به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «ابوالفضل حسنبیگی» فرمانده قرارگاه «حمزه سیدالشهداء (ع)» جهادسازندگی در دوران دفاع مقدس، به جهت حضور مستمر در خط مقدم و شرکت در جلسات فرماندهان جنگ، خاطراتی شنیدنی از نقش مهندسی رزمی در این دوران دارد که در ادامه خاطراتی از وی در خصوص عملیات «رمضان» و نقش رزمندگان استان سمنان در این عملیات را میخوانید.
آمادگی برای عملیات «رمضان»
حدود ۳۰ روز پس از عملیات «بیتالمقدس» صحبت از عملیات بزرگ دیگری بود. بین فرماندهان مطرح شد که میخواهیم برویم و بصره را بگیریم؛ مهندسی باید یک عملیات بزرگ را تدارک میکرد. بچهها هم چون با چند عملیات پیدرپیِ پیروزمندانه روبهرو شده بودند، سختشان بود که به مرخصی بروند. ما باید به هر شکلی بود همه نیروها را به مرخصی میفرستادیم تا اگر عملیات بعدی ۲ یا سه ماه طول کشید، دلتنگ خانه نشوند.
از طرفی وقتی نیروها به شهرستان میرفتند، با خودشان نیروی انسانی موردنیاز ما را میآوردند. بچهها به همراه خودشان راننده، جوشکار، تعمیرکار، بنا، نجار، نانوا، آشپز و افراد فنی میآوردند. برنامه ما این بود که نیروها هفت یا هشت روز مانده به عملیات، سازماندهی شوند. دستگاههایی هم که نیاز به تعمیرات داشت، تعمیر میشدند. تصور ما این بود که اگر در این عملیات بخواهیم داخل «بصره» برویم، باید در حد یک تیپ مهندسی رزمی داشته باشیم. ما در عملیات «طریقالقدس»، «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» امکاناتی از دست ندادیم، بلکه امکانات بسیاری هم از دشمن به غنیمت گرفتیم. این موضوع ما را به یک مجموعه قوی و با امکانات تبدیل کرد و سبب شد در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها مؤثرتر باشیم. این سه پیروزی بزرگ، باعث حضور نیروهای داوطلب از سراسر کشور در جبههها شد، تا جایی که دیگر کمبودی نداشتیم و در حد یک تیپ بودیم.
در طول دفاع مقدس سیستمها و سازماندهیها براساس نیاز، شرایط و مکان عملیات، دائم تغییر میکرد. برای اینکه بتوانیم خودمان را با سپاه و ارتش منطبق کنیم، با چارت سازمانی نظامی آنها هماهنگ میشدیم. براساس نیاز جبهه، نیروها و امکاناتمان را جابهجا میکردیم. مثلاً اگر در جایی به راهسازی نیاز بود، امکانات را برای راهسازی میگذاشتیم؛ وقتی نیاز به خاکریز یا سنگر یا کارهای عملیاتی در جبهه و خط مقدم بود، همه نیروها را برای این نوع کارها بسیج میکردیم. سازماندهی ما جهادی بود؛ سازماندهی جهادی هم بر مبنای انقلاب بود. نیروها هم انقلابی فکر میکردند. دفترچهای از سازماندهی ارتش در اختیارمان بود تا بتوانیم بر اساس آن، استعداد نیروهای خودمان را به قرارگاه «کربلا» اعلام کنیم.
هر یک از بچههای جهاد سازندگی، چند نوع مهارت داشتند. در پادگان «شهید ساجدی» شهرستان «دامغان»، آموزشگاه زده بودیم و نیروهایمان را آنجا آموزش میدادیم. نیروهایی که در جبهه راننده بودند، گواهینامه «پایه یک» هم دریافت میکردند تا وقتی که به جای لودر و بولدوزر، به کمپرسی نیاز باشد، پشت کمپرسی بنشینند و کار انجام دهند. تقریباً اکثر نیروهایی که داشتیم، اینگونه بودند. این مسأله سبب میشد که هیچ وقت احساس کمبود نکنیم. مثلاً «سید محمد شاهچراغی» که راننده تریلی بود، در عین حال راننده لودر، بیل مکانیکی و بولدوزر هم بود. من اوایل جنگ هنوز گواهینامه نداشتم، ولی پشت تریلی مینشستم و به اهواز میرفتم یا از «عبدلخان» برای ارتش مهمات میآوردم.
در عملیات «رمضان» با موج نیروهای مردمی مواجه بودیم. به دلیل پیروزیهایی که به دست آمده بود، وقتی از شهرستانها درخواست امکانات و کمک میکردیم، استقبال میشد. همه جبهه شاد بودند. همه مملکت شاد بودند. این شادی کمک به جبهه را بیشتر میکرد. انجام یک عملیات گسترده مطرح بود. بچههای اطلاعات عملیات رفته و تحقیقات و مطالعاتشان را انجام داده بودند. دشمن هم به شدت کارهای مهندسی رزمی انجام میداد. دوستان اطلاع دادند که اسرائیلیها برای صدام مشاوران قوی فرستاده و در رابطه با پدافند برای صدام کار میکنند. آن زمان تعدادی اسم مطرح بود که از آمریکا آمده و به صدام مشاوره میدهند؛ از جمله «رامسفلد» که از ژنرالهای برجسته و طراحان بزرگ جنگهای خاورمیانه بود.
یک وقت نشسته بودیم و با «حسن باقری» و «مجید بقایی» صحبت میکردیم. خدا رحمتشان کند. از باقری سؤال کردم که آمریکاییها و اسرائیلیها میخواهند چه کار کنند؟ گفت: «اینها یک شیوه جدید مهندسی رزمی انجام میدهند». سؤال کردم: «برای عبور از موانع مهندسی رزمی که آنها درست کردند چه کار باید بکنیم تا در عملیات گیر نکنیم؟» البته به جمعبندی نرسیدیم که چه کار باید بکنیم.
یکی از مشکلات، گرمی هوا بود، البته برای دشمن هم سخت بود. تجهیزات و امکاناتمان زیاد شده و مغرور شده بودیم. فکر میکردیم اگر یک تکان بخوریم «بغداد» را گرفتهایم! خبر نداشتیم که پدرسوختهها تمام دنیا پشت صدام ایستاده است تا نتوانیم از مرز عبور کنیم. شاید امکاناتمان زیاد شده و شاد بودیم، ولی توکل و توسلمان کم شده بود. ستون پنجم هم در بین ما بود. شناساییهای ما هم خیلی قوی نبود. بچههای شناسایی نمیتوانستند نفوذ کنند. سپاه شناسایی میکرد. ما هم برای اینکه بدانیم چه کار بکنیم به قسمتهایی میرفتیم. اکثر اوقات خود من میرفتم و شناسایی میکردم. جابهجایی و شناسایی مهندسی رزمی سخت بود. در این عملیات تیپها دائم جابهجا میشدند و ما به همه تیپهای «امام حسین (ع)»، «عاشورا»، «ولیعصر (عج)» و «نجف اشرف» مأمور شدیم.
سختترین جایی که باید عبور میکردیم، مثلثیها بود. اگر از مثلثیها عبور میکردیم، به سرعت به سمت «بصره» میرفتیم، چون پشت دشمن دیگر نیرو نبود. دشمن در این عملیاتهای اخیر شکست خورده و خط مقدمش شکسته شده بود. امکان جابهجایی نیرو به جاهای مختلف هم نداشت. جمعبندی ما این بود که فقط باید با زور با دشمن روبهرو شویم.
کارها آماده و شناساییها انجام شد. به ما مأموریت دادند که از میدان مین عبور کنیم و جلو برویم. وقتی از کانالها عبور میکردیم و یکی از خاکریزها را پاره میکردیم و از خاکریزهای مثلثی رد میشدیم، دیگر مهندسی رزمی هیچ کاری نداشت؛ زیرا از همان مثلثیها و خاکریزهایی که دشمن زده بود، استفاده میشد.
مرحله اول عملیات «رمضان»
وارد مرحله اول عملیات شدیم. جایی که به ما مأموریت دادند، فقط کار خاکی بود. هیچ کار دیگری نبود. پیشنهاد دادیم که برای کانالها که عرضشان چهار یا پنج متر است نردبان درست کنیم تا نیروها بتوانند از کانال عبور کنند. به نظرمان رسید اگر این کانال را پر کنیم، ممکن است عراق آب بیندازد. به همین دلیل به آقای «فرجیزاده» گفتم که حدود ۳۰ تا لوله ۵۶ اینچی آماده داشته باشد تا اگر نیاز شد، به سرعت از آنها استفاده کنیم. به نظرم رسیده بود که وقتی بچهها رفتند، به سرعت با بولدوزرها از ۲ طرف کانال را پر کنیم تا ماشین بتواند برود. هیچ کس دقیق نمیدانست که عرض کانال چند متره! ۲ یا سه مرتبه از بچههای شناسایی پرسیدم که عرض کانالها چقدره؟ میگفتند: «ما در تاریکی رفتیم؛ نمیدانیم». گفتم: «به عرض این سنگر هست؟» گفتند: «از عرض سنگر بیشتره»؛ عرض سنگر ۲ و نیم تا سه متر بود.
پیشبینی کردیم که از لودر بزرگ استفاده کنیم. تازه لودر «هپکو ۵۶۰» آورده بودند. ۲ تا بیلش یک ۱۰چرخ را پر میکرد. این دستگاه را در پاسگاه «حسینیه» نگه داشتیم تا اگر نیاز شد بیاید و کارش را انجام دهد.
مرحله اول عملیات ناموفق بود. نتوانستیم برویم. مهندسی هم از جایش تکان نخورد. ماشینهای مهندسی در پشت خاکریزها آماده بودند تا برویم جلو، چون خط شکسته نشد، مأموریت ما لغو شد. البته خط جناح چپ ما شکسته شد. ما باید مستقیم از سمت پاسگاه «زید» جلو میرفتیم. کمی گذشت... گفتند بیایید دست چپ یک خاکریز بزنید تا عراقیها نتوانند این طرف بیایند. لشکر امام حسین (ع) و تیپ کربلا دست چپ بودند. آنها عبور کرده و تا پشت کانال ماهی هم رفتند. استنباطم این بود که مأموریتشان تغییر خواهد کرد، چون آن طرفِ دیگر، خط نشکسته است.
در این عملیات به سرعت از مناطق آزاده شده عملیاتی بازدید میکردیم تا به منطقه آشنا شویم. میخواستیم اگر تعداد شهید گردانی زیاد شد، مهندسی به کمکش برود. فقط باید مطمئن میشدیم که مسیر را اشتباه نمیرویم.
مرحله دوم عملیات «رمضان»
بچهها دیدند دشمن خیلی آسیبپذیر است. جلسه گذاشتند که برویم و مرحله دوم را هم انجام دهیم. بحث این بود که برویم و مثلثیها را رها کنیم یا درگیر شویم. اصل، حرکت به طرف «بصره» بود. گاهی کارها تداخل میکرد و توی دست و پای هم میرفتیم. گفتیم کار را تقسیم کنیم تا معلوم شود میخواهیم چه کار کنیم و مأموریتها به هم نخورد. رزمندهها باید یکی از مثلثیها را میگرفتند تا خاکریز زده شود و دشمن نتواند از این طرف بیاید. گفتند از پاسگاه «زید» تا کانال ماهی و تا مثلثیها هم یک خاکریز ۲ جداره بزنید، چون احتمال دارد عراق بیاید و دور بزند. البته برای عراق بسیار سخت بود که از مثلثیها، کانال و میدان مینی که خودش گذاشته بود، عبور کند. عرض بعضی جاها ۵۰۰ متر بود. اگر میخواستند این کار را بکنند، باید میآمدند داخل خاک ایران و از داخل ایران ما را دور میزند، ولی باید همه احتمالات در نظرگرفته میشد. قرار شد جهاد استان تهران این کار را انجام دهد. به ما هم گفتند شما آماده باشید تا نزدیک «بصره» بروید. ما روی کالک توجیه شدیم که در کدام منطقه «بصره» باید خاکریز بزنیم. گفتند برای خاکریز زدن در هر منطقهای که پیروز شدیم، آمادگی داشته باشید. رزمندهها را توجیه کردیم. سازماندهیمان را به سرعت تغییر دادیم. دستههای مهندسی رزمی درست کردیم تا کنترلشان راحتتر باشد. به آنها گفتیم شما در حد یک فرمانده گردان اختیارات دارید. اگر فرمانده تیپ ارتش یا تیپ سپاه گفت خاکریز بزنید، منتظر دستور ما نباشید.
در عملیات رمضان یک تغییرات اساسی در روش و منش و تاکتیکهای مهندسی رزمی داده شد؛ به این صورت که فرمانده دسته و گروهان با هفت یا هشت لودر و بولدوزر جلو میرفت و خودش به جای فرمانده گردان تصمیم میگرفت؛ زیرا ممکن بود یک گردان به پیروزی برسد و مثلاً سه گردان دیگر عقبنشینی کنند؛ فرمانده دسته مهندسی رزمی باید با این تیپ هماهنگ میشد. این روش اول سخت بود، ولی چون عشق بود و جبهه و معنویت، همه بچهها زود به هم نزدیک میشدند. در سطح عالی هم تصمیمگیریها با هماهنگی و همدلی بود. «صیادشیرازی»، «محسن رضایی» و «آیتالله خامنهای» به عنوان رئیس شورای عالی دفاع، هماهنگ بودند. شرایط مناسب و خوبی بود و همه دنبال پیروزی بودند.
مرحله دوم هم مثل مرحله اول تمام شد. پیشرویمان خیلی زیاد بود، تا جایی که وقتی بلندگو اعلام کرد وقت نماز شده، متوجه شدیم ماشین لندرور تبلیغات ما گم شده است. آقایان «کمال رضییان»، «سیادتی» و «خیری» تا نزدیکی «بصره» رفته بودند، یک نفرشان شهید و بقیه اسیر شدند، زیرا خط مقدم دشمن که شکست، دشمن چیزی نداشت و به همین دلیل گاز را گرفتند «دِ برو که برو!» این نیروها هم اسیر شدند. اینها تازه از شهرستان آمده بودند. قرار نبود به منطقه بروند. به آنها گفته بودیم باید پشت بچهها باشید و گردانها را رها نکنید؛ امّا لندرور از لودرها و بولدوزرها جلو افتاده و تا جایی رفتند که خلاصه نتوانستند برگردند. در قرارگاه، بچهها گفتند که یکی از ماشینهای جهاد «دامغان» داشت میرفت؛ هر چی هم داد زدیم و هر چی صدا کردیم و تیر هوایی شلیک کردیم، حالیشان نشد که نشد. عراقیها هم بردنشان. خط به هم ریخته بود، زمین هم دشت بود. آنها هم خوششان آمده و گفته بودند برویم جلو و آرم جهاد «دامغان» را به دیوارهای «بصره» بچسبانیم!
منبع: کتاب «عبور از رمل» روایتگر خاطرات «ابوالفضل حسنبیگی» فرمانده قرارگاه «حمزه سیدالشهداء (ع)»