سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
جریان نفوذی روی پُل انفعال!
محمدحسین محترم در کیهان نوشت:
هرچند بعداز سخنان رهبرمعظم انقلاب تکلیف مذاکره با آمریکا در شرایط کنونی روشن شد اما براساس تجربه از اول انقلاب تاکنون باید همچنان مراقب جریان نفوذی غربگرا در داخل کشور بود تا هزینههای جبران ناپذیر بیشتری را برکشور تحمیل نکنند. لذا
1- رهبرمعظم انقلاب در دیدار اخیر با مردم عامل مشکلات و «نقدینگیِ عظیم در کشور» را «نحوه مدیریّت و سیاست گذاریِ اجرایی» و «سیاستهایاشتباه» برشمردند و تاکید کردند «اگر عملکردها بهتر، با تدبیرتر، بهنگامتر و قویتر از این باشد، میشود در مقابل تحریمها ایستاد». ایشان سرازیر شدن «هجده میلیارد دلار ارز» به جیب قاچاقچیها و مفسدان اقتصادی را ناشی از «بیتدبیریها و بیتوجّهیها» دانستند و تصریح کردند«دنبال آن کسی که «میگیرد» میگردیم درحالیکه تقصیر عمده متوجّه آن کسی است که «داده»؛ او را باید دنبال کرد».این بیتدبیری و سوء مدیریتها اگر خیانت نباشد به فرمایش رهبری«یک خطای بزرگ و مهمی» است.حال سؤال اصلی این است که چرا چنین خطای بزرگ و مهمی در مدیریت اجرایی کشور رخ داده است؟ پاسخ این سؤال را باید در فراز دیگری از سخنان رهبری جستوجو کرد.ایشان راه علاج مشکلات و جلوگیری از سوء مدیریتها را اصلاح طرز تفکر حاکم بر مدیریت اجرایی کشور و کنار گذاشتن افراد ناکارامد و به نوعی نفوذی عنوان و تاکید میکنند «رؤسا و مسئولین کشور بایستی همکاران خوبی را انتخاب بکنند و دولت از آدمهای وارد و مطّلع و باهوش در مدیریّتهای کلان و وزارتخانهها استفاده کند».
2- براساس رهنمودهای رهبر معظم انقلاب مجموعه دولت باید باور کند مشکل اقتصادی کشور نه منابع است و نه امکانات، بلکه «جریان نفوذی در سایه برجام» است که با نگاه به دست دشمن خائنانه و مزدورانه تلاش دارد از طریق مشاوره دادن غلط به مسئولان و تغییر محاسبات آنها،مانع حل مشکلات مردم شود و زمینه القای ناکارامدی نظام و ایجاد آشوب در کشور را فراهم کند. با توجه به اینکه نه هنوز تحریمها اعمال شده و نه اتفاق مهمی در اقتصاد ایران رخ داده و نه در اقتصاد جهانی، افزایش چند باره و غیر منطقی و ناگهانی قیمت ارز و سکه و کاهش ارزش ریال با واقعیتهای اقتصادی ایران همخوانی ندارد و بلکه این از وجود افراد تصمیمگیر و تصمیمسازی در حاشیه تیم اقتصادی – سیاسی دولت حکایت میکند که با سیاستهای آمریکا هماهنگ هستند!.
3- در جنگ اقتصادی - روانی کنونی هرچند بعداز پاره کردن برجام هرگونه ادعایی در جهت القاء نیاز به مذاکره با آمریکا یک توهین بزرگ به شعور هر ایرانی و نشان از نابالغی و عقبماندگی سیاسی این افراد است اما سؤال اساسی این است که رئیسجمهور آمریکا با امید به چه کسانی و براساس چه اطلاعاتی منتظر تماس دولت ایران برای مذاکره و توافق جدیدی بود.؟! گرچه مشخص بودکه هسته اصلی جریان پشت پرده نامه سرگشاده مذاکره مستقیم با آمریکا جریان نفوذ کرده در دولت است و مشاور رسانهای رئیسجمهور برای انحراف افکار عمومی توئیت کرده بود«این موضع دولت نیست»! اما مواضع بعدی این جریان دم خروس و تناقضگویی آنها را آشکار کرد. وی در توئیت چند روز بعد خود خواستار «مذاکره با آمریکای بدون ترامپ» شد! مشاور سیاسی رئیسجمهور نیز در توئیتش ادعا کرد «اگر ترامپ به برجام برگردد، امکان مذاکره با ترامپ وجود دارد»! یک شخصیت ساکت فتنه هم مدعی شد «پیشنهاد ترامپ را باید در شورای عالی امنیت ملی بررسی کرد»!....بیبیسی و رسانه های داخلی همسو با بیبیسی هم روی این مواضع معرکه گرفتند.لذا اولا تناقص این جماعت باعث شده تا هم ادعای مذاکره با آمریکای بدون ترامپ و هم با آمریکای ترامپ را داشته باشند! ثانیا «جریان نفوذی در سایه برجام» برای جلوگیری از آبروریزی خود تلاشهای «سازشکارانه» را «سازگاری با جامعه بین المللی»! القاء میکند ثالثا نکته مهم این است که ادعای شرط «بازگشت ترامپ به برجام» برای مذاکره ابتدا از سوی وندی شرمن مذاکرهکننده آمریکایی مطرح و به جریان نفوذی داخلی دیکته شده است!.
4- اتخاذ «مواضع انفعالی» آقای روحانی در هیئت دولت در هفته گذشته مبنی بر اینکه «با روند خوبی داشتیم مذاکره میکردیم و اگر میخواستید همدیگر را ببینیم چرا پل را خراب کردید؟ و اگر راست میگویید بیایید پل را دو مرتبه درست کنید»!، بعداز «مواضع انقلابی» دو هفته قبل از آن نشان میدهد جریان نفوذی همچنان در حال برنامهریزی و یارگیری و تاثیرگذاری بر مواضع مسئولان کشور است تا جایی که دیوید پولوک مشاور سابق وزارت امور خارجه آمریکا اذعان میکند «پیشنهاد مذاکره از سوی آمریکا از پیش برنامهریزی شده بود و مسئله غیرمنتظره آن است که این پیشنهاد از نظر برخی در ایران مثل... هم ایده قابل قبولی است»!!.
این مواضع آقای روحانی در حقیقت نتیجه همان تلاش جریان نفوذی برای تغییر محاسباتی مسئولان کشور است و نکته مهم این است که این جریان نفوذی به خود آقای روحانی نیز رحم نخواهند کرد تا جایی که مشاور رئیسدولت اصلاحات در سایت «دیپلماسیایرانی» اعتراف میکند«روحانی هم مثل خاتمی است، و همانگونه که خاتمی تمام شد، روحانی نیز تمام شده است؟!»آنچه که از فحوای تلاشهای جریان غربگرا برداشت میشود این است که خود آنها هم با توجه به تحولات جاری زمان را برای مذاکره مناسب نمیبینند اما فضاسازی رسانه ای – سیاسی آنها در حال زمینه سازی برای«مذاکره در زمانی مناسب» با تاکتیک «خرید زمان به امید گشایش» است. براین اساس همانگونه که در انتظار پیروزی هیلاری کلینتون بودند، و توهم حمایت عملی از اروپا را داشتند، اکنون درانتظار تغییر ترکیب کنگره آمریکا در انتخابات میان دورهای این کشور و در توهم شکاف در بدنه تصمیم سازی آمریکا نشستهاند تا شاید شرایط برای مذاکره با آمریکا بهتر شود. سخنان آقای روحانی خطاب به ترامپ را اولا باید در جهت سناریوی فوق ارزیابی کرد و ثانیا نشان میدهد مذاکره پشت پرده با آمریکا بدون اطلاع نظام «با روند خوبی» به زعم آنها وجود داشته است! ثالثا این سخن ناشی از افسوسی است که «روند خوب مذاکرات پشت پرده» منجر به دیدار با ترامپ نمیشود! آنگونه که المانیتور فاش کرده «برنامه برای ساعت 30/8 صبح روزی که روسای جمهوری ایران و آمریکا در نشست مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی میکنند، در هتلی تنظیم شده بود که حسن روحانی در آنجا اقامت میکند» این پایگاه خبری آمریکایی ادعا کرده «این مکانی است که ترامپ سال گذشته بعد از تماس مکرون رئیسجمهور فرانسه با رئیسجمهور ایران، میخواست در نیویورک با روحانی دیدار کند»! این خبر المانیتور به نوعی با سخنان رئیسدفتر رئیسجمهور مبنی بر اینکه آمریکاییها سال گذشته 8 بار پیشنهاد دیدار با روحانی را داده بودند، قابل راست آزمایی و قابل تامل است!.
المانیتور تاکید میکند سال گذشته همزمان با پیشنهاد دیدار با روحانی، مقامات آمریکایی از جمله تیلرسون وزیرخارجه وقت آمریکا با همتای ایرانیاش در حاشیه نشست مجمع عمومی سازمان ملل دیدار کرده بودند که بعداز انتشار خبر آن با تکذیب وزارت خارجه مواجه شد، اما آقای روحانی در آخرین گفتوگوی رادیو و تلویزیونی تایید کرد که چنین دیدارهایی انجام شده است! لذا درز پیدا کردن خبر دیدارهای محرمانه مقامات ایرانی با آمریکاییها و متعاقب آن تایید از سوی رئیسجمهور همزمان با ارسال پالس برای باز نگه داشتن مسیر مذاکره، با تکذیبیههای رسمی وزارت خارجه و مواضعی که برای افکارعمومی داخلی بیان میشود، همخوانی ندارد. بقول خود آقای روحانی «قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را ؟»!!.
5-پاره کردن برجام و تشکیل گروه اقدام علیه ایران در دولت ترامپ در پاسخ به «اعتمادسازی»! و «تعطیلی صنعت هستهای کشور» از سوی دولت تدبیر در حقیقت همان«محور شرارت» نامیدن ایران از سوی بوش در پاسخ به همکاری و تعامل دولت اصلاحات با آمریکا در افغانستان و همزمان با کودتای 28 مرداد، در حقیقت همان کودتا علیه دولت قانونی ایران پس از دوسال مذاکره مصدق با آمریکایی هاست. اما متاسفانه انفعال در مقابل آمریکا وجه مشترک دولت اصلاحات و دولت تدبیر با دولت مصدق است. همانگونه که دولت اصلاحات پس از محور شرارت خواندن ایران از سوی آمریکا با نامه نوشتن به بوش برای همکاری در خلع سلاح حزبالله ! همچنان منفعلانه و ذلیلانه بدنبال بدست آوردن دل کدخدا بود، اکنون نیز شاهدیم علیرغم پاره کردن برجام و تشدید تحریمها و تشکیل گروه اقدام علیه ایران، دولت تدبیر همچنان بر مدار انفعال حرکت میکند و نمیخواهد از تجربههای گذشته عبرت بگیرد و به مدار مقاومت وارد شود.
