ابراهیم اکبری‌دیزگاه

منابعِ معتبر و مستند برای اسناد کارِ مورخ و تاریخ­‌نگار است. کارِ رمان‌نویس نقل وقایعِ تاریخی نیست بلکه رمان‌نویس با غور در تاریخِ وجودی انسان وقایع را می­‌سازد.

گروه فرهنگ و هنر مشرق - «شاه‌کُشی» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه که شهرستان ادب آن را منتشر کرده روایتی از 24 ساعت زندگی شخصی است که می‌خواهد شاه را ترور کند.

سوژه داستان بکر و جالب توجه است. زیرا در طول سال‌هایی که محمدرضا پهلوی بر مسند قدرت تکیه زده بود، دو مرتبه مورد ترور قرار گرفت که هر دو نافرجام بود. از این رو سوژه‌ای که در این اثر دیزگاه سراغ آن رفته در نوع خود جالب توجه است.

اکبری دیزگاه با رمان «برکت» پیش از این توانست تا نامزدی جایزه جلال آل‌احمد پیش برود و طبعا این رمان پیشنهادی بود برای موافقان و مخالفان کار قبلی، از این جهت که می‌خواستند ببینند نویسنده «برکت» در کار تازه منتشر شده‌اش چه کرده است.

به این بهانه گفت‌وگویی با این نویسنده ترتیب دادیم که در ادامه بخش اول آن را می‌خوانید.

*سهراب دقیقاً نمی‌داند چرا باید شاه را بکُشد

**: می‌خواهم از سهراب شروع کنم، که یک شخصیت انقلابی نیست و اتفاقا ترسو است و خودش یک جایی هم می‌­گوید من ترسو هستم و اسلحه را تمیز می­‌کند می­‌گذارد در ساکش و می­‌گوید من این کاره نیستم و اصلاً نمی­‌داند در دنیا چه می­‌خواهد، هدفش از کشتن شاه چیست؟ فقط به خاطر یک انتقام؟ یعنی اگر پدرش را نمی­‌کشتند هیچ وقت در این مسیر قرار نمی­‌گرفت؟ این یک تصویر عمومی از انقلابیون می‌تواند باشد یا اصلاً اینطوری نیست؟ یعنی می‌خواهید بگویید بخش عمده­‌ای از انقلابیون ما در طول تاریخ انقلاب کسانی بودند که براساس جو، براساس احساسات، شتاب‌زدگی و عباراتی از این دست که طرف تعلقی پشت کارش نبوده، براساس یک شور و احساسی که خودش نمی­‌داند از کجا گرفته و بیرون آمده، دارد به سمت این می‌رود که سیل عظیم انقلاب را شکل بدهند که حتی در عبارات شخصیت «استاد تاجیک» هم می‌بینیم که می­‌گوید تو درس‌خوانده‌ای، تو عاقلی! یعنی مبارزانی که مسلحانه عملیات می­‌کردند آدم­‌های بیسواد و بی­‌عقلی بودند؟ درصورتی که می‌بینیم اینطور نبودند و بخشی از آنها آدم­‌های دانشگاهی و درس‌خوانده بودند، در مورد سهراب توضیح بدهید که آیا در رمان شما او نمادِ بخشی از جامعۀ انقلابی است؟

سهرابِ «شاه­‌کشی» آدمِ مردد است آن­قدر مردد و شکاک که حتی نمی­‌داند زیپ‌­اش را بالا بکشد یا نه؟ تکلیفش مشخص نیست دلیلش هم این است که دریک خانواده­‌ای زیسته که زیر چکمه دیکتاتوریِ شاه صدمه دیده! صدمه جدّی دیده! چون ذهن و زبان­‌اش بر اثر فشارِ اکثریِ رژیم دچار مشکل شده دقیقاً نمی­‌داند چه کار کند. اگر تنها راهی که در جلویِ رویش قرار گرفته همین کشتنِ شاه است! برای آن هم مشکل دارد یعنی دقیقاً نمی‌داند چرا باید شاه را بکشد؟ سرگردان است بینِ دلائل! گاهی می­‌گوید برای انتقامِ خونِ پدرِ شهیدش می‌خواهد آن کار را انجام دهد گاه برای انتقامِ ظلم­‌هایی که به خواهر و مادرش شده گاه برای اینکه ندایی به او رسیده اذهب الی فرعون انه طغی! و گاه تعلقِ خاطر خود را به شهبانو نشان می­‌دهد و برای تصاحبِ آن می‌خواهد به این کار دست بزند!

