گروه فرهنگ و هنر مشرق - رمان «رهش» جدیدترین نوشته رضا امیرخانی که توسط انتشارات افق منتشر شده در این روزها واکنش های مختلفی را به دنبال داشته. آنچه در ادامه می خوانید، 3 یادداشت کوتاه درباره این رمان است. این یادداشت ها در مجله تلگرامی هفت راه منتشر شده.
«بِکِش بِکِش» به سبک امیرخانی
«لیا»، «علا»، «ایلیا» و ... شخصیتهایی هستند خواننده در «رهش» با آنها روبهرو است ولی هرقدر کار جلو میرود، تکبُعدی بودن آنها و تبدیل نشدنشان به شخصیت و تیپ ماندنشان بیشتر آشکار میشود و همین سبب میشود خواننده نسبت به آنها هیچ حس همذاتپنداری پیدا نکند و با دغدغههای آنها همراه نشود.
شخصیت «لیا» که راوی رمان است به شدت شخصیتی غیرمنطقی و باورناپذیر دارد. او زنی است که به خاطر بیماری فرزندش به آب و آتش میزند اما این سوال را ایجاد میکند که اگر فرزندش بیمار نبود بازهم علیه شهر و شهرنشینی چنین رفتاری میکرد؟
درباره رمان رهش بیشتر بخوانیم:
در «رهش» خیلی زود رسیدیم به تهش!
شخصیتهای «رهش» ابزاریاند
نقد تند یک فعال فرهنگی به کتاب امیرخانی
رفتارهای «علا» هم خارج از قاعده است و خواننده حس میکند این افراد روی زمین و در تهران زندگی نکردهاند که چنین رفتارهایی از آنها سر میزند. «ایلیا» فرزند این دو نیز بسیار بزرگتر از سنوسالش میفهمد و به کودکی در آستانه ۵ سالگی شباهت ندارد.
پیرنگ رمان «رهش» هم یک پیرنگ تکخطی است که خطوط دیگرش به آن نمیچسبد و همین سبب میشود که نویسنده مجبور به کشیدن بیقاعده داستانش شود. کشیدنی که موجب از ریخت افتادن آن میشود و خواننده این موضوع را به خوبی درک میکند. این مسئله در فصلهای ۴ و ۶ بروز و ظهور جدیتری دارد و حتی حذف آنها لطمهای به کلیت اثر وارد نمیکند.
رمان تازه امیرخانی در خوشبینانهترین حالت شبیه یک بیانیه اجتماعی است که در آن حرفهای شعاری، متلکهای مختلف و موضعگیریهای احساسی خودنمایی میکند. به نظر میرسد امیرخانی از طبقه نوکیسههای شهرنشین («فرازنده» نماد تیپیکال این قشر است) ناراحت است و این سبب شده دست به نوشتن ببرد و «رهش» بنویسد. او میخواسته از مشکلات یک شهر بگوید اما به ورطه بیانیهنویسی غلتیده و شعار داده است.
*حسام آبنوس
قصهات را بگو آقای نویسنده
در «رَهِش»، نه از لطافت «منِ او» خبری هست و نه از گرهها و کششهای آن. از طرفی تناقضات دائمی و پر جاذبهی ارمیای معمر را نیز نمیبینیم. به نظر اینگونه میآید که قصهگوی ما میخواسته بیانیهای بنویسد، اما به او گفتهاند: «نه، تو قصهات را بگو»! و او با دلی پر، گاهبهگاه سررشتهی قصهگویی از دستش در رفته است.
بخشی از داستان به ارائهی تصویری منفی از مردان و زنانی میپردازد که هر روز در اطرافمان میبینیم و کتاب هم زشتی آنان را به خوبی نشان میدهد. اما حیف که فقط تصویر منفی همین افراد در داستان دیده میشود، کسانی که همگی به نوعی به حکومت وابستهاند و انگار این شهرِ برعکس، آدمِ بدِ دیگری ندارد. آدم خوبهای قصه هم محدود شدهاند به «عمو جنگیِ زمینی» و «عمو جنگیِ هوایی» که اولی با طمع زمین، حاضر به کمک میشود و دومی کنج عزلت اختیار کرده و وقتی به بیعملیاش ایراد گرفته میشود، بهترین عمل را شاشیدن روی این شهر میداند.
داستان را میتوان نوعی خاطرهبازی بیهدف دانست. لیا حسرت این را میخورد که کاش شهر بزرگ نمیشد، کاش خانهها همان خانههای قدیمی میماندند... و شاید این ایکاشها، کاشهای خوبی هم باشند، اما در جواب همهی آنها میتوان گفت: «خوب که چی؟» آیا ایراد معماریِ وحشی و ساخت و سازهای بیرویه تهران، خودِ اصل «ساخت و ساز» است یا «بیرویه» و«غیرمنطقی» بودن آن؟ شاید نویسنده خواسته است به این بخش دوم بپردازد اما ناخودآگاه به دام خاطرهبازیهایی افتاده است که او را به مخالفت با اصل «ساخت و ساز» کشانده، اتفاقی که به غرزدن نسبت به اوضاع کنونی شهر ختم شده است.
* محمدعلی شغیعی
ما را از خودت ناامید نکن برادر
امیرخانی، رضا، نویسنده، خلبان، نقد اجتماعی، رمان، ادبیات، سفرنامه، انتقاد، سرلوحهها، نفحات، جانستان، قیدار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، ر.ه.ش، افق، خیابان انقلاب، نبش اسکو، صف، رونمایی، امضا، عکس، امید، آرزو، لبخند، 200 صفحه، 18 هزار تومان، صفحهای 90، چاپ ششم، سههزارتایی، 18 هزار نسخه، حیاتِ کتاب، بوی کاغذ، بوی ادبیات، بوی رمان، بوی فرهنگ، بوی امیرخانی، کور سوی امید...
ره.ش، علاء، مالیا، ایلیا، راویِ مونث، شمال تهران، تجریش، خیابان، معماری، اتوبان، بزگراه صدر، دریاچه چیتگر، تهران کاریکاتوری، ترافیک، دود، خستگی، مِلک همسایه، برج، جرثقیل، تاور کرین، شهرداری، شهردار، برج میلاد، تهرانِ تنگ و ترش، تنگی نفس، باغ قلهک، درخت، انگلیسیها، شهرداری، قطع درخت، ترافیک، تهران تنگ و ترش، باغ قلهک، درخت، انگلیسیها، تهران تنگ و ترش، باغ قلهک، درخت، انگلیسیها... شاشیدن به تهران...
من او، بیوتن، جانستان، قیدار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، انتظار، ر.ه.ش، توی ذوق خوردن، سقوط، بیانیه، اعلامیه، در نیامده، نپخته، غُر غُر، نِق نِق، جلو نرفتن، خسته شدن، کسل شدن، کلافه شدن، عصبانی شدن، داستانی که نیست، قصهای که نیست، رُمانی که نیست، بیانیهای که هست، اعلامیهای که هست، سرمقالهای که هست، کاراکتری که نیست، کششی که نیست، لذتی که نیست، شعاری که هست، کنایهای که هست، گلدرشتی که هست، سیاستی که هست... برادر، برادر، برادر، ما را از خودت ناامید نکن برادر!
*محمدصادق علیزاده