گروه فرهنگ و هنر مشرق - بعضی از مخاطبین حزباللهی امیرخانی او را کنار حاتمیکیا میگذارند تا خیالشان راحت باشد که جبهه فرهنگی انفلاب اسلامی نیرو دارد. جای صحبت از ابراهیم حاتمی کیا و کارنامهاش اینجا نیست اما کاش امیرخانی لااقل اندازه او قدر میشناخت که زحماتی که برایش کشیده شده را دیده و خودش را وابسته میداند. امیرخانی می داند کجاها، چه روزهایی باشد و چه روزهایی نباشد. امیرخانی امروز دقیقا خود فرازنده است. فرازندهای که خوب بلد است چطور مشتری حزباللهی و غیرحزباللهی را در آن واحد برای خرید یک سازه توی صف بگذارد.
وقتی قرار است رمانی در مورد امر اجتماعی صحبت کند یعنی قرار است با تکیه به نظریات علوم مربوط به آن، مساله را در قالبی از جنس ادبیات برای مخاطب ارائه کند. به بیان دیگر باید تعاریفی که درکش برای عموم مردم دشوار است به صورت ساده شده تصویر شود. پس اگر موضوع کتاب شهر است منطقا باید پشتوانهای از جامعهشناسی شهری داشته باشد.
درباره رمان رهش بیشتر بخوانیم:
«رهش» نوعی گسست از نوشتههای پیشین «امیرخانی» است
«رهش» از «قیدار» حرفهایتر است
با نگاهی به آرای صاحبنظران کلاسیک جامعهشناسی شهری و تورقی در مکاتب معاصر، اولین سوالی که پیش میآید این است که امیرخانی با تکیه به کدام پشتوانهی نظری حرف میزند. با توجه به کدام آرا مسالهیابی صورت گرفته؟ توسعهی شهری در ایران و بالاخص در تهران مسائل جدیدی را به وجود آورده اما اولویتهای زندگی در شهر تهران چیست؟ در رهش مشکلات به ترافیک منطقهی یک، پل صدر، آلودگی هوا و مادری که فرزند بیمار دارد محدود شده است و علتش آدمهای دورو و منفعتطلب و قرآن نخواندهاند. آدمهایی که از شهرستان آمدهاند و درد شهر را نمیفهمند چون خانهی مادربزرگشان اینجا نیست مشکل تهراناند؟ با چند سرچ ساده میشود به شهرهایی مهمی در جهان رسید که شهردارشان اهل پایتخت نیست. مثلا بوریس جانسون شهردار نیویورکی لندن یا یوریکه کویکه که از قضا نه فقط از شهرستان که از یکی شهرهای خیلی کوچک آمده ژاپن آمده و شهردار توکیو شده. از این آدرسهای غلطی که داده گذر کنیم.
امیرخانی در مصاحبه با عصرایران میگوید مخاطبش همهی مدیران کلان شهری در این مساله دخیل هستند اما تاثیرات اقدامات قالیباف بیش از بقیه بوده است و همان طور که در پایان کتاب چندین بار تکرار میکند، در مصاحبهاش هم اصرار دارد که نگاهش غیر سیاسی است. شاید اشاره به این مطلب جالب باشد که چند روز بعد از فوت مرحوم هاشمی رفسنجانی، امیرخانی که پایش بعد از سالها به تلویزیون باز شده بود از مرحوم رفسنجانی به عنوان یکی از اولین و بزرگترین صاحبنظران توسعه در ایران یاد کرد. یعنی در زمانی که مشغول نوشتن رمانی در نقد توسعهی شهری بوده از آن مدیریت و اقدامات تمجید میکند. امیرخانی طی این سالها و مصاحبههایی که داشته، کتابها و مقالاتی که نوشته، نشان داده هروقت بخواهد میتواند در غیرسیاسیترین موضوع نگاهش سیاسی باشد و در یکی از سیاسیترین برههها یعنی سال هشتاد و هشت، نگاه غیرسیاسی را نسخهی واجبالاجرا و اصلا توصیه رهبر در یک جمع خصوصی نشان بدهد( رک ابتدای کتاب جانستان کابلستان). از طرفی دیگر کتابهای امیرخانی نشان داده که هم قصهگویی و شخصیتپردازی بلد است و هم نوشتن مقالاتی که حرفی برای گفتن داشته باشد. پس امیرخانی در ر ه ش چه میگوید؟
امیرخانی درمورد تهران حرف نمی زند. خطاب او به جمهوری اسلامی است. نظامی که چربی اضافه آورده و جای اینکه هوای تهران و شیراز و اصفهان و تبریز را همزمان داشته باشد خود نیازمند حامی است. بعد سی سال به یائسگی افتاده و توان زایش یک بنا مثل مصلی هم را هم ندارد. اشارههای کوتاه و بلند به باران در جای جای کتاب به امیدی که مردم بستهاند، آرزوهایی که برای باران، برای روزهای خوش دارند، این که چقدر این امیدها واهی و برباد است. و اگر بارانی میبینید بارانی برای حیات نیست. کسی دارد پسماندههای زردرنگ خوردههایش را روی مردم میریزد. امیرخانی همه چیز را کم و زیاد کنار هم چیده و روی این و آن، شهردار، مذهبی، چادر، آخوند، بسیج، بنیاد و روی صورت هرچیزی که نوعی به حکومت مربوط است زخم انداخته که در نهایت بگوید الملک عقیم. پادشاه نازاست. بله! همهی حرف امیرخانی این است که پادشاه مملکت نازاست. پادشاهی که حتی قاجار_ که از او زنبارهتر بود_ هم بیشتر به درد پادشاهی و شوهری کردن میخورد. امیرخانی در مصاحبهای گفته هرکاری می کند تا کتابش مجوز بگیرید و لابد به خاطر همین نام کسی را که سیبل کرده نمیآورد. و در میان این همه آسمان ریسمان بافتنها توضیح نمیدهد که ارمیای از خارج برگشته، توی غار چه میکند. اگر درمورد این جامعه حرف میزند، وقتی فرزندان این کشور، سربازان این مملکت جایی دورتر از مرزهای کشور برای آرمانهای انقلاب میجنگند، ارمیای کربلای پنج توی غار چه میکند؟ چرا جای اینکه وسط میدان باشد با جانورها همزیست شده و در اوج این انفعال و بیفایدگی همیشگی، خودش را از تبار سلیمان نبی میداند؟ ارمیایی که هروقت هرجا خواسته رفته، هرچه خواسته گفته، هوادارانش هیچوقت هم تنهایش نگذاشته اند.
هوادارانی که با تصورشان از امیرخانی سابق، بعد از شش سال توی صف ایستاده و کتاب گرفتهاند و بعد از خواندن کتاب دوست دارند همچنان او را یک نویسنده متعهد به انقلاب و منتقد به تهران بدانند. مطالعهی خوانندگان رهش در توییتر و اینستاگرام نشان میدهد کسانی که علقهی قبلی به جمهوری اسلامی و امیرخانی ندارند پیام کتاب را زودتر گرفتهاند و راحتتر میگویند خطاب امیرخانی نه به تهران، که به جمهوری اسلامی است. جهان امیرخانی تغییر کرده و حالا دارد جایش در آینده را امن میکند. ارمیای منفعل در برابر غرب حالا دیگر از آرمانها بریده و در خیال خودش جمهوری اسلامی دارد سقوط میکند. (رک سخنرانی امیرخانی در جلسهی چای و داستان مدرسه اسلامی هنر، قم) اما این نویسنده محبوب حکومت و مذهبیها است که دارد سقوط میکند و چه بد عاقبتی است برای مومنی که یک روز در هیچ چهارچوبی نمیگنجید. / سهیلا ملکی / مجله الفیا