از همه آن مسائل مهم­تر برایِ این آدم، مسئله کشتن و نکشتن است، یا بهتر بگویم فکر کردن به مسئله کشتن یا نکشتن! یعنی از ابتدا دارد به این فکر می­‌کند بکشم یا نکشم که ترسو است، شجاع می­‌شود دوباره ترس بر او غلبه می­‌کند دستش می­‌لرزد و در اواخر هم که می­‌گوید من نمی‌کُشم جدای از ترسش  وقتی متوجه می­‌شود یک گروه دیگر هم می­‌خواهند شاه را ترور کنند، شل می­‌شود.

*بسته شدن راه‌های گفت‌وگو در فضای دیکتاتوری

مسئله بعدی ماجرا این است که تمام راه­‌هایِ اصلاح بر روی آن جامعه بسته شده است یعنی در فضای دیکتاتوری تمام راه‌های گفت‌وگو بسته می­‌شود و کنش­گرانِ اجتماعی و سیاسی هیچ کاری نمی­‌توانند بکنند، جز توسل به ترور، این مساله را در خاطرات «میخائیل رمضان» اگر ببینید، (بدل صدام) خیلی قشنگ به این مساله در دوره صدام اشاره می­‌کند! کارِ سیاسی در عراق یعنی گروهی جمع بشوند اسلحه­‌ای تهیه کنند تا صدام را بکشند چون هیچ راه دیگری نیست، چون همه راه و منافذ بسته شده است! ما این تجربه را در کلامِ مرحوم مهندس بازرگان می­‌بینیم، مهندس بازرگان در آخرین دادگاهش می­‌گوید ما آخرین گروهی هستیم که با شما گفت‌وگو می­‌کنیم آدم­‌هایی که بعد از ما می­‌آیند  اسلحه به دست می­‌گیرند و همینطور هم شد.

*تصورم این است هر نویسنده­‌ای سراغ­ انقلاب برود دست­‌خالی برنگردد

**: پس سهراب چهره و نمادی از گروه مبارزه انقلابی ایران نیست؟

جامعه نمی‌­توانم بگویم، می­‌گویم یک طیفی از ملتِ جامعه­ ایران است که اصلاً اهل مبارزه نیستند، می­‌خواهند زندگی‌شان را بکنند خیلی اهلِ خطر کردن و هزینه دادن نیستند ولی دیکتاتوری کاری می­‌کند که او هم با این همه تردید و ترس­ش در دیگِ جوشانِ مبارزه و مخالفت می­‌افتد و بالا دستی­‌ها را به چالش می­کشد.

من در دوره­‌ای روایت­‌ها و خاطرات انقلاب را دنبال می­‌کردم احساس کردم اغلبِ شخصیّت‌ها مثلِ هم هستند هیچ کس این روایت را از انقلاب و مسائلِ انقلاب نکرده است روایتِ آدم­‌هایی که بعد از انقلاب هم بهره و حظی از قدرت نبردند صدایشان شنیده نشد، من با این نگاه سراغِ ماجرای انقلاب رفتم. تصورم بر این است که انقلابِ اسلامی آن قدر قصه و ماجرا دارد که هر نویسنده­‌ای سراغ­ش برود دست­‌خالی برنگردد! البته به شرطی که چراغ در دست­انش باشد و چشم­‌هایش را باز کند!

*من چه کاره‌ام شاه را بکشم

**: شاه را آخرش نکشتید؟

من چه کاره­‌ام شاه را بکشم یا نکشم... این کارِ جناب «سهرابِ سخنور» بود! نمی­‌دانم شاید هم کشته، صدای تیر را نشنیدید؟ صداها را بشنوید. (خنده)

**: صفحه آخر کتاب­­تان را بعداً اضافه کردید؟

صفحه­ آخر همیشه آخر از صفحات می­‌آید! صفحه­ آخر افزوده نمی­‌شود، می­‌آید که بر صفحات بیافزاید، چون هر چیزی وقتِ پایان فزونی می­‌گیرد! مثلِ احتضار برای انسان! مثلِ مرگ برای زندگیِ انسان!

