به گزارش مشرق، لاعرجی رگ عربیاش بالا زده. بدون متن و صرفاً با اتکا به حافظه دارد حرفهایش را خطاب به رهبری ایراد میکند. انصافاً هم بدون تپق و چرخیدن حرف و عقبوجلو کشیدن کلمات سخن میگوید. صدایش هم آنقدر بلند هست که اگر بلندگو هم نباشد، در کل حسینیه بپیچد و همه بشنوند.
از عربی آنقدری بهره بردهام که بفهمم کلّیت حرفش چیست. با این حال برای محکمکاری، یک عربیبلد هم به عنوان مترجم همراهمان شده. شب قبل در جلسه هماهنگی در معارفهاش گفتند استاد نه تنها عربی بلد است که با لهجه عراقی هم حرف میزند. این یعنی نور علی نور! الاعرجی بعد از تمجیدهای بسیار میرسد به «ایران، عمق الاسلام!». رو میکنم به استادِ مترجم تا معنای دقیق جملههای سخنران را عینا یادداشت کنم.
* مانع غیرپیچیده زبان
پاسخ استاد، تاریخِ ترجمه را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند: «میگه ایران، عمق اسلامه!» خیره میشوم به او و یکی دوباری پلک میزنم! با خودم کلنجار میروم که کمرش رگبهرگ نشود با این فشاری که به خودش میآورد. در نهایت اما خودم را میسپارم به واقعیت. واقعیتی که در سفر اربعین دو سال قبل هم تجربهاش کرده بودم.
زمانی که در کربلا در منزل ابومحمد بودیم و او میزبان ما و جمع دیگری از شیعیان عربستان و بحرین و لبنان! آنجا هم همین مشکل غامض زبان وجود داشت اما... اما هم ما میفهمیدیم آنها چه میگویند و هم آنها میفهمیدند ما چه میگوییم بدون اینکه هر یک، زبان دیگری را بلد باشد. به قول تیتراژ یکی از سریالهای دو دهه قبل رسانه ملی، «همزبونیها اگه شیرینتره، همدلی از همزبونی بهتره!»
یک چیزهایی هست بالاتر از زبان و قومیت که انسانها را به هم پیوند میزند و باعث میشود حرف همدیگر را بفهمند بدون اینکه برطبق قواعد کلاسیک زبان متوجه شوند چه میگویند!
نمونهاش همین سیدجواد الاعرجی که پشت تریبون دارد با آن تونالیتهی بالا، رهبر جمهوری اسلامی را، نه یک روحانیِ اهل ایران یا رهبرِ دینی و سیاسی فارسها که فرزند حسین(ع) میبیند و نوادهی رسول(ص) و پسر فاطمه(س)! بزرگِ موکبهای نجف اشرف از جایگاهی با سیدعلیِ خامنهای طرف شده که زبان و قوم و ملیت، نه اینکه محلی از اعراب داشته باشند که اصلا دیگر به چشم نمیآیند.
حالا من این وسط کاسه داغتر از آش شدهام و مترجم را بردهام زیر هشت که قرار بوده مجرای تخاطب ما با جماعت عربزبان باشد ولی نیست. وجدانم هم محکمهی صحرایی تشکیل میدهد و در دفاع از مترجم حکم صادر میکند: «سوراخ دعا را اشتباه گرفتهای؛ زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار!» در ادامه میگوید: «باید به سادگی بعد از پیچیدگی رسیده باشی که بتوانی این مساله را بفهمی آقای روزنامهنگار! درست مثل همین جوان عراقی که پشت سرت ...» فیالمجلس صدایش را کم میکنم که بیش از این تحقیرم نکند!
* الحسین یجمعنا
واقعیت، پیش از این هم خودش را تحمیل کرده بود. وارد حسینیه شده بودیم و هنوز آقا نیامده بودند. برایم سوال شده بود که در چنین دیدار پیچیدهای که میزبان، ایرانی است و مهمان هم عراقی، حاضران در حسینیه زمان ورود رهبری چه میگویند!؟
طبعا انتظار نداشتم مثل دیدارهای مردمی خودمان، فارسی شعار بدهند. نمونهی مشابه قبلی این شکلی هم نبوده که تعیین کند چه باید گفته شود!؟ پس واکنش جمع چه خواهد بود!؟ واقعیت، همان حکم صادر شده جناب وجدان را تایید کرد زمانی که پیر و جوان عراقی از کتشلواریهایشان تا پیرمردهای دشداشهپوشِ عقال بر سر با حرارت فریاد میزدند لبیک یا حسین!... «زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار...» ببخشید ولی دوباره مجبورم صدای وجدان را کم کنم!
* همراهی الیاسری با وجدان خبرنگاری
صحبتهای پرحرارت و البته طولانی الاعرجی که تمام میشود، مجری برنامه که به احترام مهمانان، مراسم را به زبان عربیِ زیبایی اجرا میکند از سیدهاشم الیاسری میخواهد پشت تریبون برود. پیرمردی مویسفید کرده و یحتمل در دهههای هفتوهشت زندگی با دشداشه و چفیهی عربی و عقال مشکیرنگ بر سر. آرام و شمردهشمرده حرف میزند.
حرفهایش را تا حد زیادی میفهمم. حماسهی قبلی جناب مترجمِ همراه هم باعث شده که برای ترجمهی عین حرفهای الیاسری سراغش نروم. الیاسری نمونهی تیپیکال یک بزرگِ عرب است. انگاری که بزرگ یک قبیله باشد. به زحمت صحبت میکند، حرفش را با سلام به پیامبر(ص) و خاندانش شروع میکند و بعد هم معرفی خیلی کوتاه خودش و موکبش و حتی شمارهی عمودِ محل استقرارشان.
این را هم میگوید که موکبشان هر سال در طریقالعلماء برپا میشود. ادامهی حرفهایش که از روی یک متن نوشتهشده میخواند در عین کوتاهی، سنگین و وزین است: «ما خادمان اهلبیت(ص) از جمهوری اسلامی تشکر میکنیم.
آیتالله العظمی خامنهای هم در ثواب پذیرایی از زائران حسینی با ما شریک است. ایرانی و عراقی، ید واحده هستند.» الیاسری اینها را میگفت و من متوجه حرفهایش میشدم بدون اینکه سراغ جناب مترجم بروم یا آویزانش شوم. پر بیراه هم نمیگوید این وجدانِ مادرمرده که زبان آنقدرها هم که فکر میکنم مانع پیچیدهای نیست. رها کنم تا نیامده و صدایش را به تحقیر بلند نکرده!
* نقشههای عبث یک صدامِ نگونبخت
قبل از صحبتهای الیاسری چند نفری از ابتدا و انتها و میانهی جمع، بلند میشوند برای ابراز احساسات. چهار پنج نفری میشدند. عموماً شعر و شعار و ابراز احساسات و لابلایش هم شعار علیه آمریکا و صهیونیستها.
دلِ پری از آمریکاییها دارند. حالا تصوّرش را هم بکنید این شعر و شعار با زبانی مثل عربی هم همراه شود که قابلیتهایش کلاه از سر هر زبانشناسی میاندازد. در ادامه هم قوت و فصاحت اعراب را هم بگذرید کنار موضوع تا گوشی دستتان بیاید فضا چقدر حماسی و درام است. از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد برای منِ نوعی، قضیه یک وجه دیگر هم داشت.
فکرش را بکنید. ۳۸ سال قبل که سردار خودخوانده قادسیه، اولین گلولهی توپ را به سمت همسایه شرقی شلیک کرد اگر به صدام میگفتند روزی خواهد رسید که جمعی از مردم عراق در روز روشن و جلوی چشم رسانهها در قلب تهران، مهمان رهبر جمهوری اسلامی خواهند بود مغزش سوت میکشید. افسوس که شیشه عمر صدام ۱۳سال قبل شکست و این روز را ندید. جوان عراقی با حرارت دارد خطاب به سیدعلی خامنهای ابراز احساسات میکند.
لابلای حرفهایشان بسامد دو واژه هم خیلی بالاست: سلمان و سلیمانی! اوّلی یار ایرانی پیامبر(ص) بود و دومی سردار سرفراز این سالها! دیدی آقای روزنامهنگار!؟ دیدی زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست!
* یک بچه زرنگ ایرانی-عراقی
مجری مراسم هم با عربی فصیح و زیبایش، ملاتِ بین سخنرانها میشود. بعد از مراسم پیاش را گرفتم. گفتند ظاهرا دو رگه ایرانی-عراقی است با اینحال اللهاعلم! حالا چه ایرانی-عراقی باشد چه نباشد توفیری در اصل قضیه نمیکند که هم فارسی را روان و سلیس صحبت میکرد و هم عربی را فصیح و یکدست. بچه زرنگی هم بود در نوع خودش.
وسط چنین دیدار تاریخی و مهمی که ثانیه ثانیهاش حساس است، مسلط که باشی هیچ، وسط جلسه برای شهدای ایرانی و عراقی و لبنانی و یمنی، رندانه فاتحه و صلوات هم بگیری. بگذریم از شعر-روضهای که به زبان عربی خواند و قضیه تا سینه زدن هم داشت میرفت. تنها کسی که مجری در مصافش، شکستخورده بیرون آمد همان الاعجری بود که در ابتدای متن، ذکر خیرش رفت.
* به احترام مرجعیت عراق
علی عبدالحسین عبود را شاید بتوان با معیارهای اداریِ امروزی، استانداردترین سخنران مراسم دانست. نماینده خدّام اهلبیت(ع) و موکبداران بغداد و کاظمین. حرفهایش را از روی متن میخواند؛ شمرده و آرام و متین. لابلای حرفهایش ذکر خیری هم از آیتالله سیستانی میکند. صلوات بلند و محکم و به شیوهی عربی که جمع میفرستد، عمق نفوذِ مرجع بزرگ شیعیان عراق را نشان میدهد و حرمت و احترامی که برای او قائلند. این مهم البته در صحبتهای رهبری هم بدون سهم نبود، وقتی که آقا تشکر صمیمانه خودش و ملت ایران را به موکبداران عراقی ابلاغ میکردند و در این بخش، پرونده جدایی برای مرجعیت عراق هم باز کرد و همچنین در جای دیگر اشارهی مستقیمی هم به فتوایی که آیتالله سیستانی برای مبارزه با داعش صادر کردند. مبارزهای که به تعبیر آقا، امنیتی را فراهم آورده که حالا زیر سایهی آن، اربعین و پیادهروی اربعین دارد رشد میکند و میبالد و جهانی میشود.
* مشتاقیم به شما
حرفهای عبدالحسین عبود هم مثل قبلیها، زلال و دلنشین است: «خطاب به ملت ایران میگویم که ای مردم ایران! ما مشتاقیم به شما چنان که یعقوب به یوسف!» جمله شاهکاری که زلالی و صداقت از آن میبارید و اوج سخاوت و کرامت اعراب را به رخ هر مخاطب منصفی میکشید. موضوعی که البته از نگاه تیزبینانهی رهبری پنهان نماند: «رفتار کریمانهی شما با زائران حسینی، نظیر و نمونهای ندارد. شما با رفتارتان، کرامت اسلامی و عربی را نشان دادید!»
* دستخطی برای دعوت به اسلام
پشتبندِ عبود، سعید الصافی میآید پشت تریبون. شاعر خوشذوق عراقی که ابیاتش نه فقط عراقیهای حاضر در جلسه که ما را هم به وجد میآورد. میدانم! الان دوباره میگویید دیدی زبان مانع پیچیدهای نبود!
قبل از ابیات غرایش هم پشت تریبون گفت من به نمایندگی از مردم ایران و عراق به استکبار میگویم که حسین(ع) دوباره ما را با هم جمع کرده است. کنایه سنگینی خطاب به غرب و پسلههای پانایرانیسم و پانعربیسمشان که نانشان در نقار و تفرقهی بین فارس و عرب است.
جناب الصافی منهایِ شعر زیبایی که سروده بود، خط قشنگی هم داشت. جناب مترجم که در حد ترجمه کردن عبارت «ایران، عمق اسلام است» به یاریمان آمده بود بعد از مراسم موفق شد الصافی را پیدا کند و متن دستنوشتهاش را از او بگیرد. به قول یکی از رفقا، به هر که این خط زیبا را نشان بدهی اسلام میآورد!
* سلام بر حسین(ع) و روحهای حل شده در او
دو نفر بعدِ از الصافی هم یکی مداح است و دیگری روحانی جوانی که روضهی سوزناکی به عربی میخواند و جمع را هم حسابی متأثر میکند. این را میشود از صدای گریه و سینهزنی جمع هم فهمید. توی آن وضعیت میروم توی نخ واکنش تصویربردار صداوسیما با آن دوربین بدقواره و بزرگی که روی سهپایه بزرگتری مستقر شده در سمت راست آقا!
مداحی و روضهخوانی به زبان عربی بود. روح حرفهایگری آقای تصویربردار در ابتدای قضیه غلبه داشت بر علقهی قلبی. زاویه دوربین را مدام تغییر میداد تا قابهای بینقصی از آقا ببندد... در نهایت اما کم آورد و تسلیم شد. دو دستی چسبیده بود پشت دوربینی به اندازهی خودش و مدام با لنز ور میرفت. در همان حال اما آرام آرام اشکهایش روان شد؛ بعضاً تکانهای ریز شانهاش هم به چشم میآید. گاهگاهی که دستش رها میشد، سینهای میزد.
قبول جناب وجدان! قبول! بعضی چیزها هستند که فراتر از زبان و قومیت و ملیت میایستند و کوچکی و ناقصی و نارسایی این خطکشیهای انسانی را بدجور به رخ میکشند.
فهم این چیزها دانستن زبان نمیخواهد؛ معرفت میخواهد و خلوص و سادگی. اینشکلی که باشد دیگر فرقی نمیکند رهبر جمهوری اسلامی باشی یا جوان سادهای که از جنوب عراق راهی انتهای خیابان فلسطین شده یا تصویربرداری که از رسانه ملی آمده برای پوشش تصویری مراسم. همهشان میفهمند روحانی جوان عراقی پشت تریبون دارد با سوز از چه چیزی حرف میزند.
بعضی مفاهیم مثل اقیانوس، آدمها را در بر میگیرند و خوش به حال آنهایی که در منتهای درجه معرفت، خودشان را میسپارند به این اقیانوسها و حل میشوند در این روحهای بزرگ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائکَ...