گروه جهاد و مقاومت مشرق -
جانا
«امان از روزی که به خانه میآمد و میدید فهیمه سرپاست و کار خانه کرده است. از نظر محرم، فهیمه باید استراحت مطلق میکرد. نمیتوانست ببیند فهیمه با آن حالش کار کند. فهیمه جرأت نداشت ظرف بشوید، جارو کند و غذا بپزد. همه کارها را محرم انجام میداد. یک شب که از میهمانی برمیگشتند، دل درد شدیدی گرفت و حالش بد شد. به خودش میپیچید و ناله میکرد. احساس بدی داشت. محرم دستپاچه شده بود. لباسش را به سرعت پوشید. اول رفت دنبال مادر فهیمه، بعد هم مطب دکتر. فهیمه که بد حال میشد، محرم تا چند روز حالش خوش نبود.» «جانا؛ شهید محرم ترک»، نوشته منصوره قنادیان، کتابهای مربوط به مدافعان حرم را منتشر کرده است. این کتاب زندگی شهید محرم ترک را روایت میکند. شهید محرم ترک متولد سال 1357 اصالتا اهل شهرستان ازنا از استان لرستان بود. وی در سال 1377 وارد سپاه شد و در زمره پاسداران انقلاب اسلامی و مشخصا از اعضای نیروی قدس و نیروهای برونمرزی سپاه انقلاب اسلامی شد. از آنجایی که شهید محرم ترک مربی تخریب و استاد دانشکده بوده و در مأموریتهای برونمرزی زیادی شرکت میکرد.
شاهرگی برای حریم
«حالا هم اینقدر دم از شهادت نزنید که مال این حرفا نیستید. بگید اگه شهید شدید چی به من میرسه؟» حمید گفت: «مصطفی جان هر چی دارم مال تو.» گفتم: «نه، اون چیزی که خیلی برات با ارزشه رو بگو.» گفت: «من یه چفیه دارم که برام خیلی با ارزشه.» گفتم: «چی!؟ یه چفیه!؟ قرآن و پول و این همه چیز با ارزش داری، اون وقت یه چفیه؟» گفت: «این چفیه از همه چیز برام مهمتره، از دست آقا گرفتمش.» با یک عشقی میگفت از دست آقا گرفتمش که تازه فهمیدم عشق به ولایت یعنی چه. برایم خیلی جالب بود. با ارزشترین چیزی که در آن شرایط سخت داشت، یک چفیه بود. آن هم تنها به خاطر عشق به آقا. این کتاب، زندگی شهید حمیدرضا اسداللهی را از زبان همسرش روایت میکند. سمانه خاکبازان در ۱۹۲ صفحه این کتاب را به نگارش درآورده و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است. حمید از ابتدای زندگیاش راه قرآن را پیش گرفت و به حفظ و قرائت قرآن پرداخت. او هیچگاه درگیر زندگی مادی نبود و خود را در برابر مشغلههای دنیوی رها میدید. او یکی از پیشگامان راهپیمایی اربعین بود و همواره خود را وقف این امور میکرد.
خداحافظ سالار
کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات پروانه چراغنوروزی همسر سردار سرلشکر شهیدحاجحسین همدانی، قافله سالار مدافعان حرم است که به زندگی و فرازونشیبهای این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال ١٣٩٤ ختم میشود. شروع کتاب از سال 90 و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز میشود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه 40 ادامه مییابد. این کتاب حاصل 44 ساعت مصاحبه با همسر شهید است که نوع روایت داستانی هیچ دخل و تصرفی در آن نشده است. زندگی شهید همدانی پر بود از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده است و بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس سه لشکر سپاه در سالهای دفاع مقدس، و ماموریتهای متعددی ازجمله حضور وی در آفریقا و نهایتا دفاع از حرم اهلبیت(ع) در سوریه میپردازد. همه اینها در کنار شنیدنیهای قصه حرم و مقابله با تکفیریها در کتابی بهعنوان «خداحافظ سالار» جمع شده است. این کتاب به قلم حمید حسام نوشته شده و نکته مهم زندگی عاشقانهای است که این شهید با همسر و فرزندانش داشته است.
سرّ سَر
این کتاب درباره زندگی شهید اسکندری از زبان همسرش و به قلم نجمه طرماح روایت شده است. در بخشی از این کتاب آمده است: «همه چیز برایم 30 سال به عقب برگشت. حال و روز خانمهایی که دورورمان بودند و با شنیدن خبر شهادت همسرشان یکباره دنیای قشنگ آرزوهایشان فرو میریخت، بعد از سالها برای من اتفاق افتاد. خاطرات خانم دهبزرگی هم از همین دست بود با این تفاوت که پسر کوچکش طعم داشتن پدر را نچشید و تصویری از آن در ذهن نماند و علیرضا و فاطمه و زهرا نفسشان به نفس بابا بسته بود.» روایت کتاب «سِّر سَر» ماجرای زندگی عاشقی است که به معشوق میرسد. ماجرایی که از روزهای تجرد عبدالله شروع میشود و به روزهای سخت جنگ میرسد و روزهای بعدش که عبدالله دست از تلاش برای وصال بر نمیدارد. اما در این کتاب داستان از قول راوی دیگر یا به تعبیری روی دوم سکه نقل میشود. متن کتاب «سِّر سَر» از قول همسر سردار روایت میشود، روایتی شنیدنی که چند ویژگی خاص دارد. ویژگیهایی که میتوان آن را از محاسن کتاب به حساب آورد. راوی در همه برهههای زندگی روایت دارد، حرفهایی که متناسب هستند و در جایی به خلاصهگویی و در بخشی زیادهگویی ندارد.
قصه دلبری
این کتاب مخاطب را غافلگیر خواهد کرد؛ چه آنهایی که شهید محمدخانی را میشناختند و چه آنهایی که او را نمیشناختند! درواقع این کتاب روایت عاشقانه پنج سال زندگی مشترک با شهید محمدخانی است. شهید محمدخانی پیش از شهادتش به همسرش گفته بوده: «وقتی شهید شدم خاطراتم را در قالب «نیمه پنهان ماه» در انتشارات روایت فتح چاپ کن» و به همین خاطر روی بعضی از خاطرات تاکید داشته که همسرش تعریف کند و بعضی را نه. از تیپش خوشم نمیآمد. دانشگاه را با خطمقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار 6 جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقهگرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهیاش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری میانداخت روی شانهاش، شبیه موقع اعزام رزمندههای زمان جنگ. وقتی راه میرفت، کفشهایش را روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر میدیدمش. به دوستانم میگفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه 60 پیاده شده و همون جا مونده!»
*فرهیختگان