انقلاب فرانسه - بخش پایانی
با وجود پذیرش انقلاب از سوی لوئی، وضع دهقانان همچنان بحرانی بود. بیکاری و گرسنگی آنها را به شورش علیه اشراف واداشته بود به طوری که در بسیاری از روستاها دهقانان املاک اشراف را به تصرف درآوردند و همه قواعد قبلی ارباب-رعیتی را زیر پا گذاشتند (پرداخت مالیات، ممنوعیت شکار در اراضی اشرافی و...)
همزمان در شهرهای غیر از پاریس هم کارگران تهیدست شهری، با الهام گرفتن از پیروزیهای کارگران پاریسی، سر به قیام برداشتند. این کارگران چون شلوارهای کوتاه مخصوص اشراف (کولوت) را نمیپوشیدند، به «سان کولوت» معروف شدند. کمبود نان، انگیزه اصلی آنها از غارت مغازهها و حمله به انبارهای غله بود.
در سراسر فرانسه، طبقه بورژوا که با وجود حمایت از انقلاب، نگران هجوم و چپاول دهقانان هم بود، شروع به تشکیل حکومتهای محلی کرد. این حکومتها، به تبعیت از الگوی «گارد ملی» پاریس، یک میلیشیای مسلح متشکل از اعضای طبقه بورژوا داشت. همزمان بروز شایعات وحشتناک در روستاها از جمله حمله سربازان اسپانیایی و اتریشی به دهقانان در حمایت از اشراف، یا اجیر شدن دستههای شرور و راهزن از طرف اشراف برای حمله به دهقانان، باعث مسلحشدن دهقانان در سرتاسر فرانسه شد.
نمایندگان مجمع ملی فرانسه که کماکان از سه طبقه بودند، در چنین شرایطی تصمیم گرفتند با اعطای بعضی امتیازات به طبقات فقیر، التهاب را بکاهند و نظم را بازگردانند. در یک فضای شور رمانتیک انقلابی، بسیاری از نمایندگان اشراف از بسیاری از امتیازات خود چشمپوشی کردند و روحانیون هم از امتیازاتی چون دریافت یک دهم درآمد (عشریه) گذشتند. اینگونه بود که در عرض چند روز، نظام فئودالی کهن تقریبا از بین رفت. مجمع ملی دست به کار تهیه منشوری به نام «منشور حقوق انسان و شهروند» شد. دو اصل اساسی این منشور برابری و و آزادی تک تک انسانها از نظر حقوق، و تعلق داشتن حاکمیت به مردم بود.
پادشاه با این اصلاحات رادیکال مخالف بود و آن را غارت اشراف و روحانیون میدانست. حضور او در ورسای، نه در پاریس، باعث میشد که درباریان بر او تاثیرگذار باشند و او از التهاب انقلابی پاریس تا حدی دور باشد. با این حال احساس تهدید او از شورشها و آشوبها، باعث شد که هنگی از سربازان را به ورسای احضار کند. خبر شادخواری و شادنوشی بیش از حد سربازان در آن شب در اعلام وفاداری به پادشاه که منجر به لگدمال کردن نشانهای سه رنگ انقلاب و توهینهای رکیک به مجمع ملی شد، فردای آن روز به پاریس رسید، و گویی بهانه تسویه حساب نهایی با پادشاه را به عوام داد.
در صبح روز 5 اکتبر، زنان کارگر پاریسی با شعار نان، ابتدا ساختمان شهرداری پاریس را تصرف کردند. اعضای کمون پاریس به آنها گفتند که باید نان خود را از پادشاه بگیرند. سیل زنان مسلح به چاقو، داس و چنگک به سوی ورسای به راه افتاد و در بین راه شماری از مردان هم به آنان پیوستند.
زنان پاریسی مسلح شدند
همزمان حدود 20هزار عضو گارد ملی به فرماندهی لافایت برای محافظت از شاه و آوردن او به پاریس، به ورسای رفتند.
وقتی زنان به ورسای رسیدند، با سر و صدا و هیاهو و الفاظ رکیک خواهان ملاقات با شاه شدند. شاه در نهایت مجبور به ملاقات با نمایندگان آنها شد و قول داد که هر چه نان در ورسای است به آنها خواهد داد.
حمله زنان به ورسای
نفوذ زنان به اتاق خواب ملکه
صبح فردا، زنان سر نگهبانان کشته شده را بر چوب کردند و در حالیکه کالسکه شاه و خانوادهاش مثل کاروان اسرا از پی گارد ملی به سوی پاریس روانه بود، با فحشهای رکیک به ملکه توهین میکردند.
پادشاه و خانوادهاش در چنین شرایط خفتباری به پاریس برده شدند و در کاخ تویلری که قریب یک قرن بلا استفاده بود، سکونت داده شدند.
کار خاندان سلطنت در فرانسه تقریبا تمام بود.
ژاکوبنها
در مجمع ملی، نمایندگان به سه گروه تقسیم میشدند: طرفداران سلطنت که در سمت راست رییس مجمع مینشستند. طرفداران حقوق مردم و مخالفان سلطنت که در سمت چپ قرار میگرفتند. انقلابیون میانهرو که خواهان سلطنت مشروطه بودند در میانه این دو. از همین جا بود که اصطلاحات چپ و راست و میانه در عالم سیاست شکل گرفت.
یک باشگاه ژاکوبنی
ژاکوبن ها؛ تندروترین جناح انقلابیون
رهبر آنها یک حقوقدان فوق انقلابی و زاهد پیشه به نام «مکسیمیلین روبسپیر» بود. نامی که خیلی زود به معروفترین نام فرانسه تبدیل شد.
باشگاه دیگر انقلابیون، باشگاه «کوردلیه» بود که از سان کولوتها تشکیل شده بود و رهبران آن افرادی چون ژرژ دانتون، ژان پل مارا و کامی دمولن همگی به چهرههای اصلی انقلاب بدل شدند.
مجمع ملی خیلی زود دست به یک اقدام انقلابی زد و آن طرح مصادره همه اموال کلیسا و حقوقبگیر کردن روحانیون از دولت بود. این پیشنهادات در قالب طرحی به نام «تنظیمات مدنی کلیسا» به تصویب رسید. طبق آن روحانیون باید سوگند میخوردند که در وهله نخست به دولت فرانسه وفادارند و نه به پاپ در رم. طبق این قانون انتخاب اسقفها و کشیشها باید توسط مردم انجام میگرفت و نه خود کلیسا. به واقع دیگر پاپ هیچ کنترلی بر کلیسای فرانسه نداشت و کلیسای فرانسه استقلال خود را از رم اعلام میکرد.
این گونه اقدامات انقلابی تندروانه و ملغیکردن همه ساختارهای ریشهدار و کهن، باعث شد که در سرتاسر اروپا و در حکومتهای پادشاهی، نسبت به سرایت «طاعون فرانسوی انقلاب» موضع گرفته شود و آنها به حالت آمادهباش در بیایند.
وقتی شاه فرانسه و خانوادهاش تصمیم گرفتند با لباس و هیات مبدل به اتریش بگریزند تا تحت حمایت پادشاه اتریش (برادر ماری آنتوانت) قرار بگیرند، در میانه راه شناسایی شدند و با خفت و خواری به پاریس بازگردانده شدند. دیگر عملا فرانسه پادشاهی نداشت.
اعدام پادشاه
هر چه که از شروع انقلاب فرانسه میگذشت، نقش سان کولوتها (یا طبقه فقیر شهری) در آن پررنگتر میشد. آنها با خواستههای رادیکال خود بسیاری از انقلابیون میانهرو مثل لافایت را به کناری زدند. آنها شاه و مجمع ملی را واداشتند که به اتریش اعلام جنگ کنند.
در 10 اوت 1792، هشت هزار نفر از سان کولوتها با نیزه و چنگک وارد کاخ تویلری شدند و شاه را از اتاقش بیرون کشیدند و بر سرش کلاه سرخ انقلابی گذاشتند و او را وادار به خوردن شراب کردند. این تحقیر پادشاه تا حدی همدلیها نسبت به شاه و خشم از اقدامات سان کولوتها را در پاریس بالا برد. لیکن قدرت و پتانسیل بیدارشده آنها را دیگر نمیشد مهار کرد.
هجوم سان کولوتها به کاخ تویلری
سان کولوتها بر سر شاه کلاه سرخ انقلابی میگذارند
در نهم اوت، یک انجمن انقلابی جدید از انقلابیون رادیکال تشکیل شد که تالار شهرداری را اشغال کرد و عملا حکومت پاریس را در دست گرفت. خواست آنها برکناری پادشاه و اعلام جمهوری بود. در همان شب جمعیتی 20هزار نفره از سان کولوتها تحت فرمان انجمن انقلابی جدید، کاخ تویلری را محاصره کرد و بعد از ساعتی جنگ با حدود 900 گارد سوئیسی پادشاه، 500 نفر از آنها را کشت و کاخ را به تصرف درآورد. با تصرف کاخ، تقریبا همه اهالی آن، به غیر از خانواده شاه قتل عام شدند.
