به گزارش مشرق، در سالهای گذشته در مراکز تحلیلی و رسانهها مباحثاتی درباره زوال قدرت آمریکا و تغییر نظم دنیا از نظام تکقطبی به نظام چند قطبی در جریان بوده است؛ اما این بحثها تا چه اندازهای جدی هستند؟ کسانی که از آن سخن میگویند چه نشانهها و شاخصهایی برای اثبات گفتههایشان دارند؟
ببینید:
فیلم/ آیا آمریکا رو به افول است؟
در این گزارش به معرفی استدلالها و نظرات ۷ نفر از اندیشمندانی خواهیم پرداخت که از مدتها پیش، چنین افولی را پیشبینی کردهاند. پیش از آن، برای آشنایی مخاطبان با بحث مقدمهای درباره آغاز دوران تکقطبی به رهبری آمریکا ارائه خواهیم کرد.
افول موریانهای
اتحاد جماهیر شوروی دو سال بعد از به قدرت رسیدن «جورج هربرت واکر بوش» (بوش پدر) به عنوان رئیسجمهور آمریکا، در سال ۱۹۹۱ دچار فروپاشی شد. بوش پدر در آن زمان، تنها کسی نبود که از پایان نظم جهانی دو قطبی به عنوان میراث جنگ جهانی دوم سخن میراند. او به همراه کارشناسان مسائل راهبردی و تحلیلگران سیاسی، آغاز عصر هژمونی آمریکا و آغاز قرن آمریکایی را نوید داده و میگفتند که از این پس، سبک زندگی، ارزشها و فرهنگ آمریکایی بر دنیا حاکم خواهد بود.
جورج دبلیو بوش (بوش پسر) هم سیاق پدرش را به گونهای دیگر پیش گرفت. او برنامههای دولتش را بر نظریههای «پایان تاریخ» از «فرانسیس فوکویاما» و «برخورد تمدنها» از «ساموئل هانتینگتون» استوار کرد. بوش، تروریسم سازمانیافته را دشمن جدید آمریکا بعد از شوروی قرار داد و به عراق و افغانستان حمله کرد.
پس از آن بود که نخستین نشانههای افول هژمونی آمریکا آشکار شدند. «نوام چامسکی»، اندیشمند و نظریهپرداز مشهور آمریکایی در همان زمان گقت که افول آمریکا آغاز شده و تبختر مقامهای آمریکایی درباره اینکه این کشور قدرت بلامنازع دنیا خواهد ماند جز «خیال خوش» نبوده است.
«تد گالن کارپنتر»، استاد دانشگاه و عضو اندیشکده کاتو برای اولین بار از اصطلاحی به نام «افول موریانهای» برای اشاره به زوال تدریجی قدرت آمریکا به دلیل برافروختن جنگهای متعدد و عقب افتادن از رقبایش اشاره کرد. این اصطلاح بعداً در مقالهای توسط «کریستوفر لین» مورد استفاده قرار گرفت.
در سالهای گذشته، روی کار آمدن «دونالد ترامپ» به عنوان رئیسجمهور آمریکا، تحلیلگران بیشتری را به سخن گفتن از نشانههای این زوال واداشته. ترامپ، در سال ۲۰۱۶ به عنوان نخستین سیاستمدار در سطح اول قدرت به از دست رفتن نشانههای قدرت آمریکا اعتراف کرد و با بیان اینکه آمریکا دیگر با عظمت نیست، محور شعار تبلیغاتیاش را «آمریکا را دوباره با عظمت کنیم» قرار داد. دولت ترامپ علاوه بر این در نخستین سند راهبرد امنیت ملی خود (سال ۲۰۱۷) رسماً افول قدرت آمریکا را به رسمیت شناخت و محور برنامههایش را تلاش برای جلوگیری یا موخر کردن آن قرار داد. «هنری کیسینجر»، نظریهپرداز راهبردی و سیاستمدار شناختهشده آمریکایی در همین باره گفته است: «به نظرم، ترامپ شاید یکی از همان چهرههایی در تاریخ باشد که گاه گاه برای اعلام پایان یک عصر سر برمیآورند.»
درباره رابطه ترامپ با افول قدرت آمریکا، البته میان تحلیلگران اختلافاتی وجود دارد. عده زیادی معتقدند که روند زوال از قبل آغاز شده بود و رأی مردم به ترامپ با شعار «دوباره آمریکا را با عظمت کنیم» به نوعی اعتراف دستهجمعی جامعه به از عظمتافتادگی آمریکا بود. از نظر این دسته، ترامپ بیش از آنکه عامل افول قدرت آمریکا باشد، نشانه آن است.
دسته دوم معتقدند که قبل از ترامپ زوالی در کار نبوده و این او بوده که با سیاستهایی مانند خروج از توافقنامههای بینالمللی و دور کردن آمریکا از متحدان دیرینهاش دنیا ضربههای جبرانناپذیری به رهبری و نفوذ آمریکا در دنیا وارد کرده است. از نظر این گروه، ترامپ عامل زوال قدرت آمریکا است.
گروه دیگری از تحلیلگران که نظراتی ما بین گروه اول و دوم دارند هم معتقدند که روندی آهسته و شاید قابل پیشگیری برای زوال آمریکا در سالهای گذشته وجود داشت، اما ترامپ با نشان دادن همان روی آمریکا که چنین روندی را رقم زده بود به عامل کاتالیزور و تسریعکننده آن تبدیل شده است.
علیرغم این، هر سه گروه این تحلیلگران، زوال هژمونی آمریکا را آشکارتر از آن میدانند که بتوان آن را انکار کرد. در گزارش زیر به معرفی نظریه پردازان برجستهای پرداختهایم که بر پایه نشانههای مختلف افول قدرت آمریکا را پیشبینی کردهاند.
۱-نوام چامسکی
چامسکی، نظریهپرداز، اندیشمند و تحلیلگر مسائل سیاسی مقالههای متعددی درباره افول آمریکا به رشته تحریر درآورده. او، همانند برخی از تحلیلگران دیگر مانند «فرید زکریا» معتقد است که افول آمریکا مسئلهای است که به دست خود آمریکا رقم خورده است.
چامسکی معتقد است آمریکا با آنکه یک دموکراسی است، اما به «کشور سرمایهداران» تبدیل شده. او که یکی از محققان و منتقدان پدیده نقش «پولهای کثیف» در سیاست و در جریان سیاسی آمریکا است به تفصیل از نقش لابیهای ثروت در سوق دادن سیاستمداران به نفع شرکتها و موسسات مالی خصوصی نوشته است.
چامسکی به علاوه از منتقدان نظام سرمایهداری است و معتقد است آنچه امروز به عنوان «سرمایهداری» خوانده میشود، اساساً نظام سوداگری شرکتها همراه با خودکامگیهایی فراگیر و بسیار غیرپاسخگو استکه کنترل عظیمی بر اقتصاد، نظامهای سیاسی و حیات فرهنگی و اجتماعی اعمال میکنند و در همکاری نزدیک با حکومتهای قدرتمندی هستند که در اقتصاد داخلی و جامعه بینالمللی وسیعاً دخالت دارند.
چامسکی استدلال میکند «در ایالات متحده بیش از ۸۰ درصد مردم نظام اقتصادی خود را «ذاتاً ناعادلانه» و نظام سیاسی را فریبکار و در خدمت «منافعی خاص» و نه منافع مردم میدانند. اکثریتی چشمگیر معتقدند صدای کارگران در امور جاری جامعه شنیده نمیشود (این درباره انگلستان هم صدق میکند)، اینکه دولت مسئول کمک به مردم نیازمند است، و اینکه صرف هزینه برای بهداشت و آموزش بر حذف مالیات و کاهش بودجه اولویت دارد، و لوایحی که امروز جمهوریخواهان در کنگره به آسانی میگذرانند به سود صاحبان ثروتمند و به ضرر عموم مردم است، و غیره و غیره. روشنفکران ممکن است داستان دیگری بگویند، اما یافتن واقعیت آن چنان هم دشوار نیست.»
نوام چامسکی، صراحتاً نظم نوین جهانی و ساختار معادلات قدرت در دنیای امروز را زیر سؤال میبرد و نتیجه حاصله را صرفاً به نفع بسط تفکر سرمایهداری در جهان به حساب میآورد. او یکی از ویژگیهای نظم نوین جهانی را آکندگی آن از نفاق و نژادپرستی میداند. چامسکی برای این سخن صدام را به عنوان شاهد مثال میآورد. به نظر چامسکی در نظم نوین جهانی، حقایق به نفع صاحبان قدرت جهانی تفسیر میشود، به گونهای که حملههای صدام به کردها به طور گسترده در همه جا گزارش شد که واشنگتن را به مقابله مجبور کرد تا با ادعای دفاع از بیگناهان به سمت منافع خود حرکت کند. در حالی که حملههای شدیدتر و نابودکننده صدام به شیعیان اصلاً نه گزارش شد و نه سبب نگرانی.
۲- «جیمز پتراس»
«جیمز پتراس»، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه بیرمنگام، صدها مقاله و دهها عنوان کتاب به رشته تحریر درآورده است. یکی از زمینههای تحقیقات پتراس، نقش لابی صهیونیسم در سیاست خارجی آمریکا است و او سیاستهای تحمیلشده از سوی این لابی را عاملی میداند که موجب زوال قدرت آمریکا میشوند.
پتراس در کتابی به نام «صهیونیسم، نظامیگری و افول قدرت آمریکا» (۲۰۰۸) به تفصیل به روشنگری درباره نقش لابی صهیونیسم در نظامیگریهای آمریکا در منطقه پرداخته و بعد از آن به توضیح درباره عواملی پرداخته که موجب از بین رفتن قدرت آمریکا در دنیا میشود.
به باور او، بعد از پایان جنگ جهانی دوم، اروپای غربی، ژاپن و اخیراً چین و روسیه به سمت شکوفا کردن قابلیتهای اقتصادی خودشان حرکت کردند، در حالی که آمریکا با حرکت به سمت منافع لابی صهیونیسم به نظامیگری روی آورد.
این استاد دانشگاه نوشته آنچه به آمریکا ضربه میزند، دستکم در کوتاهمدت به نفع اسرائیل است.
۳- «فرید زکریا»
دانشمند سیاسی و یکی از مجریهای شبکه خبری «سیانان» بخش عمدهای از مطالعات و تحقیقات خودش را به مسئله سیاست خارجی آمریکا اختصاص داده است. زکریا معتقد است افول هژمونی آمریکا، نتیجه استفاده نامناسب این کشور از قدرت خود در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم است. به باور او، آمریکا با سوءاستفاده از قدرتش متحدانش را از دست داده و دشمنانش را تقویت کرده است.
زکریا معتقد است حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نقش دوگانهای در افول هژمونی آمریکا بازی کرده است. این حملات، ابتدا واشنگتن را به بسیج منابع و نیروهای خود در جهت مقابله با آنچه «تروریسم» مینامید وادار کرد. در سال ۲۰۰۱، ایالات متحده که اقتصادش از مجموع ۵ اقتصاد مابعدش بزرگتر بود، تصمیم گرفت هزینههای دفاعی خودش را به طرز قابل توجهی افزایش دهد. عامل دوم، به باور فرید زکریا حمله به عراق بود که به فاجعهای پرهزینه برای این کشور تبدیل شد.
او معتقد است که روی کار آمدن ترامپ آخرین ضربات مهلک را به سیاست خارجی آمریکا وارد کرده و او با خارج کردن آمریکا از پیمانهایی مانند TPP، دوریگزینی از اروپا و برونسپاری سیاست آمریکا به عربستان و اسرائیل هم زوال هژمونی آمریکا را به نمایش گذاشته و هم آن را به پیش برده است.
۴- «دیوید رانی»
استاد دانشگاه ایلینوی و نویسنده بیش از ۱۰۰ مقاله و کتاب است. او در یکی از کتابهایش به نام «بینظمی جدید جهانی: افول قدرت آمریکا» از مفهومی به نام «بحران ارزشها» سخن به میان آورده و نوشته که این معضل بعد از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ جامعه آمریکا را در بر گرفته است. رانی معتقد است که بحران ارزشها در سراسر تاریخ سرمایهداری وجود داشته و پدیدهای ذاتی برای سرمایهداری است.
رانی نظریاتش در این کتاب را در وبسایت خود اینطور توضیح داده است: «از جمله نتیجهگیریهای من این بود که آنچه ما در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تجربه کردیم، پدیدهای بود که نام آن را "بحران ارزشها" میگذارم. در واکنش به آن، کل نظام سرمایهداری با تغییرات عمده ساختاری مواجه شد که موجب شد کارگران از مشاغل و خانههایشان آواره شوند. با وجود این نظام بازطراحیشده که جورج بوش پدر آن را "نظم نوین جهانی" نامگذاری کرد، قابل ادامه نبود. این نظام، روی یک خاله پوشالی بند شده بود. امروز آن خاله پوشالی رو به فروپاشی است. ما یک بار دیگر با بحران ارزشها مواجه هستیم. در این کتاب استدلال کردهایم که بحران فعلی ارزشها یا به جایزگینی کامل نظام سرمایهداری جهان منجر خواهد شد یا تغییر ساختار کلی این نظام.»
وی در ادامه گفته است: «نقش مسلط آمریکا در دنیا از اواسط دهه ۱۹۴۰ پابرجا بوده است و سرمایهداری در شکل کنونی آن از بسیاری جهات تحت فشار قرار گرفته است. این فشارها احتمالاً موفق خواهند شد، هر چند که مشخص نیست که چه چیزی جایگزین آن خواهد شد. پیشنهاداتی ماندن افزایش هزینههای دولت هم در جلوگیری از این روند کارساز نخواهد شد.
رانی همچنین نوشته است: «همانطور که گفتم سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ نقطه آغاز بحران ارزشها هستند. منظور من این است که آنچه ما در سال ۲۰۰۸ تجربه کردیم فقط بزرگترین رکود اقتصادی از زمان بحران اقتصادی دهه ۳۰ نبود؛ آنچه امروز در حال تجربه آن هستیم هم بهبودی آهسته از آن بحران نیست. ما در آغاز یک بحران جدیتر قرار گرفتیم. بحران ارزشها در سراسر تاریخ سرمایهداری وجود داشتهاند و پدیدهای ذاتی خود سرمایهداری هستند.
۵- «آلفرد مککوی»
مککوی استاد تاریخ دانشگاه «ویسکانسین-مدیسون» نویسنده کتاب مشهوری به نام «همدستی سیا در تجارت جهانی مواد مخدر» است. مککوی مقالههای متعددی درباره افول قدرت آمریکا نوشته و البته یکی از کسانی است که از نظم جهانی بدون سلطه آمریکا استقبال میکند.
مککوی در کنار عواملی مانند کودتاهای سیا در کشورهای مختلف، جنگ ویتنام، شکنجهگاههای آمریکا پس از جنگ عراق و افغانستان و حملات پهپادی این کشور نقش چین را در افول هژمونی آمریکا پررنگ میداند. او معتقد است چین با ساختن نظم جهانی موازی با نظم آمریکایی، سازمانهای تحت سلطه غرب در دنیا را به چالش کشیده است. از نظر او سازمان همکاری شانگهای (به جای ناتو)، «بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیا» (به جای صندوق جهانی پول) و «پیمان شراکت اقتصادی جامع در منطقه» (به جای TPP) نهادهای متناظری هستند که چین به جای سازمانهای غربی ایجاد کرده است.
۶- «رابات پاتنیک»
اقتصاددادن و تحلیلگر سیاسی هند است که نزدیک به ۱۰ جلد کتاب، عموماً درباره مسائل سیاسی دنیا از دریچه اقتصاد بینالملل نوشته است. او از منتقدان نظام سرمایهداری است و پیشبینیاش درباره افول هژمونی آمریکا را هم بر اساس نقائص ذاتی این نظام استوار ساخته است.
به باور پاتنیک، بحران اقتصادی دنیا در سال ۲۰۰۸ بحرانی در همبافته در ذات سرمایهداری جهانی است و گذر از این بحران در آمریکا و سایر نقاط دنیا، نه با راهحلهای ریشهای بلکه با راهحلهای گذرا و مسکنوار صورت گرفته است.
وی اخیراً در یادداشتی نوشت: «بعد از بحران سال ۲۰۰۸، در آمریکا و سایر نقاط دنیا "سیاست پولی انبساطی" به کار گرفته شد و نرخ بهره را تا نزدیک صفر پایین بردند. این کار، فقط یک فضای تنفس موقتی برای سرمایهداری دنیا ایجاد کرد، اما الان مجدداً نشانههای رکود ظاهر شده است.»
پانتیک درباره این نشانهها میگوید: «در آمریکا، سرمایهگذاری تجاری رو به کاهش گذارده و شاخص تولید صنعتی در ماه جولای ۰.۲% پایینتر از ماه قبل بود. اقتصاد انگلیس در سهماهه دوم سال جاری با رشد منفی مواجه شد و اقتصاد آلمان هم شرایط مشابهی داشت. این تصویر تقریباً در همه جای دیگر دنیا از جمله ایتالیا، برزیل، مکزیک، آرژانتین و هند یکسان است. حتی چین هم شاهد کاهش نرخ رشد در نتیجه رکود جهانی است.»
