گروه فرهنگ و هنر مشرق - «شاهکُشی» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه که شهرستان ادب آن را منتشر کرده، روایتی از 24 ساعت زندگی شخصی است که میخواهد شاه را ترور کند.
سوژه داستان، بکر و جالب توجه است. زیرا در طول سالهایی که محمدرضا پهلوی بر مسند قدرت تکیه زده بود، دو مرتبه مورد ترور قرار گرفت که هر دو نافرجام بود. از این رو سوژهای که در این اثر دیزگاه سراغ آن رفته در نوع خود جالب توجه است.
اکبری دیزگاه با رمان «برکت» پیش از این توانست تا نامزدی جایزه جلال آلاحمد پیش برود و طبعا این رمان پیشنهادی بود برای موافقان و مخالفان کار قبلی، از این جهت که میخواستند ببینند نویسنده «برکت» در کار تازه منتشر شدهاش چه کرده است.
پیش از این بخش اول این مصاحبه منتشر شده بود (اینجا بخش اول را بخوانید) در ادامه بخش دوم و پایانی این مصاحبه را میخوانید.
*فقط میخواهم قصه بگویم
**: این شائبه پیش میآید که جماعتی بدون تفکر راه افتادند، مثلاً در ماجراهای اخیر یک عده ریختند و آشوب کردند و یک عدهای بدون اینکه بدانند از آنها حمایت کردند و دنبال آنها راه افتادند، در انقلاب هم همینطور بود؟ این باعث نمیشود برداشتها و قرائتهای مختلفی از انقلاب شود؟
کارِ منِ رماننویس در درجه اوّل داوری و قضاوت نیست! شاید حاصل اثرم منجر به یک داوری بشود اما در وهله اول اینگونه نیست. کارِ خیره شدن به انسانِ زمانه است و روایتِ آن، همانگونه درک میکنم. من در ساحت رمان، فقط میخواهم قصه بگویم ارادهام معطوف به نشان دادنِ کژی یا درستی گروهها و نحلهها نیست ارادهام بر این است نشان دهم انسان در وضعیتی مثل وضعیت دورانِ پهلوی چه کار میکند؟ و چه کار میتواند بکند.
*اگر رویا را حذف کنید اصلاً در ادبیات چیزی ندارید
**: شما به رویا (خواب) علاقه دارید؟ نگاه شما به این مساله چیست؟ چون در این اثر و آثار قبلیتان برای رویا گویا یک وزنی قائل هستید و به آن بها میدهید بهخصوص که در «شاه کُشی» آینده انقلاب را در رویا برای خواننده رقم میزنید.
واقعیت امر این است که من برایِ رؤیا و خواب به اندازه خودِ واقعیت به لحاظ وجودی و فلسفی ارزش قائل هستم. برای این امر هم دلیل علمی دارم، هم دلیل دینی دارم و هم دلیل تراثی و تاریخی دارم.
از دلیل علمی آن شروع کنیم خیلی گزارشوار میگویم، بعد از نوشتن کتاب «تعبیر خواب»، فروید را همه به خاطر اینکه درباره مسائل جنسی صحبت کرده میشناسند درحالی که شاهکار فروید در کشف ضمیرِ ناخودآگاه و خواب است و آن کتاب بسیار درخشانِ «تعبیر خواب» که نشر مرکز چاپ کرده از قضا بسیار به درد داستاننویسان میخورد، تمام آن قصه و روایت است تمام آن کاوش در ذاتِ انسان است تمام آن روایتهایی است مغزِ انسان را آفتابی میکند. فروید میگوید خواب، رویا یا ضمیر ناخودآگاه مقرّ شخصّیت انسان است، آن کسی که آگاهی دارد به اندازۀ یک حلقهای است در یک کویر، بنابراین مهم است.
مسأله بعد اهمیّت تخیّل در سنّتِ فکری و معنویِ اسلام است که به نظر من اگر فقط ابنسینا یا ابنعربی را بگوییم که تخیّل درواقع حدِ واصل بین عالم معقول و عالم محسوس است، بعضیها میگویند نه اصالت با تخیل است، در تخیل خلاقیت است، هر چه است در تخیّل است، شما تخیل میکنید و با آن میسازید و روایت میکنید و اهمیتی که دارد چه در آثار فیلسوفانمان، چه عرفا بسیار بسیار بالاست، مثلا حرفهایی که کُربن درباره تخیل خلاق ابنعربی میگوید خواندنی است و عوالم خیالی که ویلیام چیتیک درباره ابنعربی نوشته است به اهمیت تخیل پرداخته است.
بعد میآییم قرآن، پیامبری ندارید که خواب نبیند، خواب تعبیر نکند، خواب تفسیر نکند، یا براساسِ این خوابها و رویاها برای مردم و اجتماع تصمیم نگیرد خیلی از این چیزها را میتوانید در رویا تفسیر کند، یا با منطق رویا در قرآن صحبت میکند مثلاً سوره کهف را ببینید آنجا که حضرت موسی و آن عبدِ صالح میروند و آن ماهی را میخواهند بخورند آن ماهیِ پخته از ظرف غذا خارج میشود میرود در دریا، این خواب است؟ رویا است؟ عالم سوررئال است؟ واقعیت است؟ معجزه است؟ هر چه هست حالت رویایی دارد و بسیار شیرین است یا مثلاً خوابی که حضرت یوسف میبیند یا آن دو نفر میبینند، خوابی که پادشاه میبیند. در قرآن رویا بسیار فربه است و بسیار اهمیت دارد.
از این هم بگذریم تراث تاریخی ما، مولانا، از آن مهمتر در قصهگویی نظامی، «هفتپیکر» تمام رویا و خواب است، یک چیزی فقها گفتند که خواب حجّت نیست، فقها یک سهمی از دین دارند، یک فهمی دارند و میخواهند قانونگذاری کنند، شما اگر رویا را حذف کنید اصلاً در ادبیات چیزی ندارید در احادیث هم تا دلتان بخواهد هست...
*داستان نوشتن در ایران سخت است
**: در ایران داستان انقلاب نوشتن سخت است؟
در ایران داستان نوشتن سخت است اگر واقعاً بخواهید داستان بنویسید، داستان بنویسید یعنی روایتِ شخصیِ خودتان را از جایی که زندگی میکنید ارائه بدهید و این سخت است و داستان انقلاب هم طبیعتاً سختتر است چون که یک بخش آن بُعد سیاسی است یک بُعد آن هم مساله فرهنگی است. هنوز مثلاً اگر شما درباره انقلاب بنویسید طبیعتاً یک عده شما را بایکوت میکنند، روشنفکران اینها را بایکوت میکنند، اینها با یک عناوینی مثل تطهیر پهلوی آنها را بایکوت میکنند هنوز کار روی ریل نیفتاده که من دارم داستان مینویسم و قصه تعریف میکنم تو هم قصه میخوانی و لذت میبری!
یکبار من گفتم من قصهام را هر جا بتوانم منتشر کنم که چند نفر بیشتر آن را بخوانند میبرم آنجا، من که حزب سیاسی تشکیل ندادم که مثلاً بیایم فقط با شهرستان ادب کار کنم یا بروم با فلان آقا کار کنم یا بروم افق، نه من اگر بدانم رمان من را در نشر چشمه صد نفر بیشتر از یک جای دیگری میخوانند میدهم آنجا چاپ کنند، قصهنویس باید این باشد فراتر از اینها من دارم برای مردم قصه تعریف میکنم، بله اگر نماینده مجلس بودم، اگر در حزبی بودم، اگر یک منصب سیاسیِ خاصی داشتم بله میگفتم من با آنها دستهبندی دارم میبرم آنجا؛ من فقط میخواهم قصه تعریف کنم و تعریف قصه هم کاملاً مشخص است من یک چیزی تعریف کنم شما بخوانید و لذت ببرید و اگر آدمِ بافکری باشم که باید باشم چند سوال برای شما طرح کنم، چند پرسش بنیادی برای شما طرح کنم که به آن فکر کنید، مثلاً یقۀ شما را بگیرم بگویم شما کجا دارید زندگی میکنید؟ چگونه دارید زندگی میکنید؟ به چه چیزی اعتقاد دارید؟ پایههای این انقلاب چه بوده به آنها فکر کن، اگر شعور داشته باشم چنین چیزی را هم در داستانم طرح میکنم اگر شعور نداشته باشم این همه آدم طرح نکردند من هم طرح نمیکنم.
بله داستان انقلاب نوشتن خیلی سخت است چون که آزادی - به معنای آزادی سیاسی نمیگویم ـ هنوز در ذهن و زبان انسانِ ایرانی نهادینه نشده است، مثلاً «شاهکُشی» هیچ کدام از دوستانِ روشنفکر نخواندند یا اگر خواند واکنش نشان ندادند چون که شهرستان ادب چاپ کرده است کما اینکه کارهایِ فلان نشر روشنفکری را این طرف نمیخوانند چون که آنها چاپ کردند، چرا چون ما هنوز ما تعصبِ ایلی قبیلهای داریم! آزاد نیستیم. از این رهگذر بله سخت داستانِ انقلاب است و اصلا سخت است داستان نوشتن! چون فکر کردن در این کشور سخت است. داستان یعنی شما مینشینید یکی دو سال درباره یک موضوع فکر میکنید.
*ایمانی که از «سلینجر» گرفتید با یک باد از بین میرود
**: ما امروز در چهلسالگی انقلاب اسلامی قرار داریم اما تصور ما از داستان انقلاب این است که هر چیزی که روایتی از انقلاب اسلامی را بازگو کند میشود داستان انقلاب، این تصور رایجی است اما گمان این است داستان انقلاب یعنی داستانی که بعد از انقلاب به وجود آمده باشد و بگوییم این داستان داستانِ ویژهای است که زبان، فرم و هر چیزی که یک داستان نیاز دارد، پس از انقلاب به وجود آمده و تحرکات اجتماعی زمینهساز خلق این گونه خاصِ داستاننویسی شده است، مثلاً در تاریخ ادبیات داستانی اتفاقات سیاسی مختلف در جهان، زمینهسازِ ایجاد شدن یک جریان ادبی شدند، اما در ایران انقلاب اسلامی 57 زمینهسازِ به وجود آمدن یک فرم و زبان و ساخت متفاوت شده است؟ یا نه قبل از آن داستاننویسِ هر عنوانی داستان مینوشته و بعد از انقلاب آن مسلمان و آن کسی که معتقد به انقلاب اسلامی بوده آمده و داستاننویس شده است؟ این تفاوتی که از نظر تکنیک و فرم و ساخت داستانش ندارد فقط ممکن است محتوایش یک مقدار تغییر کند، ما به داستان انقلاب رسیدیم که زبان، فرم، ساختار، ساختمان همه اینها ویژه و یونیکِ انقلاب اسلامی باشد؟
خیلی سوال مهمی است و جوابش خیلی سخت است من فراتر از آن می اندیشم اینکه آیا داستان ایرانی شکل گرفته یا نه؟ در این صد سال هر چه نگاه میکنیم میبینیم به آن معنایی که روایتِ ایرانی در رمان، در داستان شکل بگیرد که با استاندارهای جهانی یا با فرهنگهای جهانی گفتوگو کند، ابتدا باید به این جواب بدهیم که مثلاً یک روایت که تُرکها به آن رسیدند مانند بمب اتم میماند میگویند ما دیگر به این رسیدیم، مثلاً پاموک و غیره اینها بالاخره یک روایتی از فرهنگ زیست تُرک و روایت تُرک ارائه دادند که وقتی کتاب پاموک چاپ میشود مثلاً به راحتی به 30 زبان ترجمه میشود و به فروش میرسد و آن را میخوانند مثلاً آخرین کتابی که از ایشان میخواندم مانند «قرهکتاب» (کتاب سیاه) کاملاً این اِلمانها وجود دارد با اینکه خودش بیشتر در آمریکا زندگی میکند ولی روایتش روایتِ استانبول است خیلی هم بُعد فرهنگی، سیاسی، تاریخی و شکلگیریاش، آدمهایی که آنجا هستند، بومی است.
من فکر میکنم اینجا یک سوالی وجود دارد که آیا مثلاً نویسندههای بزرگ ما مانند دولتآبادی یا مثلاً محمود یا گلشیری که به آنها شبهروشنفکر میگویند و به آنها اَنگی میزنند و آنها را پرت میکنند شاید به لحاظ عقیده هم خیلی با آنها موافق نباشیم، این پرسش اصلی است که کدام یک از اینها به روایت ایرانی نزدیک شدند؟ بعد هنوز تکلیف ما مشخص نیست، ما ادامه کدام جریان هستیم؟ سلینجریم که آقای مستور این همه ادای آن را درمیآورد؟ یا نه ادامه نظامی و فردوسی و سعدی و مولانا هستیم؟ تمام آنها قصه میگویند. این پرسش سر جای خودش است باید بنشینیم درباره آن صحبت کنیم در آکادمیهای رسمیمان مانند شهرستان ادب بالاخره دارند کار میکنند که دارند الان بعضاً به این پرسش فکر میکنند.