در دهم اوت مجمع تسلیم انجمن انقلابی شد و شاه را عزل کرد. سرانجام پس از کش و قوسهای بسیار در میان جناحهای مختلف انقلابیون (به ویژه ژیروندینها و ژاکوبنها) در 21 سپتامبر 1792، مجمع سلطنت را ملغی کرد و حکومت جمهوری اعلام کرد.
وداع لوئی شانزدهم با خانواده
پادشاه در 21 ژانویه 1793 با گیوتین اعدام شد و در میان فریادهای «زنده باد جمهوری!» در گوری معمولی و در تابوتی ساده به خاک سپرده شد. پادشاهیهای اروپایی از این اقدام هولناک انقلابیون که پایانی بر تقدس جایگاه پادشاه بود، برآشفتند.
اعدام لوئی شانزدهم با گیوتین
با تصویب مجمع ملی (تحت نفوذ ژیروندینها) فرانسه متعهد به حمایت از همه انقلابها در اروپا شد و به پادشاهیهای انگلستان، هلند و اسپانیا اعلام جنگ کرد. علی رغم پیروزیهای اولیه انقلابیون فرانسه علیه کشورهای پادشاهی، کم کم شکستها آغاز شد و وضع اقتصادی فرانسه انقلابی دوباره بحرانی شد. همزمان نبرد قدرت میان ژیروندنها (که در بین مردم مسوول آغاز جنگ شناخته میشدند) و ژاکوبنها آغاز شد. ژاکوبنها به رهبری روبسپیر و ژژ دانتون یک «کمیته امنیت عمومی» تشکیل دادند که کم کم جای انجمن انقلابی تحت سلطه ژیروندنها را گرفت. با حمله 8000 نفر از اعضای گارد ملی و هواداران ژاکوبنها به مجمع، در نهایت حکم دستگیری ژیروندنها صادر شد و کمیته امنیت عمومی عهدهدار امور مملکت شد. حال ژاکوبنها باید به تنهایی پاسخگوی شورشها، ناامنی، کمبود نان و مبارزه با ارتشهای سلطنتطلب متخاصم میبود. این جا بود که «مکسیمیلیان روبسپیر» بازیگر نقش اول نمایش انقلاب شد.
دوران وحشت
رهبر کمیته امنیت عمومی، ژرژ دانتون نتوانست از پس کوه مشکلات بر بیاید و در نهایت مجبور به کنارهگیری شد. از سوی دیگر، «ژان پل مارا»، شاعر و نویسنده انقلابی و نماد انقلاب برای سان کولوتها توسط یک زن طرفدار ژیروندینها کشته شد.
تابلوی مرگ ژان پل مارا، شاعر انقلاب
این جا بود که روبسپیر، یک حقوقدان وابسته به طبقه اشراف که خود را وقف آرمانهای توده مردم کرده بود، به همه کاره ژاکوبنها تبدیل شد. به روبسپیر لقب «فسادناپذیر» داده بودند، چرا که در پیگیری آرمانهای انقلاب به شدت خشک و متعصب و غیرقابل مصالحه بود.
روبسپیر در راس کمیته امنیت عمومی قرار داشت که دو بازوی اجرایی داشت: دادگاه انقلابی و کمیته مراقبت انقلاب (نوعی سزمان اطلاعاتی)
کمیته امنیت عمومی با راهبرد «ایجاد وحشت برای کنترل اوضاع» هر کسی را که مخلّ تحقق آرمانهای انقلاب تشخیص میداد، با کوچکترین بهانه اعدام میشد. سربازان فرار کرده از جنگ، طرفداران ژیروندنها، احتکارکنندگان بخشی از قربانیان این کمیته بودند. در این دوره، «گیوتین»، دستگاهی که به یک اشاره سر محکومین را قطع میکرد، به نماد انقلاب تبدیل شد و تصویر آن بر همه جا نقش بست (حتی بر زیورآلات خانمهای پاریسی!)
یکی از اولین و معروفترین قربانیان این دوره، ماری آنتوانت، ملکه سابق فرانسه بود که اکنون به بانویی سالخورده، سپیدمو و درهم شکسته تبدیل شده بود و او را در 16 اکتبر 1793 اعدام کردند.
پایان کار ملکه
لوئی دو سن ژوست، جوان انقلابی که دستیار روبسپیر بود یک بار سه گناه اصلی بر ضد جمهوری فرانسه را این چنین برشمرد: تاسف برای زندانیان سیاسی، مخالف بودن با اصل فضیلت و مخالفت با وحشت آفرینی.
