فقط همین حرف ما را برسانید تا تکلیف ما معلوم شود. بعضی مواقع خانمم می گوید برویم خارج می گویم من نمی توانم بروم، کجا بروم، من حتی الان نمی توانم به کشور خودم بروم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - صحبت با مدافعان حرم کار راحتی نیست. بیشتر آن‌ها همچنان امید دارند برای دفاع از حرم یا هر مأموریت دیگری، در خط مقدم جبهه مقاومت اسلامی برزمند و نقش مهمشان را ایفا کنند. مدافعان حرم در روزهای سخت و جانفرسای نبرد سوریه آموخته بودند نباید از کارها و مأموریت‌هایشان چیزی بگویند و این حالت کتمان همچنان در بیانشان هست.

قسمت های قبلی گفتگو را هم بخوانید:

یک مدافع حرم با سابقه دو بار اخراج از ایران! + عکس

همسایه آمریکایی‌ها «مدافع حرم» شد! + عکس

به آمریکایی‌ها و کُردها شلیک نکن! + عکس

برادر روح‌الله حسینی از مدافعان حرم فاطمیون به شرطی گفتگو با مشرق را پذیرفت که وارد جزئیات نبرد و اطلاعات طبقه‌بندی نشویم. ما هم دنبال چنین چیزی نبودیم. ما در این گفتگو می خواستیم بفهمیم یک جوان رعنای افغانستانی با چه انگیزه‌ای تمام خانواده و زندگی‌اش را می‌گذاشت و به دفاع از حرم می‌رفت. آنچه در این گفتگو و قسمت‌های بعدی آن می‌خوانید، نشان می‌دهد که روح‌الله حسینی در چه وضع و با چه گرفتاری‌های خاصی، تلاش کرد که برای دفاع از حرم به سوریه برود. متن بی سانسور گفتگوی ما در چهار قسمت،‌ تقدیمتان می‌شود. امروز قسمت اول آن را می‌خوانید...

**: شما در کارخانه چقدر حقوق می‌گیرید؟

حسینی: بستگی به کنترات دارد؛ مثلا گاهی شده هشت میلیون، ده میلیون. هر چه کار بیشتر انجام بدهی بیشتر می گیری.

**: پس تقریبا شما اینجا دو برابر و نیم می‌توانی درآمد داشته باشی؟

حسینی: بله.

**: آن کارخانه کجا هست؟ مسیرش به خانه شما نزدیک است؟

حسینی: نه دور است، سمت پلیس‌راه شریف آباد.

**: از جاده‌ای که از پیشوا به سمت شریف آباد می‌رود، خیلی هم دور نیست.

حسینی: با ماشین تقریبا بیست دقیقه راه است.

**: تقریبا دو برابر و نیم اینجا می توانی درآمد داشته باشی ولی باز دوست داری بروی سوریه؟ و اگر هم بروی دیگه حداقل باید برای یک ماموریت دو ماهه آنجا بمانی.

حسینی: بله، زیر ۴۵ روز نمی گذارند. از ۴۵ روز به بالا. البته برای کارهای اضطراری می توانی ماهی یک بار به مرخصی بروی؛ مثلا مشکلی پیش بیاید، مثلا خدای نکرده مادرت یا پدرت اتفاقی برایشان بیافتد، می توانی بروی.

**: دخترتان چند ساله است؟

حسینی: تقریبا یک سال و چهار ماه.

**: اگر زبان هم باز کند و بگوید بابا دیگه سخت‌تر می شود ازش دل بکنی.

حسینی: الان هم می گوید «بابا» تقریبا دو هفته است من ندیدمش؛ رفته است خانه پدربزرگش که در قم است.

**: ان‌شالله که خدا بهت توفیق بدهد. آن حسی که همان سال های اول داشتی موقعی که می آمدی دوست نداشتی اینجا بمانی دوست داشتی بروی، از لحاظ معنوی انرژی معنوی به شما داده می شد، هنوز هم آنجا در سوریه جاری است؟

حسینی: آن موقع‌هایی که جنگ شدید بود، از دل و جان می رفتیم برای حرم حضرت زینب، ولی آخری ها جنگ تمام شد، دیگر چه بگویم، آن حس و حال نیست، کمتر است، خیلی وقت ها در همانجا در همان سوریه آدم تحقیر می شود.

**: از طرف کی؟ چرا؟

حسینی: از طرف بچه‌های خودمان، مثلا درست به ما رسیدگی نمی کنند. مثلا یک مشکلی را بهشان می گوییم، یا مثلا حقمان را می خواهیم بگیریم، رسیدگی لازم را نمی‌کنند. گاهی هم ممکن است کلا عذرمان را بخواهند.

