به گزارش مشرق؛ خبرنامه دانشجویان ایران در تحلیل از نامه ۳۰۰ فعال دانشجویی حامی محمود احمدی نژاد به رهبر انقلاب به قلم محمد زعیم زاده نوشت: در هندسه اقلیدسی هیچگاه دو خط موازی به هم نمیرسند اما در اواخر قرن نوزدهم لباچسفسکی و ریمان هندسه را از انحصار اقلیدس خارج و بنایی را در هندسه پایهریزی کردند که خطوط موازی هم بههم میرسند یعنی اصلا دیگر خطوط راست نیستند که موازیبودن یا نبودنشان مساله باشد، همه خطوط انحنا دارند و به اقتضا خم و راست میشوند و میچرخند. این وسط معلوم نیست اشکال از خط است یا از فضا، اما دیگر نمیتوان خیلی قطعی درمورد قضیهای صحبت کرد و حتی نباید از هیچ گزاره خردگریز و عقلستیزی متعجب بود.
هندسه فضای سیاسی ایران هم مدتی است که نااقلیدسی شده. برای تحلیل فضا باید بدانی که برای عدهای مهمترین اصل، بیاصلی است. شاید اگر مثلا ۱۰ سال قبل به کسی میگفتید خبری شنیدهام که عدهای نامهای نوشتهاند و ایدههای احمدینژاد را بهعنوان بهشت موعود تصویر کردهاند و این نامه مورد استقبال بیبیسی فارسی و مصطفی تاجزاده و... قرار گرفته احتمالا از شما تست الکل میگرفتند اما حالا باید باور کنید که در عصر بیاصالتی سیاست، میتوان چنین خبرهایی را هم شنید. نامه امضاشده توسط ۳۰۰ فعال سابق دانشجویی-که البته توسط تعدادی از آنها تکذیب شده است- تقریبا حرف جدید ندارد، منظم و مرتب شده همان سخنان محمود احمدینژاد است که از زمان مواجهه قوه قضائیه با نزدیکانش بارها گفته و نوشته حالا سعی شده بدنه حامی هم برای آنها ارائه شود، این وسط اما به نظر میرسد فرا متن این نامه، نکات قابل تاملی داشته باشد.
نکته اول این است که امروز دو جریان هستند که سعی در القای یک فضای واحد به جامعه دارند، پیشفرض این دو جریان هم این است که اعتراضات دیماه بستر امتیازگیری از حاکمیت را فراهم آورده است و میتوان با ابزار فشار اجتماعی و رسانهای منویات سیاسی را پیگیری کرد؛ اصلاحطلبان رادیکال و حامیان محمود احمدینژاد، نمادهای اصلی این دو جریان هستند.
بیشتر بخوانید:
انتشار متن حکم بقایی چه مواردی را آشکار میکند؟
نکته دوم اینکه اگر فکر میکنید فرصتطلبی تنها ویژگی مشترک این دو جریان است اشتباه میکنید، ویژگی مشترک بعدی این دو جریان اخلال در دستگاه محاسباتی است.
این اخلال در تخمین وضع موجود و نگرش مردم به حاکمیت آغاز میشود و در تخمین اوضاع خود این جریانها در افکارعمومی ادامه پیدا میکند. عقلای این دو جریان احتمالا بهخاطر دارند از این جنس تحلیلها که هم در نامه مذکور آمده و هم در روایتهای روزانه طیف تاجزاده دیده میشود تقریبا از اول انقلاب هم ارائه میشده، روزی توسط تودهایها و بنیصدریها و روزی بهوسیله نهضت آزادیچیها و... دوستانی که نامهشان ۱۵ بهمن همزمان با تحلیل نهضت آزادی منتشر شد، خوب است این همزمانی را به فال نیک بگیرند و ببینند کهنهسواران سیاست در نهضت آزادی که این خط و این مسیر را قبل از آنها رفتهاند، امروز کجای عالم سیاست ایران هستند؟ آیا از تاک و تاکنشانشان نشانی هست؟
نکته سوم در اشتراک نظری و عملی این دو جریان در ایده جایگزینی است که به مردم معرفی میکنند، هر دو با زبان بیزبانی و به انحای مختلف میگویند آلترناتیو وضع موجود ما هستیم، اما از بد حادثه نهتنها هیچکدام دیکته نانوشته نیستند بلکه در وضع موجود اگر مدعی خرابی هستند بیشترین نقش را داشتهاند.