محکومان در دستههای چند ده تایی به طور همزمان محاکمه و به گیوتین سپرده میشدند. حتی روشهای ابتکاری مثل اعدام با آتش توپ و غرق کردن دسته جمعی هم رونق گرفت. عدالت انقلابی جای خود را به وحشت انقلابی داده بود.
گاری های مرگ به سوی گیوتین می روند
در این هنگام، ژرژ دانتون که خود از رهبران ژاکوبن ها بود، از میزان کشتارها به انزجار رسیده بود و خواهان توقف وحشت شد. او توانست در ماه دسامبر 1793 «کمیتههای عفو» تشکیل دهد تا در پرونده زندانیان تجدیدنظر صورت گیرد.
ژرژ دانتون
دانتون به قدری مستبد و دیکتاتور شده بود که حتی دستور داد یک دین جدید ملی به نام «پرستش خدای متعال» بر فرانسه حاکم شود. با گذشت روزها جنون و بدگمانی او به طرز وحشتناکی بالا رفت و کار به جایی رسید که مردم فرانسه در هراس دایمی از مرگ به سر میبردند.
در نهایت بخشی از رهبران انقلابی که نامشان در فهرست مرگ دانتون قرار داشت، در دهمین روز از ماه ترمیدور (انقلاب حتی نام ماهها را هم تغییر داده بود!) سال دوم انقلاب، وقتی روبسپیر میخواست از تریبون مجمع ملی فهرست جدید توطئهگران را برای اعدام اعلام کند، او را کنار زدند و خواستار اعدامش شدند. چند روز بعد، روبسپیر و یاران نزدیکش از جمله سن ژوست به همان گیوتینی سپرده شدند که با آن دوره وحشت را به راه انداخته بودند. این جا بود که مثل «انقلاب فرزندان خود را میخورد» بر سر زبانها افتاد.
اعدام روبسپیر؛ خیاط در کوزه افتاد!
چون پایان کار روبسپیر در ماه ترمیدور از سال دوم انقلاب انجام گرفت، دوره پسا-وحشت در ادبیات انقلاب به دوره «ترمیدور» معروف گشت.
آغاز دوره ترمیدور
بعد از حذف ژیروندنها و ژاکوبنها، مجمع در اختیار نمایندگان میانهرو قرار گرفت و آنها یک قانون اساسی جدید تصویب کردند. حق برابری کامل شهروندان پس گرفته شد و در بسیاری از امتیازات داده شده به توده مردم تجدیدنظر صورت گرفت. قوه مجریه فرانسه در اختیار یک هیات 5 نفره موسوم به «دیرکتوار»(هیات مدیره) قرار گرفت.
دیرکتوار (هیات مدیره) مدتی کوتاه عهدهدار امور فرانسه شد
در این دوره، به دلیل ضعف ایجاد شده در حکومت انقلابی، سلطنت طلبان شروع به تحریک شورش هایی در پاریس کردند. دیرکتوار برای اعاده امنیت، افسر جوانی به نام «ناپلئون بناپارت» را به کار گرفت. شورش اکتبر 1795 توسط ناپلئون با کمک توپخانه سرکوب شد، و برای 30 سال آینده دیگر شورشی در فرانسه در نگرفت. مردم از سیاست خسته شده و به تنگ آمده بودند و به زندگی عادی و خوشگذرانی روی آوردند.
افسر مستعد توپخانه ناپلئون بناپارت درخشش خود را آغاز کرد
خیلی زود در 1799 هیات مدیره جای خود را به یک هیات سه نفره از کنسولها داد که ناپلئون یکی از آنها بود. ناپلئون در اندک زمانی همه کاره هیات سه نفره شد و به عنوان کنسول اول در جایگاه حاکم فرانسه قرار گرفت. این مسیر تا رسمی شدن اقتدار مطلق ناپلئون در 1804 ادامه داشت. در این سال، ناپلئون به عنوان امپراتور مقتدر فرانسه تاجگذاری کرد!
ناپلئون در هیات امپراتور فرانسه
منابع:
«انقلاب فرانسه»/ فیلیس کورزَن/ ترجمه: مهدی حقیقت خواه/ نشر ققنوس/ 1385
«تاملاتی بر انقلاب در فرانسه»/ ادموند برک/ ترجمه: سهیل صفاری/ نشر نگاه معاصر/ 1393
«انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن»/ الکسی دوتوکویل/ ترجمه: محسن ثلاثی/ انتشارات مروارید/ 1391