**: یعنی به شاه شلیک کرد؟

مهم نیست که به شاه شلیک کرده باشد یا نه مهم این است که ماشه را چکانده است و تق تتق­‌اش را شما شنیده­‌اید.

**: چقدر از منابع مستند برای نوشتن رمان استفاده کردید؟

منابعِ معتبر و مستند برای اسناد کارِ مورخ و تاریخ­‌نگار است. کارِ رمان‌نویس نقل وقایعِ تاریخی نیست بلکه رمان‌نویس با غور در تاریخِ وجودی انسان وقایع را می­‌سازد یعنی روایت می­‌کند! البته با کمکِ تخیّل می­‌تواند از وقایعِ تاریخی استفاده کند وقایع  را از فیلترِ تخیل رد کند تا در عالمِ رمان واقعی‌تر بنماید!

**: شکنجه و بازجویی با خرس مستند است؟

اساساً یکی از خصائلِ ذاتی حکومت­‌هایِ دیکتاتوری آزارِ دیگری است! از این رهگذر دیگری محکوم به آزار است یا با شکنجه یا با زندان یا با تبعید! حاکمیت به هر میزان که جبار و ظالم باشد به همان میزان توفیقِ تولیدِ شکنجه پیدا می­‌کند! اساساً خلاقیتِ ساواک در همین مساله است! تولیدِ آزار بیشتر برای مخالفان سر سخت! این مساله خرس هم یکی از شاهکارهایِ رژیمِ پهلوی است که رهبرِ معظم انقلاب به آن اشاره کرده است و عباس میلانی هم در نگاهی به شاه گزارش کوتاهی از آن واقعه آورده است!

*تعدادِ کمی از افراد به مسائلِ بعد از نفی فکر می­‌کردند!

**: در پایان کار بخصوص آنجا که شخصیت سهراب به خواب می‌­رود، وقتی خواب می­‌بیند مثلا زن‌عمو آمده شعار می­‌دهد همه رفتند به این سمت، بهشت یعنی جامعۀ بعد از انقلاب که امام آمده، یعنی آن جامعه آینده را در خواب می‌بیند که با مبارزات و کشته شدن شاه ایجاد می‌شود و اینها همه در کنار هم هستند اما از این طرف هم می­‌شود نگاه کرد این آدم­‌ها هم نمی­‌دانستند چه می‌خواهند، یعنی تصویری که مردم از انقلاب داشتند آن چیزی نبوده که ما امروز داریم به عنوان قرائت رسمی از انقلاب اسلامی ارائه می­‌دهیم، آیا این تصویر، تصویرِ درستی است که کسانی که سال 57 انقلاب کردند با آن چیزی که ما امروز می­‌بینیم تفاوت بسیار زیادی داشتند و شما این را در رمان­تان نشان دادید که اینها اصلاً نمی­‌دانستند چه می­‌خواهند! چنین نیتی داشتید؟ یعنی حداقل داستان­‌نویسان (از هر تفکر و طیفی) تصور می­‌کنند انقلاب یعنی همه یک شکل بودند حالا یا همه قرائت رسمی بودند یا قرائت مطلوب آنها، اما کار «لحظه‌های انقلاب» مرحوم گلابد­ره­ای به نظرم نشان می­‌دهد که آدم­‌ها یکی و یک شکل نبودند.

واقعاً همینطور است که شما می­‌گویید، تمام گروه­‌ها و اغلبِ مردم جمع شده بودند برای یک نفی بزرگ که شاه بود، فقط تعدادِ کمی از افراد به مسائلِ بعد از نفی فکر می­‌کردند! افرادیِ مثلِ بهشتی خیلی کم بودند که به فکر قانون اساسی باشند به فکر این باشند بعداً چه می­­‌شود و چه کار باید بکنند؟ حالا که سخن از شهید بهشتی به میان آمد من توصیه می­‌کنم کارهای شهید بهشتی را بخوانید، شهید بهشتی از معدود آدم­‌هایی است که در بین انقلابیون نسل اول، دنیا را دیده و مناسباتِ بین­‌المللی را خوب می­‌شناسد، از همه مهمتر از معدود آدم­‌هایی است که فکر می­‌کند هم برای اداره کشور فکر دارد! مابقیِ افراد احساساتی و در فکر نفی هستند.

به این مساله مرحوم بازرگان هم در کتابِ انقلابِ ایران در دو حرکت اشاره می­‌کند! او می‌گوید مردم ایران، مردمِ انقلابی ایران دقیقاً می­‌دانستند چه چیزی را نمی­‌خواهند! چه سیستمی را نمی­‌خواهند! ولی خیلی نمی­‌دانستند چه چیزی را می­‌خواهند! من تصورم بر این است مردم و خیلی از رهبران غافل­گیر شدند! فکر نمی­‌کردند شاه به این زودی فرار کند و رژیم پهلوی به این راحتی سقوط کند!

*سهراب مَثلِ صحیح جامعه­ خفه شده­‌ پیش از انقلاب است

**: سهراب مسلمان است، پدرش آخوند بود و مبارز بود و از نزدیکان امام خمینی بوده، نماز خواندنش چیز عجیبی نیست، اما این هم بازمی­‌گردد به سوال اولم که سردرگمی این شخصیت را در نماز خواندنش می­‌شود دید، می­‌گوید نماز خواندم، نخواندم؟ قبله کدام طرف است؟ یعنی پیدا نمی­‌کند یعنی چیزی که همه نسبتا بلد هستند را پیدا نمی­‌کند که خب این را بگذاریم پای آن مُردد بودن یا از تیک­‌های شخصیتی سهراب است؟ مانند سیگار کشیدن که چون عصبی می‌شود سیگار می‌کشد و در داستان هم زیاد سیگار مصرف می­‌کند.

بله همین طور است شکّ و تردید سهراب از ساحتِ معرفت عبور کرده و به ساحتِ وجودی رخنه کرده است! این یعنی ویرانیِ ذهنِ آدمی! وقتی ذهن ویران شود وجود نشاطِ خود را از دست می­‌دهد انسان دچارِ پریشانی می­‌شود در همه اموراتش! سهراب مَثلِ صحیح همچین جامعه­ خفه شده­‌ای است.

*رسانه­ ما روایتِ درستی ارائه نداده است

**: و این تصویر مثالی بخشی از جامعه انقلاب ایران است؟

بله، بخشی از انسان ایرانی است، مردد است مبارزه کند یا نکند؟ اصلاً سوال دارد چرا باید مبارزه کند؟ همین شاه مگر بد است؟ یا شما اگر به جنگ تحمیلی نگاه کنید، ماجرا همین است در جنگ من آدم­‌هایی را سراغ دارم به بهانه­‌هایِ زیادی نرفتند جهاد کنند! جزِ قاعدین بودند. تعدادِ افرادی که مجاهده کردند خیلی زیاد نیست! چون رسانه­ ما روایتِ درستی ارائه نداده است نسل بعد از جنگ فکر می­‌کنند همه مردم تک تک­شان در جنگ بودند! ماجرایِ انقلاب هم همین طور است همه فکر می­‌کنند همه قبل از انقلاب مبارز بودند!­

من با گزارش مستند می­‌توانم به شما بگویم که 70 درصد روحانیت هم با امام نبودند این‌ها را می­‌توانید در خاطرات خانم خدیجه ثقفی همسرِ امام بخوانید می­‌گوید وقتی امام را گرفتند و تبعید کردند همۀ زن‌های همسایه ـ یعنی زن­‌های علما ـ زخم­‌زبان می‌زدند و بعد می­‌گوید وقتی انقلاب شد همه این‌ها آمدند.

**: مثلاً آقایان علما در تاریخ ثبت است که شاه را تایید می‌کردند یا برایش دعا می‌کردند.

بعد از واقعه عاشورا، تشیع سعی کرد در سایه باشد، خیلی بنا نداشت با حکومت­‌ها رو در رو شود بیشتر مسایل خود را با تقیه حل می­‌کرد! به همین دلیل اغلبِ عالمان شیعه مخصوصا بعد از دوره صفویه با حاکمان رابطه­ حسنه­‌ای داشتند! و تعدادِ قابل توجهی هم خودشان را در قالبِ آخوند درباری تعریف کرده بودند و به حیات خود ادامه می­‌دادند!

به نظرم امام خمینی (ره) در تاریخِ تشیع از نوادر است چرا که با قیامِ عاقلانه طرح جدیدی را در جهانِ معاصر می­‌اندازد و پیشنهادِ تازه­‌ای به انسان امروز می­‌دهد. هنوز رمان و فیلمِ ما به این موضوع به عنوان یک مساله مهمِ جهانِ شیعی نپرداخته است.

