گروه جهاد و مقاومت مشرق - رمان ابدی دومین رمان دوست عزیزم مهدی صفری است که مثل رمان اولش، پرتاب، اثری خوش خوان و جذاب است.
کاروانی که برای زیارت به کربلا میروند و جوانانی که قصد دارند مخفیانه سری به کاظمین بزنند و بین راه توسط داعش ربوده میشوند.
این رمان جذاب از جمله آثار به نگارش در آمده در «مدرسه رمان شهرستان ادب» است.
قسمتی از رمان:
طاق باز روی تخت دراز کشیده بودم.ماتم برده بود به سقف.ترک بزرگی از سه کنج کنار پنجره راه افتاده بود و سه متر آن طرف تر از بالای در ورودی بیرون می رفت.امین با بچه هیئت هایش حلقه درست کرده بود.پیراهن های مشکی شان را عوض کرده بودند و لباس خانه تنشان بود.رنگ و وارنگ انگار لباس مشکی را فقط باید بیرون پوشید.چند تا شعر از اینترنت دانلود کرده بودند و برای هم می خواندند.زیر چشمی می پاییدمشان.سر وصدایشان سرم را برده بود.زنگ صدایشان سوهانی بر اعصابم بود.امین که می خواند خوش صدا بود.انگار ژن مداحی داشت و حنجره اش را برای همین کار تراشیده بودند ولی آنهای دیگر چه!جایی نیست بشود پناه گرفت.همه برای ما شده اند سعید حدادیان.باز خدار اشکر هنوز عقلم سر جایش است و به من سرایت نکرده....