به گزارش مشرق، نهضتآزادی ایران که در سال 1340 تاسیس شد، قبل و بعد از بهمن 57، متناسب با دیدگاه خود در عرصه سیاست ایران فعالیت کرد. آنها که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، زندان و دادگاه رژیم پهلوی را تجربه کرده بودند، هرگز به دنبال براندازی رژیم پهلوی نبودند و همچون اسلاف خود تا واپسین روزهای سلطنت پهلوی اعتقاد داشتند که "شاه باید سلطنت کند نه حکومت". بهطوری که در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، مهدی بازرگان به پاریس رفته و کوشید تا امام را متقاعد کند که دست از شعار سرنگونی رژیم پهلوی برداشته و اجرای قانون اساسی مشروطه را هدف مبارزۀ خود قرار دهد، امّا با مخالفت ایشان روبرو شد.
مهدی بازرگان اندکی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نخستوزیر دولت موقت منصوب شد با آرمانهای امام خمینی و انقلاب تضاد پیدا کرد و در نهایت پس از تسخیر سفارت امریکا در ایران توسط دانشجویان پیرو خط امام، از سمت خود استعفا کرد. اگرچه دولت موقت قبل از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، کنار رفت، اما در دوران جنگ تحمیلی 8 ساله، عملکرد پرابهامی داشت؛ جدا از آنکه قبل از آغاز جنگ نیز عملکرد نهضت آزادی و دولت موقت مملو از علامت سوال است؛ از اطلاع مهدی بازرگان از تهاجم عراق به ایران گرفته تا تعلیق قراردادهای نظامی که باعث تضعیف بنیه نظامی کشور در آستانه جنگ تحمیلی شد. همگی عملکرد پرابهام نهضت آزادی در دوران دفاع مقدس را مبهمتر میکند.
این ابهام زمانی بیشتر میشود که به بیانیههای متناقض نهضتآزادی در دوران دفاع مقدس میرسیم. درحالی که آنها در ابتدای تجاوز عراق به ایران حامی ادامه جنگ بودند و در بیانیه 14 مهرماه 1359، جنگ را یک "نبرد اجتنابناپذیر و تحمیلی" میخواندند، اما بعد از فتح خرمشهر با استمرار جنگ مخالفت کرده و خواهان ایجاد صلح بودند.
لذا تبیین و تحلیل مواضع و عملکرد نهضت آزادی در دوران دفاع مقدس نیازمند یک بررسی دقیق و همهجانبه است. از همین رو تصمیم گرفتیم برای روشن شدن زوایای تاریک این بحث سراغ یکی از پژوهشگران و محققان تاریخ معاصر ایران برویم که مطالعه دقیقی در رابطه با نهضت آزادی و زندگی سیاسی مهدی بازرگان انجام داده است. قاسم تبریزی که در انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین حضور داشته و از نزدیک شاهد تبادل نظرات و اندیشههای بازرگان و دیگر اعضای نهضتآزادی بوده اطلاعات مفیدی در این زمینه دارد.
از آنجا که بحث مربوط به نهضت آزادی (از سال 1340 تا 1370)، یک بحث مفصل و طولانی بود، چهار جلسه پای صحبتهای این پژوهشگر خوشبیان نشستیم. هر جلسه که برای گفتگو به دفتر کارش رفتیم، روی میزش تعداد زیادی کتاب و سند بود و در طی گفتگو بارها به آن کتب رجوع میکرد و به اسناد ارجاع میداد تا مصاحبهاش مستندتر باشد.
برای بررسی دقیق مبانی نظری بازرگان و نهضت آزادی درباره "مبارزه" و "جنگ"، بحث را از قبل از پیروزی انقلاب و مواضع آنها در مواجهه با رژیم پهلوی آغاز کردیم.
به عقیده قاسم تبریزی، در تفکر مهدی بازرگان هرگز مبارزه مستقیم با رژیم پهلوی وجود نداشت. او در همین رابطه خاطرهای از سال 57 نقل میکند که براساس آن حتی نزدیکترین افراد بازرگان هم نسبت به سیاست گامبهگام او اعتراض میکردند. وی میگوید: «یادم است که سال 1357 گاهی به انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین میرفتم. یک روز آنجا آقای بازرگان بعد از آنکه در خانهاش بمب گذاشته بودند آمد و صحبت کرد که ما باید همان سیاست آرام در چهارچوب قانون اساسی را پیش ببریم و هرگونه حرکت متقابل یا تعرضی به ضرر ما خواهد بود و ما راهی جز این نداریم. آقای دکتر عباس شیبانی بلند شدند و گفتند: آقای بازرگان! دشمن از حریم آمده داخل حرم. باز شما همین مطالب را مطرح میکنید؟»
این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران سپس به بررسی عملکرد ملیگرایان در دوران دفاع مقدس پرداخت. او در این رابطه، "ملیگرایی" آنها را زیر سوال برده و پس از تحلیل عملکرد آنها در دوران دفاع مقدس میگوید: «این گروه حتی ملی بودنشان هم جای تأمل است. اگر ملی هستید و معنای ملیت را بر نژاد و زبان و خاک گذاشتید، همه اینها در این جنگ مورد تهاجم قرار گرفته است. خوب، پس جبهه ملی باید در صف اول جنگ باشد. وقتی که وارد نمیشوید یعنی "ملی" بودن شما هم جای تأمل است. آنها به آنچه که میگویند اعتقاد ندارند و این شخصیتها با این تفکر بزرگ شدهاند. کلیت عملکرد ملیون این را نشان میدهد.»
در بخش دیگری از گفتگو قاسم تبریزی مواضع نهضتآزادی و بازرگان را درباره ادامه یا توقف جنگ پس از فتح خرمشهر نقد و بررسی کرد. به گفته تبریزی، پس از عملیات بیتالمقدس بازرگان عقیده داشت که میبایست ایران از ادامه پیشروی دست برداشته و جنگ را متوقف کند.
پژوهشگر تاریخ معاصر ایران با انتقاد از موضع متزلزل نهضتیها و به ویژه مهدی بازرگان در این دوران میگوید: «آیا اینجا آقای بازرگان فقط سیاسیکاری میکند؟ ممکن است یک بخشی هم سیاسی باشد، ما منکر این نیستیم، ولی این عملکرد ریشه در همان تفکر دارد که ایشان اصلا مرد مبارزه نیست دارد. چون ایشان از نسل همان جریان جبهه ملی است. او هر چند متدین است اما نه به آیات قرآن درمورد تقابل با متجاوز نگاه میکند و نه مسائل فقهی را میفهمد. در مسائل دیگر هم این موضوع را درمورد آقای بازرگان داریم.»
قاسم تبریزی در تحلیل عملکرد نهضتآزادی در دوران دفاع مقدس به این نتیجه میرسد که نهضت آزادی بینش استعمارشناسی ندارد و دشمن را نمیشناسند و علاوه بر این درک صحیحی از اوضاع سیاسی، اسلام و جنگ ندارد.