راه حل سیاستگذاران در کشورهای غربی برای حل چنین بحرانهایی معمولاً کاهش مجدد نرخ بهره است. به باور پانتیک، آنها بیش از آنکه با چنین راهکاری به دنبال افزایش سرمایهگذاری باشند، در پی ایجاد «حباب در قیمت داراییها» هستند که به افزایش تقاضای کل منجر میشود. این افزایش تقاضای کل در واقع از جانب کسانی خواهد بود که به دلیل افزایش حبابی قیمت داراییهایشان احساس میکنند که ثروتمندتر شدهاند و به همین دلیل مخارج خود را نیز افزایش میدهند.
این اقتصاددان همچنین معتقد است در دوران بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی قبل از آغاز جهانیسازی نئولیبرال، دولتها در صورت وجود خطر رکود، هزینههای دولت را افزایش میدادند تا تقاضای کل را بالا ببرند. دولتها میتوانستند در مواقع لزوم بدهیهای مالی را بالا ببرند، چون مکانیسمهای کنترل سرمایه وجود داشتند و خطری برای فرار سرمایه، در صورت افزایش بدهی مالی وجود نداشت.»
«جان مینارد کینز»، اقتصاددان برجستهای که از او به عنوان یکی از معماران نظم اقتصادی سرمایهداری یاد میشود، خود یکی از مخالفان «بینالمللیسازی مسائل مالی» بود. (او میگفت حدود و ثغور امور مالی باید حداکثر در سطح ملی باقی بمانند.). کینز معتقد بود که بینالمللی کردن مالیه، توان دولت-ملتها برای افزایش اشتغال را محدود میکند و آن را اسیر مسائل مالی میکند که همواره با افزایش مخارج دولت برای ایجاد اشتغال در تضاد است. او به عنوان یکی از مدافعان نظم سرمایهداری از این بیمناک بود که چنانچه دولت-ملتها نتوانند اشتغال را به اندازه کافی بالا ببرند، سرمایهداری نمیتواند به دوام خود ادامه دهد.
اما اقتصاد سرمایهداری سرانجام به همان سمتی متمایل شد که کینز از آن هراس داشت. با انباشت سرمایه نزد بانکهای چندملیتی، به دلیل کسری مستمر و بزرگ تراز حساب جاری آمریکا در این دوره و همچنین انباشت درآمدهای نفتی کشورهای عضو اوپک به دلیل جهش قیمت نفت در دهه ۱۹۷۰ فشار عظیمی که برای کنترل سرمایه وجود داشت از بین رفت. این رویه برای این بود که نظام مالی کل دنیا باز شود و کشورها بتوانند به دلخواه به بازار مالی یکدیگر دسترسی داشته باشند. چنین بود که هژمونی «مالیه بینالملل» در جهان آغاز شد. این رویه به معنی عقبنشینی دولت-ملتها از وظیفه خود برای حفظ سطح اشتغال از طریق سیاستهای مالی بود. بنابراین، در سرمایهداری نئولیبرال، تنها روش افزایش تقاضای کل، از طریق تحریک قیمتها و ایجاد حباب قیمتی بود و برای این منظور از سیاست کاهش نرخ بهره استفاده میشود.
به باور پانتیک بر خلاف مخارج دولت که میتوان آن را به دلخواه تنظیم کرد، کنترل و تنظیم «حباب» به راحتی امکانپذیر نیست. در دهه ۱۹۹۰، در یک برهه کوتاه، افزایش حبابگونه قیمت سهام شرکتهای فناوری (موسوم به حباب داتکام) و در دهه اول قرن حاضر حباب قیمت مسکن سیاستی بود که اگرچه ظاهراً در ابتدا کارگر افتاد اما پس از مدتی، به بحران منجر شد و اکنون دیگر تمایلی برای ایجاد جباب جدیدی در آن مقیاس وجود ندارد؛ حتی در شرایطی که نرخ بهره به نزدیک صفر رسیده است.
او معتقد است از آنجا که سیاست کاهش نرخ بهره در چنین شرایطی جواب نمیدهد و امکان افزایش مخارج دولتها به منظور جبران کمبود تقاضای کل هم وجود ندارد، آمریکا در دوران ریاستجمهوری ترامپ تلاش میکند تا از طریق صادر کردن بحران خود به سایر کشورها به ویژه چین بر آن فائق شود.
پاتنیک میگوید جنگ تجاری آمریکا و چین که با هدف خارج کردن اقتصاد آمریکا از بحران آغاز شده اکنون در حال تسری دادن بحران داخلی آمریکا به اقتصاد جهانی است و اندک انگیزههای موجود برای سرمایهگذاری در جهان را کاهش داده است.
به نظر او، با آنکه ممکن است اینطور تصور شود که این سیاستهای «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور آمریکا است که دنیا را در آستانه یک رکود اقتصادی دیگر در دنیا قرار داده، تحلیلگران، انتخاب او در سال ۲۰۱۶ را «نشانه» (و نه «عامل») حرکت رو به سقوط نئولیبرالیسم اقتصادی میدانند که از زمان ریاستجمهوری رونالد ریگان، مبنای سیاستگذاری اقتصادی در آمریکا بوده است.
۷- کریستوفر لین
کریستوفر لین از تحلیلگران برجسته سیاسی و عضو هیئت علمی دانشکده خدمات دولتی در دانشگاه تگزاس است. او تا کنون نزدیک به یکصد مقاله در رسانههای آمریکایی به رشته تحریر درآورده و مولف سه عنوان کتاب در حیطه سیاست خارجی آمریکا و مسائل مربوط به آن است. لین علاوه بر این دهها عنوان مقاله پژوهشی در مجلات معتبر علمی و پژوهشی درباره موضوعاتی مانند هژمونی امریکا، ائتلاف ناتو، سیاست آمریکا بعد از جنگهای جهانی، سیاست آمریکا در عراق و ... به چاپ رسانده است.
کریستوفر لین در مقالهای که در اندیشکده چتمهاوس منتشر شده توضیحات مفصلی درباره عوامل و ریشههای افول هژمونی آمریکا ارائه کرده است. وی ظهور چین را نخستین و مهمترین عامل در این افول میداند. لین نوشته است: «امروزه ستونهای نظامی، اقتصادی و سازمانی که نگهدارنده پکس آمریکانا (سلطه آمریکا) بودهاند توسط چین به چالش کشیده شدهاند.»
او درباره افول قدرت نظامی آمریکا نوشته چین در این حوزه فاصلهاش با آمریکا را کمتر کرده. لین به نقل از اندیشکده رند نوشته بین سالهای ۲۰۲۰ تا ۲۰۳۰ ساختار نظامی چین در زمینههای مانند دکترین، تجهیزات، پرسنل و آموزش تقریباً با آمریکا برابری خواهد کرد. در تحلیل این اندیشکده همچنین پیشبینی شده سلطه نظامی آمریکا بین همین سالها در آسیای شرقی به شدت کاهش خواهد یافت.
لین معتقد است در طول دهه گذشته نشانههای کاهش قدرت اقتصادی آمریکا و از سوی دیگر افزایش قدرت اقتصادی چین بیشتر از آن بودهاند که بتوان آنها را نادیده گرفت. از زمان شروع دوران رکود بزرگ، چین به طور مستمر در زمینه صادرات، تجارت و تولید جزو کشورهای رده بالا بوده است. سال ۲۰۱۴ بانک جهانی با اعلام اینکه چین به بزرگترین اقتصاد دنیا تبدیل شده، جهان را شگفتزده کرد.
لین علاوه بر این معتقد است حوادثی که در صحنه دنیا اتفاق افتادهاند قدرت نرم آمریکا را هم به شدت کاهش دادهاند. او معتقد است یکی از بزرگترین تأثیرات دوران رکود اقتصادی بزرگ، اثراتی بود که روی ادراکهای عمومی در جهان از قدرت نرم آمریکا ایجاد کرد.
این واقعیت که نظام مالی تحت سلطه آمریکا به دلیل بحرانی که در خود آمریکا ایجاد شده بود دچار تشویش شد حیثیت و قدرت این کشور را لکهدار کرد و این ادعاهای جهان غرب مبنی بر اینکه اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی و جهانی شدن تنها مسیرهای تحقق توسعه سیاسی و اقتصادی هستند را به شدت بیاعتبار کرد. لین همچنین به نقل از تحلیلگران دیگر نوشته است این واقعیت که نظام مالی تحت سلطه آمریکا به دلیل بحرانی که در خود آمریکا ایجاد شده بود دچار تشویش شد حیثیت و قدرت این کشور را لکهدار کرد و این ادعاهای جهان غرب مبنی بر اینکه اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی و جهانی شدن تنها مسیرهای تحقق توسعه سیاسی و اقتصادی هستند را به شدت بیاعتبار کرد.