روزهای بی آینه

منیژه لشکری، راوی کتاب «روزهای بی‌آینه»، از واکنش مخاطبان به انتشار این کتاب گفت. به گفته او؛ بسیاری از مخاطبان نسل امروز داستان زندگی و صبر ۱۸ ساله او برای بازگشت همسرش را درک نمی‌کنند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «روزهای بی‌آینه» داستان زندگی زنی است که جنگ بر سر آن به ناگاه آوار شد و مانند طوفانی آن را با خود برد. منیژه لشکری در این کتاب هم از دوران کودکی‌اش سخن گفته و هم از روزهایی که در انتظار همسرش گذشت. داستان زندگی منیژه لشکری هرچند در حوزه خاطرات همسران شهدا می‌گنجد، اما داستان متفاوتی است. او سال‌ها برای بازگشت شهید حسین لشکری، سیدالاسرا، انتظار کشید؛ بی‌آنکه خبر موثقی از او داشته باشد. 

گلستان جعفریان، نویسنده این کتاب، تلاش دارد تا بیش از هر چیز به مهمترین دغدغه راوی در این کتاب بپردازد؛ زنانگی از دست رفته‌اش. «روزهای بی‌آینه» کتابی است خوش‌خوان از سرگذشت یکی از همسران شهدا. نویسنده در این کتاب با شخصیت‌پردازی قوی، توصیف، بیان جزئیات و نقب زدن به درون شخصیت راوی، روایتی جدید ارائه می‌دهد. به گفته خودش، «روزهای بی‌آینه» باب جدیدی در ادبیات دفاع مقدس است. هرچند این کتاب، کتاب خاطرات منیژه لشکری است، اما همزمان شخصیت دیگری نیز مخاطب را به خود جذب می‌کند: حسین لشکری.

این اثر در ماه‌های اخیر با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده است. لشکری می‌گوید، خاطرات این کتاب برای بسیاری از مخاطبان جوان قابل درک نیست. تسنیم به مناسبت چاپ چهارم این اثر با راوی و نویسنده آن به گفت‌وگو پرداخت. منیژه لشکری در این گفت‌وگو از دغدغه‌هایش در دهه 60 و 70 سخن گفت و جعفریان نیز، به ویژگی‌های این کتاب پرداخت. بخش نخست این گفت‌وگو به این شرح است:

خانم لشکری، بخش عمده کتاب «روزهای بی‌آینه» هرچند روایت یکی از همسران شهداست، اما به نظر می‌رسد که داستان این کتاب با خاطراتی که در دیگر آثار مشابه از همسران شهدا خوانده‌ایم و سراغ داریم، متفاوت است. این اثر گوشه‌ای از صبوری‌ها و استقامت شما در 18 سال را روایت می‌کند. موضوعی که شاید برای نسل امروز قابل درک نباشد. واکنش مخاطبان به انتشار این اثر چگونه بود؟

من اصلاً هیچ کتابی از همسران شهدا نخوانده بودم، اما همیشه دوست داشتم که اثری از همسران شهدا به یادگار بماند تا نسل بعد هم بداند که زنانی در تاریخ و در مقطع جنگ بودند که اینطور از خودگذشتگی کردند. راه دور نمی‌روم، من جوانی، زندگی و همسرم را برای کشورم گذاشتم. احساس می‌کردم که اگر کتابی بماند که بیان‌کننده ایثارهای این‌چنینی در آن مقطع تاریخ از کشور باشد، بهتر است.

