گروه جهاد و مقاومت مشرق - مهمان منزل شهید مازیار کریمی در یکی از محلات حاشیههای شهر پیشوا بودیم که با خبر شدیم مادر شهید عزیز احمدی نیز قرار است به جمع ما بپیوندند. از ایشان هم خواستیم درباره ماجرای شهادت پسرشان برایمان بگویند. گفتگو با این مادر شهید به خاطر غلظت لهجهشان، کار سختی بود. این موضوع، ما را در تنظیم این گفتگو نیز با مشکلاتی مواجه کرد.
در خانه شهید کریمی از مادر و خواهر شهید کریمی خواستیم جملات مادر شهید عزیز احمدی را برایمان گویا کنند و از این بابت از این بزرگواران تشکر می کنیم. همچنین از آقای اردلان که ما را با خانواده شهدای مدافع حرم فاطمیون در پیشا آشنا کردند، تشکر می کنیم.
قسمت قبلی گفتگو را هم اینجا بخوانید:
پدر شهید با پای شکسته رد مرز شد!
حاصل گفتگوی ما با خانم «بسگل احمدی» مادر شهید عزیز احمدی را در دو قسمت تقدیم می کنیم. آنچه امروز می خوانید، قسمت دوم این همکلامی است که به مشکلات خانواده برای درمان خواهر بیمار شهید و صدور شناسنامه می پردازد.
**: این کوچولو نوه پسریتان است یا دختریتان؟
مادر شهید: این نوهام است، از پسرم. مادرش رفته و این پیش من است.
**: یک دخترتان ایران است بقیهشان افغانستان هستند؟
خواهر شهید کریمی: یک پسرش ایران است و یک دخترش. بقیه همه افغانستان هستند.
مادر شهید: پدر شهید با یک دختر از بچهها به ایران آمدند. یعنی من خیلی تقاضا کردم؛ بالا پایین رفتم؛ گفتم کمک می دهم اینها بیایند. یک دخترم را قاچاقی آوردند لب مرز ایران و افغانستان؛ اصلا نمی گذاشتند بیایند، به زور آوردند.
**: توانست رد شود؟
خواهر شهید کریمی: بله، پول فرستادند برایش که گذاشتند رد شود.
مادر شهید: پول دادیم.
خواهر شهید کریمی: دخترش هم مریض احوال است.
**: همین دختری که الان اینجاست را می گویید؟
مادر شهید: بله.
مادر شهید کریمی: شاید دو ماه است از افغانستان آمده.
**: تازه آمده؟
مادر شهید: بله. بنیاد رفتم گفتم یک نامه بدهید که رد بشود، آقای مالک بود؛ زنگ زد و گفت نامه نمی فرستیم.
مادر شهید کریمی: نه؛ آقای مالک اینها هیچ کار نداشتند.
مادر شهید: من هر چه زنگ زدم و معذرتخواهی کردم و گفتم یک نامه بدهید که دخترم رد شود، ندادند.
مادر شهید کریمی: می گفت شما یک نامه بدهید که دخترم سر مرز، وارد ایران شود. من خودم که اینجا هستم، کسی دیگری که نداریم، شوهرم که در افغانستان است، پسرم با دخترم در مرز افغانستان است، نمی گذارید داخل شوند؟ نامه بدهید.
**: الان خانه برای خودشان است؟
خواهر شهید کریمی: بله، مثل ما. سپاه فعلا این خانه را به ما داده است.
مادر شهید: به نام خودمان نیست.
**: ولی مال خودتان است؟
مادر شهید: بله.
**: این خانه هم مدارکتان که درست شود ان شا الله به نامتان می شود، درست است؟
خواهر شهید کریمی: بله.
مادر شهید: به خدا مدارکمان را نمی دهند!
**: همه کارهای اداریاش را برای مدرک و شناسنامه انجام دادید؟
مادر شهید: بله، ثبت نام کردیم. هم پسرم را ثبت نام کردم هم خودم و هم پدر شهید را. می گویند شناسنامه به پدر شهید می دهیم به شما نمی دهیم.
**: خب بالاخره چه کار باید کرد؟
مادر شهید: نمی دانم به خدا چه کار باید بکنیم؛ گفتم شناسنامه خودم و پسرم را بدهید، پدر شهید اگر از افغانستان آمد، شناسنامه او را هم بدهید. اما الان اولویت با ماست.
**: شما چند سالتان است حاج خانم؟
مادر شهید: من ۵۵ سالَم است.
**: حاج آقا پدر شهید چند ساله هستند؟
خواهر شهید کریمی: حاج آقا همسن پدرم بود دیگر.
مادر شهید: سنش که خیلی بالاست.
**: مثلا ۷۵ یا ۸۰؟ شما (خانواده شهید کریمی) ایشان را دیده بودید؟ اینجا بودند که این اتفاق افتاد و گم شدند؟
خواهر شهید کریمی: ما هنوز در این ساختمان نیامده بودیم، ما تقریبا یک سال می شود که آمدهایم اینجا.
**: آن اتفاقی که پدر ایشان رفتند و گم شدند مال قبل از آمدن شما بود؟
خواهر شهید کریمی: بله، ما باقرشهر بودیم.
**: ولی همدیگر را می شناختید؟
خواهر شهید کریمی: بله، چون سر مزار و در مراسمها همدیگر را می دیدیم.
**: خود آقا عزیز چند سالشان بود شهید شدند؟
مادر شهید: ۲۲ سال.
**: الان مشکل اصلیتان همین است که شناسنامهتان متوقف شده برای حاج آقا چون دیگر آن بنده خدا هم که نمی تواند بیاید...
مادر شهید: حتی نمی تواند راه برود. پیرمرد است؛ اعصاب ندارد؛ حرف حالیاش نمی شود؛ هر چه بگوییم هیچی متوجه نمیشود.
مادر شهید کریمی: ساعت یک شد نماز می خواند، ساعت دو شد نماز می خواند، ساعت سه شد نماز می خواند، فقط هم نماز، شب هم چهار دفعه پنج دفعه بلند می شود دست نماز می گیرد و نماز می خواند. فقط هم نماز می خواند...
**: الان این دخترشان که مریض است برای مداوا به بیمارستان نیاز دارد؟
مادر شهید کریمی: بله. به بیمارستان نیاز دارد، دفترچه بیمه ندارد. نه او بیمه دارد نه مادرش. هیچی مدرک ندارد، این دختری هیچی مدرک ندارد.
مادر شهید: هیچ مدرک ندارد، درخواست دادیم به فاطمیون مشهد ولی آنجا هم هیچکسی جواب نمی دهد.
**: خود بنیاد شهید چرا شما را بیمه نمی کند؟ خودِ بنیاد شهید هم بیمه دارد...
مادر شهید: کی را بیمه می کند. به ما بیمه نمی دهد؛ می دهد؟ نمی دهد...
خواهر شهید کریمی: می گویند به کسی که از ۱۸ سال به بالا باشند اصلا کلا مدارک هم نمیدهند. به خواهر و برادرهای شهید هم که بالای ۱۸ سال هستند مدارک داده نمی شود.
**: آن که در مورد شهدای ایرانی هم همین طور است، ولی الان خود حاج خانم هم بیمه ندارند؟
مادر شهید: من دارم، الان فعلا دارم.
**: ولی برای دخترتان ندادند؟ البته دختر محدودیت سنی ندارد، تا موقعی که ازدواج نکرده، تحت تکفل است.
مادر شهید کریمی: الان مهتاب (خواهر شهید کریمی) ازدواج نکرده و در خانه است؛ به این شناسنامه نمی دهند؟
**: چرا شناسنامه که باید بدهند، بیمه هم باید بکنند.
مادر شهید کریمی: فاطمه (خواهر شهید عزیز احمدی) هم در خانه است دیگر، هنوز شوهر نکرده.
**: تا قبل از ازدواج تحت تکلفل است.
مادر شهید: شناسنامه فاطمه را هم نمی دهند.
مادر شهید کریمی: الان این دختر من در خانه، بی شناسنامه و بی مدرک؛ یک مریض بشود ما گرفتار می شویم و چارهای نداریم...
**: انشالله درست بشود؛ پیگیر هستید که این اختلاف اسمی حل بشود. کامل که کنسل نشده. انشالله درست می شود. حالا هم موضوع شناسنامه را و آمدن لیلا خانم را انشالله در گفتگو می نویسیم، ببینیم خدا چه می خواهد...
مادر شهید کریمی: شما اولین نفری هستید که با او صحبت می کنیم. مثلا یک آدم خوب باشد، خدا شاهد است خیلی آدم خوبی هستید و الا آدم می ترسد با هر کسی دردل کند و حرفش را بزند.
مادر شهید: به خدا بیسوادیم. همین شماره پسرم را هم بنویسید؛ می شود یک وقتی زنگ بزنید. این عکس از پسرم است.
**: حاج خانم! اسم پسرتان که به ایران آمده چیست؟
مادر شهید: هاشم احمدی.
**: عکس شهید عزیز احمدی را دارید که به من بدهید؟
خواهر شهید کریمی: عکس شهید عزیز احمدی در اینترنت هست؟
**: بنده خدا خبر ندارد...
خواهر شهید کریمی: فکر می کنم باید در اینترنت عکسهایی از شهید عزیز احمدی باشد.
مادر شهید: این یک عکسش است.
مادر شهید کریمی: الان خواهر کی که با شما صحبت کرد، گفت خانواده ها صحبت نمی کند با شما، همین طور گفت، آره؟
**: یک عکسی از شهید احمدی در اینترنت هست، همین است. (عکس را نشان مادر شهید میدهیم)
مادر شهید کریمی: بله.
**: یک عکس هم با لباس نظامی است...
خواهر شهید کریمی: عکس شهید مازیار کریمی هم داخل اینترنت هست؟
**: الان جستجو می کنم... بله، یکی این عکس توی باغ است، در گلخانه است. همین جا بوده؟
خواهر شهید کریمی: بله.
مادر شهید کریمی: یک عکس هم از شهید مازیار هست با لباس نظامی که خیلی دیدنی است. از همان لباسهای نظامی که سربازها در سوریه داشتند.
مادر شهید: دخترم که مریض است و از افغانستان آمده، وقتی عکسهای برادرش را که ببیند گریه می کند؛ همه عکسها را در خانه جمع کردهایم که خواهرش نبیند.
**: یعنی حالش بد می شود؟
مادر شهید: بله.
**: بیماریشان مگر حالت روحی دارد؟
خواهر شهید کریمی: بله.
مادر شهید: عکس زیاد دارم، همه را جمع کردهام.
مادر شهید کریمی: در را از پشت می بندد و در اتاق می نشیند.
مادر شهید: این شناسنامه انشا الله اگر درست شود خیلی از مشکلاتمان حل می شود.
**: شناسنامه چه کاری از شما حل می کند به غیر از خانه؟
خواهر شهید کریمی: به خاطر همین شناسنامه خیلی مشکل دارند.
**: به غیر از اینکه این خانه به اسمشان بشود؟
مادر شهید: این خانه و ساختمان خیلی مشکلات دارد، از خاطر فاضلاب خیلی اذیت شدیم؛ این خانه هیچ ندارد. نه پلاک دارد و نه چیز دیگر...
مادر شهید کریمی: این خانه که آمدیم پلاک در هم نداشت.
**: پلاک را که شهرداری می زند؟
مادر شهید کریمی: گفت مدارک ساختمانتان را بیاورید.
مادر شهید: یعنی بیمه آسانسور را گفته. پسرم مدیر ساختمان است و چند دفعه رفته و پیگیری کرده.
**: پسر شما مدیر ساختمان است؟
مادر شهید: بله؛ چند دفعه رفته و گفتهاند شناسنامه خود را بیاورید تا آسانسور را بیمه کنند. بیمه. اما پسرم مدارک ندارد؛ اقامت هم ندارد.
**: الان اینجا چهار طبقه دو واحد است، یعنی ۸ خانواده؟ از بین این بزرگواران چه کسانی شناسنامه گرفتهاند؟
مادر شهید: ننه علی دارد و زهرا...
مادر شهید کریمی: دختری که به شما زنگ زد و صحبت کردید. خانواده شهید نعمت جعفری.
**: فقط آنها گرفتهاند؟
مادر شهید کریمی: آنها گرفتند و یک خانواده دیگر که شوهرشان اینجاست.
خواهر شهید کریمی: کلا سه تا خانواده شناسنامه گرفتهاند.
مادر شهید کریمی: چهار تا، پدر شهید هم شناسنامه اش را گرفته است.
**: پدر شهیدی که کنار شما زندگی میکنند هم شناسنامه گرفتهاند؟
مادر شهید کریمی: بله، گرفتند.
مادر شهید: هیچ کسی به ما زنگ نزده که کار شناسنامه را پیگیری کنیم.
**: شما پس می دانید که مرحله قسامه هم هست ولی شما به آن مرحله نرسیدهاید؟
مادر شهید: نه، ما در حرم ثبت نام کردیم. من خطم سوخته بود و زنگ نزدم. بعد از اینکه دو ماه خطم سوخته دیگر زنگ نزدم.
مادر شهید کریمی: الان دو سال می شود که منتظر شناسنامه هستیم.
مادر شهید: سال سوم است.
خواهر شهید کریمی: سوگند که نرفتید...
**: دو سال از سوگند خوردنتان گذشته و هنوز شناسنامه نیامده! آن وقت می خواهند درس بخوانند، خیلی مشکل دارند؛ خانه هم ندارند...
مادر شهید کریمی: چرا شناسنامه را به اینها نمی دهند؟ مثلا مشکل چیست؟
**: واقعا نمی دانم...
مادر شهید کریمی: ببخشید؛ مثلا من یک حرفی می زنم؛ این مثلا سوگند که می خورد این بچه های ما که رفتهاند و شهید مدافع حرم شدهاند و خونش در سوریه ریخته، این سوگند نیست؟
**: نه، آن یک حالت اداری دارد، یعنی به قول معروف همه کشورها اینطور هستند، کسی که بخواهد تبعه بشود سوگند می خورد که در مسیر آن کشور باشد. یک امر اداری است، فرقی ندارد...
مادر شهید کریمی: چند سال است من ایران هستم، پیر شدم...
**: این کارها به خاطر مراحل اداریاش باید انجام شود.
مادر شهید: وسایل خانه هم نداریم، اینها خانه من را دیدهاند، حتی فرش هم نداریم. چند دفعه ما گفتند برای شما وسایل خانه می گیریم، رفتند و دیگر نیامدند. چند دفعه هم آمدند خانه ما را نگاه کردند.
مادر شهید کریمی: یک بنده خدا گفت من یخچال می آورم، ماشین لباسشویی می آورم... می آید نگاه می کند، مصاحبه می کند، حرف می زنند...
**: ان شا لله دعا می کنم مشکلاتتان خیلی زود از بین برود... ممنون که با ما درباره وضعیت زندگی و شهید عزیز احمدی صحبت کردید...
*میثم رشیدی مهرآبادی
پایان