سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
درسهای مستطیل سبز
محمد صرفی در کیهان نوشت:
«در مقابل (اسپانیا) اما یازده بازیکن شجاع و غیر قابل نفوذ ایران حضور داشتند که کتابشان را از بر بودند. کتاب ایران تنها یک سرفصل داشت، ایجاد لایههای دفاعی متعدد سازمان یافته، بدون توجه به اینکه مابقی دنیا چه فکری در موردشان میکنند. داشتن یک دنیا اعتماد به نفس، به ایرانیها کمک کرده بود تا بدون کوچکترین اضطرابی، ماموریت خود را انجام دهند... هر چه زمان میگذشت، این وحشت بیشتر میشد که ایران هر لحظه به گل تساوی دست خواهد یافت. هر چه زمان میگذشت، به کسب پیروزی با همان یک گل هم قانع میشدیم و برایمان دیگر مهم نبود که کاستا گلی اتفاقی را به ثمر رسانده است. بله، یک گل اتفاقی و ما چقدر خوشحالیم!»
این بخشی از تحلیل روزنامه ورزشی و معروف مارکا از بازی تیم ملی کشورشان مقابل ایران در جام جهانی روسیه است. این بازی نشان داد کسب سه امتیاز در مقابل تیم مراکش اتفاقی و از روی خوششانسی نبوده است. بعید است میلیونها ایرانی آرزوی عادل فردوسیپور در دقایق نخست ابتدای بازی ایران و مراکش را از یاد ببرند. وقتی با لحنی نگران، ناامید و حتی تا حدی مرعوب آرزو کرد کاش همین حالا سوت پایان بازی زده شده و رقابت با همین نتیجه به پایان برسد. وقتی سوت پایان بازی زده شد ایران پیروز میدان بود. تحلیل و تفسیر فوتبال را باید به اهلش سپرد اما این دو بازی و حواشی آن میتواند استعارهای کلی از وضعیت امروز ایران در برخی میدانها باشد.
1- وقتی کافو کاپیتان سابق تیم ملی برزیل در مراسم قرعهکشی جام جهانی روسیه (10 آذر سال 1396) قرعه ایران را به دوربینها نشان داد و مشخص شد در گروه 2 باید با اسپانیا، پرتغال و مراکش رقابت کنیم، کارشناسان فوتبال به این گروه لقب «گروه مرگ» دادند چرا که دو تیم از قویترین تیمهای دنیا در آن حضور داشتند. ایران در صحنه سیاست و اقتصاد بینالملل نیز با گردنکلفتترین کشورها و در واقع در گروه مرگ قرار دارد. همانطور که در قرعهکشی جام جهانی نیز انتخاب اینکه در کدام گروه باشیم با ما نبود، در این میدان نیز انتخاب با ما نیست. اهداف و آرمانهای ما در صحنه بینالملل عجیب و غریب و رویایی نیستند. این قدرتهای جهانی هستند که ایران را تسلیم و از پیش بازنده میخواهند.
2- حضور ایران در این دور از رقابتهای جام جهانی وضعیت خاص و غیرمعمولی نسبت به 31 تیم دیگر دارد. شرکت نایک به بهانه تحریمهای آمریکا از دادن کفش به تیم ایران خودداری کرد و تیم ما برخلاف سایر کشورها نتوانست بازیهای تدارکاتی مناسبی پیش از شروع این دوره از رقابتها داشته باشد. برخی کشورها پیشنهاد ایران برای بازی تدارکاتی را نپذیرفتند و برخی نیز پذیرفته و سپس لغو کردند. شاید سالها بعد با انتشار خاطرات و برخی افشاگریها مشخص شود که کدام کشورهای دشمن ایران پشت پرده این ماجرا بودند. در دنیایی که مدعی است سیاست جایی در ورزش ندارد، خصومت تا جایی پیش میرود که پیش پا افتادهترین مناسبات ورزشی، قربانی میشوند. اما تمام این کارشکنیها و سنگاندازیها نه تنها خللی در عزم و اراده تیم ایران بوجود نیاورد، بلکه انسجام، اتحاد و اراده آنها را برای ارائه بازیهای بهتر، بیشتر و قویتر کرد. همین منطق ساده درباره فشار و تحریمها نیز صادق است. کسی منکر اثرات مخرب تحریم نیست و از تحریم استقبال نمیکند اما وقتی تحریم تحمیل شد باید از این تهدید، فرصت ساخت و آن را به عاملی برای انسجام، اتحاد و تلاش و دوندگی بیشتر تبدیل کرد.
3- سالهای سال باور همگانی و حتی مسئولان و کارشناسان ورزشی کشورمان این بوده که ایران در ورزشهای فردی – مانند کشتی و برخی رشتههای رزمی و...- موفقتر است. این فرضیه ورزشی از یک تئوری ادعایی جامعهشناسی استخراج شده بود که ایرانیها اساساً روحیه کار جمعی ندارند و در کارهای فردی موفقتر هستند و نمود آن نیز در ورزش است. موفقیتهای جهانی تیم ملی والبیال در سالهای اخیر و درخشش تیم ملی فوتبال در روسیه و پیش از آن نیز در مسابقات مقدماتی جام جهانی نشان داد این فرضیه باطل است و اگر برنامهریزی، مدیریت صحیح و قاطع، همدلی و آرمانگرایی وجود داشته باشد، ایران در رشتههای تیمی نیز در بالاترین سطوح رقابتهای جهانی، حریفی مطرح و قدر است. اگرچه این ادعا که ایرانیها روحیه جمعی ندارند نیز از پایه و اساس باطل است و یکپارچگی مردم ایران در مقابل توطئههای دشمنان که جنگ تحمیلی نمونه بارز و مثالزدنی آن است جایی برای فرضیه مورد اشاره باقی نمیگذارد.
4- درخشش یک تیم در مستطیل سبز به عوامل متعددی وابسته است اما از تاثیر دو عامل کلیدی نمیتوان گذشت. نخست آنکه بازی خوب و زیبا، محصول تمرینهای مداوم و نفسگیر است. تمرینهایی که کمتر دیده میشوند و خبری از تشویق تماشاگران و تحسین رسانهها و امثال اینها نیست. باید دوید و عرق ریخت و سختگیری و فریاد مربی را به جان خرید. امروز اگر تیم ملی والیبال ایران در سطح قدرتهای جهان قرار دارد و شانه به شانه آنها میزند، محصول زحمات مستمری است که بیش از یک دهه پیش کشیده شده است. نکته دوم آنکه تیم باید در خدمت تاکتیک سرمربی و به اصطلاح تاکتیکپذیر باشد. در یک تیم حرفهای هنرهای فردی وقتی ارزش دارد که در خدمت تیم و تاکتیک آن باشد. برای پیروزی در مقیاس کشوری نیز این دو نکته صدق میکند. نمیتوان تنبلی و بیبرنامگی پیشه کرد و انتظار پیشرفت و درخشش داشت. مخربتر از تمرین ضعیف، آن است که بازیکنان در زمین بهجای حرفشنوی از سرمربی، هر کدام ساز خود را بزنند و راه خود را بروند. یکی از وظایف کاپیتان تیم، انتقال تفکرات و دستورات سرمربی به بازیکنان است. مشکل از آنجایی شروع میشود که برخی اوقات کاپیتانها برای خود نقش مربیگری نیز قائل شده و گمان میکنند تاکتیک آنها موثرتر است. اگر بهترین بازیکنان دنیا را هم داشته باشید و روی نیمکت هم کارکشتهترین مربی نشسته باشد، وقتی تاکتیک سرمربی به هر دلیلی، بطور کامل در زمین پیاده نشود، نمیتوان انتظار پیروزی داشت.
5- تصور کنید در ورزشگاه شهر کازان روسیه، تعدادی ایرانی پرچم اسپانیا را به دست میگرفتند و علیه تیم خودی شعار داده و حریف را تشویق میکردند! چنین صحنهای چنان نفرتانگیز و مشمئزکننده است که حتی تصور آن نیز راحت نیست. اما متاسفانه در مقیاس کشوری و میدان جهانی، چنین وضعیتی وجود دارد. کافی است نگاهی به لیست ایرانیان شاغل در بنیاد ضدایرانی دفاع از دموکراسیهای آمریکا بیندازید که یکی از اصلیترین مراکز پخت و پز تحریمها علیه ایران است و یا رسانههای فارسیزبانی مانند بیبیسی و صدای آمریکا و رادیو فردا و... که ماشین جنگی عملیات روانی علیه ملت ایران هستند. با آنکه فوتبال تنها یک مسابقه ورزشی است اما هیچ تماشاگری آنقدر وقیح و البته احمق نیست که تیم رقیب را تشویق کند اما در عرصه رقابت جهانی، هستند کسانی که نه تنها دشمن را تشویق بلکه برای او مزدوری نیز میکنند.
6- در جام جهانی روسیه، عربستان سعودی هم حاضر بود. تیمی که نه تنها تحریم نبود و محدودیت نداشت بلکه مدرنترین امکانات سختافزاری و نرمافزاری را در اختیار داشته و از بهترین بازیهای تدارکاتی برخوردار بود. تعداد قابل توجهی از بازیکنان آن به اسپانیا فرستاده شدند تا در یکی از معتبرترین لیگهای دنیا توپ بزنند و کسب تجربه کنند. حاصل آن همه هزینه نجومی اما کسب بدترین نتایج ممکن بود و تیم عربستان اولین تیم خداحافظیکننده از جام جهانی شد. همانطور که درخشش واقعی و جهانی در فوتبال را صرفاً با پول نمیتوان خرید، قدرت و اعتبار واقعی نیز خریدنی نیست. با دلارهای بادآورده نفتی شاید بتوان خیلی چیزها را خرید اما بدون شک قدرت و عزت ملی جزو این لیست خرید نیست.
7- دو روز دیگر تیم ایران آخرین بازی مرحله اول خود را مقابل پرتغال انجام میدهد. همه ایرانیها مشتاق موفقیت تیم ایران و رفتن آن به مرحله بعدی هستند. فارغ از هر نتیجهای که تیم ملی ایران بگیرد، ایران برنده نهایی این میدان است. چرا که یک بار دیگر و در سطحی چنین پرشور و جهانی ثابت کردیم که علیرغم همه محدودیتها و موانع، از قدرترین تیمها چیزی کم نداریم. بزرگترین پیروزی ما رسیدن به این خودباوری است. چهار سال پیش خوشحال بودیم که تنها یک گل از آرژانتین خوردیم و امروز ناراحتیم که چرا نتوانستیم با اسپانیا مساوی کنیم و حتی آن را شکست دهیم. گذشته از آن چهار لایی ماندگار، چه کسی فکرش را میکرد که قهرمان جام جهانی در مقابل ایران در فکر آن باشد که هر چه زودتر بازی تمام شود و ما در حسرت چند دقیقه بازی بیشتر؟! ما آن شب بازی فوتبال را باختیم اما تیم ما و مردم برنده میدان امید و خودباوری شدند. این خودباوری و روحیه آرمانگرایانه را باید از مستطیل سبز به سایر بخشهای جامعه نیز تسری و توسعه داد. عرصههایی که در آنها با این روحیه و تلاش وارد شدهایم و نتایج خیرهکننده آن را دیدهایم کم نیستند؛ از صنایع موشکی و دفاعی گرفته تا دانش هستهای و نانو و پزشکی و...
از این روی، نابسامانی در برخی حوزهها و میدانها با وجود این همه پتانسیل، جای تعجب و البته تاسف دارد. بازی با اسپانیا ثابت کرد اولین گام برای پیروزی، زدودن کشور از افکار مدیریتی است که حد و اندازه ایران را در حد پختن قورمهسبزی و آبگوشت بزباش میدانند.
مشکل پویول هزینه یک میلیاردی بود نه موهایش
سیدعابدین نورالدینی در وطن امروز نوشت:
1-کارلس پویول اسپانیایی به بیبیسی فارسی گفته است به خاطر موهایم نگذاشتند وارد استودیوی ویژهبرنامه جامجهانی فوتبال شبکه سوم سیما شوم. خب! اینکه جوک است. البته اشتباه نکنید؛ پویول دروغ نگفته است، بلکه اینگونه به او گفتهاند. چه کسانی این دروغ را به پویول گفتهاند؟ همانهایی که چهارشنبه بعدازظهر خبر قهر فردوسیپور را به سایتها و کانالهای خبری درز داده بودند تا شاید فشاری ایجاد شود و مدیران سازمان ناچار شوند از موضع خود عقبنشینی کنند. بعید نیست بعد از آنکه موضوع حضور پویول در برنامه زنده منتفی شد، همین ورزشینویسهای سابق و ورزشیسازهای فعلی بودهاند که دوستان سابقشان در بیبیسی فارسی را به خط کرده باشند بروند با پویول مصاحبه بگیرند تا دروغی را که خودشان به خورد پویول دادهاند منتشر کنند. خب! پس ماجرا چه بود؟
ماجرا این است که صداوسیما به دلیل هزینههای میهمانان خارجی، به تهیهکننده ویژهبرنامه 2018 تصریح و تاکید کرد میهمان پرخرج خارجی به برنامه دعوت نکند. شاید گفته شود این هزینهها از طریق اسپانسر تامین میشود اما نکته مهم این است که در نهایت اسپانسر رقم پرداختی به میهمانان خارجی را از رقم کل قرارداد کم میکند. بنابراین سازمان صداوسیما با حضور میهمان خارجی مخالفت کرد. البته موضوع مصاحبه و برقراری ارتباط با کارشناسان خارجی از طریق اسکایپ بلامانع بوده است. پس از دعوت سامی اتوئو در روز بازی ایران و مراکش، مدیریت سازمان صداوسیما در ابتدا تصمیم به برخورد با تهیهکننده برنامه و ممانعت از حضور این بازیکن در برنامه مذکور گرفت اما در نهایت از این مورد چشمپوشی کرد. ولی با تکرار این رفتار توسط مجری جنجالی و دعوت از کارلس پویول، این بار مدیریت سازمان با این خلف وعده و بیاعتنایی مجری به سیاستهای سازمان مقابله کرده و مانع حضور بازیکن اسپانیایی در ویژهبرنامه جامجهانی 2018 شد. اما هزینه دعوت کارلس پویول چقدر بود؟ یک میلیارد تومان. همان چیزی که فردوسیپور نمیخواهد بگوید. اگر دقت کرده باشید مجری برنامه نیز تلاش فراوانی داشت دلیل ممانعت صداوسیما از حضور پویول را نگوید. او که برای تسلیم کردن مدیریت سازمان به همان شیوه قدیمی و غیرحرفهای یعنی «قهر» متوسل شده بود در نهایت با هشدار مدیران صداوسیما به استودیو بازگشت اما چه بازگشتی!
2- آنچه عادل فردوسیپور در شب بازی ایران و اسپانیا انجام داد یک مرثیه بزرگ برای رسانه ملی است. تیمملی فوتبال ایران مقابل اسپانیا، بهترین تیم دنیا، قهرمان جهان در سال 2010 و قهرمان جام ملتهای اروپا در 2 دوره متوالی در سالهای 2008 و 2012 یک بازی درخشان و ستایش شدنی را به نمایش گذاشت. ایران نتیجه را به اسپانیا باخت اما بازی را نه! شاید اگر مهدی طارمی آن پاس طلایی وحید امیری را دقیقتر میزد و لایی ماندگار وحید امیری به جرارد پیکه با یک ضربه تمامکننده تبدیل به گل میشد، نخستین شگفتی جام بیستویکم با ضربه سر جوان بوشهری رقم میخورد، نه باخت 3 بر صفر یاران مسی مقابل کرواتهای بیحاشیه. دنیا در دقایق پایانی بازی لرزش ساقهای تیم یک میلیارد دلاری را دید تا مشخص شود این دلار نیست که ارزش یک ملت را مشخص میکند که اگر اینگونه بود ضعیفترین تیم جام به دلار، قویترین تیم جام به دلار را اینگونه نمیلرزاند. ایران از بازی فرزندانش کیف کرد. نتیجه را باختیم اما ملت با لبخندهای حاکی از رضایت به خیابان آمدند، شادی کردند، هورا کشیدند و پرچم را بالا گرفتند. فوتبال یک بار دیگر غرور و انسجام ملی 80 میلیون ایرانی را متبلور کرد اما مرثیه بزرگ برای رسانه ملی اینجاست که هیچ نشانهای از این شور و غرور ملی در استودیوی ویژهبرنامه صداوسیما دیده نشد! مردم خوشحال وقتی وارد استودیوی ویژهبرنامه جامجهانی شدند با چهره عبوس و عنق مجری مواجه شدند که بدون توجه به شادی ملی، به شیوههای مختلف تلاش داشت ناراحتی خود از اینکه نتوانسته میهمانش را به برنامه بیاورد نشان دهد. فردوسیپور در شب بازی ایران و اسپانیا نشان داد یک موضوع شخصی را بسادگی بر یک موضوع ملی ترجیح میدهد و بدتر آنکه او با طرح مکرر موضوع پویول تلاش زیادی کرد این موضوع را به مردم نیز منتقل کند!
اینکه یک مجری نتوانسته رفتار خودسرانه خود را به صداوسیما تحمیل کند، چرا باید خوشحالی مردم از بازی خوب تیمملی فوتبال کشورشان را به کام آنها تلخ کند؟ این یک امتیاز منفی بزرگ برای صداوسیماست که مهمترین برنامه ورزشی سال خود را به کسی واگذار کرده که براحتی به جشن ملی یک کشور دهنکجی کرده و یک موضوع بیاهمیت شخصی را بر این جشن بزرگ ترجیح میدهد.
3- و اما فردوسیپور؛ فردوسیپور از سادهفهمی مدیریت گذشته به مدیریت فعلی به ارث رسیده است. ماجرای دعوت پویول نخستین باری نیست که این مجری نسبت به قواعد و ساختارهای صداوسیما بیتوجهی میکند. آخرین بار مصاحبه او با وزیر امور خارجه برای ویژهبرنامه شب یلدا و جنجالی که به کمک رسانههای خارج از صداوسیما و همینطور رسانههای ضدانقلاب علیه صداوسیما به راه انداخت، به وضوح نشان داد او هیچ اعتنایی به قواعد سازمان صداوسیما ندارد. اینکه یک تهیهکننده به دفعات روی آنتن زنده صداوسیما علیه مدیریت سازمان صداوسیما اظهارنظر کند یا آنها را به چالش بکشاند از آن شاهکارهایی است که در دوره مدیریت گذشته صداوسیما بروز کرد و متاسفانه هنوز هم ادامه دارد. اما حالا به نظر میرسد این بچه لوس تلویزیون، تبدیل به یک سرطان برای صداوسیما شده و قاعدتا باید سریعتر آن را معالجه کرد. رفتار فردوسیپور تبدیل به سرطان شده از آن جهت که حالا رفتار او میتواند به سایر برنامههای صداوسیما نیز سرایت کند. کما اینکه نشانههایی از سرایت شاختارشکنی او در برخی برنامههای تلویزیون مشاهده شده است. ساختارشکنی و ایجاد هرجومرج در برنامههای زنده صداوسیما نخستین تبعات این عارضه است و این یک بیماری کشنده برای اعتبار و اقتدار سازمان صداوسیماست.
4- برای یک بار هم که شده بیایید این موضوع را فیصله بدهیم. این خیال خام و سادهانگارانه را که فردوسیپور برای سازمان صداوسیما اعتبار جمع میکند باید از ذهن خارج کرد. حقیقتا برخلاف فردوسیپور که توانسته از انحصار بیسابقه صداوسیما سوءاستفاده کرده و از انبان برنامههای زنده تلویزیون روز به روز فربهتر شود، صداوسیما از فردوسیپور اندوخته آنچنانی نداشته است. او بارها و بارها و بارها به شیوههای مختلف رفتارهایی از خود نشان داده که مانع تبدیل ظرفیتسازی برنامه 90 به اعتباربخشی برای صداوسیما میشود. انگیزه و اراده این فرد در ضدیتنمایی و شورشگری علیه مدیریت سازمان صداوسیما چه دلیلی دارد؟ چرا هیچ رد پایی از سیاستگذاریهای سازمان صداوسیما در حوزههای مختلف فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، در برنامههای این فرد مشاهده نمیشود؟ چرا رسانههای ضد انقلاب برنامه 90 را یک وصله ناجور به صداوسیمای جمهوری اسلامی و خود را متعهد به حمایت و تقویت این مجری میدانند؟ چرا اتمسفر برنامه 90، همین ویژه برنامه جامجهانی و گزارشهای این فرد، هیچ نسبتی و سنخیتی با اتمسفر حاکم بر سیاستگذاریهای حاکم ندارد؟
بگذارید صریحتر هم بگوییم. اینکه فوتبال یک عرصه سیاسی است را کسی نمیتواند منکر شود و اینکه این ورزش بیشتر متعلق به کدام طبقات و توده است نیز واضح است؛ فردوسیپور در این عرصه کجا ایستاده است؟ همه ما میدانیم او کجا ایستاده است. ما میدانیم فردوسیپور دانسته یا نفهمیده، خلأ ارتباط مستقیم کدام جریان فکری با تودهها را پر میکند و تمایلات آن جریان را در بدنه فوتبال تزریق و یک فرهنگ فوتبالی و مختصات فوتبالدوستی جدید و متفاوت با گذشته را ترویج میکند. فردوسیپور دانسته یا ندانسته در حال تزریق گرایشات و امیال جریانی یک عده محدود به کالبد فوتبال ایران است.
فردوسیپور چه مار در آستین باشد، چه اسب تروا و چه موش انبار گندم؛ بهتر است تکلیف حرفهای که بر عهده ریاست سازمان صداوسیما و مدیریت جوان شبکه 3 است درباره او انجام شود.
رسالت سنگین مدیریت سازمان صداوسیما بر کسی پوشیده نیست؛ چه اینکه باید نابسامانیهای به ارث رسیده از گذشته نیز علاج شود. با این حال اما شعر معروف مولانا وصف حال این ماجرای ماست:
ما درین انبار گندم میکنیم/ گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما بهوش/ کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست/ و از فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن/ وانگهان در جمع گندم جوش کن
گر نه موشی دزد در انبار ماست/ گندم اعمال چل ساله کجاست
مخاطرات تعهدپذیری بیرویه
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
معاهدات بینالمللی که به آن در لغت فرنگی گفته میشود کنوانسیون، در اصل در یک نقطهای پختوپز میشود که اطراف قضیه، مِنباب مثال آن 100 کشور یا ١50 کشور که بعداً به آن میپیوندند، هیچ تأثیری در آن پختوپز اولیه ندارند.
رهبر معظم انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس با اشاره به مخاطرات پذیرش معاهداتی که خلاف مصالح کشور است، فرمودند: «معاهدات بینالمللی که به آن در لغت فرنگی گفته میشود کنوانسیون، در اصل در یک نقطهای پختوپز میشود که اطراف قضیه، مِنباب مثال آن 100 کشور یا ١50 کشور که بعداً به آن میپیوندند، هیچ تأثیری در آن پختوپز اولیه ندارند. یکجایی بالاخره چند قدرت بزرگ در مجموعههای هیئتهای فکریشان -به قول خودشان اتاق فکرشان- مینشینند برای یک منافعی و مصالحی که برای خودشان تعریف کردند، یکچیزی را پختوپز میکنند، بعد این را بهوسیله دولتهایی که همسوی با آنها هستند یا مرعوب آنها هستند یا دنبالهرو آنها هستند و خیلی منافعی هم در این کار ندارند، تصویب میکنند؛ اگر یک دولت مستقلی هم پیدا بشود -حالا مثل جمهوری اسلامی- که مثلاً بگوید «من این را قبول ندارم؛ این کنوانسیون را، این معاهده بینالمللی را قبول ندارم»، سرش میریزند که «آقا! 120 کشور، ١50 کشور، 200 کشور این را قبول کردند؛ شما چطور قبول نمیکنید؟» کنوانسیونها غالباً این [جور]است.»
واقعیت آن است که در حال حاضر روندی مشاهده میشود که باید در مورد آن نگران بود و آن «تعهدپذیری پیدرپی بینالمللی و بدون محاسبه هزینه فایده» است. خدا رحمت کند مرحوم کیومرث صابری فومنی (گلآقا) که در دهه 70، در نشریه خود کاریکاتور معروفی را درج کرده بود که یکی از مسئولان وقت دیپلماتیک کشور روی نقشه جغرافیایی جهان، با ذرهبین در حال پیدا کردن کشوری میکروسکوپی برای برقراری روابط دیپلماتیک بود. اکنون گویی شبیه همان رویکرد نیز مشاهده میشود و با این فرق که برخی با ذرهبین دنبال پیدا کردن کنوانسیون و معاهدهای جدید هستند تا آن را به امضا برسانند. در مورد نیت این افراد قضاوتی نداریم، اما در مورد پیامدهای اقدام آنها میتوان اظهارنظر کرد.
طبعاً تعامل با دیگر کشورها یا نهادهای بینالمللی اقدامی پسندیده است، اما بهخودیخود فاقد اصالت است. امضای یک توافق و یا کنوانسیون بینالمللی در واقع پذیرش یک تعهد بلندمدت یا مادامالعمر نه برای یک فرد که برای یک جامعه و نسلهای آتی آن است. افرادی که در مسئولیت تصمیمسازی و یا تصمیمگیری برای چنین امری هستند، باید در ذهن داشته باشند که نه برای خود، بلکه برای همه مردم و حتی نسلهای بعدی در حال تصمیمگیری هستند و ممکن است پیامدهای منفی تصمیم امروزشان سالها بعد گریبانگیر فرزندان ما شود.
مثال بارز این امر را در پذیرش معاهده منع گسترش سلاح هستهای (NPT) میتوان مشاهده کرد. کسانی که سالها پیش این پیمان را از طرف ایران پذیرفتند، شاید تصور میکردند مطابق آنچه در این پیمان ذکرشده ایران از قِبَل این پیوستن، به دانش هستهای صلحآمیز دست یابد و یا مثلاً بتوان با امضای آن پرستیژ صلحطلبی جهانی در پیش گرفت. اکنون و پس از سالها مشخصشده که پیوستن ایران به این پیمان نهتنها به دستیابی ایران به فناوری صلحآمیز هستهای کمکی نکرد، بلکه تعهدات اولیه پذیرفتهشده، کشور ما را به پذیرش تعهداتی ثانویه و محدودیتهایی فراتر وادار کرده است. اکنون کشورها و رژیمهایی در دنیا وجود دارند که این پیمان را نپذیرفتهاند و طبعاً زیر بار تعهدات آن نیز نرفتهاند. برخی از اینها حتی دارنده سلاح هستهای نیز هستند، بیآنکه کسی به آنها تحریمی تحمیل کرده باشد.
مردم ما بهخوبی به یاد دارند که سه سال پیش و در ماجرای غمبار حج خونین 94، هنگامیکه دولت عربستان سعودی از عمل به وظایف مرسوم کنسولی در قبال ابدان مطهر شهدای منا سر باز میزد، مسئولان وقت وزارت امور خارجه در پاسخ به اعتراض هموطنانمان تأکید میکردند که سعودیها برخی کنوانسیونهای مربوط به حقوق کنسولی را نپذیرفتهاند و خود را ملزوم به اجرای آن نمیدانند. چگونه دولتمردانی مانند آلسعود متوجه تبعات پذیرش تعهدات در قالب کنوانسیونهای بینالمللی هستند، درحالیکه برخی دیپلماتهای وطنی پیدرپی در حال تعهدپذیری هستند؟
آنچه باید در امضای یک معاهده یا توافق خارجی اصالت داشته باشد، منافع ملی و ارزیابی راهبردی از تهدیدات و فرصتهای آتی امضا یا عدم امضا است. محاسبه هزینه و فایده تعهدپذیری باید بر اساس منافع ملی باشد، نه سفرهای دیپلماتیک خارجی یا دریافت حق مأموریت ارزی و ... شاید حتی لازم باشد در برخی تعهداتی که پیشتر پذیرفتهشده نیز تجدیدنظر صورت گیرد. در مقابل راهحلی که معظمله به نمایندگان فرمودند، برای حل بسیاری از چالشهای این حوزه راهگشا است. ایشان در پاسخ به این نکته که برای بهرهگیری از نکات مثبت درون این معاهدات چه باید بکنیم، فرمودند: «بعضی از این معاهدات بینالمللی و کنوانسیونها مواد مفیدی دارند. خیلی خوب، اشکالی ندارد؛ بنده هم در مورد همین چیزهایی که اخیراً در مجلس مطرح شد در این چند ماه اخیر، گفتم مجلس مستقلاً خودش قانون بگذراند. فرض کنیم [موضوع]مبارزه با تروریسم یا با پولشویی است؛ خیلی خب، مجلس شورای اسلامی یک مجلس رشید و عاقل و بالغی است و پشتوانههای کاری خیلی خوبی هم دارد؛ بنشینند یک قانون بگذرانند؛ این قانون، قانون مبارزه با پولشویی است، هیچ مشکلی هم ندارد، شرایط زیادیای هم ندارد و همان کاری که خود شماها میخواهید بکنید، در این قانون مندرج است؛ این مهم است. هیچ لزومی ندارد که ما برویم چیزهایی را که نمیدانیم تهَ آن چیست یا حتّی میدانیم که مشکلاتی هم دارد، بهخاطر آن جهاتِ مثبت و جنبههای مثبت، قبول بکنیم.»
اصلاح مسیرها
حامد حاجیحیدری در رسالت نوشت:
قضیه؛ اصلاً اصلاحطلبی چرا به وجود آمد؟ اصلاحطلبی واکنشی بود به فضای نسبتاً بستهای که در زمان "آقای هاشمی" بر کشور مسلط بود. آن وقت، به نام بحرانهای پس از جنگ و ضرورت اتحاد برای توسعه، سکوت نسبی بر کشور حکمفرما شد و اصلاحطلبان به همین معترض بودند.
و حالا، اصلاحطلبان، در کنار خاندان "آقای هاشمی" و حزب عدالت و توسعه، هر نوع نقد و نظر راجع به "آقای روحانی" که به نحوی، "آقای هاشمی دوم" است را چه در عمل و چه در سخن و تبلیغات سرکوب میکنند. لحن تند و بسیار تند و خشن روزنامه "جمهوری اسلامی" علیه منتقدان دولت، نشان از همین تکرار تاریخ دارد. در گذشته هم روزنامه رسالت به سردبیری دکتر احمد توکلی، خواهان دفاع از منتقدان و اعتدال در مسیر اعمال خشن توسعه بود، و امروز نیز ترجیح میدهد تا از سیاستمداران اصلاحطلب و کارگزار، خویشتنداری و انصاف در مورد منتقدان را مطالبه کند. لحن سیاسی و بالطبع، لحن گفتارهای فضای واقعی و رایانهای به غایت تند شده است، طوری که تذکر مقام معظم رهبری در خطبههای نماز عید فطر را موجب شد: "متأسفانه امروز در فضای عمومی، در فضاهای مجازی، توهین به یکدیگر، اهانت به یکدیگر و تهمت زدن به یکدیگر از سوی جمعی رایج شده است؛ البته این جمع، مسلماً جمع زیادی نیستند، لکن کارشان به کشور و به فضای عمومیِ کشور صدمه میزند؛ بعضی از اینها گناه کبیره است. بایستی روح وحدت و روح اهتمام حاکم باشد".
تاریخ سیاست کشور ما به طرز ناجور و تناقضآلودی تکرار میشود؛ و این بر میگردد به این که جریانهای سیاسی ما کمتر برای خود و جوانان توضیح میدهند که اصلاً چرا به وجود آمدهاند. از این قرار، جوانان اصلاحطلبی میبینیم که در فضای واقعی و رایانهای، آنچنان خشن و بددهان به منتقدان خود میتازند که ربط و نسبتی به گفتمان اصلاحطلبی دوم خرداد 1376 ندارد. نحوی افراط و تفریط در جریان است؛ ما نیاز به نقطه اعتدال واقعی داریم که اخلاق فردی و اجتماعی اسلام در اختیار ما میگذارد. نه باید به نام ضرورتها و فوریتهای توسعه و اداره کشور، فضای نقد و امر به معروف و نهی از منکر را مسدود کرد، و نه باید برای ایجاد امکان نقد از درون یک فضای بسته به تفریط در پایبندی به اصول و افراط در ولنگاری افتاد. اینجا کلید واژههایی مطرح هستند: "حریت"، "امر به معروف و نهی از منکر"، "مبادی آداب و اصول بودن"، "گفتمان انتقادی"، "اشداء علی الکفار و رحماء بینهم".
صرفنظر از طرح و تحلیل هر یک از این کلیدواژهها که بحثهای جداگانه میطلبند، نفس این که "تاریخ نباید فراموش گردد" و "اشتباهات گذشته نباید تکرار شوند" موضوع تأملات گفتار ماست.
تأمل در اطراف قضیه
لازم است هر سیاستمداری روزانه سه سؤال را از خود بپرسد، تا از حرکت پیوسته به سمت اهداف و اتخاذ بهترین تصمیمها مطمئن شود. باید سعی کنیم تا با صداقت و ذهنی باز، این سؤالها را از خود بپرسیم و ببینیم پاسخها ما را به کجا میبرند:
نخست این که چرا به این مسیر و خط سیاسی افتادیم؟ این سؤال ساده به ما در بررسی و زنده نگاه داشتن خواستهها و انگیزهها کمک میکند؛ با پاسخ به این سؤال میتوان نمودار تغییر انگیزهها و خواستهها را به مرور زمان ببینیم. آوردهاند که وقتی جناب بهزاد نبوی از زندان هشتاد و هشت آزاد شد، دختری از جماعت اصلاحطلب به سمت او رفت و دستش را برای چاق سلامتی به سمت او پیش برد. او، با تأسف از اطرافیان پرسید که ما چگونه اصلاحطلبی را هدایت کردهایم که عاقبتش به اینجا رسیده است؟ قرار اصلاح مسیرها در چارچوب انقلاب اسلامی بود؛ حالا دخترانی در میان اصلاحطلبان پیدا میشوند که از نام اصلاحطلبی و خط امام، نقبی به سوی دینستیزی و دینگریزی زدهاند. مرور هر روزه این سؤال در ذهن یک سیاستمدار، مانند تأملات خلوت زندان است؛ او را بر آن میدارد تا از روزمرگیها جدا شود و در مورد مسیر پیموده شده بیندیشد. سعی کنید با خود و این جوانان نورسته صادق باشید. پرسیدن هر روز این سؤال، باعث تأکید بر خواستههای اصولی، و رسیدن به ذهنیتی برای دلیل انجام کارها میشود. سؤالهای ریزتر ذیل این سؤال کلی بدین شرح اند: دلیل شما برای راهاندازی اصلاحطلبی چه بوده است؟ چرا اصلاحطلبی در سال 76 تا آن اندازه برای شما دلانگیز بود؟ و آیا شما فرد مناسبی برای پیشبرد اصلاحطلبی بودهاید؟ چه نقاط قوتی داشتید که باید تقویت شوند؟ و چه چیزهایی کم داشتید که باید ترمیم شوند؟
پرسش دوم این است که هدف خط و ربط سیاسی شما چه بوده است و چه هست؟ وقتی به سؤال اول پرداختید و به دلیل راهاندازی اصلاحات پی بردید، سؤال بعدی به وجود میآید: این که نهایتاً در جریان اصلاحطلبی میخواهید به چه چیزی برسید؟ همیشه باید چشماندازی از هدف داشته باشید تا گم نشوید؛ خواه ستاره قطبی باشد، یا بلد راه، و اگر هر دو که چه بهتر. آیا موفقیت اصلاحطلبی در ایجاد یک فضای گفتگویی بر مبنای اصول بود؟ آیا منظور از "جامعه مدنی"، "جامعه مدینهای" بود؟ آیا هدف ترویج ولنگاری بود، یا ترویج گفتگو بر پایه اصول؟ آیا هدف، آزادی علیه احکام اسلام بود یا "حریت"؟ آیا هدف ارتباط با آمریکا و "استکبار جهانی" بود؟ آیا هدف رسیدن به توسعه بود یا "یک مشت دلار"؟ آیا مقصد اصلاحطلبی، بالا رفتن از نردبان بازار و رسیدن به سطوح بالاتر سرمایهداری بود؟ خوب است اصلاحطلبان عزیز، روز خود را با این سؤال شروع کنند و ببینند پاسخ به این سؤال، آنان را به کجا میبرد. اهداف رسمی اصلاحطلبی امروز چیست؟ و چه نسبتی با ارزشهای سال هفتاد و شش دارند؟
نهایتاً، پرسش سوم این است که جایگاه اصلاحطلبی کجاست؟ مقدم بر این سؤال، تعیین این مبناست که معنای تاریخی اصلاحطلبی در یک افق بلندمدت چیست و جایگاه برنامه اصلاحطلبی در این مسیر کجاست؟ آیا اصلاحطلبی در مسیر صحیحی قرار گرفته است؟ فکر میکنید کجای کار اشتباه است؟ کدام کارها درست پیش میروند و چگونه میتوان آنها را تقویت کرد؟ از مسیر پیموده شده چه درسهایی میگیرید؟ سؤال اینجاست که آیا اشتباهات شما زمینه یادگیری و رشد را برایتان فراهم میکنند؟ اگر پاسخ خیر باشد امکان قرار گرفتن چند باره در مسیر اشتباه و برداشتن گامهای نادرست همچنان وجود خواهد داشت. قدم به قدم بعدی چیست؟ برای پیشبرد صحیح اصلاحطلبی، در آینده به چه استراتژیهایی نیاز دارید؟
واقع آن که اختلال ممکن است در هر خط و ربط سیاسی رخ دهد، زیرا، تغییر اجتنابناپذیر است. سیاستمدارانی که از این تغییرها جان سالم به در میبرند، مدام به پس و پیش مسیر نگاه میکنند، امواج جدید را میبینند، و سعی میکنند خیلی زود با آنها در مسیر اصولی پیشین سازگار شوند. این، به زبان آسان است، و رسالت دشوار هر سیاستمداری است.
اوپک و قیمت نفت
نرسی قربان در ایران نوشت:
سازمان اوپک در سال 1960 با همت کشورهای ایران، عراق، عربستان سعودی، کویت و ونزوئلا تشکیل گردید. هدف اصلی تشکیل این سازمان تضمین حقوق کشورهای صادرکننده نفت درمقابل شرکتهای بینالمللی نفت که در آن زمان کنترل تولید، پالایش و بازار نفت جهان را در دست داشتند و قیمت های نفت را یکجانبه تغییر میدادند بود. اتحاد این کشورها باعث شد که شرکتهای نفتی نتوانند مقاصد خود را با کم و زیاد کردن تولید از یک کشور و ایجاد اختلاف بین آنها عملی سازند. آن زمانها سپری شده و دیگر شرکتهای بزرگ نفتی نه میخواهند و نه در موقعیتی هستند که بتوانند سیاستهای گذشته را پیگیری نمایند و کشورهای تولیدکننده و مصرفکننده در چارچوب تحولات اقتصادی و سیاسی جهان بازیگر اصلی میباشند.
تاریخ اوپک نشانگر آن است که موفقیتهای این سازمان در مقابل شرکتهای بزرگ نفتی و کشورهای حمایتکننده آنها در سایه همکاری و یکدلی اعضای آن بوده است. این سازمان با فراز و نشیبهایی نیز روبهرو بوده است ولی توانسته موجودیت خود را با وجود مشکلات زیاد حفظ نماید. مهمترین چالشهای اوپک جنگ تحمیلی هشت ساله بین دو عضو مؤسس این سازمان (ایران و عراق) یا اشغال کشور یکی از اعضای مؤسس اوپک توسط عضو دیگری (عراق و کویت) بوده است. بهطور کلی اعضای اوپک در گذشته سعی کردهاند علی رغم اختلافات سیاسی، منافع اقتصادی خود و دیگر اعضا را یکطرفه به مخاطره نیندازند و با اجماع مسائل خود را حل و فصل کنند. اما در دو سه سال گذشته و بعد از ریاست جمهوری آقای ترامپ وزنه سیاسی تصمیم گیریها بر منطق اقتصادی بیش از پیش افزایش یافته است.
چشمانداز اجلاس اوپک و نتیجه مذاکرات کنونی در وین تا حدودی به تحولات در برجام ارتباط دارد. دو سال پیش و پس از مذاکرات موفقیت آمیز برجام و امکان آنکه درهای جهان برای تعامل با ایران باز شود نقش ایران در اوپک پررنگ تر شد و ایران از موضعی قویتر برای اجماع در اوپک اقدام کرد. در ماههای اخیر و پس از خروج امریکا از برجام به دلایل سیاست داخلی آقای ترامپ و اتحاد نزدیک وی با عربستان و اسرائیل برای ضربه زدن به منافع ایران نقش عربستان و همپیمانان این کشور برای فشار بر ایران افزایش یافته است. فشار امریکا و عربستان به اوپک برای افزایش تولید با عنوان کردن آنکه آنها نمیخواهند مصرفکنندگان نفت با مشکل روبهرو شوند در حالی که امریکا از طریق سیستم بانکی دو کشور بنیانگذار اوپک را برای فروش نفت تحریم میکند و عربستان با وجود روح همکاری اوپک چشم طمع به بازارهای آنها را دارد نمیتوان جدی گرفت.
مرغ یک پا ندارد
احمد غلامی در شرق نوشت:
دستیابی به سرشت قدرت سیاسی در ایران کار دشواری است؛ ازاینرو برای معنابخشیدن به تغییرات سیاسی از استعاره استفاده میشود. از جمله این استعارهها این استعاره است: «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا». استعاره، معنای جاافتاده یک اصطلاح را تغییر داده و ما را تشویق میکند تا نگاهی متفاوت و تازه به اصطلاحات سیاسی بیندازیم. استعاره توان آن را دارد تا از اصطلاحات تکراری و متداول در معرفتی آنی و ناخودآگاه رمزگشایی و آن را مجددا کدگذاری کند. نخستینبار که تحلیلگران سیاسی از استعاره «توازن قدرت» استفاده کردند، هر دو این نتایج به دست آمد. ریشه کاربرد استعاره توازن قدرت به تحلیل گوئیتچاردینی از تصرف دولتشهرهای ایتالیا در پایان قرن پانزدهم بازمیگردد. گوئیتچاردینی معتقد است استقلال و روابط مسالمتآمیز دولتشهرها را در آن سالها باید به توازن قدرت نسبت داد. این گفته او در حین تازگی تعریف جدیدی از معنای روابط قدرت به دست میدهد.
در قرون وسطی برداشت سلسلهمراتبی از قدرت حاکم بود؛ قدرت از بالا اعمال میشد و خداوند در صدر قرار داشت و اختلاف پاپ و امپراتور با این برداشت از قدرت، لاینحل باقی میماند. توازن قدرت این امکان را فراهم کرد تا قدرت از نو در شکل غیرسلسلهمراتبی احیا شود. حتی با این تعاریف دستیابی به سرشت قدرت سیاسی ایران اگر ناممکن نباشد، دشوار است. قدرت در ایران از شکل سلسلهمراتبی سلطنتی به توازن قدرت جمهوری اسلامی بعد از انقلاب تغییر رویه داد و استعاره خدا، شاه، میهن که استعاره اسطوره سلطنت را تداعی میکرد، ناباورانه در میان حیرت حامیان سلطنت و جهانیان فروریخت. هنگامی سلطنت فروریخت که دیگر استعاره خدا، شاه، میهن، از معنا تهی شده و اسطوره سلطنت کارکرد خود را از دست داده بود. اسطوره نوعی سادهسازی بیش از حد یک واقعیت پیچیده است. اسطوره سلطنت در کنار این سادهسازی، دستگاهی بود که به سلسلهمراتب در قدرت معنا میداد؛ ازاینرو بیدلیل نبود که شاه بیش از آنکه سلطنت کند، خود نیز مهرهای از اجزای این دستگاه قدرت بود و بیش از آنکه جایگاهش عینی و واقعی باشد، ذهنی و تاریخی بود.
نوعی حافظه تاریخی که همواره باید احیا میشد. احیای آن، متضمن سلسلهمراتب قدرت بود و میتوانست حامیان سلطنت را چون کودکی در لفاف خود محافظت کند. از این منظر فرار شاه از کشور در روزهای بحرانی مانند روزهای قبل از کودتای 28 مرداد، معنایی دیگر مییابد. در روزهای بحرانی، شاه غایب بود، چون باور داشت دستگاه سلطنت کار خودش را میکند. سلطنت وابسته به او نبود. به اعتقاد شاه، سلطنت همواره خواهد بود و تا سلطنت باشد، گزندی به او نمیرسد. این همان کارکرد اسطورهای سلطنت بود که شاه را واداشت در روزهای انقلاب به بهانه معالجه از کشور بگریزد. باوری که حتی در میان سلطنتطلبان کنونی خارج از کشور نیز طرفدار جدی ندارد و آنان نیز به توازن قدرت روی آوردهاند.
این دستاورد کمی نیست که آن را انقلاب اسلامی در سال 57 به بار آورده است. اسطوره سلطنت دیگر توان سیاسیاش را از دست داده و حامیانش ناگزیرند برای رسیدن به قدرت آن را نادیده بگیرند و به توازن قدرت روی آورند. اغلب تحلیلهای طیفهای اپوزیسیون خارج از ایران به دلیل درک و دریافت نادرست از شرایط کنونی توازن قوا در کشور اگر راه به بیراه نبرد، سطحی و کمرمق است. ازاینرو است که آنان در پس همه تحلیلهایشان خواسته یا ناخواسته دل به کشورهای همسو با آنان و قدرتمند چون آمریکا بستهاند. از این منظر بین سلطنتطلبان و مجاهدین خلق(منافقین) که خصم یکدیگرند، تفاوتی وجود ندارد. توازن قدرت در ایران تغییراتی اساسی کرده است.
اعتراضات دیماه 96 این توازن قدرت را علنی کرده و نشان داد استعاره «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» فقط یک سویه از آن است. استعارهها سویههای دیگری نیز دارند که مغایر با سویههای علنی آنها است. در توازن قدرت همنشینی اصلاحطلب و اصولگرا جای امیدواری زیادی برای اپوزیسیون نمیگذارد. جریانهای سیاسی داخلی چون در بازی توازن قدرت مشارکت دارند، بیتردید از مزایای آن نیز سود خواهند برد. مزایایی همچون انعطافپذیری در مقابل جریانهای نوظهور داخلی و به استقبال صلح و مدارا شتافتن پیش از تخاصم. از همین رو است که اپوزیسیون بهسرعت به اشتباه خود پی برد و سعی کرد دوباره اصلاحطلبان و حتی اصولگرایان را در سیاست داخلی جدی بگیرد. حوادث سال 88 و دیماه 96 به پیامدهای خواسته خود دست نیافت. پیامدهای ناخواسته آن اگر به نفع منتقدان داخلی بود، اما برای اپوزیسیون خارجی دستاوردی جز جنگ تبلیغاتی نداشت. اینک نقشه جغرافیایی سیاسی ایران علنی شده و این جغرافیا به نفع کسانی است که از قدرت اثرگذاری بیشتری برخوردارند.
این اثرگذاران الزاما از میان منتقدان داخلی و خارجی نیستند. هر توان سیاسی، بخشی از توانش را در علنیشدن از دست خواهد داد و بخش دیگرش با طولانیشدن فرایند مطالبات در زمان مستحیل خواهد شد؛ خاصه اگر این جریانها به مطالبات حداقل جاری خود دست یابند. دور از انتظار نیست که در انتخابات 1400 همه طیفهای نقشه جغرافیایی سیاسی ایران پای صندوقهای رأی بروند و مسیر دموکراسی را به روش گذشته ادامه دهند. تجربه چهار دهه سیاستورزی در انقلاب اسلامی ایران نشان داده مرغ یک پا ندارد.