به گزارش مشرق، انقلاب سفید و به خصوص اصلاحات ارضی موضوع مورد توجه بسیاری از نویسندگان در دهه چهل شمسی و بیش از آن دهه پنجاه بود. به خصوص تبعات آن بسیار مورد کاوش قرار گرفت و عوارض آن روایت شد. البته که هنر و ادبیات قدرت چندانی در دنیای سیاستزده امروز ندارند ولی بخشی از هشدارهای ایشان مورد توجه نخبگان و حتی حکومت قرار گرفت و اصلاحاتی در مسیر اعمال شد، منتها اصل اتفاق که دستوری و خارج از دلسوزی های داخلی بود، تأثیر چندانی از مواضع ایرانیان شاکی نپذیرفت. تا اینکه انقلاب شد و نویسندههای چپ (که مهمترین نیروهای منتقد انقلاب سفید بودند) درگیر مسائل دیگری شدند و مسأله از کانون توجهات به کناره و حاشیه منتقل شد.
دهه هفتاد هم که شد دهه فاصله گرفتن نویسندگان ایران از مواضع چپگرایانه و حتی فراتر از آن توجه به واقعیت جامعه ایران (به تبعِ فاصله گرفتن از رئالیسم ادبی).
روایت انقلاب سفید هم در همان موضع محدودِ دهههای چهل تا شصت ماند، با اندک تغییراتی. اما اثرات انقلاب سفید هنوز هم که هنوز است در جامعه ایران به خوبی مشاهده میشود بدون آنکه نقد شود، یا حتی (به اندازه بزرگی خودش) روایت شده باشد. آنچه در حافظه ما مانده همان روایتهای نیم قرن قبل است و تغییرات اساسی در آن پیدا نشده. جالب است که در خارج از این مرزها، انقلاب سفید بسیار مورد توجه قرار گرفته و با دقت، ابعاد مختلف این حادثه مهم (که از جهاتی نقطه عطف تاریخ ایران محسوب میشود) مورد کنکاش قرار میگیرد.
با وجود چنین خلأیی، نویسندگان و پژوهشگران داخلی کمتر به سراغ این موضوع رفته و ابعاد آن را مورد توجه قرار دادهاند. پس جای بسی شگفتی و خرسندی دارد وقتی که کتابی روانه بازار میشود که بر این نقطه تمرکز کرده است.
«وقتی خورشید خوابید» نوشته مجید اسطیری توسط انتشارات سوره مهر در سال ۹۸ منتشر شده است. این کتاب نه تنها تکرار مواضع قبلی در قبال انقلاب سفید نیست، بلکه علاوه بر حوزههای سنتی، زوایای مهم دیگری را هم کاویده است.
دیگر قرار نیست چند نیروی اجتماعی در برابر هم قرار بگیرند و نتیجهای مشخص برای تجویز قاطعانه اعلام شود. این بار نویسندهای توانا به حفرههای متعددی که کمتر پیش چشم موافقان و مخالفان قرار داشته سرک کشیده، و جهانی چندلایه و در عین حال جذاب برای مخاطب ساخته است. ژانری که نویسنده برگزیده به او امکان داده تا از انتها به فرایند تغییرات نگاهی بیندازد.
یک سرهنگ که بیرون از ماجرا ایستاده از تهران، برای تحقیق به روستایی فرستاده میشود که قتل در آن اتفاق افتاده است. همین موضع که به ظاهر از اقتضائات ژانر اثر است، به نویسنده امکان داده تا با واکاوی «هرآنچه که به این موضوع مرتبط هست»، پرده از راز تغییرات بنیادین روستاها پس از انقلاب سفید بر دارد. برای همین، ماجرای اصلاحات ارضی و مسائل پیرامون آن، تنها یک زاویه ورود کتاب به این ماجرای تاریخی است. زوایای دیگری هم در جریان پیگیری پرونده نشان داده میشود که در دهههای پیشین مورد توجه نبوده، یا وزنی در نگاه نخبگان نداشته است.
مسأله زمین، بخشی از انقلاب سفید است که همه مناسبات روستا-شهر را تغییر داده است اما همه مسأله نیست. آنچه پیش از آن گفته شده بود، بخشی از مدرنیزاسیون پهلوی بود و تبعاتِ مد نظر چپیها، بخشی از تبعات توسعه تحمیلی. بخشهای زیادی از دیدها پنهان مانده بود که حالا این کتاب از زیر آوار تبلیغات و برخوردهای امنیتی بیرون کشیده و پیش چشم ما قرار میدهد. انگار نویسنده چشم دوخته به خود انقلاب سفید، که همان مدرنیزاسیون تمرکزگراست و تبعات آن را تنها به عنوان نشانههای بروز و ظهور ماهیت اتفاقی که در جریان بود، به رسمیت میشناسد.
یکی از مهمترین موارد انقلاب سفید که آن موقع پنهان مانده بود، رابطه استعماری است. رابطهای که در بنیاد خود، هیچ تفاوتی بین اصلاحات ارضی، سپاه دانش، سپاه بهداشت و معدن مدرن کوه میاکوه وجود ندارد. در گذشته نگاههای ضداستعماری چپگرا، بر اصلاحات ارضی تمرکز میکرد و برنامهریزی استعماری آمریکا برای انجام آن را در نقد حکومت شاهنشاهی مورد توجه قرار میداد، یا به نتیجه آن اشاره میکرد که همانا نابودی بازار بزرگ کشاورزی در ایران بود. اما مجید اسطیری با تمرکز بر روابط بین شخصیتهای روستا به ما نشان میدهد که مدرسه و درمانگاه مدرن هم هیچ تفاوتی با معدن میاکوه و مکینه تحت سیطره خان ندارند و همه، رابطه استعماری آمریکا-ایران را بازتولید میکنند.
هرچند نویسنده با زیرکی از یک جوان آمریکایی نام میبرد تا نشان بدهد که سرمنشأ بسیاری از مسائل در علاقه ما به آمریکاست، ولی به خوبی نمایان میسازد که در این پرونده، پای هیچ نیروی خارجیای وسط نیست. مهم مناسباتی است که شکل گرفته، و نه صرفاً مداخلات مستقیم نیروی خارجی در ایران. این که یک نفر با اتکا به علم، قدرت، ثروت، نیروی نظامی یا هر چیز دیگر، جای بقیه تصمیم بگیرد و برای جزئیترین بخش زندگی آنها برنامهریزی کند، خودِ استعمار است و هیچ فرقی با رابطه ظالمانه آمریکا و انگلستان و روسیه با حکومت ایران ندارد.
این کتاب به خوبی نشانمان میدهد که چطور مدرنیزاسیون صرفاً یک اراده نیست بلکه یک وضعیت است فراتر از یک برنامهریزی خطی. مجموعهای از برنامههاست در کنار مجموعهای از ارادهها که پس از به هم رسیدن، وضعیتی را ایجاد میکنند متفاوت با مجموعه ارادههایی که روی کاغذ به ویژگیهای خاصی شناخته شده است. جالب اینجاست که کتاب چنین کاری را، نه با صدور بیانیههای مطول و حرافی، که با تمرکز بر موقعیت روستا و نمایش روابط آن و شخصیتها انجام میدهد.
نویسنده موقعیت روستای آردانه را زیر ذرهبین گرفته تا مخاطب، ارادهها و امکانات را در موقعیت به هم رسیدنی غیرمتعادل ببیند و به شخصه درگیر آن شود، جدای از این که نماینده فکری خویش را بین شخصیتهای داستان می یابد یا خیر. با چنین روایتی است که «وقتی خورشید خوابید» از داستانی استعاری فراتر رفته و جهانی از مسائل چندلایه انقلاب سفید میسازد تا پیچیدگیهای یکی از نقاط عطف ایرانِ معاصر را لمس کنیم، خیلی فراتر از آنکه ببینیم. فقط ای کاش نویسنده داستان را با گزارش سرهنگ تمام نمیکرد و با تمرکز بر مسائلی که در پرونده هما گشوده بود، امروزِ روستا را هم نشانمان میداد. با این آگاهی که به دست آورده، هم نیروهای روستا را تغییر میداد و به کنش وا میداشتشان، و هم تهران را با پیچیدگیهای پرونده مواجه میکرد تا زمینه تصمیمات جدید به وجود بیاید. حداقل فرآیند تحقیق را طولانیتر میکرد تا عناصر این جهان فرصت کنش و واکنش داشته باشند و آیندهای برای مسأله روستا در ایرانِ امروز متصور شود.
*محمدقائم خانی