به گزارش مشرق، نامش در میان همه اسناد ساواک که مربوط به مبارزان پیش از انقلابِ حوزه علمیه است دیده میشود. در یکی از این اسناد آمده است "وی از طرفداران و از اطرافیان نزدیک امام میباشد که مرتباً به منزل {امام} خمینی تردد دارد." یکی دیگر از همین اسناد او را "طرفدار سرسخت خمینی" مینامد اما تاکنون کمتر حاضر به صحبت کردن درباره خود شده است.
آیتالله شیخ احمد منتظری موحد(قمی) متولد 1316 است. دروس مقدماتی را در مدرسه رضویه نزد آقا ملاهاشم و آشیخ غلامحسین دارابی شیرازی فراگرفت و و دروس سطح را نزد شیخ مصطفی اعتمادی تلمذ کرد. به گفته خودش "درس خارج ما از اول در کلاس آقای گلپایگانی رفتیم و بعد هم کم کم در محضر امام بودیم".
بعد از تبعید امام خمینی به عراق، وی نیز به نجف رفت و سالها در خدمت امام راحل بود که نکات فراوانی از آن زمان دارد. وی سپس در دفتر امام در قم حضور پیدار کرد. آیت الله منتظری مدت کوتاهی ریاست بنیاد شهید و امامت جمعه قنوات را عهدهدار شد اما پس از مدتی از مسئولیت کنارهگیری کرد و به کار تربیت طلاب مشغول شد. او هم اکنون ریاست حوزه علمیه قنوات را برعهده دارد.
مصاحبه ما نیز در همان حوزه باصفای قنوات در اطراف قم انجام شد. حاج آقا هر روز صبحها ساعاتی به حوزه میآید و درس احکام برای طلاب میگوید. وی درباره تأسیس حوزه علمیه قنوات میگوید "اکنون نزدیک به 30 سال است که این حوزه تاسیس شده و تاکنون نزدیک به 2 هزار طلبه خروجی این مدرسه بوده است. خیلی از آنها اکنون از ائمه جمعه کشور هستند و از قاضیها و اساتید خوب قم هستند خیلیها به درجه اجتهاد رسیدند."
نمایی از حوزه علمیه قنوات که بههمت آیتالله منتظری قمی تأسیس شد
متن پیشرو که حاصل مصاحبه با آیتالله منتظری قمی است و با همکاری حجت الاسلام محمدعلی منتظری فرزند وی انجام شده، از منظرتان میگذرد:
حضرتعالی چه زمانی وارد حوزه علمیه شدید و زمان آشنایی شما با حضرت امام از چه تاریخی بود؟
از زمانی که به درس حضرت امام در مسجد سلماسی قم میرفتیم، از همانجا ارادتمان به ایشان قویتر شد و بعد هم کارهایی که داشتند را انجام میدادیم مثلا در نجف اشرف آقای شیخ عبدالعلی قرار بود خادم ایشان باشند اما از نظر خانوادگی مسئلهای داشت و از حضرت امام اجازه مرخصی گرفت و ما در خدمت حضرت امام بودیم. برای نماز جماعت رفتن و حرم رفتن یا کسانی که میخواستند خدمت ایشان مشرف بشوند ما واسطه بودیم.
قبل از هجرت امام از ایران، یک بار به مکه مشرف شدم و حضرت امام به دیدار ما در منزل پدریم آمدند. یادم هست اهالی تا فهمیدند حضرت امام قصد تشریف فرمایی دارد در و دیوار را چراغانی کردند و خیلی جمعیت زیادی به خانه آمدند و آقا تشریف آوردند و ما خدمت ایشان رسیدیم و مردم خیلی خوشحال شدند.
** حاج آقا مصطفی به امام گفت در عراق آزادیم
امام که به نجف تبعید شدند، شما در نجف ساکن بودید یا بعداً به امام پیوستید؟ وظیفه شما در دفتر امام در نجف چه بود؟
زمان حضور امام، ما در نجف نبودیم. مرحوم حاج آقا مصطفی فرزند امام با ایشان به ترکیه آمدند. وقتی که از ترکیه وارد خاک عراق شدند، حاج آقا مصطفی گفته بودند که ما دیگر تبعیدی نیستیم اگر ما تبعید بودیم مامور داشتیم اما اکنون دیگر آزادیم. با امام به حرم مشرف شدند، آشیخ نصرالله خلخالی(نماینده آیتالله بروجردی در عراق) هم خبردار شد و عدهای از علما و مدرسین هم دعوت کرد و آمده بودند با امام همراهی کنند. خیلی از فضلا و بزرگان خدمت ایشان رسیدند.
امام فرموده بودند ما اول به سامرا برویم برای اینکه اگر برویم نجف، دیگر سامرا نمیتوانیم بیاییم. شیخ نصرالله خلخالی به امام گفتند "آقا اینجا سنیها هستند. علما خواستند حرم این دو امام بزرگوار خالی از شیعیان نباشد لذا مدرسه ساختند و بنا دارند طلبهها را دعوت کردند که بیایند. این طلبههای پاکستانی و افغانی که وضع مالیشان خیلی ضعیف است به اینجا بیایند و شما یک کمکی به آنها کنید" امام از ابتدا بنایش بر این بود که کارهایش روی حساب و کتاب باشد لذا فرموده بودند که ما یک طلبه بیشتر نیستیم و من پولی ندارم بدهم. نمیخواستند دشمنها بگویند سفرهاش را پهن کرده و آمده اینجا بگوید من کسی هستم! خلاصه به نجف اشرف تشریف آوردند مشغول به تدریس طلاب شدند و یک شهریهای هم برای فضلا و معتمدین معین کردند.
زمانی هم که ما خدمت حضرت امام در نجف رسیدیم، ابتدا به ما فرمودند که اینجا هوا گرم است و شما صدمه میخورید. پارسال احمد ما اینجا مریض شده است. گفتم آقا من هم اسمم احمد است ولی مریض نمیشوم(میخندد) اینجا با این چادری که شما زدید ما راحت هستیم. ما مشغول خدمت به امام شدیم و شبها حرم که میخواستند بروند یا مدرسه مرحوم بروجردی که برای نماز میرفتند در معیت ایشان میرفتیم.
یادم هست امام خمینی که درس ولایتفقیه را گفتند، طلبهها افسوس میخوردند و میگفتند ما دیر متوجه این مبحث شدیم.
** امام خمینی و آیتالله بروجردی تا آخر عمر با هم متحد بودند
پیش از ورود به نجف، در قم محضر آیتالله بروجرودی هم تلمذ کرده بودید؟ رابطه مرحوم امام و آیتالله بروجردی به چه شکل بود؟ این را از این بابت میپرسیم که برخی معتقدند بعد از مسئله فدائیان اسلام رابطه این دو بزرگوار رو به سردی رفته بود.
بله من محضر آیتالله بروجردی هم تلمذ کرده بودم اما نه به صورتی که جزو اصحاب ایشان باشم بلکه صرفاً در درس شرکت میکردیم. برخی میگویند سر مسئله فدائیان اسلام مرحوم امام یک مقدار با آیت الله بروجردی به اختلاف خوردند و آقای بروجردی حمایتی از فدائیان اسلام نکردند اما این دو نفر تا آخر عمر با هم متحد بودند.
** ماجرای امتحان گرفتن از طلاب توسط امام در زمان آیتالله بروجردی
زمان مرحوم بروجردی برنامه امام این بود که تدریس کنند و طلبهها را پرورش بدهند و این کار را هم کردند و میگفتند خوب است یک امتحانی برای طلاب بگذاریم و طلبهها را امتحان کنیم. آقای بروجردی هم قبول کرده بود اما بعضی از اصحاب ایشان اعتراض کرده بودند و میخواستند آقای بروجردی امتحان نگیرد. آیتالله بروجردی مقداری با امام و مرحوم حاج آقا مرتضی حائری در بحث امتحان همراه بودند. آشیخ مرتضی حائری گفته بودند "پدر ما{منظور آشیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم است} این حوزه را تاسیس کرده و ما که پسر او هستیم کاری نمیکنیم که به ضرر باشد. ما میخواهیم طلبهها فاضل باشند و حوزه قوی بشود." آخرالامر امتحان به فرموده آیتالله بروجردی و معیت امام با آقای حائری برگزار شد.
** علمای نجف همه با امام(ره) همراه بودند
زمانی که حضرت امام در نجف ساکن بودند، بنا بر گفته آیت الله سید جعفر کریمی گویا یکسری طلبه وابسته به ساواک بودند و علیه امام شبنامه پخش میکردند یا فعالیتهایی علیه نهضت داشتند. رابطه امام با سایر علمای نجف مثل مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای حکیم به چه شکل بود و چقدر این آقایان در بحث نهضت همراهی میکردند؟
یادم نمیآید طلبهها ساواکی بودند. برخی از طلاب از قم رفته بودند آنجا و طلبههایی فاضل در خدمت امام بودند و نزد مراجع دیگر هم تحصیل میکردند. اما درباره رابطه علما با مرحوم امام نیز این رابطه، رابطه خیلی خوبی بود. مرحوم آیت الله محمود شاهرودی در مسائلی که پیش میآمد میفرمودند این مسائلی که سیاسی هست بیشتر آقای خمینی وارد است و به ایشان مراجعه کنید.
مرحوم حکیم و مرحوم آقای خویی و شاهرودی همه با امام همراه بودند و هیچ اختلافی بینشان نبود. خیلی هم خوشحال بودند که امام تدریس میکنند و در نجف هستند و میگفتند طلبه در نجف با وجود امام قویتر میشود.
تصویر منتشرنشده از حضرت امام کنار آیتالله منتظری قمی
شما چند وقت در نجف خدمت امام(ره) بودید؟
من بنا بود تا یک ماه الی چهل روز بمانم تا آقای قرهی -که شیخ عبدالعلی نامش بود- از قم برگردد اما برای کسالت خانوادهاش در ایران مانده بود لذا ما در خدمت امام ماندیم. وقتی شیخ عبدالعلی برگشت هم حاج آقا مصطفی فرمودند "شما اینجا باش و نمیخواهد بروی. شیخ عبدالعلی هست به جای خودش و شما هم به جای خودت" و ما در خدمت امام بودیم.
** امام در نجف نان و ماست میخود الا یک بار که ...
با توجه به اینکه شما کمتر تاکنون مصاحبهای داشتید، خاطره ناگفتهای از مرحوم امام هست که برای ما نقل کنید.
امام(ره) خیلی احتیاط کار بود. در نجف به دلیل آب و هوای گرم آنجا مریض شده بودند. شیخ نصرالله خلخالی که نماینده آقای بروجردی بود و خیلی ارادت به آقای خمینی داشت، شبانه پسرش را فرستاد دکتری از بغداد برای معالجه آقا آورند. وقتی برای معالجه امام خمینی آمده بود، آفتاب طلوع کرده بود. گفت "سیدنا؛ وقتی آمدی خوب بودی اما الان ضعیف هستی" امام فرمودند که در ترکیه هوایش خوب بود اما اینجا گرم است.
دکتر پرسید سید چه میخورد؟ من گفتم ماست و خیار میخورند. خیار هم که گیر نمیآید و همان ماست خالی را میخورند. امام نگاهی به من انداخت که چرا اسرارش را فاش میکنم. دکتر گفت"لایجوز؛ لایجوز لابد من التکّه". گفت جایز نیست؛ باید کباب برگ بخورند. آخرالامر امام یک شب این کار را کرد. همه را در خانه خودش دعوت کرده بود. در اندرون که خانواده نشسته بودند و بیرونی منزل هم ما بودیم و برنج و کباب برگ به همه دادند. همین یک بار بود دیگر هم تکرار نشد.
خاطره دیگر مربوط به احتیاط امام درباره وجوهات هست. مرحوم میرزا هاشم آملی در یکی از اتاقها با امام نشسته بودند و صحبت میکردند. من دیدم یک جوانی تقریبا به سن شما آمد و گفت میخواهم خدمت آقا برسم. من گفتم انشاءالله فردا صبح تشریف بیاورید. گفت من مسافرم و میخواهم بروم. گفتم پس صبر کنید من اجازه بگیرم. آمدم خدمت امام گفتم "آقا یک نفر میخواهد خدمت شما برسد و وجوهات دارد". ایشان فرمودند برو حسابهایش را جمع کن و جمع آن را برای من بیاور. آمدیم حساب کردیم دیدیم 3 هزار تومن نقد آورده و 20 تومان هم چک میخواهد بدهد و پولها را خدمت امام دادیم. امام فرمودند "بینی و بینالله این جوان به راحتی سهم امام را داد اما وقتی من این را میگیرم همیشه در این فکرم که آیا درست مصرف میشود؟ فردای قیامت میتوانم جواب بدهم که اینقدر پول گرفتم؟ لذا از این نظر گرفتن وجوهات برای من سخت است.
** منبرهای انقلابی که مو به تن سیخ میکرد
در یکی از اسناد ساواک از شما به عنوان "طرفدار سرسخت خمینی" نام برده شده است که به شاهپسند تبعید شدید. بعد از بازگشت به ایران، ادامه مبارزات شما به چه شکل بود و بیشتر با چه کسانی در ارتباط بودید؟ چه مدت در زندان و تبعید بهسر بردید؟
4 نفر از فضلای قم به خاطر صحبتها و سخنرانیهایی که داشتند تبعید شدند. اول شیخ حسینعلی منتظری، دوم آیتالله احمد جنتی سوم آیتالله مومن و چهارم اینجانب، احمد منتظری. دوران مبارزه سه سال به شاهپسند تبعید شدم. کامکار، رئیس ساواک قم من را خواست و گفت "آقای منتظری شما 3 سال تبعید هستید به شهر شاه پسند" من پرسیدم چرا؟ گفت از خودت بپرس چکار میکنی؟ تو از خمینی طرفداری میکنی. ما این مملکت را حفظ میکنیم اما تو یک جور دیگر با مردم حرف میزنی! خلاصه از آنجا با ما مخالفت کردند. مرحوم آیتالله غیوری میگفتند تو روی منبر مطالبی میگویی که پایین منبر مو به بدن ما سیخ میشود.
اسناد مبارزاتی آیتالله منتظری قمی
در شاهپسند مهدیهای ساخته بودند و رئیس پاسگاه به مردم گفته بود الان تابستان است و شما دو تا امام جماعت داشتید که رفتهاند هواخوری! خدا این آقا را برای شما رسانده، با ایشان همراهی کنید. به ما هم گفت نگویید تبعیدی هستید که مردم از شما نترسند. ما در مهدیه مشغول شدیم و قمیها که به زیارت حضرت علی ابن موسیالرضا(ع) میآمدند میگفتند منتظری کجاست؟ به آن مهدیه میآمدند و ما هم از آنها قدری کمک برای ساختمان مهدیه میگرفتیم. برای اینکه درست ساخته بشود که الحمدالله آنجا موفق شدیم و بعد یک عدهای دیدند که ما داریم چهره میشویم و کار میکنیم این بود که دولتیها گفتند شما برای بندرشاه تبعید شدهاید نه برای شاهپسند و ما را به بندرشاه بردند. آنجا هم که رفتیم به نماز جماعت مشغول شدیم.
اسناد مبارزاتی آیتالله منتظری قمی
در بندرشاه دیدم حرف از مسجد امیرالمومنین میزنند. گفتم مسجد امیرالمومنین کجاست؟ یک زمین به ما نشان دادند و گفتند ما قرار شد زمین بگیریم و در اینجا مسجد بسازیم. ما اینجا زمین خریدیم و در و دیواری ندارد و من گفتم لااقل دیوار بکشید. چادری دور زمین کشیدم و گفتم روضه را همین جا بگیرید. به مرور یکی میگفت من فرش میدهم و یکی میگفت من بخاری میدهم و یکی هم میگفت من پول میدهم و خلاصه بانی پیدا شد و زمین را ما به مسجد تبدیل کردیم و خدا را شکر خیلی هم مسجد معتبر و خوبی است و خیلی هم خرج آن شد.
**دعای شیخ حامی شریعتمداری برای "شاه" و نفرین انقلابیون
در بندرشاه ما به حسینیهای رفتیم و دیدم عکس رضاخان و پسرش همه جاست. گفتم شما مگر مقلد آقای شریعتمداری نیستید؟ گفتند چرا، گفتم آقای شریعتمداری گفته که جایی که عکس اینها باشد کراهت دارد انسان نماز بخواند. خلاصه رفتند و عکس شاه را پاره کردند. من با اینکه ممنوع المنبر بودم روی زمین مینشستم و یک کتابی هم از شریعتمداری بر میداشتم و مطالبی که بنا بود بگویم را میگفتیم و موعظه و نصیحت میکردم و اینها هم دور ما حلقه میزدند. ما حسینیه را در آنجا مسجد کردیم و الان نوشتهاند مسجد آذربایجانیهای بندرشاه.یک شیخی در آنجا بود به نام بحرالعلوم که از طرفداران آقای شریعتمداری و دعاگوی شاه بود. دعاهای خیلی تندی برای شاه میکرد و مثلا میگفت "خدایا اعلیحضرت همایونی را بر ما مستدام بدار و مخالفین او را در هر لباسی هستند نابود بفرما"
**مدرسه خمینیستها!
شما درس آیت الله شریعتمداری هم شرکت میکردید؟ علمیت ایشان چگونه بود و چرا با حرکت امام خمینی(ره) به مخالفت برخاستند؟ رابطه ایشان با دستگاه پهلوی به چه شکل بود؟
من مختصری در درس ایشان رفته بودم و از نظر درسی بد نبود اما از نظر سیاسی مبنایشان با مبنای امام فرق داشت و وقتی این را متوجه شدم درس ایشان را نرفتم. میگفت مبنای من با آقای خمینی بد نیست اما روشمان مختلف است. من یک جور سلیقهای دارم و ایشان سلیقهاش جور دیگری است.
وقتی مدرسه رضویه را میساختیم یکی از طرفداران آقای شریعتمداری آنجا آمد و گفت چکار میکنید؟ گفتم مدرسه را میخواهیم بسازیم. گفت میخواهید بانی بیاورم گفتم اگر بیاورید اشکالی ندارد و خیلی هم خوب است. گفت مشروط است و شرط آن این است که مدرسه برای آقای شریعتمداری باشد. گفتم من اینجا با آقای گلپایگانی که در کنار ماست این حرف را نزدم. اینجا برای خمینیستها است نه شریعتمداریها.
** مرحوم منتظری فریب خورد
درس مرحوم منتظری و آشیخ مرتضی حائری چطور؟
درس ایشان هم مختصری شرکت داشتم. وی از مبارزان بود، منتهی این اواخر به واسطه برادر دامادش مهدی هاشمی فریب خورد و مشیاش را عوض کرد لذا امام خمینی اختیاری که به ایشان برای حساب و کتاب شهریه داده بود از ایشان گرفت.
شیخ مرتضی حائری هم در مسجد محله ما درس میگفت و عدهای میرفتند و بنده هم شرکت میکردم. با آیتالله خامنهای به درس شیخ مرتضی میرفتیم.
**آیت الله خامنه در درس استعداد خیلی خوبی داشت
سابقه آشنایی با آیتالله خامنهای از درس شیخ مرتضی حائری شکل گرفت یا پیش از ان هم با ایشان مراوده داشتید؟
از رفقای ما بود و قدری با هم رفت و آمد داشتیم. ایشان در منزلشان برای جوانهای دانشگاهی درس میگفتند و من هم خدمت ایشان میرفتم. حتی من از تبعید که برگشتم ایشان میخواستند یک وجه پولی برای کمک به من بدهند و من گفتم پول نمیخواهم و شکر خدا مستطیع هستم. ایشان در درس از نظر استعداد خیلی خوب و از هر نظر جامع بود.
** تعبیر آیتالله گلپایگانی درباره رهبری آیتالله خامنهای
با توجه به آشنایی شما از پیش از انقلاب با حضرت آیتالله خامنهای، نظر شما درباره رهبری معظم له و همچنین مدیریت سیاسی و وزانت علمی ایشان چیست؟
زمانی که آقای خامنهای مشهد بود، همان زمان درس میگفتند و منبر میرفتند. برخی مغرض ها بعد از انتخاب ایشان به رهبری شروع به شبههافکنی درباره ایشان کردند اما لیاقت و شخصیت آقای خامنهای باعث شد این حرفها از بین رفت. خدا هاشمی را بیامرزد میگفت ایشان رهبر شد و ما رهرو شدیم. از لحاظ علمی رهبری بسیار خوب است و کلاس درس خیلی خوبی دارند.
اسناد مبارزاتی آیتالله منتظری قمی
آقای گلپایگانی میگفتند که آقای خامنهای برای این کار مرد لایقی است و امام خمینی هم گفته بود "تا سیدعلی آقا را دارید غصه نخورید" اگر من مُردم ایشان هستند و به درد این کار میخورند. آقایان مراجع هم مانند آقای گلپایگانی به ایشان ارادت داشتند و با ایشان خوب بودند.
یک مرتبه که به دیدار ایشان به بیت رهبری رفتم، آقا در حال وضو گرفتن بودند و همان حالت تا من را دیدند بدون تکلف با من مصافحه میکنند و خیلی از این چنین دیداری لذت برده بودم.
** به ساواکی گفتم مؤدب حرف بزن، "آیت الله خمینی"
آیا در کمیته مشترک هم زندانی شدید؟
در تهران ما را به کمیته مشترک بردند. یک ساعتی گذشت و یک نفر آمد و گفت "تو بودی شهریه خمینی را میدادی؟" گفتم مودب حرف بزن! آیتالله خمینی، چرا میگویید خمینی؟ دیگر هیچی نگفت. بیرون رفت و یک ساعت گذشت و شخص دیگری آمد و با لحن آرام گفت"شما شهریه آقای خمینی را میدادی؟" گفتم سابق بله؛ اما الان که شما منع کردید ندادیم. خلاصه ما را آزاد کردند و آمدیم بیرون و بعد دو مرتبه ما را دستگیر کردند چرا که متوجه شده بودند ما مخفیانه شهریه حضرت امام را میدهیم که ما را دستگیر میکنند و شبانه به تبعید میفرستند.
گویا با مرحوم آیتالله گلپایگانی هم مانوس بودید؟
پدر ما از بازاریان بود و مرید آقای گلپایگانی بود و ظهر و مغرب پشت ایشان نماز میخواند و پدر به ایشان ارادت پیدا کرده بود و گاهی از آنها دعوت میکرد منزل از آنها پذیرایی میکرد و از آنجا آقای گلپایگانی با ما آشنا شدند.
زمانی که حادثه فیضیه پیش آمد شما شاهد ماجرا بودید؟ چه اتفاقی افتاد؟
آن زمان ما منزل حضرت امام بودیم که یک جوانی آمد و گفت من میخواهم خدمت آقا برسم. قیافه او شبیه یک آدم رفتگر بود. ما گفتیم نمیشود. گفت من باید حتماً خدمت آقا برسم که ما با امام این موضوع را مطرح کردیم و امام گفتند بیاید. به امام گفت که ما یک عده هستیم به ما چوب و چماق دادند تا طلاب را بزنیم و بکشیم. امام هم شیخ مرتضی توسلی را فرستاد مدرسه فیضیه که حاج آقا روحالله میگوید شما در مدرسه فیضیه نمانید و به خانههایتان بروید اگر میخواهید بمانید بروید طبقه بالا که کمتر در خطر باشید. مرحوم آقای آل طه منبر رفتند و نصیحت میکردند که مجلس شلوغ شد و دید حریف نمیشود که آقای آل طه آمدند پایین و مرحوم انصاری بالای منبر رفت.
** امام گفت آیت الله گلپایگانی اشتباه کرد...
ناگهان دید اینها مجلس را به هم زدند و حرفهای ناجور میزنند و چوب و چماق دارند. انصاری آمد پایین و حتی میخواستند به آقای گلپایگانی حمله کنند چون فکر میکردند ایشان امام خمینی است که در این حین به پهلوی داماد ایشان آسیب رسید و مدتی مریض شده بود. آقای گلپایگانی را به اتاقی بردند و در را به روی او بستند. یادم هست امام گفته بودند که ایشان اشتباه کرده بیرون نیامده است. بر فرض شهید میشود که افتخاری برای اسلام است که یک مرجع این طور شجاعت به خرج داده است.
ما منزل امام خمینی بودیم که طلبهها با سر شکسته و لباس پاره شده و یک وضع رقت باری میآیند. حتی آقا گفت اینها را در بیمارستان بستری کنند اما آنها را راه ندادند. یک خانه گرفتند و دکتر را به آن خانه بردند. خدا رحمت کند حاج میرزا ابوالفضل زاهدی را که از فضلا بود. وقتی ایشان مرحوم شد جنازهشان را آوردند و گفتند در حوزه علمیه قم را باز کنید. جنازه ایشان باعث شد دربمدرسه باز شود و کما فی سابق برنامه برقرار شد.