درست مقارن با آغاز به کار مجلس طبقاتی، اوضاع اقتصادی به شدت وخیم شد و نان که قوت غالب توده مردم بود، کمیاب شد. شایع‌شدن این مسأله که اشراف با احتکار غله موجب کمبود نان شده‌اند خشم طبقه سوم را نسبت به اشراف مشتعل کرد و مجلس طبقاتی در چنین جوی شروع به کار کرد.

گروه بین‌الملل مشرق - وقتی به مرور بیانان رهبر معظم انقلاب درباره چرایی و چگونگی و سرنوشت انقلاب‌های جهان می‌پردازیم، در وهله نخست این حقیقت هویدا می‌شود که ایشان تسلط و اشراف خاصی بر تاریخ انقلاب‌های جهان دارند. نقل ظرایف و جزییاتی از سوابق انقلاب‌ها که تنها برای یک اهل فن ممکن است، نشان از این دارد که این شناخت حاصل یک مطالعه دقیق و عمیق در طول سالیان است، که خود این امر، اهمیت این موضوع را هویدا می‌سازد.

رهبر انقلاب بارها جوانان را به مطالعه تاریخ انقلاب‌ها و درس‌آموزی از عبرت‌های آن فراخوانده‌اند. از همین رو بنا داریم تا به مناسبت فرا رسیدن سالگرد انقلاب پرشکوه اسلامی ایران، مجموعه‌ای از گزارش‌ها را با موضوع شناخت اجمالی انقلاب‌های مهم جهان به مخاطبان گرامی مشرق ارایه دهیم، باشد که آشنایی با این مبحث مهم و نسبت انقلاب‌های دیگر تاریخ با انقلاب اسلامی ایران،  تا حدی به شناخت جایگاه امروز جوان انقلابی و راهی که پیش رو دارد، یاری برساند.

انقلاب فرانسه


سال‌های منتهی به انقلاب فرانسه، دوران سلطنت لوئی شانزدهم بود. و بر خلاف پدربزرگ مقتدر و بی‌رحمش، بنا به گزارش‌های به جا‌مانده، پادشاهی خوش قلب و نسبتا خیرخواه بود، در ظاهر بسیار تشریفاتی و خشک رفتار می‌کرد. او مرد چاق و نسبتا کوتاه قدی بود که چندان جذابیت ظاهری نداشت و از شخصیت محکم و بااراده‌ای هم برخوردار نبود.


لوئی شانزدهم
 
با این حال در اوایل سلطنت پادشاهی نسبتا محبوب به حساب می‌آمد. برعکس، همسر او «ماری آنتوانت»، که زنی زیبا و جذاب بود، چندان مورد خوشایند فرانسوی‌ها نبود. او دختر ماریا-ترزا، ملکه قدرتمند اتریش بود. اتریش دشمن سنتی فرانسه محسوب می‌شد و در نتیجه مردم فرانسه ماری آنتوانت را یک غریبه و «زن اتریشی» می‌خواندند.


ملکه ماری آنتوان زنی خوشگذران و پرتجمل بود

مری که زن باهوش و باطراوتی بود اوقات خود را صرف خوشگذرانی و تجملات می‌کرد، و لوئی در برابر همسرش تسلیم محض بود و هر آن چه که او می‌خواست در اختیارش قرار می‌داد. همین مساله، به یکی از مهم‌ترین دلایل نارضایتی مردم فرانسه از سلطنت تبدیل شد.

طبقات اجتماعی

در دوران سلطنت لوئی، بر جامعه فرانسه نظام اجتماعی قدیمی و ریشه‌داری به نام «سه طبقه» حاکم بود. به این معنی که جامعه به سه طبقه (به ترتیب اهمیت و جایگاه) روحانیت، اشراف و مردم عادی (طبقه 3) تقسیم می‌شد.


سه طبقه فرنسه قرن 18؛ از چپ روحنیت، اشراف و طبقه سوم

طبقه اول، کل جامعه روحانی، از اسقف‌های قدرتمند و ثروتمند تا کشیشان ناحیه‌ای و سران انجمن‌های رهبانی را در بر می‌گرفت. آیین غالب در فرانسه کاتولیسیزم بود و کلیسا بسیار ثروتمند محسوب می‌شد، چرا که با وجود جمعیت حدود صدهزار نفری طبقه روحانی، حدود 10 درصد از زمین‌های قابل کشت فرانسه در اختیار آن بود. روحانیون قدرت و نفوذ زیادی در سیاست فرانسه داشتند. البته بخش زیادی از این جامعه روحانی کشیشان عادی بودند که چندان بهره‌ای از ثروت نداشتند.