**: اخراج هم آنجا وجود دارد؟

حسینی: بله.

**: می گویند شما دیگر نیا؟

حسینی: بله، نمی توانیم بیاییم دیگر.

**: مسئولان شما ایرانی هستند یا افغان؟

حسینی: هم افغان هستند هم ایرانی. ولی آن حس و حال اول نیست، چون آن موقع ما بودیم یک هدفمان که بی‌بی زینب بود، مثلا می رفتیم عملیات بود، شب تا صبح بیدار بودیم. من یادم است شب تا صبح دو نفر پای توپ بودیم؛ دو نفری کارها را انجام می دادیم؛ مثلا همین عملیات آخر که در بوکمال، حاج قاسم هم بود، لیاقت نشد که برویم و ببینیم‌شان، ما خواب بودیم، نصفه شب گفتند داعش دارد هجوم می آورد.

**: همان عملیات که بوکمال آزاد شد؟

حسینی: بله، دقیقا. اولِ بوکمال بودیم که عملیات شد؛ یعنی ما دو نفری تقریبا دویست سیصد گلوله زدیم. سه تا توپ بودیم، خدمه دو توپ دیگر سوری بودند، فقط ما دو تا فاطمیون بودیم، ما دو تا می زدیم. تقریبا دویست تا توپ شلیک کردیم. چون داعشی‌ها داشتند هجوم می کردند گفتند باید بزنید. یکسره می زدیم و اصلا استراحت نداشتیم.

**: شما تا آخر آزادسازی بوکمال آنجا بودید؟

حسینی: بله تا آخر بودم، حاج قاسم هم بود. عملیات شدید بود.

**: بعد از بوکمال تقریبا جنگ تمام شد...

حسینی: بله، یک مقدار کم شد، تک و توک شد.

**: الان باز چه عاملی باعث می شود که شما بروی دوباره؟ آنچه که به شما کشش می دهد و برایتان جذاب است که دوباره این راه دور را بروی و زن و بچه را بگذاری، چیست؟

حسینی: اول که می رفتیم، جنگ شدید بودیم، همه کار می‌کردیم. الان هم مثلا بگوییم برای حرم بی بی رقیه یا برای حرم حضرت زینب می‌رویم و آن اشتیاق قبل را داشتیم که رفیق‌ها را ببینیم، این اشتیاق‌ها هست. به امید اینکه می رویم زیارت و رفیق هایمان را ببینیم. حتی سوری‌ها خیلی هایشان به ما پیام می دهند که بیا ببینیمت.

**: موقعی که برای هر اعزام می روید،‌ اول می روید دمشق زیارت حضرت زینب و بعد تقسیم می شوید به منطقه؟

حسینی: نه، اول ما را به حرم حضرت رقیه می برند، بعد که ماموریت تمام شد به زیارت حرم حضرت زینب می‌رویم.

**: بسیار عالی؛ پس حرم حضرت رقیه اول ماموریت و حرم حضرت زینب در راه برگشت. خدا ان‌شالله به شما توفیق بدهد، شما هم با سختی های رد مرز را که کشیده بودی، بعد هم که آمدی اینجا واقعا زیر آتش و سختی توپخانه مردانگی کردی. کار توپخانه خیلی سخت است؛ ضمن اینکه توپخانه هم به خاطر اینکه شما مکانتان ثابت است بیشتر تهدید می شود. مثل این که ممکن است پهباد بیاید و بزند و برود.

حسینی: توپخانه هم ثابت است و هم بعضی مواقع هجومی است.

**: یعنی توپها را می بستید روی ماشین و حرکت می کردید؟

حسینی: بله، مثلا ما در همین عملیات بوکمال،‌ از تدمر حرکت کردیم و همه دشت بود، مثلا ما اول منطقه را می زدیم  و بچه های پیاده پیشروی می‌کردند؛ ما هم مجبور بودیم دوباره جا عوض کنیم. تا این که آمدیم و وارد استان دیرالزور شدیم، بعد به میادین و بوکمال و بقیه مناطق رسیدیم.

**: به هر حال در این فاصله ای که شما توپخانه را مستقر می کنی به آن سادگی نمی توانی جابه جا بشوی، ممکن است هواپیما بیاید بزند، ممکن است پهباد بیاید بزند، خطر توپخانه کمتر از خط اول نیست.

حسینی: بله، چون دشمن اگر بزند جاهای مهم را می زند، یا دیده بان را می زند یا توپخانه را.

**: یا مقر فرماندهی را؛ اگر بداند کجاست... الان وضع بچه‌های اردوی ملی چطور است؟ یعنی کسانی که در اردوی ملی بودند از نظر طالبان مغضوب هستند؟

حسینی: الان بیشتر همدوره‌ای‌های ما بیشترش آمده‌اند داخل ایران زندگی می‌کنند.

**: از ترس اینکه ممکن است جکومت فعلی با آنها برخورد کنند؟

حسینی: بله، بعضی‌هایشان هم آمدند و کارهای روزمره می کنند و در اردو نیستند.

**: حتی ممکن است انکار کنند و نگویند ما در اردو بودیم...

حسینی: بله؛ کارهای روزمره شان را می کنند.

**: چون در ایران موقعی که انقلاب شد و دولت تغییر کرد، ارتش را نگه داشتند و کسی از ارتش فرار نکرد، اگر کسی می خواست برود خارج و فرار کند که رفته بود، اما کسانی که ماندند در غالب ارتش ماندند؛ هم حقوقشان سر جایش بود و هم کارشان، اما آنجا اینطور نیست، یعنی اردوی ملی کامل از هم پاشیده است.

حسینی: بله. همه متفرق شده‌اند.

**: شاید حکمتی در آن بود که شما از آنجا بیایید اینجا و سرنوشتت اینطور بشود...

حسینی: بله.

**: حالا فکر می کنید بقیه زندگی را همین طور با آرامش ادامه بدهید؟ یا ممکن است باز هم یکباره یک اتفاق ویژه‌ای در زندگی‌تان بیفتد.

حسینی: نمی دانم، ببینیم خدا چه می خواهد.

**: الان شما تازه ۳۲ ساله هستید.

حسینی: الان من دردم می دانید چیست؟ دردم با دولت ایران است، من الان چون رفتم برای دفاع از حرم، نمی توانم کشور خودم بروم، نمی دانم خبر دارید یا ندارید، وقتی دولت اشرف غنی بود بچه های ما داخل خاک که می شدند می فهمیدند این رفته سوریه، حتی زندان می شدند. الان فاطمیون و داعش در لیست سیاه آمریکا هستند، خبر دارید؟ الان ما هر کشوری که برویم مثل چیز داعش ما را می بینند. حتی پرچم فاطمیون را پخش کردند؛‌می‌گویند این دو تا مثل هم هستند، الان ما جایی نمی توانیم برویم، نمی توانیم عقب برویم، در ایران هم هنوز وضعمان مشخص نیست، چون الان تولد من در ایران بوده، همه چیزم در ایران است، اما من حتی حق سیم کارت ندارم. الان من حتی یک سیم کارت هم به اسم خودم ندارم.

**: خانواده شهدای حرم را شناسنامه می دهند و تبعه می کنند، خود مدافعان حرم شامل این نیستند؟

حسینی: فعلا که نیستند، فعلا یک دفترچه اقامت داده‌اند که این دفترچه، ارزشی ندارد، فقط تنها ارزشی که دارد نیروی انتظامی با ما کاری ندارد.

**: با تمدید یک ساله؟

حسینی: الان شده دو ساله.

**: به خانمتان یا اگر فرزند بزرگ هم داشته باشید همان دفترچه را می دهند؟

حسینی: بله، ولی آن ارزش ندارد، چون من می خواهم بروم سیم کارت بگیرم می گویند ما با این سیم کارت نمی دهیم. برای باز کردن حساب بانکی هم ارزشی ندارد. چون بعضی ها با ما سلیقه ای رفتار می کنند، بعضی کارمان را انجام می دهند، بعضی نمی دهند؛ این مشکل را داریم، خیلی از مجروحان و شهیدانمان را ول کرده‌اند، چون ما یک گروه فاطمیون داریم که بهشان رسیدگی نمی کنند.

**: یعنی از بین جانبازان؟

حسینی: جانبازان، شهدا و همه‌شان.

**: شهدا را هم رسیدگی نمی کنند؟

حسینی: بله، مثل یکی که فامیل نزدیک ماست؛ اگر شما خواستید هماهنگ می کنم بروید با آنها هم مصاحبه داشته باشید؛ خانواده شهید نزدیک ورامین هستند.

**: شهادتشان را قبول کردند یا نه؟

حسینی: قبول کردند اما رسیدگی بهشان نمی کنند.

**: حتما می رویم و با آنها صحبت می کنیم.

حسینی: من خواهشم این است به عنوان مدافع حرم که تکلیفمان معلوم شود.

**: یعنی حالا که نه راه پس دارید و نه راه پیش، اینجا یک وضعیت مناسبی برایتان فراهم شود.

حسینی: بله.

