گروه جهاد و مقاومت مشرق: حدود ده ما از اسارت مان گذشته بود. رفته رفته همه چیز برایمان یکنواخت و ملال آور می شد؛ حتی رفتار خشک و خشن عراقی ها که عموماً با ضرب و شتم و شکنجه همراه بود. به ما اجازه برگزاری هیچ گونه مراسمی، اعم از دعا و برنامههای دیگر نمی دادند. در عین حال بچه ها پیه همه چیز را به تن می مالیدند و با هزار و یک احتیاط و مخفی کاری، جلسات دعا و عزاداری راه می انداختند که گاهی این جلسات لو می رفت و آن وقت عراقی ها پوست از سرمان می کندند.
همین کم کم باعث شد تا آنها به فکر تفکیک اسرا بیفتند. عراقی ها سه هدف کلی را از این کار دنبال می کردند؛ اولاً می خواستند مانع تبلیغات فکری و معنوی این عناصر به اصطلاح نامطلوب بشوند تا از این طریق پایبندی به دین و مذهب بین اسرا رواج پیدا نکند؛ ثانیاً این عناصر حالت رهبری و فرماندهی دیگران را به خود نگیرند تا در مواقع لازم، اسرا را وادار به شورش یا عدم اطاعت از آنها بکنند و از همه مهم تر اینکه فشارها و شکنجه های خاص خود را متوجه این گروه بکنند تا بلکه بتوانند روح آنها را جراحی نمایند.
بچه های حزب الهی، چه قبل از این جا به جایی و چه بعد از آن، از پی ریزی و اجرای برنامه های مذهبی و فرهنگی کوتاهی نمی کردند. آنها مخصوصاً روی خواندن زیارت عاشورا و عزاداری برای حضرت سیدالشهدا حساب ویژهای باز کرده بودند. توی اعیاد ولادت حضرت ائمه (ع) و مناسبت های دیگر هم، برنامه هایی از قبیل سخنرانی و جشن و سرود و تئاتر اجرا می شد. در کل، بچه ها این سختی ها را با چند هدف تحمل می کردند که عبارت بود از:
۱- بالا نگه داشتن روحیه اسرا
۲- خنثی کردن برنامه ها و تبلیغات ضد اخلاقی و گمراه کننده دشمن که در این راه از کمک های منافقین و بعضاً مامورین صلیب سرخ بیبهره نبودند.
۳- جسور و بیباک کردن اسرا در مبارزه فکری و فرهنگی با دشمن و عناصر جاسوس.
۴- ایجاد جو الفت و برادری بین بچه ها و بروز جلوه های ایثار و شجاعت.
۵- احیا و هدایت نیروهایی که قبل از اسارت، سست دین یا بیدین بودند.
در اینجا بد نیست به اسامی بعضی از نیروهای حزب الهی اشاره کنم که غالباً بین اسرا نقش های تعیین کنندهای داشتند:
از گروه روحانی ها؛ محمد تقی صباغیان و نوری اعزامی از شمال، محمدرضا محمدی و شفیعی، اعزامی از باختران.
از بین دبیران و معلمین؛ تقیپور اعزامی از همدان، سعید زندی و کلهری اعزامی از باختران.
از بچه های ارتشی؛ جناب سرگرد محمد خمامی اعزامی از تهران، یک ستوان دوم زرهی که نامش را فراموش کرده ام، استوار ابراهیمی و استوار معصومی اعزامی از تهران، ستوان مرتضی داوری.
از بچه های پاسدار؛ حمی د قربانی اعزامی از صومعه سرا، منصور روشن ضمی ر اعزامی از اقلید فارس، منوچهر شعبانی اعزامی از اسد آباد همدان که او شم سیاسی و فرهنگی بالایی داشت و در ایجاد جو دوستی و مودت بین اسرا، بسیار موثر بود.
عراقی ها وقتی همه ما را تفکیک کردند و در چهار بخش جا دادند، نام آن را گذاشتند قاطع بسیج. دشمن با این تفکیک، در واقع خدمت بزرگی به ما کرد، چرا که همه ما یکرنگ و متحد بودیم و با آن برنامه های خاص، جو پادگان های آموزشی و جبهه های جنگ در اذهان مانده زنده می شد؛ ولی از طرفی هم عراقی ها با حساسیت و وسواس بیشتری اقدام به ضرب و شتم و اذیت ما می کردند که از این لحاظ بهمان حسابی سخت می گذشت.
آنها نیروهای خود فروختهای را هم برای جاسوسی قاطی ما کرده بودند، که بیشترشان برای ما حکم گاو پیشانی سفید را داشتند، چرا که از مدتها قبل در شناساییهای دقیقی که از اسرا داشتیم، آنها را مشخص کرده بودیم؛ از آن طرف برخلاف خیال خام عراقیها، نیروهای مطلوب زیادی در سه قاطع دیگر بودند که راهشان همان راه مقاومت و پایبندی به دین بود. این عده یقیناً بین اسرای بیتفاوت یا بیبند و بار، حکم حجت و مشعل را داشتند.
راوی: آزاده محمدجواد سالاریان /سایت جامع آزادگان
از بچه های پاسدار؛ حمی د قربانی اعزامی از صومعه سرا، منصور روشن ضمی ر اعزامی از اقلید فارس، منوچهر شعبانی اعزامی از اسد آباد همدان که او شم سیاسی و فرهنگی بالایی داشت و در ایجاد جو دوستی و مودت بین اسرا، بسیار موثر بود.