به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم روایت عبدالله نوری پور، از نامگذاری گروه دستمال سرخ ها را منتشر کرد.
به اصغر(وصالی) نگاه کردم.رفته بود توی خودش. از جیبم دو تا دستمال درآوردم و دادم دستش. رفت توی فکر.
گفت«اتفاقاً بد هم نیست ما یه پیمانی ببندیم با شهدا، اینهم یه سمبلی باشه براش.»حالت عرفانی پیدا کرده بود. وقتی این حالت را پیدا میکرد آدم دیگری میشد
بچهها آرام آرام رفتند سمت صندوق. وقتی از انبار آمدند بیرون، همه دستمال قرمز گردنشان بود. به بچههایی که تحت امر من بودند گفتم این رو زیر یقهتون نگه دارید، لازم نیست همه ببینند. اگر درگیری شد میببندیم پیشونیمون، شهید هم شدیم وصیت میکنیم هر کدوم از رفقا که زنده موندن این رو ببندند به گردنمون و توی کفن همراهمون بمونه. این عهد ماست با شهدا. پیمان میبندیم که تا آخرین قطره خونمون که سرخه، میجنگیم
در عرض چند دقیقه دستمال سرخ تقدس پیدا کرد و شد نشانه گردان.
اصغر پیمانی را که با خون بسته بودیم به ما تبریک گفت. گفت: یاد سربداران زمان حملهی مغولها میافتم که با هم پیمان بستند تا آخرین قطره خون جلوی ظلم بایستند یا اینکه سرشون بالای دار بره. خوبه ما هم با این دستمال سرخ، با هم پیمان ببندیم که جلوی ظلم رو بگیریم یا اینکه خونمون پای این راه ریخته بشه.
از آن روز آن دستمال سرخ چسبید به گردن بچهها و دیگر جدا نشد مگر با خون
ساکم را باز میکنم و دستمال سرخم را بیرون میآورم. سالهاست آن را ندیدهام. خیلی تمیز مانده. انگارنهانگار یک سال، در تمام مأموریتهای سخت، روی گردنم بوده. کار مادرم است. تمام سالهای زندانم از یادگاریهایم مثل چشمش نگهداری کرده
دستمال سرخ را با احتیاط توی دستم میگیرم؛ انگار که شکستنی باشد. برایم مقدس است. دستمالسرخها و عبدالله چریک جایی در تاریخ ماندهاند و دلم نمیخواهد به آن خاطرات دستنخورده دست بزنم. اما قرار شده دوباره باقیمانده بچههای دستمالسرخ دور هم جمع بشویم و برای هم از خاطرات قدیمیمان بگوییم. فقط به این دلیل آن را برداشتهام. جمع ما بدون دستمال سرخ نمیشود. دستمال سرخ که باشد، خودش میشود راوی خاطرات پادگان ولیعصر، پادگان خلیج،کرمانشاه، مریوان، پاوه، سنندج، ارومیه، مهاباد. راوی روزهایی که من در زندان بودهام و او روی گردن و پیشانی بچهها، روزهای اول جنگ را در سرپلذهاب، در جنگی نابرابر با دشمن عراقی تجربه کرده و تا لحظه شهادت کنار بچهها بوده. راوی بچههایی که تا جان داشتهاند، پای پیمانشان ایستادهاند؛ درست مانند سربداران و حال من بازمانده آن بچهها هستم؛ آخرین سربدار