روز بیست و هشتم شهریور ماه سال 59 وقتی خبر سانحه هواپیمای شهید لشکری به من داده شد، به تنها چیزی که فکر می‌کردم این بود که من بدون حسین باید چه کنم؟ با این فرزند سه‌ماهه‌ای که دارم باید چه کار کنم و چطور زندگی‌ام را ادامه دهم؟ سخت بود، روزهای سختی را پشت سر گذاشتم، اما کم‌کم و به مرور به این شرایط عادت کردم. ندیدن و دلتنگی سخت بود. یک فرزند سه‌ماهه داشتم، همسرم هم به اسارت رفته بود و تا مدت‌ها از او بی‌خبر بودم. اما الان ماجرای اسارت همسرم و انتظار 18 ساله من برای بازگشت او، برای نسل جدید قابل باور نیست. به مناسبت سالروز شهادت شهید لشکری فیلمی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده بود. واکنش‌ها به این فیلم جالب بود. هیچ‌کس درباره اسارت شهید لشکری صحبت نمی‌کرد. همه می‌گفتند مگر می‌شود که یک خانم این‌ همه سال صبر کند و منتظر بماند؟ برای خیلی‌ها قابل باور نیست که یک زن بتواند 18 سال به این شکل زندگی کند. جا انداختن این موضوع برای نسل الان خیلی سخت است.

سال‌های سال پس از سانحه هواپیمای شهید لشکری، از وضعیت او بی‌خبر بودیم. نمی‌دانستم که وضعیت زندگی او به چه صورت است. جسته گریخته می‌گفتند که ما دیدیم که چتر نجات شهید لشکری در زمان سانحه باز شده است، اما رنج بی‌خبری و نداشتن یک مرد در زندگی همیشه با من بود. من در آن زمان سن کمی داشتم و این اتفاق تا آن زمان در زندگی خانواده من رخ نداده بود. بدترین درد در این دنیا بلاتکلیفی و چشم‌انتظاری است. نمی‌دانستم سرنوشت خودم و همسرم چه می‌شود. فرزندم روز به روز بزرگ می‌شد و احتیاج به پدر داشت. پسرم تا شش سالگی، پدربزرگش را «بابا» خطاب می‌کرد. تنهایی، دوری از همسر، بی‌خبری ... این‌ها سختی‌هایی است که من در آن سال‌ها همه این‌ها را لمس کردم. خانه و زندگی که با عشق در پایگاه وحدتی درست کرده بودم، رها کردم و برگشتم. یک‌سال بعد به من گفتند که خانه موشک خورده است. مجبور شدیم تمام اثاث خانه را به تهران منتقل کنیم. به هر تکه از اثاث خانه که نگاه می‌کردم برایم خاطره بود. با خودم می‌گفتم این پرده خانه من است، این تخت بچه من است... اما به یکباره هیچ کدام از این‌ها دیگر نبود. من همه این‌ها را از دست داده‌ام. من چطور می‌توانم این‌ها را برای دختران الان که یک به دو می‌شود، همه شمشیرها از رو بسته می‌شود و در دادگاه‌ها هستند، توضیح دهم؟

10 سال در عالم بی‌خبری و انتظار بودم. وقتی آزادگان به کشور بازگشتند، تازه فهمیدیم که شهید لشکری را از سایر اسرا جدا کرده و برده‌اند. اما اینکه کجا برده‌اند را هیچ کس نمی‌دانست. چه بر سر او آمده، تا کی این بردن ادامه دارد؟ تا کی باید منتظر او بمانم؟ آیا زنده است یا خیر... همه این‌ها سوالاتی بود که من با آنها مواجه بودم. تنها چیزی که می‌تواند یک زن را در این موقعیت نگاه دارد، اصول و اعتقاداتش است. من یک «بله» به آقای لشکری گفتم و به قول او، چه «بله»ای هم گفتم؛ یک بله پردردسر، اما در مقابلش من یک مرد بزرگ را بدست آوردم. وقتی یک دختر «بله» می‌گوید، هم به شیرینی‌های آن زندگی بله می‌گوید، هم به سختی‌هایش. من با این اعتقاد بزرگ شده بودم، به همین دلیل پای اعتقاداتم ایستادم تا سال 77.

اولین‌باری که خبر موثقی از شهید لشکری گرفتید چند سال بعد از خبر اسارت ایشان بود؟

خرداد سال 74 اولین نامه از شهید لشکری را دریافت کردم. تا پیش از این تاریخ ما هیچ اطلاعی از شهید لشکری نداشتیم. تنها جسته و گریخته می‌دانستیم که شهید لشکری در اردوگاه ابوغریب به همراه 57 خلبان دیگر نگهداری می‌شد. در سال 67، بعد از قبول قطع‌نامه نیز شهید لشکری را از سایر اسرا جدا کردند و از آن به بعد، کسی از سرنوشت ایشان اطلاعی نداشت. آزادگان که به میهن بازگشتند، فکر می‌کردند که شهید لشکری آزاد شده است؛ در حالی که اینطور نبود. خود مسئولان هم نمی‌دانستند که چه اتفاقی افتاده است.

در این مدت گاه پیش می‌آمد که از بازگشت شهید لشکری ناامید شوید؟

بعضی روزها و بعضی از مناسبت‌ها خیلی ناامید می‌شدم؛ به خصوص در عید نوروز. در آن 18 سال بدترین نوروزها را پشت سر گذاشتم. در این مناسبت‌ها خیلی ناامید می‌شدم. تنها امیدم به زندگی فرزندم بود که باید به امید او زندگی می‌کردم. در آخرین‌ دیداری که با شهید لشکری قبل از اسارت ایشان داشتم، بی‌تابی کردم و می‌خواستم که همراه او باشم، اما شهید لشکری به دلیل نبود موقعیت مناسب و شرایط بحرانی جنگ، نمی‌پذیرفت. ایشان در آن دیدار به من گفت که هرگاه که دلت برای من تنگ شد، به علی(فرزند شهید) نگاه کن. 

خانم جعفریان، هرچند کتاب «روزهای بی‌آینه»، کتاب خانم لشکری است، اما ما در این کتاب دو شخصیت را می‌بینیم که هرکدام برای نگارش یک کتاب جذابیت‌های خاص خود را دارند و داستان زندگی‌شان پرکشش است. ما ابتدا با منیژه لشکری مواجه می‌شویم که دختری است که در رفاه بوده و به ناگاه جنگ به اصطلاح بر زندگی او آوار می‌شود؛ و به طور موازی شاهد شخصیت شهید لشکری هستیم. مردی که حاضر نشد برای آزادی وطن خود را بفروشد و با انجام یک مصاحبه چند دقیقه‌ای زندگی خود و خانواده‌اش را از این شرایط نجات دهد. او 18 سال را برای وطن و برای آرمان‌هایش تحمل کرد. کدامیک از این دو شخصیت برای شما به عنوان نویسنده کتاب کشش داشت؟

من سال‌هاست که در حوزه ادبیات پایداری کار می‌کنم، حدود 15 -16 سالی است که در این زمینه فعالیت می‌کنم. گاه فکر می‌کردم که دیگر فعالیت کردن در این حوزه کافی است. شاید نگران این بودم که به تکرار رسیده‌ام. روزهای «بی‌آینه» آخرین کار من است. وقتی این کار را انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که هنوز برای جنگ کار خاصی انجام نداده‌ام. چقدر درهای بسته در این زمینه وجود دارد و ما هنوز در ابتدای راه هستیم.