جریان اصلاحات که جز هشت سال در ۳۰ سال اخیر تماما قوه مجریه را زیر نفوذ خود داشته چطور میتواند آلترناتیو وضع موجود باشد؟ نامداران این جریان بهخوبی میدانند که بخشهایی از اعتراضات دیماه که ریشه اقتصادی داشت در افکارعمومی بیبروبرگرد به عملکرد دولت روحانی بازمیگردد، دولتی که با تکرار بر سر کار آمد.
پیمایشهای علمی امروز نشان میدهد که بخشهای غیرامنیتی اعتراضات دی ۹۶ دلیلی نداشته است جز فاصله میانوعدههای اقتصادی روحانی در انتخابات با واقعیتهای جامعه و امروز حامیان تکرار نمیتوانند بهراحتی حساب خود را از دولت روحانی سوا کنند. آنها برای این کار هم بحران تصمیم دارند و هم بحران اقدام.
درباره حلقه انحرافی بیشتر بخوانید:
نامه احمدینژادیها، فروپاشی اجتماعی ایران و پیشگوییهای عبدالقادرخان
از طرف دیگر کسانی که قلمفرسایی میکنند و بهشت برین را ایدههای محمود احمدینژاد معرفی میکنند خوب میدانند که روی کار آمدن دولت روحانی و احیای یک جریان سیاسی تقریبا مرده جز با سیاق دولتداری احمدینژاد و خصوصا در چهارساله دوم ممکن نبود.
نکته چهارم اشتراک در روش است، هر دوی این جریانها برای پیشبردن هدف سیاسی، اسب رادیکالیسم را زین کردهاند و بر طبل تند کردن فضا میزنند، روش و طریقی که ایدهای تکرای برای کنشگری سیاسی است.
نکته پنجم اشتراک این است که گویا هیچکدام از این دو جریان نمیخواهند از تجربیات قبل درس بگیرند، مسیری که عدهای امروز ترسیم کردهاند و برایش با ادبیاتهای مختلف نسخه میپیچند یکبار توسط جریان اصلاحات در دوره دوم خرداد تجربه شده است آنهم در شرایطی که هم حاکمیت در موضع اقتدار کنونی نبود و هم ابزارها برای فشار بیشتر وسیعتر و متنوعتر بود و هم تجربه خطای راهبردی ۸۸ در کار نبود، اما حتی در آن شرایط هم در درازمدت برای بقای سیاسی نتیجهای جز گردش به راست و مستمسک شدن به حسن روحانی و علی لاریجانی در پی نداشت.
نکته ششم این است که هر دوی این جریانها در گفتمانی که سعی کردهاند برای خود انحصاری تبلیغ کنند صادق نیستند، هم جریان اصلاحات با عدم تحمل منتقد و تمسخر مخالف نمره بالایی در آزادی نمیگیرد و هم حامیان محمود احمدینژاد اگر ژرفتر به عملکرد مرادشان فکر کنند میبینند عدالتی که خطقرمزش کابینه است و عدالتخواهی که تنها پس از برخورد قضایی با حامیانش غلیان میکند و میتواند با فردی مثل مرتضوی ساخت و پاخت کند، صادقانه نیست. اما خب این دو جریان تفاوتهایی هم با هم دارند، واقعیت این است که جریان حامی احمدینژاد در مسیر رادیکالیسم نوسفر و کمتجربه است، آنها خوب است به عاقبت رادیکالیسم در جریان اصلاحات نگاه کنند؛ جریانی با پشتوانه مالی و رسانهای و حامیان قدرتمند در بدنه حاکمیت که پس از رادیکالیسم دولتی در هشت سال و رویکرد تند در انتخابات ۸۸ مسیری جز انفعال نیافت. مسیری که امروز بدنه حامی احمدینژاد میرود حداقل ۲۰ سال است توسط جماعتی طی شده، آنها امروز آغاز خطی هستند که عدهای پس از رسیدن به انتهایش به سرعت در حال دنده عقب گرفتن هستند، بدنه حامی احمدینژاد اگر بنا ندارد فقط ماشین امضا باشد، بداند مسیر رادیکالیسم بنبست است حداقل به این فکر کند که آیا ساواکیشدن در شب بیستودوم بهمن عقلایی است؟