یک سراسقف فرانسوی قرن 18

طبقه دوم یا اشراف، ترکیبی از نجیب‌زادگان ثروتمند و معمولی و حتی فقیر بود. نجیب‌زادگی یک صفت موروثی بود که قابل واگذاری یا هدیه دادن نبود. امتیاز بزرگ اشراف این بود که مجبور به کار کردن برای زندگی نبودند، با این حال شمار زیادی از اشراف به سان مردم معمولی دز خانه‌های عادی زندگی و روی زمین کار می‌کردند. ارزش‌های سنتی این طبقه شجاعت، رفتار اشرافی خاص و وفاداری به پادشاه بودند، گرچه در آستانه انقلاب فرانسه بسیاری از آنان این ارزش‌ها را به فراموشی سپرده بودند.


اشراف فرانسوی در دوران لوئی شانزدهم

هر کسی که نجیب‌زاده یا روحانی نبود، به طبقه سوم تعلق داشت. از این رو، تنوع اقشار این طبقه بسیار زیاد بود، از دهقانان بی‌زمین و دهقانان با زمین اجاره‌ای تا کارگران و صنعت‌گران ساده شهری، تا طبقه متوسط (شامل پزشکان، بازرگانان، کارمندان و وکلاء که روی هم «بورژوازی» خوانده می‌شدند) همه طبقه سومی بودند.

در فرانسه قرن 18، بسیاری از سنت‌های قدیمی تغییر کرده بود. مثلا القاب و امتیازات اشرافی که تا قبل از آن تنها به صورت موروثی انتقال می‌یافت، قابل خرید و فروش شده بود، و بسیاری از بازرگانان و تاجران بورژوا که ثروتمند بودند این القاب و امتیازات را خریداری می‌کردند.

سبک زندگی اشراف در قرن 18 یکی از عوامل افزایش نارضایتی اعضای فقیر طبقه سه، به ویژه دهقانان بی‌زمین و کارگران شهری بود. دهقانان به اشراف مالیاتی به عنوان «بهره مالکانه» می‌دادند و اشراف معمولا هیچ گاه بر سر زمین‌های کشاورزی حضور نمی‌یافتند. آن‌ها با امتیازات مادی که داشتند، بیشتر اوقات خود را به شکار، تفریح، قمار یا رفتن به نمایش‌خانه‌ها می‌گذراندند و پول زیادی صرف لباس‌های پرزرق و برق و خانه‌های مجلل می‌کردند.

لوئی شانزدهم در «کاخ ورسای» سکونت داشت که قصری بسیار بزرگ و بسیار مجلل در حومه پاریس بود. بسیاری از اشراف برجسته هم در محوطه این کاخ بزرگ منازل اشرافی خود را داشتند. منازلی گاه با بیش از 200 اتاق. لوئی مبلغی معادل 100 میلیون دلار امروز صرف ساخت کاخ ورسای کرده بود.




مجموعه کاخ ورسای در حومه پاریس

اشراف علاوه بر سبک زندگی خود، معمولا ویژه‌ترین امتیازات را داشتند. برای مثال، تنها اشراف می‌توانستند مقامات ارشد کلیسا را به دست آورند، تنها اشراف به فرماندهی ارتش می‌رسیدند و سفیر می‌شدند، و همزمان از دادن هرگونه مالیاتی معاف بودند. در فرانسه آن روزگار مردم عادی انواع و اقسام مالیات را می‌پرداختند، از مالیات بر زمین و جاده تا مالیات بر نمک و حتی مالیات غذای کبوترهایی که اشراف نگه‌داری می‌کردند! مالیات نمک یا «گابل»، یکی از مضحک‌ترین و در عین حال بی‌رحمانه‌ترین مالیات‌ها بود. هر عضو بالای 7 سال طبقه سوم موظف بود سالی سه کیلو نمک بابت مصرف نمک سالانه خود به دولت بپردازد (در آن زمان نمک کالایی مهم و باارزش محسوب می‌شد). دهقانان صاحب زمین باید هر سال مبلغ ثابتی مالیات می‌دادند، فارغ از این که آن سال چه میزان محصول تولید می‌کردند. اما از همه ظالمانه‌تر، مالیات و عوارضی بود که مردم فقیر بابت زندگی تجملی و بی‌خاصیت اشراف می‌پرداختند.