**: قول شناسنامه و تابعیت کامل دادند به شما؟

حسینی: کسی به ما قولی نداده، فقط رهبری گفته‌اند باید به فاطمیون هم تابعیت بدهید، الان چند سال است که این صحبت بیان شده.

**: یعنی حتی مدارک هم شما تحویل نداده‌اید برای این کار؟

حسینی: مدارک نخواستند، فقط دفترچه اقامت را داریم، قبلا سال به سال الان بعد دو سال تمدید می شود. فعلا آن را داریم. بعد، مشکل بیمه داریم. مثلا شما اگر بتوانید بروید با یک مسئول بزرگی مصاحبه کنید، مشکلات ما را بگویید، خوب است. مثلا خیلی از بچه ها در گروه بودند که می خواستند نامه بزنند به بیت رهبری؛ ، آقا مگر رهبر عزیزمان مشکلات ما را نمی دانند؟ ما هزار و یک مشکل داریم، این ها را باید پیگیری کرد.

**: در آن گروه بچه های مدافع حرم عضو هستند که با هم در ارتباط هستید؟

حسینی: بله، همه مشکل دارند.

**: ما از طریق رسانه می توانیم حرف های شما را به گوش مسئولین برسانیم.

حسینی: بله، اما اصلا رسیدگی نمی کنند. می دانید چه می گویم؛ اصلا ما را ول کرده‌اند. الان دیگه هیچ کس سراغ ما را نمی گیرد.

**: دوباره اگر اتفاقی در منطقه بیفتد و نبردی بشود، شما باز هم می روید و مقاومت می کنید؟

حسینی: بله. حتما...

**: در هر اعزام پرونده را پر می کنید؟

حسینی: نه. در همان اول. بعد یک پرونده دیگر از دوباره بعد که جنگ تمام شد پر کردند که مثلا اگر آدرسی اشتباه باشد یا اسم اعضای فامیل را اشتباه داده باشی یا نگذاشته باشی، تکمیل شود. یک آمار دیگر از ما گرفتند که مثلا می خواهیم شما را گلچین کنیم، ساماندهی کنیم، رسمی کنیم، و حقوق و بیمه‌تان جاری شود.

**: همچین صحبتی مطرح شده؟

حسینی: بله. مدارک را از ما هم گرفتند. مثل شما یک مصاحبه ای با ما کردند؛ چند خواهر و برادر هستید، اینها همه یادداشت شده اما تا الان بلاتکلیف هستیم.

**: ان‌شالله درست می شود این هم، ممنون که در این گفت و گو شرکت کردید، انشالله صحبت های شما را می رسانیم و مسئول هم می بینند.

حسینی: من گفتم بیایم پیش شما این را هم مطرح کنم چون درد همه است.

**: ولی با یک نفر نمی شود، باید مکرر افراد مختلف حرف‌هایشان را بزنند... شما زحمت بکش همرزم های دیگرت را هم که آمادگی دارند صحبت کنند به ما متصل کن، ان‌شالله گفتگوی خودت هم که منتشر شود در گروه می گذاری تا بچه ها ببینند

حسینی: بعد چند وقت منتشر می شود؟

**: ان‌شالله من به زودی آماده اش می کنم تا منتشر شود. و بگویید این آمادگی دارد و از این طریق به گوش مسئولین برسد، حتی مردم متوجه بشوند که کسی که رفته مدافع حرم الان چه مشکلاتی دارد و چطوری است، خیلی توقع بالایی از شما نداشته باشند و فکر نکنند شما درآمدهای کلان دارید.

حسینی: الان خداوکیلی بچه های فاطمیون پای همه کار هستند، بچه های ما همیشه پای کار انقلاب هستند.

**: پای انقلاب و نظام و پای اسلام و در حقیقت پای تشیع.

حسینی: حتی در دفاع مقدس هم بودند. اینها به فراموشی رفتند، کسی از آنها یاد نمی کند؛ حتی من در چند نماز جمعه گفتم یک اسمی از اینها ببرید.

**: البته آنها که قدرشناس هستند همیشه قدر زحمات شما را می دانند، اما متاسفانه خود کشورمان هم خیلی مشکلات دارد.

حسینی: می دانم.

**: ممنون که در این گفتگو شرکت کردید.

حسینی: فقط همین حرف ما را برسانید تا تکلیف ما معلوم شود. بعضی مواقع خانمم می گوید برویم خارج می گویم من نمی توانم بروم، کجا بروم، من حتی الان نمی توانم به کشور خودم بروم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

پایان