آنچه در ادامه میخوانید مشروح دو جلسه از گفتگوی چهار جلسهای با قاسم تبریزی است. از آنجا که این دو جلسه مربوط به عملکرد نهضتآزادی در دوران دفاع مقدس بود، همزمان با هفته دفاع مقدس منتشر میشود و دو جلسه دیگر که در رابطه با عملکرد نهضت آزادی در دوران رژیم پهلوی است در فرصتی دیگر منتشر خواهد شد.
برای بررسی بینش آقای بازرگان به جنگ و دفاع مقدس ابتدا لازم است که نگاه او به "مبارزه" مورد بازخوانی قرار بگیرد. از آنجا که نهضتآزادی از دهه 40 وارد عرصه سیاسی ایران شد و درست در همان زمان نهضت اسلامی با رهبری حضرت امام مبارزه با رژیم پهلوی را آغاز کرد، در این دوران نگاه مهندس بازرگان به "مبارزه" چگونه بود؟ در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی چطور؟ آیا آنها به دنبال براندازی رژیم بودند یا اصلاح؟
قاسم تبریزی: بسماللهالرحمنالرحیم. اول باید اشاره کنیم که مهندس مهدی بازرگان شخصی تاثیرگذار در عرصه روشنفکری دینی، با فراز و نشیبها، تضادها و تعارضها، مثبتها و منفیها است. لذا او را نمیشود در یک تحلیل کلی مورد بررسی قرار داد. بدون تردید ضرورت تقسیمبندی موضوعات و زمانها یکی از راههای صحیح، عادلانه و منصفانه است. لذا برای آنکه درباره نقش ایشان در دو دهه پایانی زندگیاش (1358 تا 1370) بحث کنیم باید این تقسیمبندی را انجام دهیم:
1- مهندس بازرگان به عنوان یک روشنفکر دینی که خود در سه مقطع متضاد قابل تقسیم است: از سال 1320 تا 30؛ مخالف ورود به سیاست و طرح مسائل دینی با تکیه بر علوم تجربی؛ از 1330 تا 63؛ مدافع سرسخت حضور در سیاست؛ از 1363 تا 70؛ مخالف ورود به سیاست و نفی ارتباط دیانت با سیاست.
2- مهندس بازرگان به عنوان یک رجل سیاسی، مذهبی و ملی در سالهای 1330 تا 70 که در پنج بخش قابل دستهبندی و بررسی است: مهندس بازرگان به عنوان سیاستمدار ملی و مذهبی که عضو جبهه ملی و نهضت مقاومت ملی است؛ مهندس بازرگان دبیر و موسس نهضت آزادی که در آنجا هم سه جریان متفاوت و متضاد (جریان فکری بازرگان-سحابی، جریان فکری حسن نزیه و رحیم عطایی و امیرانتظام، جریان فکری آیتالله طالقانی) وجود دارد؛ بازرگان موسس کمیته ایرانی حقوق بشر به همراه طیفی از سیاسیون متضاد؛ مهندس بازرگان به عنوان نخستوزیر دولت موقت؛ و مهدی بازرگان به عنوان دبیرکل نهضت آزادی در عرصه منتقد و مخالف انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی.
امام خطاب به بازرگان: در سیاست گامبهگام، در قدم دوم پایتان را میشکنند
خوب، حالا برویم سراغ پرسش شما؛ در پاسخ به سوال شما ابتدا باید به این نکته توجه کنیم که اصلا مبانی فکری آقای بازرگان مبارزه غیر از چهارچوب قانون نبود. البته مبانی فکری جبهه ملی هم همینطور بود و اصلا سیاست صبر و انتظار همین است که ما صبر کنیم ببینیم آمریکا نسبت به ایران چه موضعی دارد؟ حاکمیت یا رئیسجمهور آمریکا از جمهوریخواهان هستند یا از دموکراتها؟ آنها میتوانند سرنوشت ما را رقم بزنند؟
آقای مهندس مهدی بازرگان یک مصاحبهای با پرفسور حامدالگار مورخ معاصر دارد که اتفاقا در ایرانشناسی هم صاحبنظر است و آثاری دارد. وقتی که به ایران آمده بودند من دو جلسه با ایشان صحبت کردم. از جریان 15 خرداد سال 1342 در اینجا دانشجو بوده است. یعنی هم در متن بوده و هم اهل مطالعه. ایشان یک ماه بعد از سقوط دولت موقت در آذر سال 58 یک مصاحبه با آقای بازرگان دارد که من فقط به یک بحث که مربوط به سوال شما است اشاره میکنم.
در این مصاحبه آقای بازرگان میگوید که ما اصلا متوقع نبودیم که رژیم پهلوی برود. با آقای خمینی صحبت کردیم و گفتیم حالا که رژیم اجازه داده، ما در انتخابات مجلس شرکت کنیم و یک فراکسیون اقلیت تشکیل دهیم. (توجه داشته باشید این موضوع مربوط به آبان 57 است. چون ایشان آبانماه، یعنی چهار ماه قبل از پیروزی انقلاب به دیدار امام خمینی میروند) ما در انتخابات شرکت میکنیم و یک فراکسیون اقلیت تشکیل میدهیم. بعد تلاش میکنیم و این فراکسیون را به اکثریت تبدیل میکنیم و بعد هم دولت تشکیل میدهیم. دولت که تعیین کردیم بعد میتوانیم قدرت شاه را کاهش بدهیم.
آقای بازرگان در سال 57 به گونهای تحلیل میکند که انگار در سال 1329 زندگی میکند٬ چون در سال 29 هم همین اتفاق افتاد. در اوج نهضت ملی شدن صنعت نفت جریان مذهبی و ملی که با هم متحد شده بودند در مجلس فراکسیونی به نام فراکسیون جبهه ملی تشکیل دادند و بعد در انتخابات دوره هفدهم این فراکسیون اکثریت شد.
امام در جواب این حرف آقای بازرگان فرمودند: فایده ندارد. آقای بازرگان باز میگوید: ما گام بهگام پیروز میشویم. امام میفرمایند: در قدم دوم پایتان را میشکنند. آقای بازرگان باز در مصاحبه با حامد الگار میگوید که ما بر همان اندیشه مقید بودیم که باید آنگونه عمل کرد. امام هم اتفاقا به همین موضوع اشاره میکنند که وقتی یکی از این افراد موجه که سوءنیت هم نداشت آمد اینجا و گفت قدم به قدم حرکت کنیم، من گفتم قدم دوم پایتان را میشکنند. الان که ملت به میدان آمده و مبارزه میکند این ملت را ما نمیتوانیم رها کنیم.
بعد از آن که آقای بازرگان با امام ملاقات میکند، یک خبرنگار از امام سوال میکند (این موضوع مربوط به تاریخ سوم آبان 57 است) شما آقای مهندس بازرگان را به حضور پذیرفتید و گفته میشود آقای کریم سنجابی نیز به پاریس خواهد آمد و همینطور گفته میشود آیتالله شیرازی هم خواهد آمد. معروف است که همه اینها هوادار "سیاست آشتی" هستند. آیا شما به این سیاست ملحق میشوید؟ امام در جواب میفرمایند: من با روش آشتی بینابینی مخالف هستم و از اول هم با این روش مخالف بودم.
علت هم آن است که این کار نه رژیم شاه را از بنبست خارج میکند -اینجا حضرت امام مسئله آمریکا را مطرح میکند؛ یعنی شاه مأمور بود آن برنامهها را اجرا کند- و نه از فشار، اختناق و کشتار میکاهد. اگر همه به طور روشن و قاطع این موضع را اتخاذ کنند که رژیم باید برود دیگر رژیم ناگزیر میشود سیاست خسته کردن را از راه کشتارهای مستمر و روشهای فشار و اختناق کنار بگذارد و پیروزی ملت نزدیک میشود و کسانی که لیاقت سرنگون کردن این رژیم را داشته باشند البته با کار خود ثابت میکنند که توانایی اداره کشور را هم دارند.
در تفکر آقای بازرگان هیچ وقت مبارزه رویارو با رژیم پهلوی نبود
خوب این روش آقای بازرگان است. لذا هیچ وقت در تفکر آقای بازرگان مبارزه رویارو با رژیم پهلوی نبود و این را جبهه ملی هم داشت و به همین دلیل بود که سیاست صبر و انتظار را مطرح میکرد. خوب کسی که این تفکر را داشته باشد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با اینکه در رأس کمیتهها شخصیت بزرگی مثل آیتالله محمدرضا مهدویکنی بود اما با کمیتهها مخالفت میکند؛ با تأسیس سپاهپاسداران انقلاب اسلامی مخالفت میکند؛ با جهاد سازندگی مخالفت میکند. یعنی هر نهادی که ما بعد از انقلاب درست کردیم ایشان با آن نهاد مخالف بود چون این تفکر معارض آن است. ایشان معتقد بود همین دستگاههای جاری رژیم پهلوی را ما میتوانیم با تزریق پول راهاندازی کنیم و از طرف دیگر در صحبتهایی که با امام میکند میگوید که این غلط است که ما همزمان با آمریکا و شاه مبارزه کنیم؛ ما استبداد را باید تعدیل کنیم چون آمریکا اینجا منافع دارد و با آنها نمیشود جنگید. این صحبتهای قبل از انقلاب ایشان است.
وقتی سیاست گامبهگام بازرگان باعث اعتراض پسرش شد
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بازرگان در راس دولت موقت قرار میگیرد. در این دوران زمزمههایی مبنی بر تحرکات عراق در مرزهای ایران به گوش دولتیها رسیده بود. چنانچه مارک گازیوروسکی، نویسنده آمریکایی، در مجله "میدلایست جورنال" بیان می کند که بازرگان از سال 57 از حمله عراق به ایران خبرداشت اما اقدامی نکرد و حتی اطلاعاتی که در اینباره داشت را هم به جانشینانش نداد. این موضوع در ادامه روند جنگ چقدر تاثیر داشت؟ مبانی فکری بازرگان درباره جنگ و دفاع مقدس چگونه بود؟
مبانی تفکر آقای بازرگان نه جهاد است نه جهاد دفاعی. یادم است که سال 1357 گاهی به انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین میرفتم. یک روز آنجا آقای بازرگان بعد از آنکه در خانهاش بمب گذاشته بودند آمد و صحبت کرد که ما باید همان سیاست آرام در چهارچوب قانون اساسی را پیش ببریم و هرگونه حرکت متقابل یا تعرضی به ضرر ما خواهد بود و ما راهی جز این نداریم. آقای دکتر عباس شیبانی بلند شدند و گفتند: آقای بازرگان! دشمن از حریم آمده داخل حرم. باز شما همین مطالب را مطرح میکنید؟ دشمن امروز رویاروی ما ایستاده است.
خدا رحمت کند آقای دکتر علی شریعتمداری را. ایشان هم بلند شدند و گفتند: ما یک بحث دموکراسی داریم، اما دموکراسی با چه کسی؟ بعد از آقای دکتر شریعمتداری پسر مهندس بازرگان یعنی آقای مهندس عبدالعلی بازرگان بلند شدند که آقای بازرگان گفتند: ایوالله شما هم میخواهید علیه ما صحبت کنید؟ و ایشان هم در نقد آقای بازرگان صحبت کردند و گفتند: که ما با دشمنی مواجه هستیم که همه هستی ما را مورد تهاجم قرار داده است. این مطالب معنی ندارد. یعنی در حقیقت مجموعه کسانی که آنجا بودند در نقد و رد دیدگاه آقای بازرگان حرف زدند.
این روایت دقیقا مربوط به چه زمانی است؟
تاریخ اش دقیقا یادم نیست ولی بعد از آن دوران که خانه آقای بازرگان را بمبگذاری کرده بودند است. میشود به اسناد و مطبوعات رجوع کرد.
خوب، معلوم میشود که این آدم مرد جنگ و مرد مبارزه نیست. اگر ایشان صرفا نگاه به اسلام و دین داشته باشد میگوید حالا که اجنبی به سرزمین مسلمین حمله کرده است دفاع از نوامیس مسلمین واجب است. این یک اصل فقهی است و علما هم در جهاد دفاعی این را میگفتند. اگر اختلافی هم بود در جهاد ابتدایی بود که آیا ما جهاد را شروع کنیم یا امام معصوم(ع) باید جهاد را شروع کند؟ و الان در عصر غیبت چون دست ما از معصوم(ع) کوتاه است، ما جهاد اولیه نداریم.
این را برخی از علمای حوزههای علمیه ما هم میگویند. در جهاد دفاعی همه متفقالقولند. هیچکس مخالف جهاد دفاعی نیست. لذا میبینیم که در جنگ ایران و روس همه مراجع میپذیرند. در جنگ ایران و انگلیس هم در جنوب همه میآیند. در نهضت تنباکو باز هم همه میآیند. در جنگ مردم عراق علیه انگلیس که به انقلاب 1920 مشهور شد همه مراجع و فقها آمدند.
در جنگ عراق همه علمای ایران و عراق میآیند. اما تفکر آقای بازرگان خلاف این است. لذا در دوره جنگ روی این تفکر، او با جنگ مخالف بود. یعنی نشان میدهد که این گروه حتی ملی بودنشان هم جای تأمل است. اگر ملی هستید و معنای ملیت را بر نژاد و زبان و خاک گذاشتید، همه اینها در این جنگ مورد تهاجم قرار گرفته است. خوب، پس جبهه ملی باید در صف اول جنگ باشد. وقتی که وارد نمیشوید یعنی "ملی" بودن شما هم جای تأمل است. آنها به آنچه که میگویند اعتقاد ندارند و این شخصیتها با این تفکر بزرگ شدهاند. کلیت عملکرد ملیون این را نشان میدهد.
شهید بهشتی در دوران انقلاب میگفت: بازرگان هنوز در دهه 20 و 30 زندگی میکند
شهید آیتالله دکتر بهشتی یک تحلیل در مورد آقای بازرگان دارد که ایشان یک آدم متدین است و خدماتی هم دارد؛ در دهه 20 تا 1330 کتابها و آثارش توانست در دانشگاه دانشجویان را تغذیه کند؛ اما در مسئله انقلاب اسلامی ایشان هنوز در دهه 20 و 30 زندگی میکند.
در دوران دفاع مقدس نهضت آزادی معتقد بود که سیاست صدور انقلاب جمهوری اسلامی ایران زمینه حمله عراق به ایران را فراهم آورده است. لطفا در این باره صحبت کنید. این تحلیل نهضتیها تا چه اندازه درست بود؟
قاسم تبریزی: خوب، گفتیم که مهندس بازرگان با اساس جنگ مخالف بود. بر روی این حساب در تحلیلش میگوید که چون شما تهدید کردید، دشمن به ما حمله کرد. اینجا دو چیز را مشخص میکند؛ یکم: نگرش و بینش استعمارشناسی در این افراد نیست. کسی که استعمار، شگرد استعمار و توطئههای استعمار را بشناسد این حرف را نمیزند.
همین سازمان سیا که حداقل از جنگ جهانی دوم تا امسال که ما زندگی میکنیم 76 سال است فقط به دنبال توطئه بوده که مثلا در اندونزی چکار بکند، در ویتنام چکار بکند، در کره چکار بکند؛ این آن ماهیت استعماری را میشناساند. اما در تفکر اینها اینگونه بود که آمریکا استعمارگر نیست. هنوز هم برخی از این افراد همین حرف را میزنند که نمیشود آمریکا را استعمارگر دانست. این نشان میدهد که استعمارشناسی و بینش آن را ندارند که بدانند.
دوم: دشمن را نمیشناسند. وقتی در اینجا یک انقلاب میشود، فرض محال بگیریم صدام مستقل است، فرض محال بگیریم ترکیه و مصر و... مستقل هستند، که البته چنین چیزی محال است، آنها به دلیل اسلامیت انقلاب اسلامی ما حساسیت نشان میدهند که به آنجا سرایت پیدا نکند؛ چون انقلاب، اسلامی است و تکیه بر اسلام و احیای اسلام دارد و بر ایستادگی مسلمین در برابر دشمن تاکید دارد. اینکه تحریک نیست که آقای بازرگان در کتاب "انقلاب ایران در دو حرکت" هم میگوید: شما با طرح صدور انقلاب دشمن را تحریک کردید. صدور انقلاب یعنی تبلیغ حقیقت اسلام و ارائه تجربه مقاومت.
در دوره دولت موقت خود آقای بازرگان 17 یا 18 بار از طرف عراق به مرزهای ما حمله شد؛ پاسگاههای ما را مورد حمله قرار دادند. آنجا چه شد و چه اتفاقی افتاده بود؟ آن زمان که دولت دست شما بود. حالا یک بخشی را ممکن است تحلیل کرد که در درون اینها روح جهاد و مبارزه نیست، حداقل روح تحلیل و بررسی و تحقیق باید به عنوان یک روشنفکر باشد. آنها این را هم ندارند و بر این اساس اینها با مسئله جنگ به کلی مخالف بودند. در حقیقت ما در انقلاب اسلامی با جریان نهضت آزادی به عنوان یک نگرش خاص و برداشت خاص از اسلام مواجه شدیم که در یکی از بیانیهها نوشتند: «ما مدافع اسلام اومانیسم هستیم!»
با این تفاسیر و اطلاعاتی که شما گفتید عملکرد نهضت آزادی در دوران دفاع مقدس چگونه ارزیابی میشود؟ چون نهضتآزادی از آغاز تا پایان جنگ همواره در بیانیهها مواضعش را اعلام میکرد و ما در این بیانیهها مواضع ضد و نقیضی را مشاهده میکنیم. گاه نهضت آزادی را مدافع جنگ میبینیم و گاه مخالف جنگ.
قاسم تبریزی: ما اینجا دو بخش داریم؛ یک بخش نهضت آزادی است که بیانیههایی به نام نهضت آزادی و روزنامه میزان دارد و اتفاقا یکی از چیزهایی که باید نقد جدی بشود همان روزنامه است. دوم جزوات است. آنها در این مدت صدوچند جزوه از 2 صفحه تا 30 صفحه، در موضوعات مختلف، علیه دولت شهید محمدعلی رجایی، علیه شهید آیتالله بهشتی، علیه شهید آیتالله صدوقی، علیه شهید آیتالله قدوسی، علیه سپاه و ... منتشر کردهاند.
آقای بازرگان و بنیصدر در گذشته (چه قبل از انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب و تا دوران ریاست جمهوری آقای بنیصدر) با هم اختلاف داشتند، یعنی هم آقای بنیصدر با ایشان مخالف بود و هم ایشان با روش آقای بنیصدر مخالفت میکرد و یکی از منتقدین دولت آقای بازرگان، آقای بنیصدر بود؛ بعد از اینکه ایشان رئیسجمهور میشود و در برابر امام و انقلاب میایستد، اتفاقاً آقای بازرگان، نهضت آزادی، حزب ملت ایران، جبهه ملی، سازمان مجاهدین خلق، حزب رنجبران، حزب عدالت همه یک جبهه متحد تشکیل میدهند که آقای بازرگان در یک سخنرانی گفته بود در این اختلافات ما چاقوی رئیسجمهور را تیز میکنیم.
درباره نهضت آزادی باید دو دوره را بررسی کنیم: دوره اول از سال 1340 تا 1357 و دوره دوم هم از سال 1358 تا 1370 یعنی دوره آقای مهندس بازرگان. در این دورهای که مورد بحث ما است برای تبیین مبانی نهضت آزادی باید مبانی فکری و اندیشهای آقای بازرگان را بررسی کرد. در حقیقت موضعگیری نهضت آزادی عمدتاً برگرفته از مبانی فکری آقای بازرگان است. مثلا بسیاری از بیانیهها به قلم خود آقای بازرگان است. بعضی هم ممکن است به قلم آقای دکتر ابراهیم یزدی یا دیگران باشد. به هر صورت یک حزب وقتی که فعالیت سیاسی میکند شخص دبیرکل آن حزب پاسخگوی قضیه است. چون بیانیههای رسمی قاعدتاً با امضای دبیرکل بیرون میآید و در این مدت هم دبیر آقای بازرگان است. لذا به همین دلیل ما عملکرد نهضت آزادی را تا زمان حیات آقای بازرگان در رابطه با ایشان تحلیل میکنیم.
در درون نهضت آزادی سه جریان وجود داشت: 1- جریان آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی 2- جریان آقای حسن نزیه و رحیم عطایی و 3- جریان آیتالله محمود طالقانی.
در نگاه سیاسی بازرگان اصلاً چیزی به نام جهاد و مبارزه وجود ندارد
آقای بازرگان گذشته از ویژگیهای مثبتی که به عنوان یک آدم متدین و نمازخوان دارد، مبانی فکریاش چه نگاه اسلامی و چه نگاه سیاسی ایشان، معارض با مبانی کل روحانیت و حوزههای علمیه و خاصه با حضرت امام و آیتالله طالقانی است.
برای آقای بازرگان مسئلهای به نام فلسطین، جهان اسلام، مبارزه با استعمار، مبارزه با رژیم صهیونیستی و... اصلاً مطرح نیست. اصلاً نگاهش اینگونه نیست. در مسائل اعتقادی هرچند آیتالله طالقانی هم مفسر است و به همان سبک و سیاق مفسرین حوزه به تاریخ اسلام، شأن نزول آیات، روایات و احادیث اهل بیت استناد میکند و قرآن را تفسیر میکند ولی آقای بازرگان آیه را میخواند و برداشت خودش را میگوید. یعنی آقای بازرگان مبانی فکریاش براساس علوم تجربی است. برای همین است که در کتاب "راه طی شده" میگوید: انسان با پای علم به همان جایی میرسد که پیامبران(س) با پای وحی میرسند. البته در همان زمان شهید آیتالله مطهری در پاورقی کتاب "اصول رئالیسم" این دیدگاه را نقد میکند.
در نگاه سیاسی آقای بازرگان اصلاً چیزی به نام جهاد و مبارزه وجود ندارد. لذا ایشان نه با جنگ موافق بود و نه با سرنگونی رژیم شاه. البته این جزء مبانی فکری ایشان است. لذا این نگاه با نگاه آیتالله طالقانی که در درون نهضت است تعارض دارد. میخواهم به عنوان دو جریان بگویم؛ یعنی اگر امروز ما در درون نهضت آزادی که ضرورت هم دارد یک جریانشناسی اعتقادی انجام دهیم اینطور است. این یک تفکر است.
یعنی اگر ما بخواهیم تفکر آقای بازرگان را منهای آن اعتقاد دینیاش بررسی کنیم درست انطباق دارد با دیدگاه آقای الهیار صالح، آقای کریم سنجابی و امثال اینها و درست برای همین هم هست که او از سال 1330 که وارد جبهه ملی میشود تا سال 1370 کلامی علیه جبهه ملی حرف نمیزند. درحالی که در آنجا شاپور بختیار هست که شخصی ضد دین و لائیک است ولی ایشان راحت با او کار میکند؛ با کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و حتی با شخصیتی ضددینی مثل خلیل ملکی، رهبر جامعه سوسیالیستها و مجموعه رضا شایان، داریوش آشوری، حسین ملک و ... هم کار میکند. چون مبانی فکری او با آن منطبق است. ولی وقتی که به مبانی دینی مثل شهید آیتالله بهشتی و شخصیتهای دینی و در رأسش امام میرسد آن تعارض بنیادی را پیدا میکند. و به تعبیر حضرت امام اینها از مدرسه آمدند و ما از حوزه؛ و این تعارض در شورای انقلاب اسلامی (1359-1357) خودش را نشان داد.
از ابتدا که ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخستوزیر شده بود هم در شورای انقلاب این مشکلات را با آیتالله مهدوی کنی، آیتالله خامنهای، آیتالله موسویاردبیلی و مجموعه روحانیت داشت و حتی در سخنرانیهایش تا سقوط دولت موقت عمدتاً در بیرون هم ابایی نداشت که حتی به امام هم انتقاد کند. درحالی که امام میفرمودند: این روش طاغوتی را کنار بگذارید، محکم باشید و...
خوب، بعد از سقوط دولت موقت ایشان در حقیقت خودش را کاملاً جدا از نظام میبیند و سعی میکند به انقلاب انتقاد کند، با این که در مجلس شورای اسلامی هم در دوره اول اینها شرکت میکنند. اگر در مقالات ایشان و جزوات نهضت دقت کنیم این واقعیت روشن میشود.
او در کتاب "بازیابی ارزشها" میگوید: «من از ابتدا با آیتالله خمینی اختلاف نظر داشتم. شاید ایشان متوجه نشده بود. ایشان ایران را برای اسلام میخواست و من اسلام را برای ایران میخواستم.» این همان نگاه است که خودش مطرح میکند که یک انشقاقی دارد. حتی جلوتر که میآید باز میخواهد انقلاب را زیر سؤال ببرد و "انقلاب ایران در دو حرکت" را مینویسد که در حقیقت میخواهد بگوید که یک حرکت ما بودیم و یک حرکت مثلاً امام بود. تفاوتش را هم در آنجا میخواهد مطرح کند. این همان تعارضی است که در اندیشه آقای بازرگان وجود داشت اما قبلاً موقعیتی نبود که بروز کند. فرض کنید اگر انقلاب نمیشد خیلی از اختلافات مشخص نمیشد؛ چون موقعیتی پیش نمیآمد. در دوران ایجابی تعارضات خودش را نشان میدهد که آرمانها و خواستهها به کدام سو است.
اما بعد از انقلاب و در مسئله جنگ دیگر این را نمیتوانست انکار کند که جنگ بر ما تحمیل شده است. چون در دوران دولت ایشان، عراق بیش از 17 حمله مرزی به ما داشت. خوب است سؤال کرد که چرا آن موقع شما سکوت کردید؟ به سازمان ملل شکایت نکردید؟ این برمیگردد به آقای دکتر ابراهیم یزدی یا قاعدتاً هیئت دولت که فقط اخبارش را ما شاهد بودیم و مشخص بود که عراق دارد خودش را آماده میکند.
مواضع بازرگان و نهضت آزادی درباره جنگ پس از فتح خرمشهر
مسئله دیگری که در رابطه با عملکرد نهضتآزادی و مهندس بازرگان در دوران دفاع مقدس میتوان بررسی کرد مربوط به فتح خرمشهر و ادامه یا توقف جنگ بعد از عملیات بیتالمقدس است. چنان که از بیانیههای نهضتآزادی برمیآید آنها عقیده داشتند که پس از فتح خرمشهر باید جنگ متوقف شود. به نظر شما آنها براساس چه تحلیلی به این نتیجه رسیده بودند؟ هدف نهضتآزادی و بازرگان از توقف جنگ پس از فتح خرمشهر چه بود و آنها چرا این بحث را مطرح می کردند؟
قاسم تبریزی: در مسئله سوم خرداد 1361 که ما در جبهه پیروز شدیم اینها مسئلهای را مطرح کردند که من عین جمله آقای بازرگان را میگوییم که به اعلامیه سوم خرداد 1361 مربوط میشود: «اینگونه پیروزیهای غرورآفرین در جبهههای جنگ با دشمنان داخلی و خارجی انقلاب زمینه رشد و تعالی بیشتر و وحدت و اتحاد عمیقتر و سازندگی سریعتر را در کشور فراهم کرد.» این یک موضع درست است؛ اما این موضع در حالی است که ما یک پیروزی به دست آوردیم در برابر اینکه تمام منطقه در زیر سلطه دشمن بود و دشمن بخشی از خاک ما را اشغال کرده بود.
خرمشهر را که ما فتح کردیم در حقیقت گلوگاه را گرفتیم. ولی در همان زمان بخشهای دیگری از مناطق ما تحت سلطه یا اشغال دشمن است. خوب اینها اینجا مطرح کردند که باید صلح کنید. عجیب این است که نهضت آزادی و حزب توده در این موقعیت این حرف را میزدند. حالا ما فرض میکنیم در این موقعیت به حرف اینها گوش میکردیم و درحالی که بخشی از مملکت ما در اشغال بود صلح را قبول میکردیم؛ آیا این همان وضعیت اسرائیل و کشورهای عربی را پیش نمیآورد که بلندیهای جولان و بخشی از اردن در اشغال اسرائیل بود و آتشبس را قبول کردند و اسرائیل عقب نشینی نکرد؟ اگر ما این کار را میکردیم یعنی ما مثل قاجار به مملکت خیانت کردیم یا مثل رضاخان بخشی را به دیگری بخشیدیم و یا مثل هیرمند دوره محمدرضا به آن صورت درمیآوردیم.
در حقیقت ما قیدمان این بود که اولاً: دشمن باید از خاک ما بیرون برود و دوم: دشمن متجاوز و مقصر شناخته شود و این خیلی مهم است. اگر بدون اینکه دشمن مقصر شناخته بشود ما صلح را قبول کنیم بعداً میگفتند مقصر شما بودید. تازه اگر بعدا خاکی را هم که اشغال کرده بودند پس نمیدادند ما آیا دوباره باید میجنگیدیم؟ آیا این را از روی ناآگاهی و عدم درک میگفتند یا از روی آگاهی؟ حزب توده میشود گفت که صددرصد وضعیتش مشخص است و از روی آگاهی میگفت ولی آیا نهضت آزادی ناآگاهانه این را میگفت یا آگاهانه؟ اگر ناآگاهانه میگفت چطور یک تشکیلاتی که مدعی اسلامی، انقلابی به خصوص وطنپرستی است حاضر میشود بخشی از مملکت در اشغال متجاوز باشد و ما صلح را قبول کنیم؟ اگر آگاهانه میگفت در حقیقت میخواست که ضربهای به جمهوری اسلامی بزند و بگوید اینها عرضه نداشتند و بخشی از خاک را از دست دادند. که حداقل ما این سوءظن را ابتدا به ساکن نسبت به نهضت نداریم. ولی نتیجه همان میشد.
مگر ما در مورد قاجار نمیگوییم که 17 شهر ما را روسها گرفتند؟ میگوییم که بیلیاقتی قاجار بود وگرنه علما به میدان آمدند و اگر جهاد ادامه پیدا میکرد یا توطئه انگلیس و... نبود کار انجام میشد. در این قضیه خیانت انگلیس با چهره نفاق و حرکت روسیه تزار با روحیه متجاوز و عملکر دولتمران با سستی و انفعال بود که آن فاجعه را پدید آورد. حالا نهضتیها باید پاسخ بدهند. ما سؤال را مطرح میکنیم و پاسخ از آنهاست.
چیزی که بعضیها متأسفانه بدون مطالعه مطرح میکنند که ما پس از آزادی خرمشهر دیگر باید جنگ را رها میکردیم؛ خوب این موضوع قابل توجه است. زمانی که ما در خرمشهر پیروز شدیم آیا تمام سرزمینهای ما آزاد شده بود یا نه، بخش عمدهای از کردستان و خوزستان و ایلام در اشغال عراق بود؟ حالا مسئله جنایتهای حزب دموکرات و کومله یا جریانهای دیگر بماند.
پاسخ شهید رجایی به رئیسجمهور آفریقایی که پیشنهاد صلح با عراق را داد
بگذارید خاطرهای را برایتان بگویم. ما یک بار در سال 1361 خدمت مقام معظم رهبری رفتیم. یادم است که میخواستیم کتابی در مورد شهید رجایی بنویسم. ایشان در مورد ویژگیهای شهید رجایی فرمودند: شهید رجایی زبان دیپلماسی عادی را قبول نداشت؛ صداقت و صافی حرف را قبول داشت. بعد فرمودند: یکی از روسای جمهور آفریقا (که الان نامش یادم نیست و این فراموشی از طرف بنده است) در جلسهای فشار آورد که شما باید صلح کنید و آقای رجایی گفتند که بخشی از مناطق ما تحت اشغال عراق است، این مناطق را آزاد کند ما هم مینشینیم و با هم صحبت میکنیم. بعد آن 8 نفری که آمده بودند مثل یاسر عرفات و رئیسجمهور پاکستان و چند نفر دیگر گفتند که شما الان صلح را بپذیرید ما آن را حل میکنیم. دوباره آن رئیسجمهور آفریقایی این را گفت.
آقای رجایی به او گفتند دستتان را به من بدهید؛ شهید رجایی دست این آقای رئیسجمهور را گرفت و انگشتانش را بین انگشتان دست او گذاشت و فشار داد؛ آن شخص از درد نالید و شهید رجایی گفت: چیزی نگویید میخواهیم با هم مذاکره کنیم. دوباره فشار داد و آن شخص فریاد زد و گفت: آقا دستم را ول کنید؛ شهید رجایی گفت: ما میخواهیم مذاکره کنیم. بعد باز تکرار کرد که دستم را ول کنید و آقای رجایی گفتند: ببینید صدام با ما اینطور رفتار میکند.
البته آن نمایندگان که پیشنهاد صلح میدادند میفهمیدند که دارند چکار میکنند؛ اصلا آنها مأمور بودند که ما را در چالهای جدید بیندازند اما شهید رجایی میگویند که سرزمین ما را اشغال کردهاند، اول بیرون بروند بعد مذاکره میکنیم اما آنها میگفتند که نه الان بپذیرد.
خوب آقای بازرگان! شما که میگوید بعد از فتح خرمشهر صلح کنیم، حالا ما صلح میکردیم و حرف شما را هم گوش میکردیم، آنها هم این مناطق را که در اشغالشان بود دیگر پس نمیدادند؛ تکلیف این مناطق چه میشد؟ این سرزمینها میشد مثل بلندیهای جولان و کرانههای اردن که اسرائیل گرفت؛ میشد شهرهای قفقاز که روسیه گرفت؛ مگر غیر از این میشد؟ خوب، حرف ما هم همین بود. علاوه بر این میگفتیم باید مقصر مشخص و معرفی بشود. متجاوز معلوم شود. اگرچه دستهای آلوده غرب، خاصه امریکا و انگلیس را باید دید، دسیسههای صهیونیزم بینالمللی را هم باید مورد بررسی قرار داد.
آیا اینجا آقای بازرگان فقط سیاسیکاری میکند؟ ممکن است یک بخشی هم سیاسی باشد، ما منکر این نیستیم، ولی این عملکرد ریشه در همان تفکر دارد که ایشان اصلا مرد مبارزه نیست دارد. چون ایشان از نسل همان جریان جبهه ملی است. او هر چند متدین است اما نه به آیات قرآن درمورد تقابل با متجاوز نگاه میکند و نه مسائل فقهی را میفهمد. در مسائل دیگر هم این موضوع را درمورد آقای بازرگان داریم. لذا من باز برمیگردم به بینش سیاسی که همیشه هم همین بوده است. اگر دقت کنیم و مواضع ایشان را در ترازوی اندیشههای امام ارزیابی کنیم مسئله روشن میشود.
نهضتیها در بیانیه بعدی میگویند: «به نظر نهضت آزادی، بعد از فتح خرمشهر که موفقیت ممتازی در جهت نظامی، سیاسی و اسلامی برای ایران پیدا شده و خصم خود را ناچار دیده بود راه توبه و تسلیم پیش گیرد و همسایگان حاضر شده بودند تضمینهایی بدهند، دولت میتوانست به مصداق آیه کریمه "وإن جنحوا للسلم فاجنح لها وتوکل علی الله انه هو السمیع العلیم" از فرصتهای مناسبی که برای اتخاذ و اعمال خط مشیهای موثر جهت ختم موفقیتآمیز جنگ فراهم شده بود استفاده کرده و مطابق مصالح و منافع ملت ایران اقدام نماید. اما از آن شرایط و فرصتها استفاده نشده است.»
این یعنی چه؟ یعنی همه آن خاکهای ما که در اشغال عراق بود پس بدهد؛ آیا پس داده است؟ خوب این دو جمله را چرا مینویسد؟ حتی ما اگر آدم سیاسی یا تاریخی هم نبودیم و امروز این جمله را میخواندیم به آقای بازرگان چه میگفتیم؟ میگفتیم آیا فهمیدی چه نوشتی یا نفهمیدی؟ آیا همسایگان در همان مواضع عمدتا وابسته به غرب نبودند؟ اگرچه در همان زمان بخشی از مخارج جنگ را عربستان به عراق میپرداخت و حتی نیروی نظامی برای کمک به رژیم بعث گسیل میکرد.
"توبه" و "تسلیم" معنی دارند. توبه اظهار پشیمانی است. تسلیم هم که معنیاش معلوم است، یعنی دستها را بالا بگیرد. آیا درمورد عراق این را ما داریم؟ چنین چیزی را نداریم؛ بعد میگوید "همسایگان حاضر شده بودند تضمینهایی بدهند"، آنها چه تضمینی میتوانستند بدهند؟
تمام این کلمات معنی دارد؛ ما چون حقوق بلد نیستیم نمیتوانیم تحلیل حقوقی کنیم ولی همین تحلیل متعارف را که میتوانیم انجام دهیم. درباره این همسایگان که برای پیشنهاد صلح به ایران آمدهاند؛ آیا این رؤسای جمهور خودشان آمدند؟ از طرف آمریکاییها و غربیها آمدند؟ از طرف سازمان ملل آمده بودند؟ از کجا آمدند؟ اگر از طرف خودشان آمدند آیا اگر خاک کشور خودشان به این وضع گرفتار شده بود هم این را قبول میکردند؟ اگر ما حرف این 8 نفر را قبول میکردیم چه تضمینی بود؟ اصلا اگر انجام نمیشد آیا ما میخواستیم یاسر عرفات را محاکمه یا اعدام کنیم؟! با رئیسجمهور پاکستان و بقیه چکار میتوانستیم بکنیم؟ اصلا چه تضمینی وجود داشت؟
بعد میگوید دولت میتوانست به مصداق آیه کریمه "وإن جنحوا للسلم..." قول مؤمنین را قبول کند که کار به سامان و حساب برسد. حالا آیا این افراد مصداق مؤمنین بودند؟ بعد میگوید "از فرصتهای مناسبی که برای اتخاذ و اعمال خط مشیهای موثر جهت ختم موفقیتآمیز جنگ فراهم شده بود استفاده کرده و مطابق مصالح و منافع ملت ایران اقدام نماید". آیا وقتی خاک ما در دست عراق است مصالح ما است که آتشبس را قبول کنیم؟ واقعاً آدم گاهی میماند که آیا خودشان نمیفهمند؟ یا مخاطب را نادان میدانند؟ یا به این فکر نمیکنند که ده- بیست سال بعد کسانی میآیند و فارغ از درگیریها این مسائل را ارزیابی میکنند؟ واقعاً آدم درباره بعضی مسائل تعجب میکند، مسئله شخصی و خاص هم نیست. اتفاقا زمان حال بهترین فرصت برای نقد و بررسی عملکرد رجال و جریانها است.
در همان مذاکرات آخر که شروع شده بود، اگر اشتباه نکنم طارق عزیز که یهودی نسب هم بود با آقای دکتر ولایتی داشت مذاکره میکرد و مرتب میخواست امتیاز بگیرد. مرتب میگفتند: شما بیایید گذشت کنید؛ ما مسئله را حل میکنیم. بعد ایشان میگفت که ذرهای از خاک ما نباید در دست شما باشد. بعد او به کنایه گفت: شما آخوند هستید و از شما چیزی نمیتوانیم در بیاوریم. آقای ولایتی هم گفت: شما هم یهودی هستید، یهودیها هم پولپرست و خاکپرست هستند.
ببینید، تا آخرین لحظه طرف حاضر نیست مناطق ما را ترک کند؛ خوب، اگر ما آن موقع با اتکا به صحبتها و تحلیلهای نهضت آزادی و آقای بازرگان کوتاه میآمدیم، امروز چه کسی محکوم بود؟ کل نظام؟ کل انقلاب؟ یا نهضتآزادی؟ اما حالا که ما تحلیلهای نهضتآزادی درباره جنگ را نپذیرفتیم میتوانیم سرمان را بالا بگیریم و بگوییم که اینها خطا کردند و چیز دیگری نگوییم. همان گونه که در مسئله انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی در اول گفتیم که خطا کردند و بعد هم که پرونده آقای امیر انتظام از اسناد لانه جاسوسی درآمد فهمیدیم که خطا هم نکردند؛ معلوم شد که این کار توسط آمریکاییها القاء شده و همه چیز حساب شده بوده است. وقتی حرکتهای احزاب، نیمه پنهان دارد، نفوذیها کار خودشان را میکنند، وضع روشن است.
در دوران رژیم پهلوی جبهه ملی به بنبست رسید
آقای محمد درودیان در کتاب "پرسشهای اساسی" میگوید که آقای مهندس سحابی و بعضی از اعضای نهضت آزادی در سالگرد فتح خرمشهر تحلیل میدهند و مسائل جنگ را بررسی مینمایند و درمورد شرایط جنگ ایران میگویند: «ایران در بنبست قرار گرفته بود! اگر ایران اقدامی نمینمود و در مرزهای خود توقف میکرد جنگ راکد میماند.» اولاً این مسئله القاء شیطانی است. بنبست به چه معناست؟ چرا باید در جامعه القاء کنیم که یک انقلاب، یک نظام به بنبست رسیده است؟ اصلا کجا به بنبست رسیده است؟ با آمریکا دارد میجنگد و سرش را هم بالا گرفته. با دنیای استکباری و استعماری هم دارد میجنگد و سرش بالا است.
ملتی هم پشت سرش هستند. در جبهه و پشت جبهه سهونیم میلیون نفر دارد. در کدام جنگ سهونیم میلیون نفر از یک جمعیت 32 میلیونی میایستد؟ بیش از یک دهم جمعیت در جبهه و جنگ است و جامعهای که جامعه اسلامی و انقلابی است بنبستش کجاست؟ باید واقعاً روی بعضی از کلمات مکث کرد که این القائات بر چه اساس است؟ اگر خود آن شخص به بنبست رسیده چه ربطی به مملکت دارد؟
ممکن است یک حزب به بنبست رسیده باشد؛ کمااینکه در دوران رژیم پهلوی جبهه ملی به بنبست رسید؛ وقتی امریکاییها طرح دگرگونی را ارائه دادند و شاه تعهد کرد باید عمل کنند، جبهه ملی به بنبست رسید و حتی ردههای بالای آن در قضیه کاپیتولاسیون سکوت کردند. و در این که سلطنت را همراهی کند و یا با انقلاب اسلامی باشد مانده بود. تا آخر هم مطرح میکردند که شاه سلطنت کند و حکومت نکند.
بحث آن موقع در درون جبهه ملی این بود که چه کسی نخستوزیر شود. شخصیت برجستهشان بعد از کریم سنجابی دکتر صدیقی است. او سه بار با شاه جلسه میگذارد و میگوید که من میخواهم نخستوزیر بشوم ولی نمیتواند کابینه تشکیل بدهد. حالا شما میگویید "بنبست"؟ این کلمه بنبست یعنی چه؟ اتفاقاً غرب به بنبست رسید. در قضیه سالهای 56 تا 57 این غرب بود که به بنبست رسید.
در قسمت دیگر میگوید: «اگر ایران اقدامی نمینموند و در مرزهای خود توقف میکرد جنگ راکد میماند.» این برای وقتی است که بخشی از خاک ما در دست دشمن است. کردستان ما در حقیقت میدان و جولانگاه تجاوز و جنایت صدام و گروهها و احزاب است، حزب رنجبران در همان زمان که ایشان میگوید با امکانات صدام دارد با ما میجنگد، حزب دموکرات با امکانات صدام دارد میجنگد، گروه کومله دارد میجنگد، سازمان مجاهدین خلق تقریباً سال 63 و 64 وارد عراق شدند اگرچه قبلاً هم جاسوسیهایی داشتند.
خوب، ما هم اشغال بخشی از ایران را داریم و هم طرف مقابل دارد جریانات را مدیریت میکند. حالا این توقف به نفع عراق و به ضرر ایران بود. اگر شما این را قبول دارید که ما اگر توقف میکردیم به ضرر ایران بود و به نفع عراق، عادی بود که باید جنگ را ادامه بدهیم. این را به حسن میگویید یا به عیب میگویید؟ به نفع میگویید یا به ضرر؟ این حرف با حرف قبلش در تناقض است. مگر اینکه او به دنبال ایجاد شبهه باشد. در انتها میگوید: "قسمتهایی از ایران در تصرف عراق است." تحلیل نارسا و متناقض است. اگر شما در سال 63 مطرح میکنید که هنوز بخشی از خاک ایران در دست عراق است پس سال 61 چه میگویید؟ آیا عمد دارید که ما این آتشبس را قبول کنیم بعد بخشی از خاک ایران به اشغال دشمن دربیاید و نظام و انقلاب و همه را زیر سوال ببرید؟ یا احیاناً به تعبیر حضرت امام نمیفهمید چه میگویید؟ نمیخواهیم حکم کنیم، میشود حکم هم کرد، ولی این تناقض را چه کسی باید جواب بدهد؟ اتفاقا امروز یکی از وظایف مورخان متعهد و صالح بیان واقعیات و حقایق است.
اینها فکر میکنند که یک بیانیه دادند و رد شدند دیگر تمام میشود؛ اتفاقاً مجموعه بیانیههای نهضت آزادی از سال 58 یعنی تسخیر لانه جاسوسی تا فوت آقای بازرگان قریب به 170 تا 180 جزوه است. اینها را باید چه کسی جواب بدهد؟ امرروز من و شما مینشینیم و تاریخ مینویسیم؛ هرچه نگاه میکنیم با تناقض مواجه میشویم. یک تحلیل خوشبینانه این است که میگوییم اینها نمیفهمیدند چه میگویند؛ اصلاً ذهنشان متشتت بود؛ حرفهایی متناقض میزدند. البته این با خوشبینی است؛ درواقع یک حزبی که حرفهای متناقض و متضاد بزند دیگر حزب نیست. آنهم در بیانیه که از طرف دبیرکل حزب صادر میشود. اگر مثل حزب توده داشتند بازی سیاسی میکردند که رسوایی و نفاق است. این را ما هنوز در حد علامت سؤال میگوییم. نکته مهم این است که برخی از آقایان به خاطر احساسات شخصی یا عواطف دوستیهای دیرینه نباید حقایق را پنهان کنند. حقیقت و تجربه باید به نسلهای بعد منتقل شود.
نهضتآزادی درک صحیحی از اوضاع سیاسی، اسلام و جنگ نداشت
اشاره کردید که نهضتآزادی در دوران جنگ به مذاکره و صلح با دشمن اصرار میکرد. نگاه آنها به "مذاکره" با دشمن چگونه بود؟
قاسم تبریزی: در این رابطه آنها در سال 64 تحلیل قرآنی ارائه میکردند و میگفتند: «برداشت ما از قرآن این است هر چند احتمال خدعه دشمن وجود داشته باشد ناچاریم به تقاضای صلح وی با دید مثبت نگاه کنیم.» واقعاً آدم میماند. اگر این را یک فرد بیسواد هم بگوید آدم تعجب میکند. مثل این میماند که شما بروید با کسی بخواهید وارد یک کار تجاری شوید. از طرفی هم میدانید این شخص حقهباز، فرصتطلب، پولپرست و بدنام است؛ ولی چون خودت اعتقاد داری و مسلمان هستی و تکیه بر اسلام و قرآن و معارف اسلامی میکنی، حسن ظن داشته باش و اعتماد کن!
مگر نه این است که مسلمان باید زیرک باشد و فریب دشمن را نخورد؟ این مثل این میماند که منافقین ادعای مسلمانی بکنند و ما بگوییم من میدانم این منافق است، تشکیلاتش را میشناسم، وابستگیاش را به بیرون از مرزها میدانم، ولی حالا چون من مسلمان هستم، قبول کنم که منافق نیست!
در مورد مذاکره هم میگویند: «قبول اصل مذاکره به عنوان یک ابزار سیاسی میتواند در جهت پیشبرد هدف ما مورد استفاده قرار گیرد.» البته این حرف هم ناقص است. اصل موضوع را ما میپذیریم. اما مذاکره بر چه مبنایی؟ مذاکره یک چارچوبی دارد. اولاً یکی من باشم و یکی طرف مقابل. دوما من یک اصولی ارائه بدهم و او هم چارچوبش را ارائه بدهد؛ آیا دشمن ما صادقانه وارد میشد؟ مثل این است که امریکا علیه اسلام و جمهوری اسلامی توطئه میکند، سازمان سیا فعال است، عوامل غرب فعال هستند ولی ما نسبت به امریکا خوشبین باشیم و حسن ظن داشته باشیم. مثلا الان که مسئله برجام روشن شد و بدعهدی غرب عموما و امریکا خصوصا بر همگان آشکار شد و مشخص شد که امریکا ماهیت شیطانی دارد، ولی باز ما با امریکا مذاکره کنیم و متحد شویم!
البته باز میگویم که تکیه ما روی خوشبینی حرکت آقای بازرگان است؛ حداقل باید بگوییم که اینها درک صحیحی از اوضاع سیاسی ندارند، نه از اسلام درکی دارند و نه از سیاست و جنگ. البته در جزواتش ادعاهای دیگری میکنند که آنها را تا حدودی بررسی کردیم.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی