی معرفی شد که ایشان نخست وزیر شدند.
واقعا آیت بینش خیلی خوبی داشت من به مرحوم اسرافیلیان میگفتم که آیت از شما 1 سال جلوتر است و شما هم 6 ماه از ما جلوتر هستید.
شهید آیت در مجلس خبرگان قانون اساسی نائب رئیس بود
در مجلس خبرگان نقش بسیار مهمی داشت. کسی به فکر آوردن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی نبود. مرحوم آیت بودند که این اصل را مطرح کردند میدانید خیلی از آقایان با این اصل مخالفت میکردند اگر مذاکرات خبرگان را بخوانید متوجه خواهید شدکه در بهترین شرایط آقایان میگفتند که ما با اصل ولایت فقیه موافقیم ولی با حدود اختیارات و عملیاتی کردن آن مخالفیم و میگفتند که این موضوع عملی نیست.
اگر بخواهیم مدافع واقعی ولایتفقیه در مجلس خبرگان را بگوییم شهید آیت و شهید بهشتی جزو اصلیها بودند. یک عده بودند اعتقاد داشتند رای هم دادند ولی فقط شهید آیت و شهید بهشتی حمایت میکردند. من مکاتبات مجلس خبرگان را کامل خواندم افرادی بودند که حرف میزدند ولی کسی مثل آیت و بهشتی حمایت نمیکرد. با تمام شرایط آیت با جان کندن این اصل را مطرح کرد و پیشبرد و واقعا کار کرد.
آیت در جواب منتقدان اصل ولایتفقیه گفت: قصه شماها که به ولایت فقیه رای دادهاید قصه آن شخصی است که میگوید از اینجا تا لب بام برای من، از پشت بام تا آسمان برای تو. ما الان میخواهیم حدود اختیارات مشخص کنیم شما بخواهید جلوی تعیین حدود اختیارات را بگیرید دیگر اصل ولایت فقیه به چه دردی میخورد؟
در بحث دولت موقت که بازرگان بود زمانی که بازرگان آن افراد را به دولت آورد، پدر زن من که با جبهه ملی کار میکرد 2 و 3 بار زندان رفته بود و صورت جلسه لغو عضویت بختیار در جبهه ملی به خاطر نخست وزیری در خانه ایشان انجام شده بود. البته من آن موقع هنوز ازدواج نکرده بودم ولی چون با پسرش همکلاس بودم و رفت و آمد داشتم به خانه ایشان میرفتم.
برخی وزرای بازرگان نماز نمیخواندند و مشروب میخوردند
بازرگان که دولت خود را معرفی کرد، پدرزن و برادر زنم به من گفتند که برو به آیت بگو خیلی از اینها حتی نماز هم نمیخوانند یعنی وزیر نظام نماز نمیخواند. امام با بازرگان شرط کرده بود که اعضای دولتت باید عامل به احکام باشند. بعضی از اینها مشروب میخوردند و بعضی از اینها سگ در منزلشان نگهداری میکردند. مثلا حسن نزیه که وزیر نفت شده بود خیلیها میدانستند که عامل به احکام نیست. وزیر اقتصاد امیر انتظام اسمش عباس رواقیان بود. اسمش را عوض کرده بود به عباس امیرانتظام که سابقه قبلیش پاک شود ما اصلا فکر نمیکردیم.
همسر من دانشگاه تهران علوم تربیتی میخواند و از همان اول انقلابی و عضو دفتر تحکیم بود و دانشگاه تهران در گروه شهید دقایقی بودند. از نظر سیاسی تحت نظر دقایقی بزرگ شده بودند. آن وقت چادری شدن خیلی مهم بود و در دانشگاه چادری شده بود.
خانم بنده بعد از جریانات قم و تبریز اطلاعیه امام را به در اتاق دکتر شکوهی رئیس دانشگاه علوم تربیتی زده بود که دکتر شکوهی خانم من را به خاطر فعالیت سیاسی از دانشگاه اخراج کرد. بعد ایشان شدند وزیر آموزش و پرورش دولت موقت. همسر من به برادرشان گفت که بروید بگویید دکتر شکوهی همان کسی است که من را اخراج کرد.
حالا اینها نفرات خوبشان هستند که هنوز هم مورد قبول هستند و هنوز برایش بزرگداشت میگیرند.
ماجرای برخورد تند شهید آیت با مرحوم منتظری
خاطره دیگری هم دارم که تقریباً مرتبط به این ماجرا میشود. آیت چون نجف آبادی بود با اسرافیلیان و آیت منتظری رابطه خوبی داشت. به یاد دارم سال 60 همراه آیت اسرافیلیان و عارفی و تیم وحدت حوزه و دانشگاه رفته بودیم قم. نزدیک 50 نفر بودیم تا با مراجع دیدار کنیم.
آیتالله منتظری چون به ما وقت نداده بودند، گفتند فقط 3،4 نفر بیایند. من و آیت و عارفی (پزشک امام) به دیدار مراجع رفتیم که آیت به تندی با مرحوم منتظری به دلیل انتصاباتی که صورت گرفته بود برخورد کرد که چرا موضعگیری نمیکند. در آخر منتظری تسلیم حرفهای آیت شد و گفت "بله قبول دارم".
شهید آیت به منتظری گفت کشور ما شده عاجزپروری، یک نفر عاجز را میگذاریم وزیر، او هم یک نفر عاجزتر از خودش را میگذارد معاون و معاون هم یک عاجزتر از خود را میگذارد مدیر کل.
نمونه این اعتراضات را آیا نسبت به سایر مسئولان کشور داشت؟
یک روز ساعت 6 و 7 صبح در دانشگاه با آقای آیت و اسرافیلیان جلسهای داشتیم. به ایشان اعتراض کردم این چه کارهایی است که بنیصدر انجام میدهد. به من گفت به من چرا میگویی برو به دوستان خودت بگو. گفتم دوستان من که هستند گفت همین آقایان مسئول در حزب جمهوری. به هر کس اعتراض داشت میگفت و برایش فرقی نداشت که شهید بهشتی دبیر کل حزب و رئیس دستگاه قضایی است. واقعا بینش و جرات بیان او مثال زدنی است حرف حق را میزد برای او فرقی نمیکند چه کسی است.
بازرگان به مصدق گفت میخواهیم راه تو را ادامه دهیم؛ مصدق گفت "اشتباه میکنید"
یکی دیگر از کارهای شهید آیت در مقطع پیش از انقلاب، تشکیل یک گروه مخفی در ارتش بود. امثال شهید نامجو، شهید کلاهدوز و اقاربپرست در این تشکیلات حضور داشتند اما متأسفانه بخاطر شهادت دکتر آیت و همچنین شهادت اعضای این گروه کمتر به این تشکیلات اشارهای شده است. شما از سابفه و علت تشکیل این گروه اطلاعی دارید؟
سال 44 اعضای نهضت آزادی به دیدار مصدق میروند. بازرگان خطاب به مصدق میگوید که پیشوا! -بازرگان مصدق را همیشه پیشوا خطاب میکرد -به نظر ما راه شما بهترین راه است و ما میخواهیم راه شما را ادامه دهیم. مصدق گفته بود که به نظر من شما اشتباه میکنید. گفتند چرا؟ مصدق گفته بود که نه شما از من قویتر هستید و نه شاه از سال 32 ضعیفتر. اگر راه من درست بود من همان زمان شاه را شکست میدادم و راه خود را عوض کنید.
3 نفر از افرادی که در آن جلسه بودند حنیفنژاد، عبدالرضا نیکبین و سعید محسن عضو نهضت آزادی و جوان و دانشجو بودند. بعد از جلسه این 3 نفر با هم قرار میگذارند و اعلام میکنند که باید جبهه نظامی نهضت آزادی را تشکیل بدهیم و اقدام به تاسیس سازمان مجاهدین خلق میکنند که اوایل اسم نداشت. سعید محسن پیشنهاد میدهد که اسم گروه را نهضت آزادی بگذاریم اما نیکبین و حنیفنژاد مخالفت میکنند. اینطور بود که مجاهدین از دل جبهه ملی و نهضت آزادی در آمد
هم زمان با تاسیس مجاهدین، آیت یک پله بالاتر از آنها بود و میگفت باید در ارتش نفوذ کنیم و تشکیلات سری نفوذ در ارتش را درست کرد و در این تشکیلات سری نفوذ در ارتش اشخاصی ماند تیمسار رحیمی، کلاهدوز، نامجو و صیاد شیرازی دور هم جمع کرده و به کلاهدوز پیشنهاد کرد که تا گارد جاویدان شاه هم بالا برود مثلا نامجو عضو هیئت علمی دانشگاه افسری شد و چقدر میتوان حضور این افراد در ارتش موثر باشد و این تشکیلات را توسعه داد. کسانی را به دانشگاه افسری فرستاد و مرامنامه تشکیلات را بعد از حفظ کردن پاره میکردند و مرامنانه مکتبوب نداشته و محوریترین موضوع در مرامنامه مبارزه مسلحانه با رژیم شاه بود. در ابتدای تاسیس این تشکیلات تعداد محدودی داشتند مرحوم عباسپور، آیت، سرهنگ کتیبه و چند نفر دیگر بودند.
علی باکری هم در این گروه بود و بعد به مجاهدین پیوست. زمانی که مجاهدین در سال 50 لو رفت اعضای تشکیلات آیت خود را جمع و جور کردند و منتظر اتفاقاتی بودند. بعدها محمد منتظری، کلاهدوز، دکتر جاسبی و اسرافیلیان هم به تشکیلات پیوستند. بعد انقلاب هم آیت از تمام این افراد در ردههای بالا استفاده کرد.
مجاهدین سال 50 اکثر نیروهایش دستگیر شد و تقریبا از بین رفت ولی تشکیلات نفوذی آیت تمام نیروهای خود را تا سال 57 حفظ کرد و بعد از انقلاب وارد سیستم شدند.
به یاد دارید که دکتر آیت در مورد مجاهدین خلق و انحراف مسعود رجوی صحبتی کرده باشند؟
دکتر آیت صحبتهای زیادی گفته بود مثلا این موضوع که برادر رجوی یکی از کارکنان سفارت ایران در روسیه بود و از آنها درخواست کرده بود رجوی به جای اعدام زندان بماند کسی خبر نداشت. اینها را شهید آیت گفت.
یک بار هم شخصی به نام حریری که عضو سازمان نبود بلکه فقط سمپات بود، قرار شد در جلسات ما پیش از انقلاب شرکت کند که آیت به شدت مخالفت کرد. آیت گفت اگر هر کدام به هر طریق به سیستم ورود کنند، همه کاسه و کوزه شما را به باد میدهد. بالاخره با لطایف الحیلی برای جلسه بعد که حریری را دعوت کردیم محل جلسه را تغییر دادیم.
تروریستهای آیت متناقض حرف میزدند
یکی از ترورهای مشکوک در سالهای اول انقلاب، ترور شهید آیت است. با توجه به اینکه محافظان وی دو روز قبل از ترور عضو شدند، آیا عوامل ترور ایشان دستگیر شدند؟ آیا مجاهدین خلق این ترور را برعهده گرفتند؟
چندین بار بحث ترور را پیگیری کردند و کردیم. افرادی از گروهک منافقین را محاکمه کردند. چندین نفر بودند که یکی از آنها یک زن هم بود ولی هر کدام حرف متفاوتی میزدند. مجاهدین اعتراف کردند که دکتر آیت را ترور کردند و نحوه ترور را نیز تشریح کردند که یک نفر جلوی در خانه ایشان بود، وقتی که آیت از خانه خارج شدند علامت دادند و یک ماشین بنز آمد جلو، افرادی پیاده شدند و آیت را ترور کردند. ترورهای مجاهدین به این سبک بود که به همه افرادشان اطلاعات کامل نمیدادند. بحث دیگری هم که هست محافظ جدید آیت است که در هنگام تیراندازی به آیت در ماشین دراز کشیده بود که هیچ تیری هم به او اصابت نکرده بود!
به شهید بهشتی گفتم شما را در حزب ترور میکنند
یکی از مسائلی که در دهه شصت با آن روبر بودیم و تاکنون نیز ادامه دارد، بحث نفوذیهاست. در اوایل انقلاب برخی ترورها توسط نفوذیها انجام میشد. در سیره شهید آیت هم میبینیم که نسبه به نفوذی بودن افراد هشدار میدهد . نظرتان را در این خصوص بفرمایید.
شهید آیت دو مدل مبارزه داشت و در دو جبهه میجنگید. هم با لیبرال و منافقین و بنیصدر و هم با کسانی که از لحاظ فکری اصل بر برائت داشتند. حالا تعبیر خوبی نیست ولی خوش خیال بودند.
جلسهای با دکتر بهشتی در حزب داشتم زمانی بود که از حزب خارج شده بودم. به دکتر بهشتی گفتم ناراحت نشوید ولی شما را در حزب شهید میکنند. گفت: چرا این حرف را میزنی؟ گفتم: شما در خیابان همیشه با وجود تیم حفاظتیت و کسی جرات ترور ندارد ولی من از لحظه ورود به حزب تا به حال بازرسی نشدهام. اگر من با خود اسلحه همراه داشتم به راحتی میتوانستم شما را ترور کنم. شهید بهشتی گفت: آقای مهندس شما را میشناسند. گفتم: آقای دکتر باید از شناختهها ترسیدند نه از ناشناختهها، باید شناختهها را مراقبت کنید.
این حرف من 3 ماه قبل از شهادت دکتر بهشتی بود. زمانی که شهید بهشتی شهید شد من خانه بودم. خواهر یکی از شهدای حزب به من زنگ زد به من و گفت صدای انفجار آمد میگویند از حزب است یک سوال میکنید که حبیب برادرم هم آنجا بوده یا نه؟ تماس گرفتم و متوجه شدم که حزب منفجر شده و آقای بهشتی و همه شهید شدند.
آیت مجبور بود با خوشخیالی عدهای مبارزه کند
بنابراین شهید آیت این کارهایی که میکرد مجبور بود تا با خوش خیالی یک عده مبارزه بکند و چه بسا قانع کردن خوش خیالیها سختتر از مبارزه با شناخته شدههایی مثل بنیصدر و بازرگان و ... بود. نتیجه این شد که آیت زودتر از رجایی و باهنر شهید شد در حالی که آنها را هر لحظه که میخواستند میتوانستند توسط کشمیری ترور کنند. دکتر سرورالدین دبیر شورای عالی امنیت مرحوم رجایی، معاون سیاسی وزیر کشور بود. به شهید رجایی گفته بود که زیاد به کشمیری میدان دادهاید نباید به کشمیری آنقدر اعتماد کنیم شما یک مقدار مراقبت کنید شهید رجایی گفته بود که من پشت آقای کشمیری نماز می خوانم.
در حزب جمهوری هم شهید مالکی آقای کلاهی را وارد حزب کرد و کلاهی دانشجوی برق علم و صنعت بود.
میگفتند کلاهی در پیت حلبی آبگوشت درست میکند!
برخوردی با آقای کلاهی قبل از رو شدن دستش در انفجار حزب جمهوری داشتید؟
خیر؛ ولی با فرقانیها برخورد داشتم وفا قاضیزاده که از اعضای ترور شهید مطهری بود را می شناختم. کلاهی در مشهد وارد حزب جمهوری شد و درخواست انتقال به تهران داشت که معرفی شد به آقای مالکی. نماینده شهرکرد به آقای مالکی گفته بود که کلاهی نفوذی است و دقت کنید اگر هم اصلاح شده به او زیاد میدان ندهید. جواب داده بود که این توی پیت نفت آبگوشت درست میکند و میخورد و غیره.
در مورد کشمیری هم میگفتند که دو تا خودکار دارد با یکی کارهای شخصی را انجام میدهد و یکی کارهای اداری. خدا حفظ کند حسین شریعتمداری را، گفته بود که اگر این را میدانستم همان موقع میگفتم کشمیری نفوذی است در حالیکه یک عده سادهاندیش بودند.
در پایان باید بگویم واقعا آیت از مظلومهای دهه شصت است و مظلومتر از او همسرش است. خانم مهرانه معلم دختر عموی علی معلم شاعر است و خانواده بزرگی دارند.
ایشان در تمام مراحل همراه شهید آیت بوده تا آخرین لحظه که صدای تیر را میشنود. از آشپرخانه که بیرون میآید میبیند که آیت غرق خون شده است. روز اول که آیت میخواست عقد کند به همسرش گفته بود که من سیاسی هستم هر لحظه ممکن است من را بگیرند و چون شاگرد شهید آیت بود او را شناخته بود. قبول میکند واقعا خانم آیت سختیهای زیادی کشیده بودند بدون اینکه هیچ توجهی از جایی به وی بشود.