به گزارش مشرق، «دستکش ننه عصمت» چند سالی هست که تبدیل به یکی از نمادهای جشنواره مردمی فیلم عمار شده است.
«ننه عصمت» بانوی یزدی است که در دوران دفاع مقدس برای رزمندهها دستکش میبافت و پس از جنگ نیز برای سربازان لب مرز و مدافعان حرم دستکش میبافد.
دستکشهایی که «ننه عصمت» میبافد، طی سالهای اخیر به عنوان جایزه ویژه جشنواره عمار به فیلمسازان و فعالان جبهه فرهنگی انقلاب اهدا شده است و تاکنون چهرههایی نظیر مسعود دهنمکی، محمدباقر مفیدیکیا، محسن اردستانی رستمی و مهدی نقویان موفق به دریافت آن شدهاند. امسال این جایزه به زهرا چخماقی، خبرنگار صداوسیما رسید. خبرنگاری فعال که سهم بسزایی در اطلاعرسانی و حمایت از رویدادها و تولیدات فرهنگی و هنری جبهه فرهنگی انقلاب داشته است. به این بهانه به گفتوگو با او نشستیم.
***
به عنوان نخستین سوال به نظرم خوب است بحث را با چگونگی ورود شما به عرصه کار خبری آغاز کنیم. مادر شما یکی از گویندههای سرشناس خبر در سالهای بعد از انقلاب بود؛ حضور ایشان در این حوزه چقدر در جذب شما به کار خبری موثر بود؟ این را هم از لحاظ آشنایی با این فضا و هم از لحاظ زمینهسازی ورودتان به این حوزه میپرسم.
هم مادرم و هم پدرم در ورود من به این فضا موثر بودند. خیلیها پدرم را ندیدهاند و او را نمیشناسند، ایشان روی آنتن نبودهاند و پشت صحنه حضور داشتهاند. پدر و مادرم در صداوسیما با هم آشنا میشوند، بعد ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و به کار ادامه میدهند. ما بچهها مخصوصاً من و خواهرم زینب، به خاطر اینکه بچههای اول بودیم، حضور و زندگی در محیط رسانهای و صداوسیما را خیلی تجربه کردهایم.
بیشتر بخوانیم:
نهمین عمار در نهمین روز دی
روایت مجریان زن تلویزیون از دیدار با رهبر انقلاب
تصور کنید حتی مدرسه ما کنار صدا و سیمای مرکز خلیجفارس در بندرعباس بود. ما به آنجا میرفتیم تا کار پدر و مادر در آنجا تمام شود و به خانه برویم. پدرم برنامهساز بود و در آن دوران یک وقتهایی متناسب با برنامههایی که میساخت، همچنین با توجه به سن و سالمان از ما برای پیش بردن برخی برنامههای مخصوص کودکان استفاده میکرد. مثلاً ایشان ساخت جُنگی را برای روزهای جمعه بر عهده داشت، به من میگفت «زهرا بیا و اسم نقاشیهای بچهها را همان گونه که دوست داری بگو»، من هم شروع میکردم: «بچهها این نقاشی را که میبینید مینا کشیده است و از میناب فرستاده است. مینا ۹ سال دارد، آفرین چه نقاشی قشنگی». اینگونه تمرین میکردم. پدرم شرایط خوبی را برای اینکه من و هر کدام از اعضای خانواده به محصولات فرهنگی دسترسی داشته باشیم، فراهم کرده بود. از طرف دیگر مادرم در استودیو خبر میخواند و گاهی من با اجازه در اتاق فرمان میایستادم و نگاه میکردم یا همراه مادرم برای تهیه گزارشی تا جایی میرفتم و برمیگشتم. همه اینها در ذهن من مانده است. به یک برهه رسیدیم که در دوران نوجوانی پدرم به ما گفت کمکم یک حرکتی بکنید، مثلاً زهرا تو که میگویی قصه را دوست داری، خودت تمرین کن و ببین آیا میتوانی یک چیز مانند خاطره یا یادداشت بنویسی تا در نشریهای چاپ شود؟ پدرم خودش از دوران نوجوانی اهل نوشتن بود و مطالب متعددی برای مطبوعات میفرستاد که همگی چاپ میشدند و اغلبشان را در آرشیو خود دارد. در سالهای جوانی هم برای مجلات توفیق و گلآقا مطالب و اشعار طنز مینوشت که چاپ میشد. درباره خودم این را بگویم مثلاً در دوران دبستان جزو دانشآموزانی بودم که خوب انشا مینوشتم و میخواندم. یادم هست یکبار در کلاس پنجم خانم معلم بعد از انشایم پای دفترم نوشت: «زهرا جان! امیدوارم روزی تو را به عنوان یک مجری موفق در تلویزیون ببینم» و خب! این هم از خاطرات خوبم شد. من بشدت اهل خواندن مجله مخصوصاً فرهنگی و هنری بودم؛ «کیهان بچهها»، «سروش کودکان»، «سروش نوجوان»، «مجله باران» و «سلام بچهها» اینها مجلات مختص ما بودند. در نوجوانی «نشریه فیلم» را که هر ماه پدرم میخرید با علاقه میخواندم. به این شکل در آن فضا قرار گرفتیم. در مدرسه هم پیگیر اجرای تئاتر و راهاندازی گروه سرود بودم.
اجرا را هم از همان نوجوانی شروع کردید؟
به یاد دارم یکبار در دوره نوجوانی، پدرم در حال ساخت برنامهای برای نوجوانان در شبکه یک بود؛ یک برنامه سرگرمی که مسؤولیت بخشهای مختلف آن با پدرم بود و او از من و خواهرم به عنوان کمک استفاده میکرد. برای مثال زینب مجری بود و من گزارشگر بودم و این برنامه به مدت یکسالونیم از شبکه یک پخش میشد. عنوان آن برنامه «موج، موج، مروارید» بود؛ برنامهای که بخش مسابقه و سرگرمی هم داشت و ما نامههای زیادی از سراسر ایران از مخاطبانش دریافت میکردیم و انرژی میگرفتیم. بسیاری از آن نامهها را هنوز پدرم نگه داشته است. در جشنواره استانها که هر سال برگزار میشد و به بهترینهای مراکز جایزه میدادند این برنامه از لحاظ کارگردانی اول شد و به پدرم جایزه دادند، برای اجرا هم به من و خواهرم هدیه دادند. از سال ۷۶ به بعد که پدرم بازنشسته شد، ما به تهران آمدیم. وقتی به تهران آمدیم به دوران دبیرستان رسیده بودم و دیگر حس خاصی نسبت به کار مادرم نداشتم؛ حتی گاهی گله هم داشتم زیرا احساس میکردم ما او را کم میبینیم و نمیتوانیم خیلی در کنار هم باشیم. به همین خاطر ما هم سرگرم درس و مشق خودمان شدیم و هر کسی رشته مورد علاقه خودش را خواند. من در اصفهان رشته پتروشیمی نفت قبول شدم و بعد از دو سال و نیم با بیعلاقگی فوقدیپلم گرفتم و برگشتم؛ اصلاً نمیدانستم چرا آن رشته را انتخاب کردم!
ورودتان به خبرنگاری از همین مقطع بود؟
سال ۸۳ یا ۸۴ بود که پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، مادرم به من و خواهرم پیشنهاد کرد که به باشگاه خبرنگاران برویم، زیرا ورود به آن و گذراندن دوره خبرنگاری در آن برای همه آزاد است و شرایط خاصی ندارد، بنابراین آن را به ما پیشنهاد کرد و گفت «تا پیدا کردن شغل مناسب و مورد علاقهتان در باشگاه خبرنگاران باشید اصلاً شاید از فضای کار خبر هم خوشتان آمد و همانجا مشغول شدید». راستش در اوج بیعلاقگی سراغ این کار رفتم و در باشگاه خبرنگاران دوره گذراندم، امتحان دادم و پذیرفته شدم. استاد من آقای مرتضی حیدری بود. آقای حیدری میدانستند مادر من از همکارانشان هستند ولی هیچ فرقی بین ما و دیگران نگذاشت. بعد از حضور در باشگاه هر کس باید متناسب با علاقهاش حضور در یکی از حوزههای خبری را انتخاب میکرد و من هم سراغ فرهنگ و هنر رفتم که ذهنم نسبت به آن آشنایی بیشتری داشت. بعد از ۳ سال فعالیت در سرویس فرهنگ و هنر باشگاه، کمکم رشد کردم، گزارشهای خبری و مکتوب زیادی آماده کردم و به لطف خدا بارها مورد تقدیر قرار گرفتم. سال ٨٨ خبرنگار گروه سیاسی شدم، بعد از حدود یکسال فعالیت در سرویس سیاسی مجدد به سرویس فرهنگ و هنر برگشتم و آنجا به عنوان دبیر سرویس و جانشین سردبیر مشغول شدم و مهمترین کارم کمک به خبرنگاران تازهکار برای انجام و تجربه تهیه گزارشهای تصویری بود. از نوشتن سناریو تا خواندن نریشن و تدوین تلاش میکردم کمکشان کنم تا زودتر راه بیفتند. بعد از آن کمکم و با گذراندن مراحل ابتدایی و انجام تست، اجرا را شروع کردم. در همه این موارد باشگاه ما را برای پیشرفت کردن هل میداد. سال ۹۰ بود که من نخستین اجرای خودم را در شبکه ۵ انجام دادم، بعد مجله خبری شبکه یک و بعد از آن در سال ۹۳ جذب سازمان صداوسیما شدم، به عنوان نیروی برنامهای (حقالزحمهای) همراه با تعداد دیگر از خبرنگاران قدیمی باشگاه به خبرگزاری صداوسیما معرفی شدیم. برای خواهرم نیز شرایط مشابهی رخ داد تا اینکه خیلی اتفاقی از سال ٩٤ با هم در خبرگزاری صداوسیما همکار شدیم و میتوانم بگویم زینب همیشه بهترین راهنمای من در مسیر حرفهایام است و از او یاد میگیرم. هر چند روحیه و سبک کاری و قلمش با من تفاوتهای زیادی دارد.
پس یعنی ما نباید خانم زهرا چخماقی را مانند بسیاری از افرادی بدانیم که از رانت بستگان استفاده کردهاند؟
رانت به نظرم استفاده کردن از یک موقعیت برای پیشرفت سریع و آسانسوری است، در حالی که خبرنگاری اصلاً چه شغلی است که آسانسور بخواهد؟! غیر از سختی و مشقت مگر دارد؟ یعنی آن ۲ دقیقه روی آنتن بودن، ارزش آن همه استرس و سختی را دارد؟! رانت یعنی آسان شدن کارها و تسهیل برای پیشرفت، رانت یعنی شرایط راحت کاری، در حالی که این خبرها در وادی خبرنگاری نیست.
الان که به عنوان خبرنگار یک برنامه تخصصی را در حوزه فرهنگ و هنر به نام «کلاکت» تولید میکنید، سعی کردید در زمینه کسب دانش حوزههای تخصصی هم ورود کنید؟
حقیقت این است که باید نسبت به جایی که هستم و آنچه میدانم بیشتر تلاش کنم. این اتفاق باید زودتر هم میافتاد. درگیر شدن من در کار کمی من را از حوزههای تئوریک و مطالعات تخصصی فرهنگی کمی دور انداخته است، البته من همزمان با کارم در سال ۸۶ در رشته خبرنگاری دانشگاه علمی- کاربردی خبر قبول شدم و تحصیلاتم را در این زمینه ادامه دادم.
معمولاً روال انتخاب سوژهها و تهیه گزارش در تلویزیون به چه شکل است؟ منظورم این است که سوژهها کنشمحور انتخاب میشوند یا واکنشمحور؟
ما با خبر پیش میرویم؛ بعضی وقتها انتشار یک خبر بهانهای میشود که ما برویم و یک گزارش تولیدی از آن تهیه کنیم و روی آنتن ببریم. یک وقتهایی خودمان آن خبر را تولید میکنیم و سراغ سوژه میرویم. شخصاً ترجیحم کنشگری است اما به نظرم فضای تلویزیون بیشتر واکنشمحور است.
در انتخاب سوژهها مشورتپذیر هستید؟ اصولاً مشورتپذیری در خبرنگاری خوب است یا خیر؟
بله! من مشورتپذیرم و به نظرم مشورتپذیری خوب است؛ اگر کسی سوژه جذابی بدهد دنبال میکنم اما اهل سفارشی کار کردن هم نیستم! گاهی هم باعث دلخوریهایی میشود اما میگذرد. این را هم بگویم همیشه با میل و افتخار از آثار ارزشمند هنر انقلاب و نیز آثار فاخر، اصیل و قابل قبول هنرمندان در عرصههای مختلف در گزارشهایم حمایت میکنم.
کار کردن با اهالی فرهنگ و هنر به واسطه روحیه خاص و منحصر به فردی که دارند ظرافت بیشتری میطلبد. برای شما پیش آمده که از آنها و همچنین مخاطبان بازخورد مثبت یا منفی در زمینه گزارشها و خبرهایی که تولید کردهاید، دریافت کنید؟
هم سر و کار داشتن با اهالی فرهنگ و هنر ظرافت خاصی میخواهد و هم بازتابی که ما از مخاطب میگیریم متفاوتتر است. تمرکز مخاطب بر پیگیری اخبار اهالی هنر بیشتر و متنوع است؛ به همین خاطر من واکنش و قضاوت زیاد میبینم، یعنی هم بد و بیراه زیاد میشنوم و هم در کنار آن تعریف و تمجید وجود دارد که آن هم کم نیست. به طور طبیعی اغلب بازتاب منفی بیشتر از واکنشهای مثبت به چشم میآید. سختی کار ما از آن نظر بیشتر است که باید مخاطبمان را قانع کنیم که چرا به این موضوع میپردازیم و وقتی به یک موضوع میپردازیم، هدفمان آن موضوع یا شخص نیست، بلکه هدف یک فکر و یک جریان است اما به طور کلی چه از بازخوردهای مستقیمی که دریافت کردم و چه از بازخوردهای غیرمستقیمی که به واسطه قرار گرفتنم در برخی موقعیتها به دست آوردهام، احساس میکنم شناخت خوبی نسبت به شخصیت و کار من پیدا شده و راستش را بخواهید، وقتی سبک و سنگین میکنم، احساسم این است که وزنه آن حس اعتمادی که نسبت به من جمع شده، بهرغم سختیها، خوشبختانه بیشتر و سنگینتر است.
مصداقی از واکنشهای منفی هنرمندان هم در ذهن دارید؟
در فضای مجازی چند وقت پیش اتفاقی افتاد که من در گزارش «داغهای مجازی» به ویدئویی اشاره کردم که آقای پرستویی در صفحهشان منتشر کرده بودند. ویدئو هم به لحاظ مواضع خبری و هم به لحاظ منبع خبری نادرست بود. من این را مطرح کردم. جالب است که اسم آقای پرستویی را هم نیاوردم و گفتم در صفحه یکی از چهرههای شناختهشده این ویدئو منتشر شده است. بعد از این ماجرا ایشان در حالی که عصبانی و ناراحت بودند، به من زنگ زدند. هرچند من خیلی تلاش کردم ایشان را به آرامش دعوت کنم اما موفق نشدم. در نهایت هم ایشان پاسخ قانعکنندهای درباره نادرست بودن منبع آن خبر به من ندادند و مکالمه با دلخوری تمام شد. فردای آن روز من با یک پرویز پرستویی دیگر مواجه شدم! ایشان برای من پیامکی فرستادند و عذرخواهی کردند و به من گفتند دیشب حال خوبی نداشتم و امیدوارم یکبار همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم و به نوعی عذرخواهی کردند.
البته این نشان میدهد که تلویزیون برای آنها اهمیت دارد.
بله! نمونههای اینچنینی زیاد داشتهایم. بهرغم همه شعارهایی که میدهند و با وجود آنکه امروز دیگر با شبکههای اجتماعی هر کسی برای خود یک رسانه دارد اما هنوز هم آنچه در رسانههای رسمی درباره آنها مطرح میشود، برایشان مهم است و آن را در وضعیت خود اثرگذار میدانند.
فکر میکنم حالا که صحبت از واکنشهای منفی شد، خوب است درباره هجمه طرفداران برخی گروههای موسیقی مثل ماکانبند به شما هم صحبت کنیم. یک نکته که به نظرم آمد و شما خودتان به کلیت آن اشاره کردید، بحث عدم تحمل نقد در جامعه بویژه در میان برخی هنرمندان است. فکر میکنید دلیل این اتفاق چیست؟
برای من مشخص شد که این حملهها رسماً از طرف طرفدارهای سفت و سخت و احساساتی گروههای موسیقی است. سفت و سخت به این معنا که کسی که در صفحه من میآمد و بد و بیراه میگفت، عکس پروفایلش دقیقاً عکس خوانندههای آن گروه بود یا اینکه عکس آن پروفایل نشان میداد سن نسبتاً کمی دارد و نقدپذیریاش احتمالاً پایین است. جالب است بگویم من فقط از همین دست طرفداران و گروه آنها بد و بیراه شنیدهام که چرا نقدمان میکنی؟ ما بهترینیم! شما حسود هستید! و.... اصلاً هم به زاویه نقد ما توجه ندارند. در حالی که پشت صحنه از خوانندهها، نوازنده و آهنگسازهای مختلف گرفته تا مخاطب عادی بازتابهای خوبی نسبت به آن گزارش دیدهام و همچنان میبینم. البته همیشه پذیرفتن تبعات بیان یکسری از حرفها پیش از اقدام، در ذهنم بوده و خودم را برای آن آماده کردهام. برای مثال پنجشنبهها که «کلاکت» من پخش میشود، جمعهها در اینستاگرام یک «من» هستم و یک عکس فلانی در کنارم همراه با جملاتی مثل «حمله تند بیستوسی به فلانی» و… و مخاطبی که گاهی بر اساس همان تیتر موضع میگیرد.
خلاصه درست است که اینها تا حدی مرا ناراحت میکند، چرا که در آن فضا امکان قضاوت درست را به مخاطب نمیدهد اما در نهایت باز هم میبینم باید حرف درست را بزنم، البته خانواده و همسری دارم که همیشه پشتیبانم هستند و با روحیه دادن نمیگذارند اذیت شوم. علاوه بر موضوع نقدناپذیری، به نظرم مشکل دیگر، سطحی بودن برخی از این افراد یعنی طرفداران سلبریتیها و حتی خود سلبریتیها است. مثلاً اینها (خوانندگان گروه ماکانبند) آمدند مرا تخریب کنند؛ در صفحهشان به موضوعات و مسائل شخصی و خانوادگی من اصطلاحاً گیر دادند! مثلاً خواننده جوان آن گروه، فامیلی بنده را مورد تمسخر قرار داد، یعنی هیچ چیز دیگری پیدا نکرد که در جواب نقد ما بگوید و با این کد مثلاً به همه هوادارانشان گفته بودند به من حمله کنند! یعنی میخواهم بگویم تا این حد نقدناپذیر و آن هم با کمترین سطح اطلاعات عمومی!
البته فکر میکنم پیامهای مثبت و انرژیبخش هم زیاد برایتان میآید.
بله! زیاد بوده، خیلی زیاد بوده است؛ برای مثال به یک برنامه میروم، میبینم یک خانم بازیگر اصطلاحاً استار با کلی عنوانهای افتخارآمیز و برنده سیمرغ بهترین بازیگر، آنجا حضور دارد و از بین همه خبرنگارانی که میخواهند با او گفتوگو کنند، میگوید «خانم چخماقی حسابش فرق میکنه» و فقط با من گفتوگو میکنند. خب! این به نوعی برای من دلگرمکننده است. این خانم بازیگر زهرا چخماقی را کجا میبیند؟ در بیستوسی و گزارشهای کلاکت میبیند که گاهی نقدهای کوبندهای هم به هنرمندان دارد. یا مثلاً من به خانه سینما خیلی نقد دارم و در گزارشهایم هم آن را اعلام میکنم ولی از همان خانه سینما و هسته مرکزی آن، پالسهای خیلی خوبی میگیرم که همین راه را ادامه بده. یا مثلاً پیامکهای دلگرمکننده و قابلتوجهی از بعضی کارگردانهای بسیار سرشناس و کاربلد دارم که هر کدامشان در سینما وزنهای به شمار میروند و هستند. ترجیح میدهم نامی از کسی نبرم و این افتخار و حس خوب را درونی نگه دارم. در حوزه موسیقی هم از اساتید زیادی خداقوت میشنوم و برای ادامه راه انرژی میگیرم. هر چند اگر اینها هم نباشد تلاش میکنم با کمک خدا راهی را که درست میدانم در این مسیر پیش ببرم. این را هم بگویم من در کلاکت هم نقدها را انعکاس میدهم و هم تعریفها و اخبار مثبت را اما طبیعی است گاهی نقدها بیشتر به چشم میآید، مخصوصاً در فضای مجازی بویژه از طرف صفحههایی که دنبال جنجال و گاهی جذب فالوئر هستند! دوست دارم مخاطب این نکته را درک کند که من خبرنگار در رسانهام و باید همانطور که از تعهد و تخصص یک هنرمند حمایت میکنم، از آسیبهای برخی افراد و جریانهای سخیف و سطحی بودن آثار هم بگویم و نقدشان کنم. میخواهم بگویم وظیفه رسانه عدالت است، نه تعریف و تمجید همیشگی.
چشمانداز شما در حوزه کاریتان چیست؟ میخواهید سردبیر شوید یا اینکه مثل مادرتان وارد حوزه گویندگی خبر شوید؟ یا اینکه اصلاً وارد فضاهای رسانهای غیر از خبر تلویزیون بشوید؟
من دوست دارم اهل خبر بتواند در چند حوزه فعالیت کند. در آن فضا گوینده در کنار کارش گاهی گزارشگری هم میکند و گاهی برای خودش دبیر و سردبیر هم هست؛ من این فضای کاری را میپسندم. برای من اصلاً این موضوع جا نیفتاده است که گوینده خبر بیاید و یک خبر بخواند و برود و از دنیای خبر و اتفاقات و تحلیل و تفسیر دور باشد که متاسفانه اغلب همینطور است. من دوست دارم تکتک بچههایی که اندک شرایطی برای اجرا روی آنتن را دارند، بیایند و اجرا کنند، به صورت زنده با میهمان گفتوگو کنند و به وقتش گزارش بگیرند و پخش کنند.
پیشنهاد اجرای برنامههای غیرخبری هم داشتهاید؟
بله! در سیما پیشنهادهای بسیاری داشتم. در خبر چون این قانون است که یا باید خبر اجرا کنید یا گزارشگری، تمایل من بیشتر گزارشگری بوده است اما پیشنهاد اجرا از سیما زیاد داشتهام، خیلی زیاد، تا حدی که گاهی میگویم این موقعیت شاید موقعیت خیلی خوبی برای من بود اما من به خاطر خبرنگاری این پیشنهاد را کنار گذاشتم.
دوست دارم در این گفتوگو سوالی هم درباره دیداری که خدمت حضرت آقا رسیدید، بپرسم. هر چند در یکی از رسانهها درباره آن دیدار صحبت کرده بودید ولی کمی هم برای ما از آن دیدار و اتفاقاتی که در آن افتاد، بگویید.
ماجرای آن دیدار این بود که من یک روز برای تهیه گزارش رونمایی از کتاب فرنگیس که در دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری بود، رفته بودم که نزدیک دفتر دیدم خانمها مژده لواسانی، راحله امینیان، ستاره قطبی، فضهسادات حسینی و ندا ملکی هم آمدهاند. ابتدا فکر کردم آنها نیز مثل بقیه میهمانها برای این دیدار دعوت شدهاند اما اواسط جلسه یک نفر از مسؤولان برنامه پیام داد که بمانید چرا که بعد از مراسم قرار است به دیدار آقا برویم. من خیلی خوشحال شدم اما باز هم فکر نمیکردم ما قرار است ایشان را از نزدیک زیارت کنیم. رفتیم و نماز جماعت را همراه همه خانمها که حدود ۵۰ نفری میشدند آنجا خواندیم و بعد از نماز دیدیم رهبری گروه به گروه با خانمها گفتوگو میکنند. ما ۶ نفر [منظور خانمها چخماقی، لواسانی، امینیان، قطبی، ملکی و حسینی است] هم در کنار هم ایستاده بودیم تا گفتوگوی ما یکجا شود. ایشان را دیدیم که خیلی اتفاق خوبی بود و من جمع را به ایشان معرفی کردم. ایشان شروع کردند و گفتند «خب! از رسانه هستید، موفق باشید. من هر وقت شما را با این چادر در تلویزیون میبینم برای شما دعا میکنم. فقط این حجابتان را حفظ کنید. حواستان به این پوشش و حجابتان باشد، که من وقتی شما را با این حجابتان میبینم، کیف میکنم و دعایتان میکنم. ما ۴۰ سال است که با همه سختی ایستادهایم و شما هم با همین پوشش و همین حجابی که دارید بایستید و خدا کمکتان خواهد کرد». بعد از آن هم از ایشان انگشتری به یادگار گرفتیم، لحظه بسیار فوقالعادهای برای من بود. بعد از آن دیدار هم یک احساس تکلیف دوچندان به من دست داد که بخش مهمی از آن درونی و شخصی است.
راستی شما در این مدت که داور بخش «فیلم ما» جشنواره فیلم عمار بودهاید، فضای عمار امسال را چگونه میبینید؟
من فقط فیلمهای بخش «فیلم ما» را دیدهام که مردم عادی میسازند و میفرستند. سوژههایی متنوع که با کمترین امکانات حرفهای ساخته و پرداخته شدهاند و در میانشان کارهای خوبی دیدم. به طورکلی جشنواره عمار خوشبختانه در حال رشد است و این برای خیلیها محسوس است و آینده خوبی انشاءالله برای آن متصور هستم.
*وطن امروز