علاوه بر این، مردم عادی باید سالانه یک دهم درآمد خود را به کلیسا بپردازند. تازه این مالیات به طور مساوی بین همه روحانیون توزیع نمی‌شد (مثلا کلیساهای محلی و ناحیه‌ای سهم چندانی از آن نداشتند) و بخش عمده آن نصیب روحانیون ارشد می‌شد که خود اشراف‌زاده بودند. همان طور که گفته شد، اشراف هیچ مالیاتی به شاه نمی‌دادند و کلیسا هم تنها هر چند سال یک کمک مالی به حکومت می‌کرد.



این در حالی بود که خدمت در ارتش به عنوان سرباز، تنها وظیفه اعضای طبقه سوم (بخش فقیر آن) بود. در دوره خدمت دستمزد و غذای ناچیزی به آن‌ها پرداخت می‌شد و هر اندازه ایثار و شجاعت که در جنگ‌ها نشان می‌دادند به درجات نظامی دست پیدا نمی‌کردند، چرا که این درجات هم سهم اشراف بود!

با آن که نظام فئودالی قرن‌ها بر فرانسه حاکم بود، لیکن تفاوت دوره لوئی شانزدهم با دوران قبل‌تر در این بود که اگر تا پیش از آن فئودال‌ها در برابر امتیازات خود، دارای وظایفی بودند و معمولا به وظایف خود عمل می‌کردند، در این دوران در برابر امتیازات فزاینده، وظایف خود را به فراموشی سپرده بودند. در نتیجه مبنای توجیهی این امتیازات در ذهن عامه مردم بیش از پیش سست  و بر خشم و نارضایتی توده‌ها افزوده می شد.

اندیشه انقلاب

کم‌کم اندیشمندان و نویسندگانی در فرانسه سر برمی‌آوردند که ادبیات جدیدی را درباره حقوق مردم نشر می‌دادند. مهم‌ترین متفکر این دوران، «ژان ژاک روسو» بود که برای اولین‌بار در فرانسه از مفهوم شهروندان (با حقوق و وظایف مشخص) در برابر ارباب-رعیتی سخن می‌گفت. او معتقد بود که یک نوع «قرارداد اجتماعی» میان مردم و حاکمان برقرار است که طبق آن حاکم و اتباع او از حقوقی مساوی برخوردارند و تنها وظایف آن‌ها فرق می‌کند. حاکمان در ازای وفاداری و پیروی شهروندان موظف به حفظ حرمت حقوق آنان، محافظت از جان و مال آن‌ها و دفاع از آنان در برابر حمله بیگانگان هستند. به نظر روسو، این حقوق متقابل، «حقوق طبیعی» بودند.


زان ژاک روسو

باید اشاره کرد که اندیشه روسو خود محصول عصر روشنگری بود که در قرن 17 شروع شده بود. در این عصر، ابتدا دانشمندانی چون نیوتون پاره‌ای از قوانین حاکم بر طبیعت را کشف کردند و برای رویدادهای طبیعی علل معینی یافتند. فیلسوفان عصر روشنگری، بر همین مبنا به دنبال کشف قونین طبیعی حاکم بر روابط انسان‌ها بودند. نویسندگان فرانسوی قرن 17 و 18 موسوم به «اصحاب دایره المعارف»، بحث حقوق طبیعی انسان‌ها را به میان آوردند، حقوقی که مختص ذات انسان است و با تولد هر انسان در نهاد او قرار دارد. نویسندگانی چون دیدرو، دالامبر، ولتر و مونتسکیو طلایه‌دار مفهوم حقوق و آزادی انسان غربی شدند. با این حال همچنان که اصحاب دایره المعارف از حکومت مشروطه پادشاهی (یعنی حکومت محدود و مقید به قانون) دفاع می‌کردند، مفهوم مورد نظر مونتسکیو «حق حاکمیت برای همه مردم» بود. بر این مبنا، نظرات مونتسکیو، پرورانده ایده‌ای بود که بعدها جمهوری نام گرفت.