6- اما رهبرمعظم انقلاب با تحلیل عمیق و مستدل در دیدار اخیر با مردم که شاید یکی از طولانیترین سخنرانیهای ایشان بود، موضع نظام و مردم و دولت را روشن کردند. ایشان بااشاره به «بازی سیاسی» و «لحنِ مزخرف و چرندِ» آمریکاییها تاکید کردند« همه بدانند،هم مردم و هم سیاستمداران ما و دیپلماتهای ما،خلاصهِ حرف این است که جنگ نخواهد شد و مذاکره هم نخواهیم کرد و مذاکره با آمریکا را امام ممنوع اعلام کردند». رهبرمعظم انقلاب دو شرط واقعی نظام برای «بازی خطرناکِ مذاکره با آمریکا» را بیان کردند: اولا «به فرموده حضرت امام ره آمریکا باید آدم شود و از اسرائیل حمایت نکند» ثانیا بعداز اقتدار سیاسی- دفاعی «جمهوری اسلامی به اقتدار اقتصادی و فرهنگی برسد.»
کلید تبدیل فساددوستی به فسادستیزی
جواد غیاثی در خراسان نوشت:
لازم نیست درباره عمق فاجعه فساد بگوییم یا درباره اهمیت مقابله با آن. همه چیز روشن است؛ «اژدهای هفت سر فساد»، نه تنها باعث اخلال در فعالیت های طبیعی اقتصادی شده، بلکه موجی از بی اعتمادی و تخریب سرمایه های اجتماعی را منجرشده و البته یک انحراف بزرگ رادر جهت دهی انگیزه ها از کار سالم و تولیدی به رانت جویی و بعضا فساد ایجاد کرده است که خود سرمنشأ اتلاف بزرگی در منابع انسانی کشور است . این موضوع تنها مربوط به ایران نیست؛ در آمریکا طی 30 سال، بیش از 40 میلیارد دلار انواع فساد، فقط کشف شده است. در چین طی چهار سال اخیر حدود یک میلیون مسئول دولتی به خاطر فساد مجرم شناخته شده اند. کشورهای آمریکای جنوبی نیز با سطوح بالایی از فساد مقامات عالی رتبه مواجه بوده اند. حتی کشورهایی چون مالزی و کره جنوبی نیز در سال های اخیر با این معضل به شکلی غیرقابل انتظار مواجه شده اند.
انگیزش عمومی؛ راهکار برگزیده مقابله با فساد
پیش از این در چند گزارش و یادداشت از موثرترین شیوه مبارزه با فساد در دیگر کشورهای موفق سخن گفته بودیم که در ایران به آن توجه نشده است. طبق بررسی ها، ساز و کارهای مبتنی بر انگیزش مردم برای افشاگری عمومی، بهترین و موثرترین راهکار مقابله با این اژدهای هفت سر بوده است. انگیزش به این صورت است که هر افشاگر فساد، در صورت تایید صحت گزارش او، درصدی از مبلغ تودیع شده (یا جریمه در نظر گرفته شده برای مفسد) را به عنوان جایزه دریافت خواهد کرد. همچنین فرد افشاگر از حمایت قانونی برخوردار خواهد شد تا به خاطر افشاگری مورد آزار قرار نگیرد. مثلا اگر کارمندی علیه مدیرش افشاگری کرد، اخراج نشود یا این که در معرض تهدید یا رشوه قرار نگیرد. این تمهیدات با عنوان قوانین حمایت از سوت زنان (Whistleblowers) در بسیاری از کشورهای جهان تصویب و به کار گرفته شده و طبق بررسی ها موثرترین روش مقابله با فساد نیز بوده است چرا که هم ترس از تبعات افشاگری را به حداقل می رساند و هم یک انگیزه مالی جدی برای افشاگری ایجاد می کند. هم اکنون برخی سوت زنان در غرب جوایزی حدود 200 میلیون دلار دریافت کرده اند که موجب تحول در زندگی سوت زنان شده است.
راهکار خوب، نیازمند پیاده سازی مدبرانه
مدت هاست که در کشور ما نیز رسانه ها و کارشناسان، وضع قوانین حمایت از افشاگران را مطالبه می کنند. مطالبه ای که بالاخره به ثمر نشسته و تمهیدات قانونی برای حمایت از افشاگری در کمیسیون های تخصصی دولت فراهم شده تا به صحن دولت ارائه شود. خوشبختانه طرح جدید هم حمایت قانونی از افشاگران (ماده 8) و هم دریافت پاداش (ماده11 پیش نویس قانون) را مدنظر قرار داده است. اما تجربیات متعدد درباره وضع قوانین خوب که با اجرای بد به بایگانی می روند، ذهن ها را به مشکلات احتمالی پیش روی اجرای این قانون متوجه کرده است. برای حراست از این تصمیم خوب، لازم است به این نکات مهم توجه و بعد از تصویب نهایی در هیئت دولت و سپس مجلس، در قالب دستورالعمل ها و همچنین همکاری های بین نهادی دیده شود. از جمله:
1- به طور معمول فرایند گزارش فساد تا تایید وقوع آن و صدور حکم علیه مجرمان وقت گیر است. در برخی پرونده های مربوط به سوت زنی در آمریکا، افشاگران بیش از پنج سال موضوع را پیگیری کرده اند تا سرانجام به نتیجه رسیده است. با توجه به این که لازم است افشاگران، حداقل در مراحل ابتدایی با ارائه مستندات درباره تخلف پیگیر پرونده باشند، این نگرانی وجود دارد که اصطکاکی شدن و تطویل غیرمنطقی رسیدگی، آن ها را دلسرد کند و مانع چشیدن مزه فسادستیزی توسط مردم شود.
2- به طور طبیعی، قوه قضاییه محور اصلی این طرح خواهد بود. هم باید جرم انگاری کافی درباره اقدامات احتمالی علیه افشاگران توسط مجلس ایجاد شود و هم در مراحل رسیدگی به گزارش ها توسط قوه قضاییه، سرعت بسیار بیشتری نسبت به شرایط موجود اعمال شود. با توجه به سنگینی کار قوه قضاییه و حجم امور روزمره این نهاد، به نظر می رسد، باید تمهیدات جدید در این قوه برای این موضوع ایجاد شود. به ویژه آن که این طرح هم اکنون در دولت مطرح و پیش رفته و ظاهرا قوه قضاییه به طور جدی درگیر موضوع نبوده است.
3- ممکن است با توجه به انگیزه های ایجادشده برای افشاگری، سوءاستفاده هایی نیز صورت بگیرد که لازم است با توجه به تجربیات جهانی، مدنظر قرار گیرد و پیشگیری شود.
4-همزمان با انگیزش برای افراد، لازم است مقدمات قانونی برای ایجاد شرکت ها و موسسات خبره ( با تخصص امور حقوقی) هم در نظر گرفته شود تا این شرکت ها بتوانند ضمن راهنمایی افشاگران از منافع حاصل از جایزه سوت زنی بهره مند شوند.
5- فساد در حوزه ها و بخش های مختلف ( از پزشکی و سلامت تا نظام بانکی و مالیات) وجوه و شقوق و زمینه های متفاوتی دارد. برخی کشورها برای رسیدگی به این تنوع، قوانین مجزایی برای هر حوزه تصویب کرده اند. به نظر می رسد در کشور ما نیز با توجه به ابعاد فساد در حوزه های مختلف، نیاز به این تفکیک در قوانین وجود داشته باشد. مثلا نرخ پاداش می تواند در حوزه های مختلف متفاوت باشد. چنان چه در برخی کشورها این نرخ به 30 درصد هم می رسد.
امید برای مرگ طبیعی اژدهای هفت سر!
واقعیت این است که در کشور ما، به دلیل گسترش فساد و البته مهیا بودن انواع زمینه های رانت، رفتارهای رانت جویانه و فسادطلبانه اشاعه یافته است و تغییر این روند کار آسانی نیست. البته قطعا تشویق افشاگری فساد، طبق پیش نویس جدید، ظرفیت های بسیاری برای تغییر این پارادایم دارد؛ یعنی می تواند فساددوستی را به طور طبیعی به فسادستیزی تبدیل کند. هم اکنون مقابله با فساد از طریق ساز و کارهای عریض و طویل رسمی (از سازمان بازرسی تا دیوان محاسبات و واحدهای نظارتی درون سازمانی ، تعزیرات و...) انجام می شود، ساز و کارهایی که بعضا خودشان هم در سطوحی درگیر فساد می شوند. اما ساز و کار جدید، به طور طبیعی ریسک افشای فساد را برای مفسد و نیز انگیزه فسادستیزی را افزایش می دهد. توضیح این که یک مدیر که در معرض تصمیم مفسدانه است، هر آن خواهد ترسید که یک کارمند جزء با استفاده از ظرفیت قانون جدید دست به افشاگری بزند بنابراین برای گرفتن تصمیم مفسدانه بسیار محتاط تر خواهد بود. یک کارمند هم می داند که با افشای یک فساد، می تواند چندین برابر حقوق سالانه اش را یک جا به جیب بزند. این ترس ها و انگیزه ها، در صورت اجرای مدبرانه توسط دولت و به ویژه قوه قضاییه، می تواند به طور طبیعی زمینه مرگ اژدهای هفت سر فساد را فراهم کند، اژدهای هفت سری که تاکنون با قطع هر سرش، از سویی دیگر و با سری دیگر حمله کرده است. امید است که قوای سه گانه، انرژی و دقت مضاعفی برای این ساز و کار جدید صرف کنند.
ناکارآمدی نتیجه لیستهای کیلویی
امید رامز در وطن امروز نوشت:
سخنان اخیر سران اصلاحات و اعتراف تلویحی و تصریحی آنان به ناکارآمدی این جریان از یک طرف گویای بسیاری از واقعیتهای موجود این جریان و فاصله زیاد حرف تا عمل و وعده تا تحقق در عملکرد آن است و از طرف دیگر ـ که وجه عمیقتر ماجراست ـ نقد وارد بر ماهیت تحزب در نظامهای سیاسی است که در همین راستا طبیعتا نظام حزبی در ایران (اگر واقعا وجود داشته باشد) نیز متاثر از همین ماهیت است. منتقدان بسیاری بهرغم تاکید بر وجوه مثبت تحزب و نظام حزبی، در نقد آن نیز نظریهپردازی کردهاند و امروز آنچه درباره نظام حزبی ایران شاهد هستیم، مشابه بسیاری از الگوبرداریهای ناقصی که از ساختار نظامهای مدرن بدون توجه به اقتضائات حیاتی آن طی دهههای گذشته شکل گرفته، ظهور و بروز نقایص حزبگرایی و غلبه آن بر وجوه مثبت آن است. از این جهت سخنان روزها و هفتههای گذشته برخی سران جریان اصلاحات که گاه از طیف رادیکال هم هستند، بسیار قابل توجه است.
مصطفی تاجزاده، یکی از رادیکالترین اصلاحطلبان با اذعان به ناکارآمدی اعضای لیست امید در مجلس شورای اسلامی، تاکید میکند: «سال 98 به لیست 94 رای نخواهد داد، چرا که این مجموعه پاسخگوی مشکلات فعلی کشور نیست». اگر هدف از انتخابات گزینش بهترین و کارآمدترین نفرات برای اداره امور جامعه و تحقق اهداف ملی است (آنطورکه شعار اصلاحات و قاطبه لیبرالهاست)، باید پرسید: آیا واقعا قویترین نفرات لیست مقابل از ضعیفترین نفرات لیست امید، ضعیفتر و ناکارآمدتر بودهاند؟ آیا لیستی که بدون هرگونه تحقیق و شناختی از اعضای آن توسط مردم و صرفا با «تَکرار» گزینش میشود، الزاما دربرگیرنده کارآمدترین اعضاست و بهینهترین انتخاب را برای منافع ملی شامل میشود یا صرفا منافع جناحی معیار است؟ «ماکس وبر» فرجام انسان حزبی را تبدیل شدن به نوعی «حیوان رایدهنده» میبیند که کاری جز اطاعت محض از اوامر سران حزب ندارد.
«میخلز» نیز نیاز درونی تودهها مبنی بر احترام به رهبران و روسا را که به احزاب سیاسی راه مییابند نوعی تشویق غیرارادی تودهای برای متمرکز کردن قدرت در دست رهبران حزب و متعاقبا هدایت تودهها در جهت منافع حزبی میداند و آن را «قانون آهنین الیگارشی» مینامد. آیا چنین انسانی همان انسان تراز قرآنی است که مسؤول انتخاب خویش است یا به قول «وبر» ظاهرا از حقوق سیاسی و حق رای برخوردار است اما چشمبسته و سرخوشانه تعیین سرنوشت خود را به دیگران واگذار کرده است؟ وقتی به اعضای لیست امید در مجلس مینگریم بیشتر متوجه «قانون آهنین الیگارشی» میشویم که آیا واقعا این انتخاب «از مردم» برای مردم است یا «از الیگارشی» برای مردم؟
«استروگرسکی» نیز نقد وارد بر احزاب سیاسی را این میداند که تحزب بستری را فراهم میکند که کسب قدرت به جای اینکه به «ابزار»ی برای تحقق آرمانها و دغدغههای اساسی تبدیل شود، خود «هدف» میشود. از نظر استروگرسکی، احزاب بیش از آنکه وظیفه انتقال آرای مردم را انجام دهند به کار تجارتگونه تقسیم مشاغل مشغولند. وقتی تَکرارهای 96 و ادعای موهوم دیوارکشی و ماجرای جلاد و شهید و نیز حقالورود میلیاردی به لیست شورای شهر تهران را مرور میکنیم، بیشتر به این «هدف» بودن کسب قدرت و «تجارتگونگی» مناصب نزد جریان اصلاحات و اعتدال پی میبریم تا اینکه قدرت، ابزاری باشد برای خدمترسانی واقعی به مردم از راه گزینش سالم و عادلانه.
ماجرا به اینجا ختم نمیشود؛ محسن هاشمی، رئیس اصلاحطلب شورای شهر تهران نیز طی سخنانی قابل تامل اظهار داشته: «در زمان مبارزه برای گرفتن قدرت اجرایی یا رسیدن به یک هدف، یک نوع فعالیت و صحبت میشود ولی هنگامی که شما به هدف رسیدید، باید به گونه دیگری برخورد کنید. به عبارت دیگر باید بتوانید از آن چیزی که به دست میآورید، نتایج مثبت مورد انتظار را به دست آورید.
آنچه اتفاق افتاد این است که اصلاحطلبان آمادگی لازم برای داشتن چنین قدرتی را نداشتند و این قدرت به صورت یکباره در بسیاری از شهرهای ایران به دست آمده است و از نظر عمگرایی، اصلاحطلبان کم آوردهاند».
این سخنان از دو جهت قابل تامل است؛ اول اینکه هاشمی تصریح میکند رفتار جریان اصلاحات به عنوان همکار و شریک انتخاباتی اعتدال، در سالهای گذشته مزورانه بوده و تلویحا این تزویر را به عنوان یک اصل برای کسب قدرت برمیشمرد. کجا اسلام این شیوه گزینش حکام را تایید میکند؟
دوم اینکه سخنان هاشمی مبنی بر کم آوردن اصلاحطلبان در حالی بیان میشود که این جریان همیشه وقتی بیرون گود بوده برای کسب قدرت لهله میزده و همواره مدعی داشتن مدلی برای اداره کشور بوده ولی فیالحال که وارد گود شده و شانه خود را زیر بار مسؤولیت داده، نه خبری از مدل است و نه همتی در کار؛ اینجاست که خلأ تئوریک و ایدئولوژیک کار دست اصلاحات میدهد و این اقتضای لیبرالیسم است. بر خلاف «روسو» که شأن شهروندی را بر ترجیح خیر و مصلحت عمومی بر منافع شخصی تعریف میکند (گزارهای که به مفاهیم دینی نیز قرابت دارد)، لیبرالها چون ضرورت توجه شهروندان به مصلحت عمومی را مغایر اندیشه آزادی و فردیت شهروندان دانسته و آنها را دارای اختلاف منافع (که هریک به دنبال منافع خود است) تلقی میکنند، توانایی و اختیار شهروندان را در تشخیص و گزینش خیر و مصلحت فردی به رسمیت میشناسند، بنابراین با یک دیدگاه اومانیستی، احزاب برای جذب آرای توده، به سمت نوعی عملگرایی حرکت میکنند و از آنجا که با خلأ یک نظام ایدئولوژیک به عنوان منبع واحدی از حقیقت و خیر مواجه هستند، به علت مواجهه با تکثرگرایی لیبرالی، ناگزیر به متابعت از خواست اکثریت و نوعی پوپولیسم میشوند؛ لذا از یک طرف این منافع و نفسانیت شهروندان است که احزاب و سران آنها را راهبری میکند و از طرف دیگر این سران احزاب هستند که به شهروندان گزینه ایدهآلی که منافع آنها را رقم میزند معرفی میکنند.
جامعهای که اسیر تاریخ است
عباس عبدی در ایران نوشت:
هر سال که به مرداد ماه بویژه به 28 مرداد میرسیم، نگرانی ذهنی خاصی پیدا میکنم. شاید گمان کنید به علت مصادف بودن با سالروز کودتا است. البته که این یادآوری ناراحتکننده است ولی علت چیز دیگری است. هرچند معتقدم که ریشه مشکلات ما عموماً داخلی است ولی در هر حال دخالتهای بیگانه نیز توانسته موازنه قوای داخلی را بهم بزند و روند توسعه کشور را با اختلال مواجه کند و از این جهت آن اتفاق؛ یعنی دخالت بیگانگان شوم و زیانبار تلقی میشود. ولی فاصله زمانی ما با آن مقطع آنقدر هست که نیازی به بروز تا این حد احساس منفی نباشد.
از آن زمان تاکنون چندین واقعه مهم رخ داده که هرکدام آنها برای امروز ما به مراتب مهمتر است. بنابراین ریشه و علت نگرانی ذهنی من چیز دیگری است. اینکه 28 مرداد یکی از مقاطع تاریخی است که هنوز زنده است و هر سال گروهی در صددند که با تحلیل یا ارائه اسنادی له یا علیه این و آن؛ ۲۸ مرداد را از تاریخ به سیاست بیاورند. به همین دلیل پرونده 28 مرداد به لحاظ سیاسی هنوز باز است. البته پرونده هیچ رویدادی به لحاظ تاریخی بسته نمیشود و نباید هم بسته شود، ولی به لحاظ سیاسی، تا این حد در گذشته متوقف شدن یک خطای آشکار است. منظور از سیاسی، یعنی آثار روز داشتن و رد و تأیید نیروهای سیاسی موجود از آن متأثر باشد. بسته شدن سیاسی پروندههای گذشته منافاتی با درسآموزی تاریخی ندارد، ولی داوری تاریخی درباره 28 مرداد به هر شکلی که باشد، اثرات سیاسی زیاد و تعیینکنندهای بر نگاه امروز ما درباره جامعه و سیاست ندارد.
متأسفانه نگاه غالب در جامعه ما معطوف به گذشته است و درباره حال و بویژه آینده بسیار کمتر بحث و گفتوگو صورت میگیرد. از آنجا که گذشته را منصفانه تحلیل نمیکنیم و بازخوانی گذشته را در خدمت سیاستهای جاری درمیآوریم، به ناچار مواجه با نتایج معکوس آن نیز میشویم. نمونهاش دوران بیست ساله رضا شاه است. کسی که منشأ تحولات مهمی در ایران بود و به یک تعبیر ایران نوین را پایهگذاری کرد، ولی هنگامی که بیگانگان او را به آن وضع خفتبار از کشور اخراج کردند، کمتر کسی از این پیشامد ناراحت شد، سهل است که مردم مسرور نیز شدند و با بدنامی از کشور رفت. ولی اکنون چرا باید یکی از شعارهای معترضان (هرچند محدود) شادباش به روح او باشد؟
به نظر بنده یک علت مهم دارد. بازخوانی سیاسی و غیرواقعی از دوره او به وسیله رسانههای رسمی و رادیو و تلویزیون در ۴۰ سال گذشته است که برای اثبات وضع موجود و به جای آنکه بر دستاوردهای خود تکیه کنند، بازخوانی سوگیرانه و غیرواقعی و غیرمنصفانه تاریخ را در دستور کار قرار دادند و نه تنها کاملاً یکسویه، بلکه تا حدی هم با جعلیات سعی کردند که تصویر سیاهی از گذشته ارائه کنند و چنین رفتاری موجب میشود که تاریخ همچنان سیاسی و زنده بماند و افراد و گروههای فعال سیاسی از منابع تاریخی برای توجیه وضع و اعتبارافزایی خود استفاده یا طرف مقابل را تخریب کنند. هر کس میکوشد که به جای بیان داشتههایش، برای خود میراث یا شجرهنامهای را در تاریخ دست و پا کند.
پناه بردن به تاریخ برای فرار از پاسخگویی درباره امروز و آینده است. ما جامعهای مانده در تاریخ هستیم. 28 مرداد که سهل است، از صدر اسلام و دوران هخامنشیان نیز هر کس برای خودش کلاهی میدوزد. حتی در مقابل جوامع دیگر نیز فقط به تاریخ خود میبالیم. ایرادی به این بالیدن نیست، اگر فقط یک بخش کوچک ماجرا باشد، ولی هنگامی که کل اعتبارمان را به تاریخ حواله میدهیم به معنای آن است که امروز دستمان خالی است. این سنگرگیری در تاریخ به نوعی سازوکار دفاعی است که درباره امروزمان پاسخی داده نشود. تاریخ و گذشته برای ما بیش از آنکه آموزنده باشد، مخدر و توهمزا شده است. در جوامع پیشرفته کمتر دیده میشود که تا این حد پروندههای تاریخی افراد و ایل و تبار آنها را پشت اندر پشت روی میز بگذارند.
ما فرق سیاست با دادگاه را کمتر مورد توجه قرار میدهیم. حتی دادگاه هم باید در مدت زمان معینی حکم قطعی و نهایی صادر کند، ولی سیاست نیاز به صدور احکام قطعی و حتی ظنی نیز ندارد. سیاست میدان حقیقت و حتی منحصر در تحقق عدالت نیست. سیاست عرصه کاهش آلام در حال و آینده است. سوء تعبیر نشود، منظور این نیست که سیاست کاری به عدالت ندارد. اتفاقاً بدون سیاست به عدالت نمیرسیم. ولی فراموش نکنیم که اگر بشر در صدد اجرای تاریخی عدالت باشد، هیچگاه به نتیجه نخواهد رسید. زیرا هیچ موضوعی نیست که تاریخ به صورت منصفانه و بیطرفانه در آن مورد قضاوت قطعی کرده باشد. به همین دلیل است که همیشه امکان خوانشهای جدید از تاریخ و گذشته پیش روی ماست. حتی مدارک جدید نیز از تاریخ کشف و عیان میشود. بنابراین پرونده موضوعات تاریخی همیشه باز است و هیچگاه به نتایج قطعی نخواهد رسید و ما نمیتوانیم زندگی امروز و فردای خود را بر این احکام غیرقطعی و سوگیرانه بنا کنیم.
شاید بپرسیم که یک پدیده و اتفاق سیاسی کی به تاریخ میپیوندد و باید از عرصه سیاست روز دور شود و به تاریخ بپیوندد؟ پاسخ ساده نیست. بنده هم برای آن جواب قطعی ندارم. ولی به گمانم اگر نگاهمان را معطوف به آینده کنیم و کمتر نوستالژی گذشته را داشته باشیم و به تناسب به پشت سر نگاه کنیم، مسأله حل میشود. ما آنقدر در تار و پود درسآموزی از گذشته هستیم و در امواج آن غرق میشویم که توجه نداریم این درسآموزی را برای امروز و آیندهمان میخواهیم و اگر قرار باشد امروز و آینده بیایند و بروند و ما همچنان در پیچ و خم دادگاه تاریخ باشیم، از هدف اصلی بازماندهایم.
پلنگ های شاخ دار علیه ستاره ها
محسن مهدیان در رسالت نوشت:
سخنان آقای کیانیان در تشییع جنازه مرحوم دری برای خیلی ها به غایت اعجاب انگیز بود. حداقل از جناب کیانیان انتظار نمی رفت. خیلی فکر کردم این سخنان را باید چطور تحلیل کرد؛ اینکه«در این 40 سال حتی یک روز خوش هم ندیدم.» سخن درشتی بود؛ حتا اجازه نمی داد پاسخ دهیم. چه چیز را باید پاسخ می دادیم؟ مثلاً می گفتیم نه اشتباه می کنید، در این 40 سال روز خوش هم داشتیم؟ بی معنی بود. باید رها می کردیم.
تا اینکه چند روز پیش گوشه ای از مراسم عروسی خانم پاکدل و آقای کاظمی هم منتشر شد. پیشتر فیلم های عروسی آدم های مشهور، در شبکه های زیرزمینی و قاچاقی منتشر می شد و حالا خود عروس و داماد فیلم شان را منتشر کردند تا در معرض قضاوت باشند. تا آنجا که یک سلبریتی دیگر می نویسد: «آقای کاظمی این خانم خیلی از سرت زیاده و به خانم عروس هم می گوید کاش کمی بیشتر صبر می کردی.» به همین اندازه زشت و زننده. این دو ماجرا تنها گوشه ای از حوادث اخیر زندگی سلبریتی هاست. اما غرض این یادداشت نقد ایندو رفتار نیست. ماجرا فراتر از این وقایع است. همه آسیب های دنیای سلبریتی به کنار، امروز ماجرای غم انگیز تری در حال شکل گیری است که ایندو خبر را هم باید در همین درگاه تحلیل کرد. در روزگاری به سر می بریم که خود سلبریتی ها نیز کم کم مسخ خواهند شد و تغییر شکل می دهند. روزگاری که پلنگهای شاخ دار علیه ستاره ها برمی خیزند.
به زودی با پدیده عبور از سلبریتی مواجه خواهیم بود. این افراد که به شاخ ها و پلنگ های اینستاگرام شهره اند همه امتیازشان را از هنجار شکنی می گیرند. اساسن لاکچری ها، خالکوبی ها، مو هدهدیها و پورشه سوارها ورقاصه ها نسل جدید سلبریتی ها را شکل می دهند.این افراد از هیچ قاعده هنجاری پیروی نمی کنند و همه هنرشان فاصله گرفتن از ارزش های نهادینه شده اجتماعی است.دنیای امروز دیگر دنیای ستاره ها هم نیست. دنیای اغوا گری است. ستاره ها در یک حوزه رشد کرده و دارای مهارتاند. ستاره بودن یعنی توانایی و استعداد درخشان و خارق العاده در یک هنر داشتن. اما اغوا گری نیاز به هیچ مهارتی جز شورشی بودن ندارد؛ شورش علیه فرهنگ مسلط جمعی. فالش زنی شهرت زاست.
پلنگ های شاخ دار از همه چیز اعتبار زدایی می کنند و رشدشان نیز در همین قدرت قاعده شکنی است. هیچ کس نمی داند تتلو با این همه توهین و تحقیر و بدریختی و غیره چرا شهرت پیدا می کند؛ هیچ نیست جز شورشگری. پلنگ ها و شاخ های اینستاگرام چهره های به غایت معمولی و غیره ستاره ای اند که بدون هرگونه استعدادخاص یا امتیاز ویژه ای شهرت یافته اند و امروز بازارگردانی می کنند و پدیده اینفوئنسرها را در تبلیغات سوداگرانه شکل داده اند.
و اما آسیب بزرگ اینجاست که جریان سلبریتی سنتی ما چاره ای ندارد جز حرکت در مسیر پلنگ های شاخ دار. در غیر اینصورت از شهرت می افتند. امروز کیانیان نیز مجبور است نقد وضع موجود را با تعابیری شبیه تتلیست ها بیان کند: 40 سال است ....
امروز سلبریتی ها نیز در حال مسخ شدن هستند چون باید برای بقای خود، با این موج جدید شهرت فزایی همراه شوند. شهرتی که در هنجار شکنی و سرکشی نهفته است.
تا دیروز مهمترین آسیب سلبریتی ها این بود که زندگی شان الگوی بخشی از جامعه می شد اما امروز ماجرا بسیار غم انگیز تراست چون خود سلبریتی ها نیز مجبورند برای شهرت بیشتر زندگی نمایشی پیدا کنند و اینبار زندگی نمایشی شان به جامعه منتقل می شود. مثل مراسم عروسی خانم پاکدل و اظهارات اخیر آقای کیانیان. حال آنکه زندگی نمایشی او هیچ چیز جز شورشی بودن نیست. بگذریم که امروز مسئولان ما هم برای موثر بودن مجبورند سلبریتی طور وارد رقابت لایک خوری شوند. نمونه اش عکس سلفی نماینده ها با خانم موگرینی یا جشن فلان نماینده به خاطر افزایش تعداد فالورها و غیره.
با مردم حرف نزدیم
علیرضا رحیمی در اعتماد نوشت:
اساسا بررسی مسائل امنیتی و انتظامی در اولویت کاری کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس قرار دارد و این کمیسیون بنابر وظایف ذاتی و قانونی خود، هرگونه تجمع اعتراضی و ایجاد ناامنی در اقصا نقاط کشور را با نظرداشت میزان اهمیت آن مدنظر قرار داده و بررسی میکند. در این میان درحالیکه بعضی انگیزه و علل اصلی ناآرامیهای اخیر را مسائل معیشتی و اقتصادی عنوان میکنند، به نظر میرسد برخی مسائل سیاسی نیز در این خصوص حائز اهمیت بوده است. به هر حال فضای کلی حاکم بر کشور بر مشکلات و مطالبات اقتصادی تاکید دارد اما طبیعتا هنگامی که این مطالبهگریها به سطح اعتراضات اجتماعی میرسد، مسائل و مطالبات سیاسی نیز مطرح میشوند.
در این میان باید توجه داشته باشیم که حتی اگر انگیزه سیاسی منجر به اعتراض بخشی از جامعه شده باشد، اقدامی خلاف قانون صورت نگرفته و قانون اساسی مطالبهگری سیاسی از سوی شهروندان را به رسمیت شناخته است. هرچند آنچه حائز اهمیت است، این است که این رفتار اجتماعی ضابطهمند و قانونی باشد تا احیانا این اعتراضات مخل امنیت کشور نباشد؛ هرچند تلاقی و تقاطع انگیزههای مختلف در اعتراضات عمومی و مدنی میتواند منجر به انحراف اعتراض اکثریت شده و خواست اکثریت بهسمت مطالبه اقلیتی کوچک منحرف شود.
نکته دیگر این است که اگر محور همه امور قانون اساسی باشد، از طرفی باید حق اعتراض شهروندان به رسمیت شناخته شود و از دیگر سو اعتراضکنندگان نیز باید امنیت کشور و دیگر شهروندان را رعایت کرده و مانع از ایجاد ناامنی شوند. همزمان درحالی که در برخی از این تجمعات، شعارهایی در حمایت از حکومت پهلوی شنیده شد، به نظر میرسد علت اصلی آن عدم اطلاعرسانی دقیق و عدم انتقال تجربه سیاسی به نسل جدید باشد. آنچه مسلم است در طول ٤٠ سال گذشته تجربه سیاسی به نسلهای جدید، نه به صورت تجربی و نه بهشکل نوین منتقل نشده و امروز شاهد نوعی خلأ تجربی در میان نسلهای جدید پس از انقلاب هستیم و این گروه از جامعه که نسل جوان را تشکیل میدهند...
اولا نمیدانند فضای حاکم بر کشور در دوران پیش از انقلاب چگونه بوده، درثانی نمیدانند در دوران انقلاب چه فرآیندهایی طی شده و انقلاب اسلامی چگونه به پیروزی رسیده و ثالثا نمیدانند فضای حاکم بر کشور در دوران پس از پیروزی انقلاب بهچه نحو طی شده است؛ لذا قاعدتا یکی از علل بیان چنین شعارهایی که البته بهصورت پراکنده به گوش میرسد، همین عدم انتقال تجربه سیاسی به نسلهای جدید بوده و اینکه با مردم حرف نزدیم!
در این میان به نظر میرسد خلأ مهم یا مقصر اصلی بروز این وضعیت عدم فعالیت احزاب بهصورت حرفهای است. البته آزادی احزاب وجود دارد اما اگر احزاب به معنای واقعی کلمه به شکوفایی میرسیدند، امروز شاهد این اتفاق نبودیم. علاوه بر این، نقش دستگاههای تبلیغاتی و فرهنگی نیز در انتقال تجربه سیاسی به نسلهای جدید غیرقابل انکار است. امروز دستگاههای مختلف فرهنگی کشور و بهخصوص صداوسیما وظیفه خطیری در این خصوص برعهده دارند و در این سالها نیز موظف بودند در راستای انتقال این تجارب سیاسی تلاش کنند که متاسفانه آنچنان که باید و شاید در انجام وظایف ذاتی و قانونی خود موفق نبوده و متاسفانه کوتاهی کردهاند.