کد خبر 1176515
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۴۶

به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم به بهانه ی روز مادر، روایت عزت قیصری از مادر شیلان، لحظاتی بعد از بمباران بانه را منتشر کرد و نوشت:

⁩دوشنبه اول فروردین ۶۴ نزدیک ساعت هشت صبح روز عید، عراق بانه را مورد حمله ی هوایی قرار داد. صدام تکه های ترکش بمب را به ما عیدی میداد. سال تازه را این چنین شروع کردیم

 در آن هیاهو، صدای دل سوخته ای در محیط بلند شد. زنی را دیدم که کودکی را در آغوش گرفته و به سرعت به طرف بخش میدوید. به محض دیدن من فریاد زد:

- پرستار؛ کمکم کن؛ بچه ام داره از دستم میره.

خیلی سوزناک و ملتمسانه کمک میخواست، بی آن که متوجه باشد که بچه ای بی سر در بغل دارد. باعجله بچه اش را روی تخت خواباند.دولا شد که به صورت بچه اش بوسه بزند، ناگهان چنان جیغی کشید که نظیرش را نشنیده بودم. صدای جیغ زن دلم را کباب کرد

 سر دخترم کو؟

 مادر داغدیده تازه متوجه شد که بچه اش سر ندارد. او تا رسیدن به بیمارستان نمی دانست که سر جگر گوشه اش قطع شده است.ترکش، سر را با خود برده بود. مادر چند لحظه ای از حال رفت. به صورتش آب پاشیدم و به گونه هایش سیلی زدم.به هوش آمد.چند تار موی حنا بسته اش از زیر روسری او بیرون زده بود. تن بی سر را به بغل و سینه خود چسباند.برای فرزندش ناله سر داد و شروع به گریه و مرثیه خوانی کرد

 با سوز عجیبی گریه میکرد. گریه هایش دلم را به درد آورد.صدای لرزان و اشکهایش دلم را می سوزاند. ناله های سوزناکش بیمارستان را پرکرد. با او درد دل می کرد:

مادرت فدای تن بی سرت، شیلان جان!

با تکان دادن سر و با حالت چرخش چشمانش سعی می کرد که سر شیلان را پیدا کند. با گردش چشم، اطراف را نگاه می کرد. دربه در به دنبال سر گم شده ی بچه اش می گشت اما ترکش سر را با خود برده بود

 مادر سرگردان تر از همه در میان جمعیت دنبال چهره ای آشنا می گشت. التماس میکرد و میگفت: پرستار! الهی پیر شی. کمک کن سر شیلان را پیدا کنم

خواستم بچه را از مادر بگیرم ولی دخترش را از خودش جدا نمیکرد.جدا کردن فرزند از مادر خیلی سخت است؛ آن هم بچه ی بی سر.

مدام گریه می کرد. بی تاب بود، سعی کردم او را از آن حال بیرون آورم اما فایده ای نداشت.

وقتی دیدم با گریه و زاری سبک می شود، گفتم: گریه کن! گریه، سرمایه ی دلتنگی هاست.در آن فضای گرفته و سنگین، لحظاتی کنار مادر نشستم و گریه کردم. کمی سبک شدم، به او دلداری دادم. کمی آرام شد، اما مرگ فرزند قصه ای است که هیچ وقت نمی شود آن را فراموش کرد.

وقتی مادر ملتمسانه کمک می‌خواست⁦

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 5
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۳:۵۰ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
    5 0
    ای تفو بر اصلاحات که به ایران و انقلاب و جنگ و شهید خیانت کرد
  • AT ۱۳:۵۰ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
    5 0
    این مادر البته لحظه دریده شدن گلوی فرزندش را ندید.لایوم کیومک یا اباعبدالله
  • حسین IR ۱۳:۵۸ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
    6 0
    سلام برحسین هیچ روزی مثل روزتو نیست ای اباعبدالله
  • IR ۱۵:۰۶ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
    4 0
    چقدر تلخ بود :(((((
    • حسین IR ۱۷:۲۱ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
      3 0
      لعنت به آمریکای جنایتکار و انکلیس خبیث ورژیم صهیونیستی که هرچه بر سرما ملت آمده توسط این مثلث شوم آمده ولعنت خدا بر آن دسته از مسئولینی که هنوز از برجام درس عبرت نگرفته اند و دنبال مذاکره با شیطان بزرگ هستند.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس