به گزارش مشرق، محمد علی حمصیان درباره داستان «قربانی طهران» یادداشتی را در اختیار مشرق قرار داده است که متن کامل آن چنین است:
در میان انواع داستان، «داستان تاریخی» هم مثل مابقی، همواره با اقبال برخی از مخاطبانِ ادبیاتداستانی و ادبار عدهای دیگر مواجه بوده است. شاید دلیل عمدهی کسانی که روی خوشی به داستان تاریخی نشان نمیدهند این باشد که: «برای اطلاع از تاریخ، بهترین و نزدیکترین راه، مراجعه به متن تاریخ است. داستان تاریخی اساسا نمیتواند چیزی بیشتر از روایتهای تاریخی ارائه دهد. پس مراجعه به متون تاریخ به صرفهتر است.» در واقع این افراد، داستان تاریخی را اساسا داستان و روایت داستانی نمیدانند و ذاتش را همان ذات تاریخگویی و روایت تاریخ میدانند که کمی هم اضافات به آن تحمیل شده است.
سوالی که اینجا پیش میآید این است که آیا داستان تاریخی نسبت به آنچه که یک داستان باید داشته باشد چیزی کم دارد؟ در واقع زمانی که یک داستان تاریخی تمام مولفههای جذابیت یک داستان را داشته باشد قطعا میتواند هر داستاندوستی را به خود جذب کند، ولی آیا میتواند از عهدهی این کار برآید و این عوامل را با خود همراه کند؟ یا صرفا همان روایت تاریخ است که کمی پردازشهای خیالی هم به آن اضافه شده؟
برای فهم این مسئله باید بدانیم که اساسا عوامل جذابیت یک داستان برای ما انسانها چیست؟ موارد مختلفی را میتوانیم جزء این عوامل به حساب بیاوریم که قطعا یکی از مهمترینِ آنها «انسان» است. برای متفکران فلسفهی هنر این مسئله مطرح است که بشر تا به کی به ساخت فیلم و نوشتن داستان ادامه خواهد داد؟ آیا زمانی خواهد رسید که روایتهایِ فیلمها و داستانها دیگر تکراری شوند و جذابیتی برای ما نداشته باشند؟ برخی به این پرسش اینگونه جواب میدهند که تا وقتی انسان، خودش را و زندگی و افکار و اعمالش را دوست دارد و برایش مهم و جذاب است، از شنیدن و دیدن آنها هم لذت خواهد برد. یعنی از آنجایی که ما در فیلم و داستان به تماشای «انسان» مینشینیم، این دو همیشه برایمان جذاب خواهند بود، چون انسان و انسانیت برایمان جذاب است.
بیشتر بخوانیم:
«هاشم» میخواست کدام آیت الله را بکشد؟
«قربانی طهران» به تهران آمد + عکس
حال، آیا در داستانهای تاریخی ما به تماشای انسان و افکار و اعمال و زندگیاش مینشینیم یا صرفا شاهد روایت یک حادثهی تاریخی هستیم که در آن، شخصیتها به صورت مستقل جایگاهی ندارند و آنچه مهم است حوادث سیاسی و اجتماعی و علل و نتایج آنها است؟ مقصود این نوشتار قضاوت راجع به مجموعهی داستانهای تاریخی نیست و اینکه آیا مخالفین این سبک، صرفا بنابر سلایقشان از آن رویگردان هستند و یا مستمسکی فنی و مستدل دارند. اما در داستان «قربانی طهران» این مولفهی جذابیت، مورد توجه قرار گرفته و رعایت شده است. یعنی درست است که هدف اصلیِ این داستان قرار دادن مخاطب در فضای غبارآلود دوران مشروطه است، ولی در این میان این «انسان» است که مهم است و روایت از دریچهی پراختن به انسانِ عصرِ مشروطه شکل میگیرد.
مسئلهی دیگری که در جذابیت رمان (و هر نوع داستانی) مهم است، خودِ «روایت داستانی» است. یعنی آن عناصری که روایت داستانی را از روایتهای دیگر مثل روایت تاریخی جدا میکند، همانها عامل جذابیت داستان هستند. (البته در اینجا لزوما منظور از عناصر، همان عناصر پیرنگ نیست) عناصری مثل: شخصیتپردازی، فضاسازی، گرهافکنی، کشمکش، تعلیق، غافلگیری، اوج،گرهگشایی، و... . و پیاده کردن این امور در یک داستان تاریخی امر مشکلی است. مگر میشود در یک داستان تاریخی که مخاطب ابتدا و انتهای حوادث و وقایع را میداند و از سرگذشت شخصیتها مطلع است، کشمکش و تعلیق و غافلگیری و... بوجود آورد؟ این همان هنر اصلی نویسندهی یک داستان تاریخی است. چیزی که در قربانی طهران هم به ظهور رسیده است. یعنی هرچند که مخاطب از ماجراهای مشروطه و شخصیتهایش مطلع باشد، ولی سیر روایت به نحوی است که مخاطب، هم دچار غافلگیریای تکاندهنده میشود و هم اموری در داستان قرار داده شده است که مخاطب را به دنبال خود میکشد(تعلیق) و همچنین در کشاکش احوال شخصیت اصلی و وقایعی که بین او و سایر شخصیتها میگذرد، در متن حوادث مشروطه قرار میگیرد.
قربانی طهران سعی کرده است از تمام مولفههای جذابیت یک داستان تاریخی استفاده کند و مخاطب را تا به انتها با خود همراه کند ولی نه صرفا برای ارائه و بیانِ آگاهیهایی در باب مشروطه. بلکه برای قرار دادن مخاطب در فضای آن دوران و فراهم آوردن فرصتی هرچند اندک برای تنفس در آن حال و هوای گرفته و غبارآلود. لذا داستان اصراری بر تزریق اطلاعات زیاد به خوانندهاش ندارد. و آنچه به نظر میرسد نویسنده در پی آن بوده، نشان دادن زاویههای جدید برای نگاه کردن به اطلاعاتی است که از مشروطه داریم.
یکی دیگر از قوتهای قربانی طهران در تنوع روایتها(دانای کل و اول شخص) و خلاقیت در فصلبندیها و نامگذاری آنهاست که در هم تنیدگی آنها بافتی جذاب را پدید آورده.
مهمترین نقطه ضعف این داستان، کوتاه بودن آن است. به نحوی که به پرداخت عمیق شخصیتها و نیز جریانات فکریِ آن عصر و نشان دادن انسانِ عصر مشروطه و ایرانِ آن زمان، تا حدودی لطمه وارد کرده است.
در نهایت، با توجه به پایانبندی داستان، میتوان حدس زد که در آینده باز هم با «هاشمکهکی» و دغدغهها و فراز و فرودهای زندگیاش همراه خواهیم شد و در بخشهای دیگری از تاریخ این سرزمین، با فضاها و اتمسفر خاص خودشان تنفس خواهیم کرد.