من با حسین لشکری با کتاب «6410» که تعداد روزهای اسارت اوست،‌ آشنا شدم. این کتاب شامل یادداشت‌های شهید لشکری از دوران اسارت اوست. وقتی این یادداشت‌ها را می‌خواندم، به عنوان یک نویسنده، احساس خجالت می‌کردم که یک خلبان با این سن کم(28 سال) چقدر خوب می‌نویسد. او مگر چقدر کتاب خوانده و چقدر خوب نثر را می‌شناسد؟! به او وقتی در سلول هست، یک سیگار می‌دهند،‌ شهید لشکری با هر پکی که به سیگار می‌زند به یاد خاطراتش در ایران می‌افتد و آن را توصیف می‌کند. یاد شمشادهای خانه پایگاه وحدتی، یاد منیژه ... بوی سیگار او را به زندگی پرتاب می‌کند. شاید چنین شروعی را فقط در کتاب‌های مارکز و ادبیات غرب داشته باشیم. فلش بک‌های زیبا در این یادداشت‌ها هر خواننده‌ای را به خود جذب می‌کند. این شخصیت من را تکان داد و در صدد برآمدم که او را بیشتر بشناسم. وقتی با آقای سرهنگی این موضوع را مطرح کردم، پیشنهاد ثبت و نگارش خاطرات همسر شهید لشکری را داد. به گفته سرهنگی؛ کتاب «6410» نتوانسته تمام ابعاد زندگی شهید لشکری را بیان کند. این بود که تصمیم به نگارش کتاب خاطرات همسر شهید لشکری گرفتم؛ البته ناگفته نماند که راوی در ابتدا تمایلی به بیان خاطرات خود نداشت.

در اولین جلسه‌ای که با خانم لشکری داشتم، خسته و ناامید بود و می‌گفت حالا آمدی که چه بشنوی؟ این زندگی برای چه کسی جذابیت دارد؟ خانم لشکری خیلی غمگین بود و کسی که اینطور است دوست دارد درون‌گرا باشد و در پیله خودش بماند. این من را به عنوان یک نویسنده مضطرب و کارم را سخت می‌کرد. او سال‌ها تنها مانده بود و سال‌ها کسی به سراغش نرفته بود. کسی از او نپرسیده بود که به چه چیزی نیاز دارد؟ به همین دلیل است که از رابطه صمیمی که الان بین ما ایجاد شده، تعجب می‌کنم و برایم جالب است.

یکی از نکاتی که من در مدت کار در حوزه ادبیات پایداری آموخته‌ام، این است که باید ابتدا جنس رنج کسی را که قرار است از او بنویسم، بشناسم. کسی که محقق و خبرنگار است، اجازه ندارد احساساتش را در کار دخیل کند. من پس از صحبت با خانم لشکری، دوباره کتاب «6410» را سطر به سطر مطالعه کردم و پای این کتاب اشک ریختم. در خلوت خودم با خانم و آقای لشکری نزدیک شدم و انگار حسین و منیژه را می‌شناختم. احساس می‌کردم که جنس رنج خانم لشکری را می‌شناسم. به عنوان نمونه، خانم لشکری می‌گفت که بعد از اینکه چند عاشورا گذشت و خبری از شهید لشکری نشد،‌ در دلش به امام حسین(ع) گفت که من دیگر پای دیگ نذری شما نمی‌آیم تا از حسین برایم خبری برسد. احساس می‌کردم که من جنس این رنج‌ها را می‌شناسم. چقدر جنس رنج‌های ما به هم نزدیک است. وقتی به سراغ خانم لشکری می‌رفتم، بی‌آنکه حرفی بزنم، احساس می‌کردم که او همدلی من را متوجه می‌شود. از لحاظ درونی به او نزدیک شده بودم. ارتباط درونی پیدا کرده بودم و این به شروع کار کمک می‌کرد. اعتماد خانم لشکری کم‌کم به من جلب شد و فکر می‌کنم از جلسه سوم به بعد، یک احساس صمیمیتی بین ما ایجاد شده بود. حس می‌کردیم که حرف همدیگر را می‌فهمیم.

من تا پیش از این درباره زنانی کار کرده بودم که ایدئولوگ و انقلابی بودند. زندگی و دانشگاه را برای حضور در جنگ تحمیلی ترک کرده و با انتخاب قدم در این راه گذاشته بودند. افرادی مانند خانم فاطمه ناهیدی که تحصیل در آمریکا را برای حضور در جبهه ترک کرده و به ایران آمده بود. اما برای کتاب «روزهای بی‌آینه» به ناگاه با زنی مواجه شدم که عاشق زندگی‌اش بود و جنگ به مثابه یک حادثه طبیعی مانند سیل  و طوفان زندگی‌اش را به هم زده و با خود برده بود. وقتی زنی با این ویژگی‌ها با جنگ روبرو می‌شود،‌ نوشتن از او خیلی پیچیده است. در ذهنش هیچ داده و ایده‌ای ندارد و این راه را انتخاب نکرده است. منیژه لشکری یک جوان آمریکا رفته خوش‌تیپ و با وجهه اجتماعی بالا را انتخاب کرده است، نه یک فرد معمولی دیگر را. اولین کاری که می‌کند این است که در آن شرایط تخت و مبلمان می‌خرد. دوست دارد که زندگی مدرنی داشته باشد، اما به ناگاه با پدیده جنگ روبرو می‌شود. برای من جنس انتظار و صبوری چنین زنی در مقایسه با زنانی که با انتخاب و ایدئولوژی قدم در این راه گذاشتند، خیلی اجل بود. وقتی زنی با این دیدگاه صبر می‌کند و صبوری کردن را یاد می‌گیرد، دنبال نجات جوانی‌اش بر نمی‌آید،‌ در پی این نیست که با بی‌قراری همه را از خودش براند و... برایم زیبا بود. من در مقدمه کتاب هم نوشته‌ام که این زن در پی نجات آرزوهای برباد رفته و جوانی‌اش بر نیامده است، برخلاف دختران امروز. او سعی کرد همه چیز را در فرزندش ببیند، مادری کند و منتظر بماند. داستان زندگی منیژه لشکری و نوع نگاه او به جنگ، یک در تازه در ادبیات دفاع مقدس بود.  «روزهای بی‌آینه» داستان زنی است که ناخودآگاه و ناخواسته در تندباد و طوفان جنگ قرار گرفته و خوب صبر می‌کند و خوب فرزندش را تربیت می‌کند. زمانی هم که همسرش بازمی‌گردد با وجود تفاوت دیدگاهی باز کنارش می‌ماند.

یکی از انتقاداتی که به کتاب خاطرات نوشته شده توسط نویسندگان زن وارد است، احتمال ورود احساسات به یک ماجرای تاریخی و انحراف آن به سمت پرداختن بیشتر به احساسات و عواطف است. یعنی اینطور عنوان می‌شود که اگر نویسنده این خاطرات زن است، احتمال دارد که واقعه تاریخی و خاطرات تحت‌الشعاع احساسات قرار بگیرند. نظر شما در این رابطه چیست؟

پیکان این نقد به سمت من هم هست، چون کتاب قبلی من با عنوان «همه سیزده سالگی‌ام» درباره مهدی طحانیان است؛ آزاده‌ای که چند سال طعم اسارت را چشیده است. من صحبت شما را هم می‌پذیرم و هم نه. اگر قرار باشد یک محقق جوان با نگاهی که زیربنای تاریخی ندارد و تاریخ جنگ و ادبیات پایداری را نمی‌شناسد، به سراغ پرداختن این موضوعات برود، نتیجه مطلوبی حاصل نمی‌شود. فرقی نمی‌کند که این نویسنده مرد باشد یا زن. اینجا موضوع جنسیت مطرح نیست. اما وقتی نویسنده‌ای مانند من که فقط 10 سال است در حوزه ادبیات اردوگاهی فعالیت می‌کند، به سراغ نگارش خاطرات یک اسیر می‌رود، تلاش می‌کند تا او را به چالش بکشد و می‌داند که با او از چه زاویه دیدی وارد گفت‌وگو شود. در اینجا احساسات زنانه مطرح نیست و معنایی ندارد. شما به عنوان یک محقق روبروی این فرد نشسته‌اید. از مهدی طحانیان دو کتاب «سرباز کوچک امام(ره)» و «همه سیزده‌ سالگی‌ام» منتشر شده است. به گفته طحانیان، آنچه در «همه سیزده سالگی‌ام» ثبت شده، خود اوست. همسرش همسرش بعد از مطالعه این کتاب گفت که من تو را در این کتاب می‌بینم. من طحانیان را برای نگارش این اثر، به چالش کشاندم و سعی کردم که او روبروی خودش بایستد. در جست‌وجوی این بودم که وقتی در خاطراتش می‌گوید که از محمودی، از نیروهای عراقی در اردوگاه، نمی‌ترسید، واقعاً نمی‌ترسید یا اداعا می‌کند؟ واقعاً طحانیان وقتی محمودی پشت کمر  او که یک پسر 13 ساله است، می‌نشست و سیگارش را روی گوش او روشن می‌کرد، نمی‌ترسید، بدنش نمی‌لرزید یا دارد ادعا می‌کند؟ اگر می‌گفت نه، به او زمان می‌دادم که فکر کند و بعد درباره‌اش صحبت کنیم. می‌خواستم او به عنوان راوی خاطرات از این فضاها به راحتی نگذرد.

