به گزارش مشرق به نقل از کمیته رسانه و ارتباطات شورای ائتلاف نیروهای انقلاب، چرا جبهه مقابل ایران با محوریت ایالات متحده آمریکا به الگوی آشوب و اغتشاش در داخل و نهایتاً براندازی نظام جمهوری اسلامی روی آورده است؟ پاسخ این سوال را باید در «گزینه های روی میز» آمریکایی ها و کارایی هر یک از آنها جستجو کرد. مکررا از مقامات آمریکایی شنیده می شود که تمام گزینه ها در رابطه با ایران روی میز است.
معنی این حرف آمریکایی ها آن است که اگر لازم باشد برای مقابله با ایران به نیروی نظامی نیز متوسل خواهند شد. اما چرا تا کنون این گزینه مورد توجه دولت های آمریکایی – چه دمکرات و چه جمهوری خواه – نبوده است؟ دلایل متعددی را می توان برای این موضوع مهم بر شمرد.
از جمله مهمترین آنها عبارتند از:
- آگاهی نسبت به توان نظامی – دفاعی جمهوری اسلامی ایران
مقامات نظامی و اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا به خوبی نسبت به توان نظامی دفاعی جمهوری اسلامی ایران آگاهی داشته و گزارشهای دقیقی در این رابطه در اختیار آنها قرار داده می شود. توان دفاعی موشکی جمهوری اسلامی ایران به عنوان ستون فقرات راهبرد سیاست دفاعی به عاملی بازدارنده محاسبات آمریکاییها را به این سمت برده است که توان جمهوری اسلامی ایران در مقابله با هرگونه تهدید خارجی واضح و غیرقابل انکار است.
این برآورد راهبردی صراحتاً در صحبت های مقامات آمریکایی بیان می شود. به عنوان نمونه اخیراً فرمانده ستاد فرمانده کل نیروهای ارتش آمریکا در منطقه خاورمیانه و شرق آفریقا و آسیای مرکزی موسوم به سنتکام با اشاره به توان پهپادی ایران به از دست رفتن برتری هوایی نیروهای آمریکایی برای اولین بار در هرگونه عملیات احتمالی سخن گفته است.
- وسعت آسیب پذیری آمریکا
وجود آگاهی نسبت به توان نظامی و دفاعی جمهوری اسلامی ایران موجب شکلگیری این انگاره در ذهن مقامات آمریکایی شده است که در صورت هرگونه درگیری نظامی وسعت آسیب پذیری آنها بسیار بیش از آن چیزی خواهد بود که برایشان قابل تصور باشد.
وجود پایگاه های پرشمار نظامی آمریکا در کشورهای منطقه این امکان را به صورت راهبردی در اختیار جمهوری اسلامی ایران قرار می دهد که در صورت هرگونه ماجراجویی ضربات و آسیبهای گسترده ای را به زیر ساخت های نظامی آمریکا در منطقه وارد سازد.
این موضوع در ادبیات اندیشمندان آمریکایی تحت عناوینی مانند موازنه تهدید مورد تمرکز قرار گرفته است. در چارچوب این مفهوم گفته میشود اگرچه توان نظامی آمریکا نسبت به ایران به صورت اسمی برتر و بالاتر است اما توان وارد ساختن آسیب و تهدید ایران باعث شده است که به نوعی موازنه برقرار شود و در محاسبات آمریکاییها گزینه نظامی از اعتبار بسیار پایینی برخوردار گردد.
وسعت آسیبپذیری آمریکا در صورت هرگونه درگیری نظامی نه تنها به صورت نظری و محاسبات ذهنی مورد توجه قرار گرفته بلکه در عمل نیز به اثبات رسیده است. متعاقب ترور سردار سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فرودگاه بغداد، ایران با موشک های نقطه زن خود پایگاه آمریکایی ها در عراق را مورد هدف قرار داد این اقدام هیئت حاکمه آمریکا را به این جمعبندی رساند که تهدیدات ایران سطح بالایی از اعتبار برخوردار است و در صورت لزوم بخش نظامی و دفاعی جمهوری اسلامی از درگیری مستقیم با نیروهای آمریکایی ابایی ندارد.
- تجربه شکست در موارد مشابه
یکی دیگر از دلایلی که آمریکایی ها برای مقابله با ایران اهمیت و اعتبار کمتری به استفاده از گزینه نظامی قائل هستند تجربه شکست در موارد مشابه است. ایالات متحده آمریکا به عنوان کشوری که در موارد متعددی سایر دولت های مخالف خود را مورد هجوم نظامی قرار داده و به جغرافیای تحت حاکمیت آنها لشکرکشی کرده است، تجربه شکست های بزرگی را نیز در کارنامه خود دارد.
دو نمونه بسیار عبرت آموز این شکست ها، عراق و افغانستان هستند. آمریکا در سال ۲۰۰۱ میلادی به بهانه مبارزه با تروریسم افغانستان را مورد حمله نظامی قرار داد و به مدت ۲۰ سال در این کشور حضور گستردهای داشت. اما سال گذشته در نهایت با یک خروج فرار گونه مجبور به ترک خاک افغانستان شد.
اگرچه هنوز اهداف و نیات آمریکایی ها از واگذاری افغانستان به طالبان کاملاً مشخص نیست و تسلیم کابل به نیروهای طالب یکی از مهمترین سوالات بدون پاسخ مانده است اما به صورت واضح تجربه لشگرکشی به افغانستان یک شکست راهبردی در کارنامه ایالات متحده آمریکا محسوب می شود.
در عراق نیز مشابه افغانستان آمریکایی ها نتوانستند به اهداف تعریف شده خود برسند و نیروهای مخالف آمریکا در عراق جایگاه تثبیت شده به لحاظ سیاسی و نظامی دارند. این موارد موجب شده است که مدافعان اقدام نظامی در برابر ایران نتوانند به سوالاتی که در برابر نخبگان و افکار عمومی آمریکا قرار دارد پاسخ دهند. لذا گزینه اقدام نظامی در برابر ایران عملاً یک راهبرد محکوم به شکست تلقی می شود.
- عدم مشروعیت دولت دست نشانده در ایران
آمریکاییها به خوبی میدانند دولتی که در پی حمله نظامی خارجی در ایران مستقر شود به صورت قطعی با بحران عدم مشروعیت مواجه خواهد بود چرا که عامه مردم چنین دولتی را یک دولت دست نشانده و وابسته به خارج تلقی خواهد کرد.
تجربه تاریخی آمریکایی ها در رسیدن به این برآورد عمدتاً مربوط به کودتای ۲۸ مرداد می شود. در آن واقعه دولت های انگلیس و آمریکا با همکاری یکدیگر محمد مصدق را که توسط رای مردم به عنوان نخست وزیر انتخاب شده بود سرنگون و محمدرضا پهلوی را مجدداً به قدرت بازگرداند.
نحوه بازگشت شاه به قدرت باعث شد تا از وی به عنوان یک عامل دست نشانده توسط آمریکاییها و انگلیسیها یاد شود و موقعیت او تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی با تزلزل و عدم ثبات پیوند داشته باشد.
این موضوع باعث میشود تا توسل به نیروی نظامی برای تغییر رژیم در ایران در راهبرد ضد ایرانی آمریکاییها عملاً منتفی باشد.
مجموعه عواملی که ذکر شد هیئت حاکمه آمریکایی را به این جمع بندی رسانده است که موضوع براندازی و تغییر رژیم در ایران را از طریق توسل به راهبرد آشوب و بی ثبات سازی داخلی پیگیری کنند. در این چارچوب تمرکز اصلی بر بهره برداری حداکثری از ضعف ها و آسیب های موجود در داخل به ویژه در حوزه اقتصادی و معیشتی قرار دارد. به عبارتی دیگر تلاقی ضعف های داخلی با راهبرد ضد ایرانی بهره برداری از نقاط ضعف ایران موجب شکل گیری بیثباتی و ناآرامیهای اخیر شده است.