شارل دو مونتسکیو

اصلاحات پیش از طوفان


لوئی شانزدهم که بر عکس پدر و پدربزرگش انسانی نسبتا خوش قبل و خیرخواه بود و می‌خواست سلطانی وجیه المله نیز باشد، با حس کردن فضای نارضایتی عمومی، تلاش کرد رشته‌ای از اصلاحات را در حکومت به اجرا بگذارد. در وهله اول، او تلاش کرد دست به ترکیب وزیران فاسد به جا مانده از دوران پدرش بزند. از این رو ابتدا فردی به نام «روبر تورگو» را که مردی اندیشمند و آزادی خواه بود، مسوول سر و سامان دادن به امور مالی کشور کرد. در مرحله بعد، پادشاه محکمه‌هایی به نام «پارلمان» را که یک نهاد قضایی ریشه‌دار در فرانسه بود، احیاء نمود. این پارلمان‌ها در دوره لوئی پانزدهم تعطیل و اعضایش تبعید شدند. پارلمان‌ها در گذشته نقش پررنگی در محدود سازی خودکامگی پادشاه و طبقات بالادست داشتند.



روبر تورگو

با این حال، اقدامات اصلاحی موسیو تورگو، به ویژه تلاش برای محدودسازی امتیازات اشراف و کلیسا، با مخالفت جدی عناصر دربار و اشراف و روحانیون بلندپایه مواجه شد. با فشار آن‌ها شاه مجبور به کنار گذاشتن تورگو شد. یک بانکدار و ثروتمند سوییسی از طبقه بورژوا به نام موسیو «ژاک نکر»، جانشین تورگو شد تا به امور مالیه سامان دهد. نکر که می‌خواست به سرنوشت سلفش دچار نشود، از پادشاه تقاضای اختیارات بیش‌تر می‌کرد. اما در نهایت، باز زور مخالفان درباری او چربید و و استعفاء کرد. در نتیجه، بحران اقتصادی فرانسه روز به روز وخیم‌تر می‌شد.


ژاک نکر؛ قتصاد دان مشهور فرانسوی دوره لوئی شانزدهم

پادشاه فردی به شارل الکساندر دوکالون را جانشین نکر کرد. کالون خیلی زود به این تتیجه رسید که راه برون رفت از بحران، شروع مالیات‌گیری از طبقه روحانیون و اشراف است. برای تصویب این طرح، شاه مجمعی از اشراف و روحانیون ارشد به نام «مجلس بزرگان» را فراخواند. رهبری این مجلس با 14 اسقف برجسته بود. بعد از این که کالون طرح خود را با اعضای مجلس در میان گذاشت، آن‌ها که منافع خود را در خطر می‌دیدند، با تصویب مالیات کالون مخالفت کردند و شروع به تخریب وجهه او در میان مردم نمودند. مردم به مخالفت با کالون پرداختند و شاه او را برکنار کرد. مجلس بزرگان مدعی شد که برای تصویب هرگونه مالیات جدید، باید «مجلس عمومی طبقات» (اتا ژنرو) تشکیل شود.

«مجلس عمومی طبقات» یک نهاد کهن در فرانسه بود که از اعضای هر سه طبقه تشکیل شده بود و وظیفه دادن مشورت به پادشاه و تصویب مالیات‌های جدید را به عهده داشت. با قدرتمندشدن شاهان فرانسه، مدت 180 سال بود که چنین مجلسی تشکیل نشده بود. لوئی شانزدهم چون می دانست که موافقت با تشکیل مجلس طبقاتی، به معنای چشم‌پوشی از قدرت مطلقه است، زیر بار نرفت و در عوض با توسل به زور، پارلمان‌های فرانسه را تعطیل کرد. این جا بود که یک اتحاد تاکتیکی برای اولین بار میان طبقه سوم و اشراف به وجود آمد که هر دو خواهان تشکیل مجلس طبقاتی بودند. اوج‌گیری مخالفت‌ها با پادشاه، در نهایت او را مجبور به عقب‌نشینی و صدور دستور تشکیل مجلس طبقاتی در 1789 کرد.


مجلس طبقاتی فرانسه

با وجود این که خواسته اشراف به کرسی نشست و آن‌ها از عقب نشینی شاه خوشحال بودند، اما تضعیف قدرت مطلقه شاه موجب تشجیع و تحریک بیشتر عامه مردم شد. در نهایت این اقدام اشراف، منجر به برپاشدن آتشی شد که دامان خود اشراف را گرفت.

درست مقارن با آغاز به کار مجلس طبقاتی، اوضاع اقتصادی به شدت وخیم شده  و «نان» که قوت غالب توده مردم بود، کمیاب شد. شایع شدن این مساله که اشراف با احتکار غله موجب کمبود نان شده‌اند، خشم طبقه 3 را نسبت به اشراف مشتعل کرد. مجلس طبقاتی در چنین جوی شروع به کار کرد.


بازگشایی مجلس طبقاتی در 1789

ادامه دارد...