بعد از آن بیاییم واقعۀ مهم تاریخ معاصر که اگر بگوییم سه واقعه است، 28 مرداد، 57 و جنگ، جنگ چون با انقلاب گِره خورد بسیاری از افراد با انقلاب کار نداشتند درباره جنگ نوشتند ولی قرائتِ خیلی رسمی که چند نفر بپسندند! بعد نه روایتی دارند نه جرات دارند ارائه بدهد بعد یک دفاع مقدس هم گذاشتند که اصلاً کسی نتواند دربارۀ آن صحبتی کند، اینها موانع فکر کردن است.
تصور من این است که به آن معنا نه اگر آن فرم شکل میگرفت اصلاً فرم هم نه، داستانِ خیلی قدرتمندی در این فضا شکل میگرفت با چند انقلاب گفتوگو میکرد مثلاً انقلاب فرانسه آناتول فرانس روایت کرده است یا انقلاب روسیه را نویسندگان روس روایت کردند، اما انقلاب ایران را میشناسند؟ مثلاً دهه 60 یک تعدادی نوشته شد کار رضا براهنی «رازهای سرزمین من» کار بدی نیست شاید من با محتوای آن مخالف باشم ولی بالاخره کاری بود که صورت گرفت با اینکه خیلی مطوّل است بعد از آن کارهایی که مینویسند نیموجبی، 5 سانتی و 10 سانتی، میشود اینها را کار حساب کرد؟ تصور من این است که این پرسش اول پاسخ ندارد، طبیعتاً پرسش دوم هم عقیم است ولی امید است خیزی که نویسندگانِ جوان ایرانی از تمام سلایق در 10 سال اخیر برداشتند و به پختگیای که رسیدند و سوادی که دارند امید است تا 10، 20 سال آینده کاری انجام بدهند.
دربارۀ جنگ هم هنوز تکلیفمان مشخص نشده است یعنی انسان ایرانی اعم از مذهبی و غیرمذهبی و روشنفکر و شبهروشنفکر، همه آنها به یک معنا تکلیفشان نتوانسته به یک خودآگاهی برسد که جنگ چه بود؟ هنوز طرف فیلم میسازد تحقیر میکند او نمیداند به کشوری که حمله شده ادبیاتش ادبیات پایداری است، ادبیات ضدجنگ یعنی تو عقل نداری، ادبیات ضدجنگ برای آلمان است که باید هم باشد چون کشورش آتشافروز بوده، ادبیات ضدجنگ باید نویسندگان عراقی، روشنفکران عراقی بنویسند، به شما که حمله کردند، کشورتان را نابود کردند و شما دفاع کردید و پایداری کردید یعنی هنوز آدمهای ما به این نکته ساده نرسیدند، داستان علیه رزمنده ایرانی مینویسد، این یعنی چه؟ یعنی شعور ندارید، بدیهیترین مسئله، یعنی انگار یک نفر گلوله برداشته و میخواهد خودش را بکشد، دلیلی هم ندارد فقط میخواهد بکشد، یک دلیل محکمی برای خودکشی داشته باشد خوب است یا اینکه با حاکمیت مشکل دارد، کشور را نابود میکند. یک دورهای من نویسندگان خارجنشین را دنبال میکردم مثلاً علی میرفطروس که مورخ است، کلی از آزادی و کشور ما گفته و بعد نامه نوشته به کشور ما حمله کنید! (با خنده) حمله کنید یعنی چه؟! ماجرا این است که ما تراث را کاملاً فراموش کردیم یعنی اینکه اصلیترین متن ما قرآن است، من قبلاً هم گفتم در جهان اسلام هر کس بخواهد کتاب بنویسد حتی لائیک هم باشد باید با این کتاب گفتوگو کند، به این کتاب توجه کند چون که منِ ایرانی حداقل 1200، 1400 سال است پدر و مادرم این را میخوانند و براساس این دارند زندگی میکنند این جزء خاطراتِ ازلی من شده است من اگر بخواهم تاثیرگذار باشم باید این را بخوانم.
الان این هوشمندی در عامهپسندنویسان ترکیه هم است مثلاً الیف شافاک کتاب «ملت عشق»، همه ارجاع به قرآن و سنت است، اصلاً قرآن است با اینکه عامهپسند است در آن فضای لائیک ترکیه و خودش هم آدم راحتی است و خیلی مذهبی نیست ولی ما نرسیدیم، ما حتی طلبههای داستاننویسمان را هم نمیبینیم که قرآن خوانده باشند و رد پای قرآن و سنت را نمیبینیم، سه کتاب مهم حداقل ما شیعیان داریم قرآن، نهجالبلاغه و صحیفه هیچ کس کاری به اینها ندارد. بعد از آن مثلاً روایات که دیگر هیچ شما که ادبیاتی هستید باید حداقل این 5 نفر را بخوانید سعدی، حافظ، مولانا، نظامی و فردوسی در حالی که از اینها هم خبری نیست، مینشیند 500 صفحه قصه مینویسد هیچ فایدهای ندارد، بعد میگوید چرا من را نمیبینند؟ خودم را میگویم بعد اصلاً دربارۀ انقلاب هم بنویسیم چه فایدهای دارد؟ چرت و چرت نوشتید دیگر، کتاب شما ریشه ندارد، کتاب شما با یک متن مهم گفتوگو نمیکند، شما دارید از سلینجر تقلید میکنید، آن ایمانی که از سلینجر گرفتید با یک بادی از بین میرود.
**: دلیل اینکه نویسندگان ما در جهان معروف نیستند این نیست که نویسندگان ما با یک زبانی با جهان صحبت میکنند که جهان آن را نمیفهمد یعنی نویسندگان مشهور کشورهای شرقی را در جهان نگاه میکنید همه آنها به زبان رسمی دنیا دارند با آنها صحبت میکنند.
منظور از زبان رسمی انگلیسی است؟ نه اینطور نیست، اصلاً این دلیل نیست آنها در کشور خودشان قصهای مینویسند طرف یک میلیون نسخه میفروشد، قصهاش خواندنی است، نگاه کنید موراکامی شاید 5 کتابش به درد نمیخورد ولی سه کتابش به درد میخورد. یک بخشی این است که سانسور مانع است شما نمیتوانید درباره هر چیزی که فکر میکنید بالاخره معقول است درباره آن صحبت کنید، الان منِ نویسنده نمیتوانم درباره حجاب فکر کنم، فکر کنم یعنی اینکه بنویسم، من نمیتوانم درباره سال 67 بنویسم. مثلاً به آن بیندیشید که این تصمیم آن زمان درست بوده بعد از آن درست نیست، آن زمان اصلاً غلط بوده، تصمیمی بوده گرفتید حالا بگذارید 4 نفر درباره آن صحبت کنند مگر چه میشود؟
**: مسئله سانسور تبدیل به یک پُز و یک ژست شده است که ممیزی و سانسور مانع است، حالا مگر چند نفر داستان من را میخوانند که اینطوری با ممیزی سواری میکنند، یعنی میخواهم بگویم بخشی از آن پُز و ژست است وگرنه اتفاقی نیست.
این هم است. ممیزی لایههای مختلفی دارد یک لایه کاذبش ارشاد است که میگوید این جمله را بردارید و آن کلمه را حذف کنید!
**: اتفاقاً اگر من میخواستم کار شما را ممیزی کنم فصل آخرش را ممیزی میکردم.
یک فصل مانده به آخر!!! معلوم است با تأملِ رسمی خواندی و با نگاهِ وزارتِ ارشادی نمیخواستی عمل کنی! خوشبختانه، ممیزانِ ارشاد به آنجا توجه نکردند!
*هیچ نویسنده عاقل و دانایی به سانسور شدنِ کتابش پُز نمیدهد!
**: چون با کلیدواژه جلو میآیند.
آن هفت قسمتی که از داستانِ من در آوردند و ممیزی کردند کلماتِ خاصی نداشت! به زعمِ جنابِ ممیز آن جملات و فقرات و کلمات نباید در کتابِ من قرار میگرفت! واقعاً خیلی ناجوانمردانه بود.
لایه دیگرِ سانسور و ممیزی که بسیار مخرب و ضدّ فرهنگ است، این است کاری میکند نویسنده که دیدبان تفکر و اندیشه در جامعه است، نشاطِ خود را از دست بدهد و دچارِ خود سانسوری بشود، اصلاً سراغِ یک سری مسایل و موضوعات نرود! مثلاً منِ رماننویس الان درباره حجاب کار کنم سه سال بنشینم یک رمانی را بنویسم یقین دارم دچار مشکل خواهم شد یا درباره سال 88، جذابیت داستان این است که تازه باشد من هنوز یک قصه خوب درباره سال 88 نخواندم. سانسور تاثیر دارد، این نوع سانسور باعثِ اختگی و عقیم شدنِ فرهنگ میشود. بله سانسور تأثیرِ مخرب دارد و هیچ نویسنده عاقل و دانایی به سانسور شدنِ کتابش پُز نمیدهد!
*نویسندهای را که سانسور عزیز کرده باشد به درد لایِ جرز میخورد!
**: قبول کنید بخش عمدهاش بخش تبلیغاتی آن است یعنی به عنوان یک نویسنده که سانسور با من برخورد کرده است عزیز میشوم.
نه من این جوری فکر نمیکنم. نویسندهای را که سانسور عزیز کرده باشد به درد لایِ جرز میخورد! نویسنده را داستانش فکرش پرسشاش عزیز میکند نه چیزهایِ دیگر! نه حتی شامورتی بازی رسانهای...
*مشکل ادبیات داستانی ما عدم فکر و عدم حرف است
**: قبول کنید نویسندگان دارند سوار این موج میشوند، یعنی این تبدیل به پُز و ژست شده است وگرنه فکر میکنم اگر ممیزی هم نباشد، به قول آقای عزتیپاک، داستاننویسان ما حرفی برای گفتن ندارند.
خلاصۀ حرف ما همین است مثلاً همین که میگویم روایتِ ایرانی شکل نگرفته است یعنی اینکه به انسان ایرانی و انسان مسلمان و حتی انسان متجدد توجه ندارید، انسانِ معلق است و روی هواست نمیدانید چه میکنید کاملاً همان سهرابِ سخنورید که اصلاً تکلیفتان مشخص نیست، دقیقاً همین است، اگر حرف داشته باشید تحویلتان میگیرند سانسور هم تاثیر دارد من نمیگویم تاثیر ندارد ولی علت اصلی آن نیست، سانسور اصلی، آنچیزی است که منجر به امتناع تفکر میشود.
ما بلحاظِ فکری و فرهنگی، به تعبیر مرحوم فردید دچار حوالت شدیم یعنی نمیدانیم چه داریم میکنیم، الان دقیقاً همین است، الان هم نمیشناسیم و مسئلۀ بعدی این است که نمیدانیم که نمیشناسیم فکر میکنیم همین است و مثلاً ما میگوییم مشکلِ ادبیات داستانی ما سانسور است اما علت اصلیاش هم نیست، علت اصلیاش عدم فکر و عدم حرف است.
**: مرحوم امیرحسین فردی میگفت جایزه داستان انقلاب را ایجاد کردیم و گفتیم هرکس اثر ارسال کند بدون سانسور آن را منتشر میکنیم ولی دیدیم اصلا کسی نیست اثر بفرستد.
یک مسالهای وجود دارد به نام حقارت آدمها، که خود نویسندگان به آن تن میدهند مثلاً شما وقتی برای یک جایزه 10 میلیونی سر و دست میشکنید یعنی در درجۀ اول خودتان را تحقیر میکنید. به خاطر همین از دلِ اینها نویسنده بزرگ بیرون نمیآید، آدمِ بزرگ به دست نمیآید، کتابِ بزرگ داستانِ مهم از ذهنِ بزرگ از روح بزرگ بر میآید، نویسندهای که لنگ ده میلیون یا فلان جایزه زپرتی است هیچ وقت در هیچ حالی نمیتواند اثرِ بزرگ خلق کند.
**: جشنواره ادبی همسو با آرمانهایی که انقلاب بر پایه آنها شکلگرفته، داریم؟
ما در زمینه جشنواره و جوایز ادبی مشکل فرهنگی داریم، مساله قدری ریشه در حقارت دارد! قدری هم در مناسباتِ ایلی قبیلهای. البته اگر در این برهوت چند نفر هم بخواهند درست کار کنند کار بر آنان صعب و مشکل خواهد بود.
**: چقدر هم دلِ شما پر است.
دلم پر نیست! وقتی به کتابهایِ منتخب به نحوه داوری نگاه کنی میبینی که پل آن سوی رودخانه جا مانده است!