از این جهت، صحبت شما را نمی‌پذیرم. مهم این است که محقق بداند که مهمترین دغدغه‌ فردی که روبروی او نشسته چیست. آنگاه می‌تواند به درون او نقب بزند. من وقتی به سراغ خانم لشکری رفتم، متوجه شدم که دغدغه و رنج خانم لشکری چیست. آنچه که او را خیلی رنج می‌داد این بود که او زنانگی و جوانی نکرده است. خودش را تا یک سال در آینه نگاه نمی‌کند و دلش نمی‌خواهد به خودش برسد، چون او یک زن است و مردش که همانند آینه اوست، در کنارش نیست. اجازه دادم که این زنانگی در کتاب کار شود. اجازه دادم که او بیشتر از اینکه راجع به انتظار و استقامت_ که کلیدواژه‌های ما در ادبیات پایداری است، راجع به زنانگی‌اش حرف بزند. برخی از محققان می‌گویند که چقدر فضای این کار زنانه است؟ برای اینکه رنج و دغدغه منیژه لشکری متفاوت و زنانه است، رنجش این بود که زیبایی و زنانگی‌اش را از دست داد. از بیست و پنچ سالگی شروع به عکس گرفتن از خودش کرد تا وقتی همسرش به کشور بازگشت به او بگوید که در بیست و پنج سالگی، سی سالگی و ... چه شکلی بود.  خانم لشکری یک زن است که دوست دارد زندگی کند. فاطمه ناهیدی وقتی می‌گوید که من رفتم جنگ، او زنانگی‌اش را کنار گذاشته است. این موضوع برای او الفبای مبارزه است. یک محقق قبل از اینکه احساساتش را دخیل کند،‌ باید جنس آنچه را که می‌خواهد راجع به آن صحبت کند،‌ بشناسد. احساسات در این کار راه نمی‌یابد. وقتی می‌بینم که 80 درصد دغدغه منیژه لشکری این است که زندگی و جوانی‌اش را از دست داده است و دلش هم برای خود و هم برای همسرش می‌سوزد و فکر می‌کند که جوانی و زنانگی‌اش بیهوده گذشته در حالی که می‌توانست در کنار همسرش یک زن کامل باشد. من هم در کتاب به همین می‌پردازم. در «روزهای بی‌آینه» هم صبوری هست، هم استقامت هست، هم فداکاری و عشق هست، اما فضای کتاب زنانه است.

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۵:۲۹ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۶
    26 3
    آفرين به غيرتت
  • IR ۱۶:۳۶ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۶
    5 1
    جای شکرش باقی است که شخصیت مرد این قصه را هموچن مردان سریال گمشدگان توصیف نکرده اند

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس