به گزارش مشرق، بیست و ششمین محفل شعر قرار با حضور یوسفعلی میرشکاک، ناصر فیض، غلامرضا آقاسی، فضه سادات حسینی، حامد خاکی و جمعی از شاعران و علاقه مندان این حوزه برگزار شد.
یوسفعلی میرشکاک در ابتدای این مراسم با بیان خاطرهای از کودکیاش گفت: بنده در خیرآبادکه بین کرخه یا شاوور و از طرفی بین اندیشمک و شوش به دنیا آمدهام. تا ششم ابتدایی در روستا تحصیل کردم و بعد از آن برای ادامه تحصیل به دزفول رفتیم که حاصلی هم نداشت و در ادامه کلهمان بوی قرمه سبزی گرفت و انقلابی شدیم.
*چارهای جز شاعری نداشتم
یوسفعلی میرشکاک با اشاره به اینکه شاعر شدنش موروثی است گفت: در خانواده ما برخلاف فقر، آزادگی بود. پدرم سواد داشت و در روستا سواد داشتن مثل این بود که آدم در تهران آنتن از کلهاش بیرون بزند. روستا که بودیم هر هفته یک بار در خانه ما شاهنامه خوانی بود تا جایی که خود من در کلاس سوم میتوانستم شاهنامه بخوانم. پیشنهاد میکنم به شاعران جوان وقت بگذارند و شعر حفظ کنند مثل دیوان سعدی، دیوان حافظ و… بخوانند چرا که خواندن و حفظ زیاد اشعار باعث میشود ذهن ناخودآگاه واکنش نشان دهد. ما هم از این قضیه مستثنی نبودیم و چارهای نبود جز شاعری. از ما نُه برادر، پنج نفر شاعر هستیم و خواهرها هم همه شاعر هستند. البته یکی از خواهرانم فقط شعر عربی میگوید.
وی ادامه داد: خاطرهای برایتان تعریف کنم از اولین بیتی که سرودم. کدخدای روستای ما دامادی داشتکه از لحاظ مالی در وضع بسیار خوبی قرار داشت. او ماشین گران قیمتی داشت که هر وقت به روستا می آمد، ما بچه ها دور ماشین او جمع می شدیم. یک بار که به روستا آمد ما سرگرم بازی بودیم و متوجه رفت و آمد او نشدیم. من به محض اینکه متوجه رفت و آمد او شدم، روی درب خانه کدخدا با زغال نوشتم: «فلانک پانفتی / کی اومدی، کی رفتی» که به خاطر همین بیت کتک سختی هم خوردم.
این نویسنده و شاعرکشورمان با اشاره به فضای مبارزاتی شهر دزفول قبل از پیروزی انقلاب اسلامی گفت: دزفول دو نوع نیروی مبارز داشت. یکی گروه کنفدراسیونها بودند که بزرگترین مائوئیستهای وقت بودند مثل آقای شکرالله پاک نژاد، ناصر رحیمخانی و…. دیگری گروه مبارزان مذهبی بودند مثل شهید مومن، شهید نژادغفار که ما هم با این جماعت پیوند خوردیم.
میرشکاک افزود: در کل فرهنگ مبارزه قبل از انقلاب خواه ناخواه قدری بوی چپگرایی داشت اما نه به معنای مذموم سیاسی الان بلکه به معنی عدالت طلبانهاش و همین باعث شد که گروهها با یکدیگر هم جهت شوند و شاه را بیرون کنند. انقلاب که شد ما و البته همه فکر میکردند انقلاب ۲۰ سال طول میکشد و فکر میکردند باید ازدواج کنند و یک نسلی را از خودشان به جا بگذارند. که ما هم جز این دسته بودیم.
*سرودن شعر سپید از سرودن هرگونه شعر کلاسیک سختتر است
این طنزپرداز کشورمان در ادامه جلسه با اشاره به اینکه سرودن شعر سپید از سرودن هرگونه شعر کلاسیک سخت تر است گفت: من معتقدم شعر سپید از قصیده، غزل و از هرگونه شعر کلاسیک گفتن سختتر است. چرا که شما در فقدان وزن، قافیه و ردیف که جادوی اصلی شعر است باید از هیچی این جادو را تامین کنید. به عنوان مثال شعبده بازی که میخواهد خرگوش از کلاه درآورد یک کلاهی دارد ولی در شعر سپید کلاهی وجود ندارد. شما باید از کلاهی که نداری یک خرگوش در بیاوری. برای همین است که برخلاف اینکه ۵۰ و ۶۰ سال از شروع این قالب شعری گذشته است ولی این قالب منحصر به یکی دو شاعر است. کسی که میتواند شعر کلاسیک بگوید اگر نظم و نثر سبک خراسانی را خوب بخواند و مدتی از استادی که تخصص در هندسه کلمات دارد بهره گیرد میتواند شاعر موفقی در شعر سپید شود. چیزی که باعث فریب خوردن خیلیها میشود این است که میگویند ما هر چه میخواهیم پارهپاره زیر هم مینویسم و اسم آن را شعر سپید میگذارند و در آخر کتاب در آوردن کار خاصی ندارد بلکه برخی شاعران هزینه را پرداخت میکنند تا کتابشان چاپ شود.
*حضرت امام را فقط در سیاست خلاصه کردند
نویسنده کتاب «نیست انگاری و شعر معاصر» گفت: من سالیان سال شعر عاشقانه میگفتم و بعدها اولین اثر آیینیام شعری در مدح حضرت علی (ع) بود. من آن زمان در مسیر دینی تحت تاثیر و تربیت آقای رضایی قرار گرفتم و در ادامه علاقه حضرت امام خمینی (ره) به عرفان ما را جذب خودش کرد. متاسفانه امروز پس از رحلت ایشان این وجه شخصیتی امام از یادها رفت و هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت و آن مرد بزرگ را فقط در سیاست خلاصه کردند.
وی با اشاره به اینکه اندیشه و حتی خود شخصیت امام در اختیار یک عده خاص قرار گرفته است گفت: متاسفانه اندیشه و حتی خود شخصیت امام در اختیار یک عده خاص قرار گرفته است. یعنی فقط یک عده حق دارند در مورد امام و اندیشه های ایشان صحبت کنند. امروز اگر کسی بخواهد درباره امام مطلبی بگوید یا بنویسد باید از فلان موسسه اجازه بگیرد که اگر مورد تایید بود آن را منتشر کند. امروز امام صاحب دارد و امام مال همه نیست.
میرشکاک با بیان اینکه حال شعر ما خوب است ادامه داد: ایرانیها جز شعر دستاورد دیگری ندارند. یک دورهای معماری و خوشنویسی داشتیم که غرب آنها را از ما گرفت. اینکه میگویند بحران مخاطب و بحران شعر داریم نگاه درستی نسیت. چرا که حدود ۷۰ درصد شعر ما پنهان است. شاعران زیادی هستند در گوشه و کنار این سرزمین که اشعار خوبی میسرایند وقتی به آنها میگوییم کتاب اشعارشان را منتشر کنند میگویند ما علاقه به این کار نداریم و نمی خواهیم سعدی یا حافظ بشویم. به نظر من گستردگی شعر فارسی روز به روز درحال افزایش است و من به شدت برخلاف چیزهای دیگر به شعر امیدوار هستم.
*متاسفانه گوشها با موسیقی مبتذل آشنا شدند
این شاعر آیینی کشورمان با اشاره به اشعاری و سبکهایی در مداحی امروز استفاده میشود گفت: روزگار جوانی ما با این اشعار حافظ که میگوید: «رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت / در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت» مردم گریه میکردند. در حال حاضر مخاطب زیاد و عامی تر شده است. رسانه فراگیر، تلویزیون مجال مطالعه نمیدهد. سالی یکبار اخبار مراسم عزاداری را منتشر میکند ولی در گذشته هفتهای یکبار جلسات روضه برپا بود و جلسات روضههای خانگی بیشتر بودند که متاسفانه این نوع جلسات کم شده است. اگر ساعتها بزرگترین موسیقیدانهای جوان تکنوازی کنند انسان عامی تکان نمیخورد اما وقتی خوانندهای مبتذل برایش پخش کنیم به جنب و جوش میافتد. متاسفانه گوشها با موسیقی مبتذل آشنا شدند. اگر موسیقی اصیل ایرانی برایش بگذارید میگوید این مزخرفات چیست. چرا که نمیفهمد. حال فکر کنید همین فرد میخواهد عزاداری کند شعر باید نزدیک به ترانههای مبتذل باشد.
این روزنامهنگار کشورمان افزود: مولانا میگوید زمانی که در بلخ بودیم همه از ما علم می خواستند اما از وقتی آمدیم اینجا همه شعر میخواهند. مداح نگاه میکند که مخاطب با چه شعری به جوشش در میآید. ما در حوزه شعر آیینی و مداحی از حاج علی انسانی بگیرید تا حاج سعید حدادیان داریم که همه این عزیزان شاعران جدی هستند. شعر قابل اعتنا و قابل توجهی دارند. من یادم هست یک سالی با حاج علی انسانی روضههای مختلف میرفتیم، حاج علی که در شعر بسیار سختگیر است ولی در بعضی از مجالس شعر سست و ضعیف می خواند و میگفت چه کنیم مردم باید گریه کنند و باید شعر را بفهمند.
میرشکاک با اشاره به اینکه این نوع سبکها ماندگار نیست گفت: متاسفانه این نگاه وجود دارد که اشعاری که برای محرم امسال میگویند، سال آینده کارایی ندارد و البته بر روی ترانهای که در طول سال رواج پیدا کرده نوحه میگویند. به همین علت است که از بین می روند و ماندگار نیستند.
*دولتها تعمداً در مسئله علم نظارت نمیکنند
این شاعر و نویسنده با انتقاد از نحوه رسیدگی و توجه مسئولان به حوزه علم و ادب گفت: جمهوری اسلامی تنها کشوری است که کنار دیوار دانشگاه معتبرش نوشته است انواع پروپزال و پایان نامه به فروش میرسد و آموزش عالی ما هیچ واکنشی نسبت به این مسئله نشان نمیدهد. من در تعجبم که چرا دولتهای ما به این فکر نمیکنند که کسی که میخواهد دکترا را از طریق پول بگیرد در آینده چه چیزی میخواهد به جوانان ما درس بدهد. به نظر من دولتها تعمداً نظارت نمیکنند. هستند کسانی که فوق لیسانس ادبیات دارند اما دوخط قابوسنامه نمیتوانند بخوانند.
میرشکاک در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به نحوه آشنایی خود با رهبر انقلاب گفت: آقا چون خودشان شاعر هستند، شاعران را دوست دارند و به موضوع ادبیات اهمیت میدهند. در اوایل انقلاب خودشان جلساتی را راه اندازی کردند که جوانترین عضو آن جلسه من بودم. مرحوم سبزواری، استاد شاهرخی، استاد اوستا، استاد معلم و آقای شمسایی حضور داشتند. در این جلسات بود که هم زبانی، همدلی و رفاقت ما با آقا شکل گرفت. یادم میآید برخی اساتید مرا اذیت میکردند که آقا به شدت از بنده حمایت میکردند.
این شاعر و نقاش با ابراز امیدواری برای برپایی نمایشگاه نقاشیاش گفت: خدا رحمت کند مرحوم سپهری را که به شاعر جرات داد وارد حوزه نقاشی هم بشود و من هم توانستم به لطف خدا در این حوزه کارهایی انجام بدهم. سبک کارم هم آبستره است و بیشتر به طبعیت گرایی توجه دارم. برای برپایی نمایشگاه نقاشی هم مذهبیها میگویند میرشکاک روشنفکر و لائیک است. روشنفکران هم میگویند که او حزب اللهی و فاشیست است، به همین خاطر کسی پای کار نمایشگاه نقاشی نمیآید.
*رسانه نباید واکنشی باشد
این فیلمنامه نویس کشورمان با اشاره به اینکه رسانه نباید واکنشی باشد گفت: از زمانی که گوشی تلفن همراه وارد کشور شد، تلویزیون و ابزار رسانهای ما را تحت الشعاع قرار داد. چرا که ما تکنولوژی را نمی شناسیم. صدا وسیما خود را سپر میبیند. چرا باید ما با GEM TV مقابله کنیم؟ اگر مقابل GEM TV بایستیم دشمن از سوراخی دیگر رخنه میکند. وقتی شما سریال شبیه سریالهای ترکیهای تولید میکنید چرا باید مخاطب اثر شما را ببینید؟ برای او بهتر است که نسخههای اصلی را بیند. صداوسیما باید شمشیر باشد نه سپر.
وی ادامه داد: متاسفانه در صداوسیمای ما از ساخت یک برنامه ادبی هم بر نمیآیند. ما دچار یک خود هراسی شدیم؛ میگوییم فلانی نباید حرف بزند، فلانی نباید بنوسید. اغلب مدیران ما بعد از جنگ نه انقلابی بودند نه رزمنده بلکه مسلمانی هستند بی آزار که فقط مطیع و حرف شنوی دارند.
* حضرت آقا باعث شد به تهران برگردم
میرشکاک با بیان خاطره ای از دوران دفاع مقدس و عنایت آیت الله خامنهای به خودش گفت: زمانی که در جبهه بودم پس از مدتی برای استراحت به عقب برگشتم. در گروهان سلمان بودم که تصادفی روزنامه جمهوری اسلامی به دستم رسید. در ویژهنامه فرهنگی هنری روزنامه مرتضی سرهنگی از من مطلبی چاپ کرده بود. احساساتی شدم و بر روی کاغذ یک بیت فی البداهه نوشتم که «من در میان آتش و خون ایستادهام / در انتهای فتح غرور ایستادهام» و همان کاغذ را برای دفتر روزنامه پست کردم.
میرشکاک افزود: آقا آن زمان رئیس جمهور بودند و گاهاً به دفتر روزنامه سر میزدند و معمولاً سراغ دوستان را میگرفتند. بچهها گفته بودند فلانی نامهای فرستاده. ایشان آقای رسول منتجبنیا که آن زمان نماینده شوش و اندیمشک بود را به دنبال من فرستاد. اصل سفارش حضرت آقا مبنی بر این بود که اگر ناراضی است به تهران برگردد. من از فضای آن شهر ناراضی بودم چرا که جماعت روشنفکر فرماندار را تحریک کرده بودند که اندیشه احمد فردید را منتشر نکند. امروز اندیشه فردید را در دانشگاه تهران کسی متوجه نمی شود، چه توقعی از دزفول آن زمان بود.(خنده حضار)
* اگر شهید آوینی نبود از ایران میرفتم
این شاعر و نویسنده کشورمان با اشاره به نحوه آشناییاش با شهید آوینی گفت: من همکار سیدمحمد آوینی بودم. روزی سید محمد تماس گرفت و برای نقد و بررسی فیلم «برلین زیربال فرشتگان» از ما دعوت کرد. قرار بود نادر طالب زاده این فیلم را تحلیل کند. ما تا آن روز نادر را نمیشناختیم. من به همراه احمد عزیزی به آن جلسه رفتیم. وقتی وارد جلسه شدیم، دیدم جوانی نشسته که در دلم ناخودآگاه جای گرفت. فیلم که تمام شد آن جوان شروع به نقد فیلم کرد. مقداری که گذشت مرحوم احمد عزیزی به آن فرد گفت: «شما فلسفه بلدی؟!» نگاهی به احمد کردم و گفتم: «احمد کِشِت» و به محض اینکه دوباره آن جوان صحبت میکرد؛ عزیزی مجدداً میپرسید: شما فلسفه بلدی؟ من گفتم: «احمد کُرَ کِشِت». دوباره همین اتفاق افتاد، من خیلی ناراحت شدم و صبرم تمام شد و دعوای بدی با احمد کردم که بگذار بنده خدا حرفش را بزند. گوربابای فلسفه! احمد عزیزی وقتی میخواست کسی را وارد چالش کند به او میگفت: فلسفه بلدی؟! آن روز هم سید محمد آن جوان را معرفی نکرد.
چند روز بعد یک متنی نوشتم برای معرفی فیلمهای حوزه آن زمان وقتی قلم روی کاغذ میگذاشتم تا ۷۰ صفحه مینوشتم ولی با توجه به محدودیتهای چاپ در نهایت در ۱۵ صفحه خلاصه کردم. پس از آن از حوزه تماس گرفتند و مارا فراخواندند. ما هم رفتیم و آنجا بود که متوجه شدم سید مرتضی همان جوانی بود که در آن جلسه دیده بودم. در آن جلسه سید مرتضی گفت کل یادداشت را در اختیار ما بگذارید. آن مطلب با عنوان «دیداری و شنیداری» در اولین سوره سینما در سرمقاله چاپ شد. این را هم بگویم اگر مرتضی نبود یکی از آنهایی که از کشور خارج می شد من بودم.شهید آوینی فردی بود پر از انرژی که میتوانست متناقض ترین انسانها را دور هم جمع کند. مرتضی بر انسانهای تکنیکی ولایت داشت.
وی با بیان اینکه شهید آوینی در همه ابعاد مطالعه داشت گفت: عزیزان من با یک چرخ نمی توان به درستی حرکت کرد. کسی که میخواهد مسلمان باشد باید حتماً «نیچه»، «فروید» را بشناسد و این رمز موفقیت شهید آوینی بود. مگر میشود تا اینجا در غرب فرو رفته باشیم و نخواهیم آن را بشناسیم.