فلاسفه مسلمان در پاسخ به این اشکال که چرا الهیات و توحیدتان را از فلاسفه یونانی گرفته اید، می گویند این فلاسفه خود متدین به ادیان الهی و بلکه خود پیامبر بوده اند.

مشرق--- مرحوم ملاصدرا مدّعي‌ است‌ كه‌ فلاسفه‌ بزرگ‌ يوناني‌، خود نبي‌ بوده‌اند (و تعابیر بس والایی شبیه آنچه ما در زیارت جامعه کبیره در حق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داریم، در باره آنها دارد که بعدا خواهیم گفت)، اما كمترين‌ سندي‌ براي‌ اين‌ادعاي‌ خود ارائه‌ نكرده‌ است‌.
همچنين‌ بعضي‌ از اساتید معاصر فلسفه  با استناد به‌ روايتي‌ از كتاب‌ محبوب‌ القلوب‌ ديلمي‌قائل‌ به‌ پيامبر بودن‌ ارسطو و افلاطون‌ و... شده‌اند كه‌ اعتماد به‌ چنان‌ حديثي‌ كه‌ در هيچ‌ يك‌ از كتب‌روايي‌ شيعه‌ و سني‌ نقل‌ نشده‌ است‌ و نيز شواهد و قرائن‌ قابل‌ اعتمادي‌ در تأييد مضمون‌ آن‌ يافت‌نمي‌شود، بلكه‌ عليه‌ آن‌ وجود دارد، منطقي‌ نيست‌. برخی از این شواهد چنین است:

1ـ ارسطو اگرچه‌ از خدا سخن‌ مي‌گويد، اما خداي‌ ارسطو شباهت‌ چنداني‌ با خداي‌ اديان‌ الهي‌ ندارد:

ـ «ارسطو جز به‌ عنوان‌ محرك‌ اول‌، از خدا تصوري‌ ندارد.»[i]

ـ «به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ كاري‌ نمي‌كند، بلكه‌ حتي‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهي‌ نيز ندارد. در مورد واحد يا كثير بودن‌ خدا، تعابير ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحيد و شرك‌ دچار ترديد شده‌ و در آخر عمر، 55 و حداقل‌ 47 خدا را اثبات‌ مي‌كند؛ زيرا براساس‌ ستاره‌شناسي‌ زمان‌ ارسطو، 55 يا 47 نوع‌ فلك‌ و حركت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حركت‌ به‌ يك‌ محرك‌ نامتحرك‌ منتهي‌ مي‌شود.»[ii]

2ـ درباره‌ سقراط‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ «چون‌ به‌ سقراط‌ گفته‌ شد، چرا به‌ سوي‌ موسي عليه السلام هجرت‌ نمي‌كني‌؟ پاسخ‌ داد: ما خويشتن‌ را تهذيب‌ كرده‌ايم‌ و ديگر به‌ كسي‌ كه‌ ما را تهذيب‌ كند، نياز نداريم‌.»[iii]

3ـ درباره افلاطون‌ نيز گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ وقتي‌ او را به‌ تصديق‌ شريعت‌ عيسي [موسی] عليه السلام دعوت‌ كردند، پاسخ‌ داد: «عيسي عليه السلام پيامبر مردم‌ ضعيف‌ العقل‌ است‌ و امثال‌ من‌ در كسب‌ معرفت‌، نيازي‌ به‌ انبياء ندارند.»[iv]

4ـ يكي‌ از آراي‌ منسوب‌ به‌ افلاطون‌ در موضوع مدینه فاضله، اشتراك‌ جنسي‌ است‌؛ بدين‌ معنا كه‌ هر زني‌ ويژه يك‌ مرد نبوده‌ بلكه‌ زنان‌ مشترك‌ بين‌ مردان‌ بوده‌ و فرزندان‌ نيز جداي‌ از والدين‌ نگهداري‌ شوند و...؛ بديهي‌ است‌ چنين‌ رأيي‌ نمي‌تواند از يك‌ عالم‌ الهي‌ صادر شود:

«افلاطون‌ مي‌گويد  دوستان‌ بايد همه‌ چيزشان‌ اشتراكي‌ باشد، از جمله‌ زن‌ و فرزندانشان‌؛ شخص‌قانونگذار پس‌ از آن‌كه‌ سرپرستان‌ [جامعه‌]را از زن‌ و مرد برگزيد، آن‌گاه‌ مقرر خواهد داشت‌ كه‌ خانه‌و خوراك‌ آن‌ها مشترك‌ باشد. امر ازدواج‌ به‌ شكلي‌ كه‌ ما مي‌شناسيم‌، تغيير اساسي‌ خواهد كرد (اين‌زنان‌ بدون‌ استثناء، همسران‌ اين‌ مردان‌ خواهند بود و هيچ‌ كس‌ همسري‌ خاص‌ خود نخواهد داشت‌)...همه كودكان‌ پس‌ از تولد از والدينشان‌ گرفته‌ خواهند شد و دقت‌ تمام‌ به‌ كار خواهد رفت‌ تا والدين‌فرزندان‌ را نشناسند و نيز كودكان‌ والدين‌ خود را به‌ جا نياورند. كودكان‌ ناقص‌الخلقه‌ و آنهايي‌ كه‌والدينشان‌ پست‌ باشند، در جاي‌ سري‌ نامعلومي‌ كه‌ بايد باشند، گذاشته‌ خواهند شد... سن‌ مادران‌ بايدميان‌ بيست‌ تا چهل‌ و سن‌ پدران‌ ميان‌ بيست‌ و پنج‌ تا پنجاه‌ و پنج‌ باشد، خارج‌ از اين‌ حدود، ارتباط‌آزاد است‌، ولي‌ سقط‌ جنين‌ يا كشتن‌ نوزاد اجباري‌ خواهد بود... چون‌ هيچ‌ كس‌ والدين‌ خود رانمي‌شناسد، پس‌ بر هر فردي‌ واجب‌ است‌ كه‌ مرداني‌ را كه‌ از حيث‌ سال‌ مي‌توانند پدر او باشند، پدربنامد. در مورد مادر و خواهر و برادر نيز قضيه‌ از همين‌ قرار خواهد بود.»[v]

 -----------------------------------------------------------------------------

[1]- مطهري‌، مرتضي‌، مقالات‌ فلسفي/ ‌192

[2]- برنجكار، رضا، حكمت‌ و انديشه‌ ديني/ ‌388

[3]- بحارالانوار 57/ 198 (به‌ نقل‌ از فخرالدين‌ رازي‌)/تفسير جامع‌الجوامع‌ طبرسي‌ در ذيل‌ آيه‌ 83غافر

[4]- بحراني‌، الحدائق‌ الناصرة /1 126 به‌ نقل‌ از: سيدنعمت‌ الله‌ جزائري‌، الانوار النعمانية؛ در نقل‌ قول‌فوق‌، علی القاعده موسي عليه السلام بوده‌ است‌ كه‌ به‌ جاي‌ آن‌ عيسي‌ عليه السلام ذكر شده‌ است‌، چرا كه‌ افلاطون‌ 500سال‌ قبل‌ از ميلاد مي‌زيسته‌ است‌.

[5]. برتراند راسل‌، تاريخ‌ فلسفهغرب‌، ترجمه نجف‌ دريابندري/‌179-177، همچنين‌ ر.ك‌،به‌: فردريك‌ كاپلستون‌، تاريخ‌ فلسفه‌،ترجمه سيدجلال‌الدين‌ مجتبوي‌1/ 264، و نيز: م‌.م‌ شريف‌؛ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌1 / 137