**: به نظر می­‌آید شخصیت­‌های داستان ابراهیم ­اکبری­‌دیزگاه، هر کدام یک گرایشی دارند ولی مصدقی‌ها پررنگ هستند انگار خود نویسنده است و انگار به مصدقی‌ها علقه دیگری دارد و از آن طرف ملی ـ مذهبی‌ها را می­‌زند، این درست است؟ چون استاد جادوان به عنوان نماد ملی ـ مذهبی­‌ها خیلی آدم منفوری نمایش داده شده است و زمانی که سهراب با جاودان مواجه می­‌شود و تعامل آنها را می‌بیند، برای خواننده روشن می‌شود که این آدم محافظه­‌کاری است.

از منظر سهراب این گونه است نه از نظر ابراهیم اکبری دیزگاه، یعنی روایت از منظر سهراب است و استاد جاودان آدم عاقل و محتاطی است و به او می‌گوید این کار را نکن.

*بنا نداشتم اصلاً طرفِ کسی را بگیرم و نگرفتم

**: خب این گرایش ملی ـ مذهبی­‌ها بوده، در طول تاریخ این‌ها می­‌گفتند شاه بیاید با ما بسازد حتی باور آنچنانی به براندازی رژیم پهلوی نداشتند، همین که شاه فقط بیاید حرف‌های ما را گوش بدهد، آزادی مطبوعات بدهد و غیره. برداشت من درست بود که ابراهیم اکبری‌دیزگاه انگار میانه خوبی با ملی‌مذهبی‌ها ندارد؟ اما با مصدقی­‌ها برعکس.

من بنا نداشتم اصلاً طرفِ کسی را بگیرم و نگرفتم. من فقط سهراب را با اطرافیانش روایت کردم. آن­ها هر کدام به گونه‌­ای در جهانِ خود زندگی می­‌کنند!

**: در کتاب از زبان سهراب بارها می­‌شنویم و مهسا سرِ این موضوع بارها به او پرخاش می­‌کند که «به دَرَک چیز مهمی نیست!»، یعنی مهم نیست؟ این هیچ چیز مهم نبودن برایم باورپذیر نیست که بعد از آن آدم را برساند به آنجا که اسلحه دست بگیرد و برود تختِ جمشید و بخواهد شاه یا فرح را بزند! یا حتی بخواهد با فرح ازدواج کند!

سهراب از یک آدمِ نسبتاً بی­‌خیال و منفعل کم‌کم تبدیل می­‌شود به یک آدمِ مُرَدّدِ فعّال! این صیرورت آنی نیست بلکه به تدریج اتفاق افتاده است!

سهراب از سال 42 تا سال 50، در این 8 سال دارد دوره­‌های مختلفش را طی می­‌کند، این دوره­‌های اول او فقط می­‌خواست درسش را بخواند بعد برود کار پیدا کند، بعد در این دو سال آخر دیگر همه جا بسته شده است و هیچ راهی ندارد و هیچ کاری نمی­‌تواند بکند و به نوعی به یک مرزی رسیده است که همه چیز برای او مهم است و هیچ چیز برای او مهم نیست و یک حالت عاقلِ دیوانه دارد.

*به بهانه توهین به آیین یهودیت، بخش‌هایی را حذف کردند

**: خاطرم هست زمانی که کتاب منتشر شده بود گفته بودید مرحوم آیت­‌الله حائری­ شیرازی (که آن زمان در قید حیات بودند) در مورد این کتاب به شما کمک کرده بودند.

این کتاب مسائلِ دیگری هم دارد، که برخی از دوستان منتقد هم به آن اشاره کردند! یکی از مسائلش مسئله اسرائیل است که در این کتاب اشاره شده است و مسئله آن جشن‌هاست، در این وضعیتِ فقر و استضعافی که مردم در آن قرار داشتند شاه آمده یک جشن پرطمطراق و پرخرجی را در خاورمیانه راه انداخته است، چرا این جشن­ها در این ابعاد برگزار شده؟ من قدری به این مساله از منظر تاریخ و ادیان پرداخته بودم که متاسفانه در ارشاد دچارِ ممیزی شد و از بین رفت!

من این را در جملات امام دیده بودم و در سال 48 یک بیانیه می­‌دهد و می­‌گوید بزمِ اهریمن را اسرائیلی­‌ها ترتیب دادند و ماجرا، ماجرای اسرائیلی است، به خاطر همین اسرائیل کاملاً زیرپوستی رفت و دیگر اصلاً به صورت رسمی شرکت نکرد. من این را نوشته بودم و تحویل ناشر داده بودم یا ندادم بودم تقریباً در همان مراحل بودم که دیداری با آیت­‌الله حائری پیش آمد، چون داستان در تخت­‌جمشید و شیراز روی می‌دهد.

آقای حائری خیلی نکات جالبی درباره همه چیز دارد و آقای حائری از آخوندهای متفاوتی است که تقریباً در حوزه علمیه نظیر ندارد، کاملاً برداشت، نگاه و سلوکش متفاوت بود. بسیار باسواد بود از تمام عالم خبر داشت، یک دریافتِ ظریفی از قرآن دارد، با او صحبت شد و خیلی نکات جالبی به ما گفت یکی از آن­ها قرائتِ کاملاً شیعی از انقلابِ اسلامی طرح کردند که من تابحال از زبان هیچ کس نشنیده بودم.

 من به او گفتم من یک چیزی درباره جشن­‌های 2500 ساله نوشتم می­‌خواستم شما که شیرازی هستید و در آن دوره در شیراز بودید خاطره­ یا نکته­‌ای دارید به من بگویید، ایشان لبخندی زد و با لهجه شیرازی­‌اش گفت تورات را خواندی؟ گفتم نه، گفت برو تورات را بخوان می­‌فهمی آن جشن­‌ها برای چه بوده. بعد گفتم باشد، بعد گفت نه نمی­‌خواهد بخوانی من خودم برایت می­‌گویم، گفت طرح این جشن­‌ها کارِ یهودی­‌ها بود، گفتم چطور؟! گفت: برگزاری این جشن‌ها در واقع ادای دِین به «کوروش» بود، در تورات آمده وقتی «بُخت­‌النصر» آمده بود اورشلیم را گرفته بود و اینها را اسیر آورده بود بابل، وقتی کوروش رفت بابل را گرفت این‌ها را آزاد کرد و اینها در تورات به نیکی از او یاد می­‌کنند. 2500 و خرده­‌ای سال طول کشیده و اینها بعد از آن تنها فرصتی را به دست آوردند که بیایند ادای دِین کنند. بعد دیدم این عجب نگاهی است! اولاً رفتم تورات را نگاه کردم و آن جمله را پیدا کردم که اول کتاب گذاشتم؛ که متن دقیقاً متنِ انقلابی است و بعد دو سه جا هم یک اشاراتی کرده بودم که آنها را برداشتند، یک یا دو جا فکر کنم باقی ماند، تورات را هم برداشتند گفتند توهین به آئین یهود است، گفتم چه توهینی است؟! گفتند مجوز نمی­‌دهیم و ناشر ما هم کاری نکرد و آنها هم برداشتند. به نظرم خیلی خوب بود و آن روایت کتاب را تمیزتر می­‌کرد ولی آن را برداشتند.

*قرآن کتابِ اقلیت­‌ها است

**: شما فرمودید اطرافیان امام 20 درصد حوزه بودند، اگر بخواهیم به کمیت و کیفیت توجه کنیم اگر اینها افراد نخبه و بصیر باشند قاعدتاً برای آن دوران و آن زمان کفایت می­‌کند ولی این را اگر به امروز بیاوریم می‌توان اینطور نتیجه گرفت که کمیت خیلی موثر نیست؟

در قرآن 4 زن هستند که اهمیّت دارند، دو تا از آنها در جنبه کفر و دو تا در جنبه ایمان، مریم و آسیه در جنبه ایمان، زن لوط و نوح که نامشان نیامده در جنبه کفر. در قرآن اگر نگاه کنید، قرآن همیشه با اکثریت مخالف است، دلیلش این است که از نظر قرآن کسی که صاحبِ اراده نباشد اساساً انسان نمی‌تواند باشد، انسان زمانی انسان است که اراده داشته باشد و از اختیار خودش استفاده کند. بنابراین قرآن بیشتر کتابِ اقلیت­‌هاست چون تعدادِ قلیلی از آدم­ها فکر می­‌کنند و صاحبِ اراده­ هستند!

زن نوح نزدیک 1000 سال با نوح زندگی می‌کند ولی به دینِ نوح درنمی­‌آید و تسلیم نمی‌شود ولی اهمیّت دارد می‌گوید این آدم صاحب اراده است، از آن طرف زن لوط را هم با اینکه تخطئه می‌کند ولی از او یاد می­‌کند. از این طرف ماجرای حضرت مریم خیلی سخت­‌تر از آسیه است، مریم می­‌داند با چه کسی درافتاده، مریم با علمای ترازِ اوّلِ قوم خودش درافتاده است، با علمای تراز اول و بسیار مقتدر که هم قدرت نظامی دارند، هم قدرت سیاسی و هم قدرت دینی دارند! مریم یک دختر 22 و 23 ساله در مقابل اینها ایستاده، به خاطر این در قرآن، مسیح و مریم از همه بالاترند حتی من فکر می­‌کنم خدا آنقدر مسیح را دوست دارد که اجر و قربش از پیغمبر اکرم بیشتر است، در قرآن کلماتی که دربارۀ او می‌آورد یعنی یک طوری او را دوست دارد یعنی یک علقه عاطفی با او دارد، این‌ها را مثال زدم که به ذهن­تان بیاید و بعد قرآن می­‌گوید این آدم مهم است، آدمی با این استاندارد البته حضرت مریم کم می­‌آورد و می­‌گوید خدا کاش من اصلاً به دنیا نمی­‌آمدم اصلاً فراموش می‌شدم ولی خدا به او کمک می­‌کند.

مسئله کمیت و کیفیت مهم است اتفاقاً من اکثریت و اقلیت را از این باب گفتم که اگر چند نفر آدمِ بااراده مانند طالقانی، بازرگان، منتظری، بهشتی، مطهری، خامنه‌­ای و هاشمی باشند الان هم همینطور است. صاحب اراده یعنی بر همه چیزِ خود غلبه دارد حتی بر عقل خودش هم تسلط دارد، بر زبان، احساس، عاطفه و مال خودش تسلط دارد. البته صاحبان اراده‌هایی هم جلوی امام ایستادند مانند شریعتمداری، مانند روحانی­‌ها و کم هم نبودند که البته برخی از آنها هم تلویحی دفاع کردند مثلاً فعلاً کاری نداشته باشید، بعضی‌ها گفتند مثلاً بنشین درس‌تان را بدهید. رمان هم به نوعی حکایتِ انسانِ صاحب اراده­‌ای است که دچارِ مشکل شده است...

*رمان باید افراد را از خواب بیدار کند

**: این حلقه و دایره که راس هرم است قاعدتاً محدود بودند ولی در داستان یک جماعتی بدون اینکه بدانند پشت این‌ها داشتند می­‌رفتند، در صورتی که می‌دانستند هدف تغییر است ولی­ نمی­‌دانستند چه تغییری دارد اتفاق می­‌افتد، از این نمی­‌ترسید که در کتاب برداشت بدی شود؟ اینکه خواننده یک جاهایی دچار تزلزل شود؟

من برداشتم را بعد از 3، 4 سال مطالعه، قرائت خودم را از انقلاب ارائه دادم شاید به نظر بعضی­‌ها غلط باشد، شاید هم درست است الان خیلی از بچه­‌های انقلابی می­‌گویند که خیلی موافق نیستند.

اتفاقاً چندصدایی یعنی همین، اگر همان قرائتی که آقای فلانی در خاطراتش آورده را من هم می­‌نوشتم این دیگر رمان نمی­‌شد! بیشتر منظور من این است که رمان باید افراد را از خواب بیدار کند وگرنه تن بدهد به روایت رسمی و همان را بگوید که لطفی ندارد. رمانِ جدی بیشتر سوال ایجاد می­‌کند تا عقلِ صاحبانِ اراده از افسردگی رهایی یابد! هر اثری واجدِ چنین شرطی نباشد هر چه باشد رمان نیست! یک اثر ادبی است زندگی­نامه تخت و افسرده کننده فلان آقا است که می­‌خواهد با نمدِ این متن­‌هایِ مرده کلاهی برای خودش بدوزد!

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس