به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، سهيل کريمي ، مستند ساز جوان و متعهد کشورمان ، در تلاشي ستودني براي شکستن بايکوت خبري و محاصره رسانه اي منطقه جنگ زده پاراچنار ، علي رغم تمامي مشکلات و ابهامات پيش رو ، عزم خود را جزم نمود و راهي اين ديار فراموش شده گرديد و پس از چندي اقامت در حلقه محاصره وهابيون ، با کوله باري از ناگفته ها ، به ايران اسلامي بازگشت تا زبان گوياي برادران مصيبت زده اما مقاوم ما در پاراچنار باشد.
در بخش اول و دوم از اين گفتگو ، کريمي مقدمات سفر و چگونگي عزيمتش به پاراچنار ، همچنين پيشينه اي تاريخي از جنگ پاراچنار را نقل نمود. در سومين بخش از اين مصاحبه ، وي به نقل ناگفته هاي ديگري از مجاهدات و حال و هواي حسيني مردم پاراچنار پرداخته است:
*مشرق: يعني جنگ در سال 2007 شروع شده است؟
*کريمي: آخرين مرحله جنگ و شديدترين آن . در 17 ربيعالاول سال 2007 مردم پاراچنار طبق آن چيزي که حضرت امام فرموده بودند و در ديگر نقاط دنيا هم اتفاق ميافتاد به عنوان هفته وحدت جشن مي گرفتند و از علماي اهل سنت پيشاور هم دعوت ميکردند که در آن جشن سخنراني در موضوع لزوم وحدت شيعه و سني سخنراني کنند. در چنين روزي سلفي ها دوباره شروع کردند راهپيمايي با شعار هايي در حمايت از يزيد. اتفاقا يکي از علما اهل سنت هم آن جا بوده و همانجا اعلام شرمندگي کرد از تندرويهايي که به اسم سنيگري شکل ميگيرد. بعد هم اين نامردها از مسجدي که منارهاش هم بالاتر از مناره مسجد شيعيان ساخته بود شروع کردندخانه و مسجد شيعيان و ديگر نقاط پاراچنار را خمپاره باران کردن. اين ها از مناره يک سري دريچههايي درست کرده و از آن جا تيراندازي ميکردند به مردم عادي که از کوچه و خيابان رد ميشدند و به شکل وحشتناکي جنگ شروع شد . به اين شکل بو که شيعيان مورد حمله قرار گرفتند و همانجا تکليف بر شيعيان مشخص شد و گفتند ما ديگر نميتوانيم مماشات کنيم . هرچي توهين و جسارت ديديم گفتيم به خاطر وحدت شيعه و سني چيزي نگوييم ولي حالا ديگر پاي ارض و ناموس وسط است و همانجا يا علي گفتند و سال 2007 شروع کردند به جنگ با سلفيوني که در پاراچنار بودند. شيعيان که دست به اسلحه بردند تقريباً شهر خالي شد از مردان سلفي. آن ها خانواده خود را گذاشتند و از شهر فرار کردند و به اين ترتيب شهر به دست شيعيان افتاد . شيعيان خانوادههاي آن ها را با عزت و احترام کامل در خانه هاي خودشان پناه دادند و گفتند آماده شويد تا شما را بفرستيم پيش همسرانتان. فيلم هاي آن دوره هنوز وجود دارند و در آن ها مي بينيد که که زن هاي فراري ها ميگويند آن ها اگر همسر ما بودند و ما ناموسشان بوديم ما را بين شما که دشمن ما بوديد رها نميکردند، اتفاقاً شما براي ما دوستتر هستيد. بالاخره شيعيان با نيروهاي دولتي هماهنگ ميکنند و اين زنها و بچه ها را با چند اتوبوس ميفرستند پيشاور تا تکليفشان را مشخص کنند.
جنگ از همان ايام شروع ميشود و نقاط مختلف درگير ميشوند. چون سلفيون و وهابيها نيروهاي مسلح زيادي داشتند شروع ميکنند اطراف پاراچنار، پيوار و خيوص را محاصره ميکنند و درگير ميشوند و انفال در آنجا انجام ميشود و خيلي از شيعيان را از دم تيغ ميگذرانند . 15 روستا به طور کامل متروک شده و از بين رفته است.
*حتما مي دانيد که در ايران گفته مي شود در پاراچنار جنگ قبيله اي جريان دارد؟
*کريمي: متأسفانه بله. در ايران هر جا مي روي و مي گويي چنين جايي هم وجود دارد مي گويند جنگ قبيله اي است ، اختلاف آب و زمين است و ... به هيچ وجه اين طور نيست. اين مردم دارند چوب دلبستگي شان به انقلاب اسلامي و نظام اسلامي را مي خورند. ما در آن جا بعضاً از دوستان پرسيديم که سرمنشأ اين شايعات چيست. کاشف به عمل آمد که همان اوايل جنگ برادران يکي از مقتولين ميروند عليه طالبان کمين مي گذارند و يکي از نيروهاي آن ها را ميکشند و سرش را مي برند و ميآورند در شهر ميگردانند که ما فلاني را کشتيم . اتفاقا همين کار باعث رنجش خاطر اهالي پاراچنار ميشود که اين چه کار زشتي است که کرديد؟ اگر هم او را کشتيد بايد طبق قوانين اسلامي دفنش کنيد... يا در يک مورد ديگر دوباره عده اي از آسيب ديده گان ،يکي از فرماندهان طالبان را ميکشند و جنازه اش را ميبندند به ماشين و در شهر ميگردانند که مردم جلوي ماشين را ميگيرند که اين کار را نکنيد و خود مردم جنازه را با عزت و احترام ميبرند دفن ميکنند و بعد هم رسماً از اهل سنت عذرخواهي ميکنند. جالب اين که مجريان اين کارهاي شنيع در ميان مردم پاراچنار به عنوان اراذل و اوباش شناخته مي شوند و حسايشان از عموم اهالي و رزمندگان پاراچناري جداست ؛ با اين حال براي جلوگيري از جنگ به بهانه خون خواهي و انتقامجويي ، با تمام توانشان سعي کرده اند دل اهل سنت را به دست بياورند. حتي در يک موردي هم به اشتباه از افغانستان به رزمندگان پاراچناري خبر رسيد که يک اتوبوس حامل طالبان دارد ميآيد به طرف منطقه پيوار که اين ها سر راه اتوبوس کمين مي گذارند . از قضا اتوبوس مورد نظر پنچر ميشود و پشت گردنهاي ميماند. يک اتوبوس ديگر که مردم عادي و حتي چند مسافر شيعه در آن بوده به اين کمين مي افتد و عده اي کشته مي شوند. به دنبال اين حادثه ، شيعيان براي دلجويي ، اهل سنت را دعوت ميکنند و حتي به خانواده مقتولين غرامت ميدهند و عذرخواهي ميکنند ميگوينداشتباه شده و ما فکر ميکرديم طالبان را هدف گرفته ايم.
به غير از اين چند حادثه که مربوط به سال اي قبل است و در تمامي جنگ ها ممکن است نظير چنين اعمال غير متعارفي اتفاق بيافتد ، هيچ انگيزه و زمينه ي شخصي يا قبيله اي در جنگ پاراچنار وجود ندارد. شيعيان به سرعت خط خود را از اوباش و ماجراجويان جدا کرده اند و تنها براي دفاع از نواميس خود و خاک و مالشان وارد جنگ شده اند اما طالبان و سلفي ها دست از کشت و کشتار و تعدي برنمي دارند چون جرم پاراچناري ها همان محبت اهل بيت و ارادت و علاقه به انقلاب اسلامي و نظام اسلامي حاکم در ايران است. پاراچنار يک جزيره شيعي در محاصره طالبان و وهابي هاي سرسپرده ي دشمنان انقلاب اسلامي است. به زعم طالبان ، پاراچناري ها ، همه عوامل انقلاب اسلامي هستند و دشمن به شمار مي روند. اين در حالي است که عرض کردم نزديک به ربع قرن است پاي هيچ ايراني به اين منطقه نرسيده است. آخرين هيات ايراني که به پاراچنار رفته ، شهيد آويني و رضا برجي و همراهانشان هستند که سال 68 به آن جا رفتند و هنوز هم بعضي از مسن تر هاي پاراچنار از آن ها به خوبي و نيکي ياد مي کنند و بعد از آن نه من و نه ديگران ايراني را آنجا نديدهاند.
متأسفانه کملطفي جمهوري اسلامي بر اين مردم بسيار زياد است. عليرغم اين که خود آن ها اصلاً به روي خودشان نميآورند که جمهوري اسلامي تحويلشان نميگيرد ، به خصوص بچههاي ولايتمدار. يک سري آدم غرض و مرض دار آن جا هستند و بعضي آدمهاي اختلافافکن که سعي ميکنند از اين موضوع که جمهوري اسلامي هيچ حمايتي از مردم پاراچنار نميکند سوءاستفاده کنند. مثل تحريم روز قدس امسال که بسيار براي مردم سنگين بود که چرا بعضي ها اين کار را کردند و خودجوش مراسم روز قدس گرفته بودند.
علامه شهيد عارف حسين حسيني رهبر شيعيان پاکستان
*عجب! در ايران بعضي ها مسئله پاراچنار را مقابل فلسطين قرار مي دهند ، آن وقت خود آن ها روز قدس مي گيرند!
*کريمي: دقيقا همين طور است. خبر اين مسئله به خود آن ها هم رسيده بود( احتمالا از طريق اينترنت) خود آن ها اين موضوع را براي من توجيه ميکردند که اين چه دعواي مسخرهاي است که متأسفانه در ايران شده. ما که اعتراضي نداريم. غزه و پاراچنار در طول هم هستند نه عرض هم. ما هم از مردم غزه حمايت ميکنيم. کاش اين اختلافها نباشد. متأسفانه مردم پاراچنار ميدانند در ايران چه ميگذرد و از اين که مردم ايران اطلاعي راجع به پاراچنار ندارند و شيعيان آن جا را نميشناسند و مشکلات و مصائب ان ها را نميدانند با خبرند و علي رغم اين شديداً از مردم و انقلاب ايران حمايت ميکنند. از آرمانهاي انقلاب بيشتر از ما حمايت ميکنند. به نظر من ، مقاومت پاراچنار ، کم از مقاومت خرمشهر ندارد ، تازه
آن ها سي سال مقاومت کرده اند نه 45 روز و آن ها فقط صرف شيعه بودن دارند زجر ميکشند. من خودم سالي دو سه هفته ميروم خرمشهر که از معنويت آن جا چيزي هم به من منتقل شود اما به جرات ميگويم ، حالا که پاراچنار را شناخته ام احساس مي کنم خرمشهر يک جاهايي در مقابل پاراچنار لنگ مي اندازد. يعني هم به نسبت تقدس و هم به نسبت خونهايي که ريخته شده.
از خرمشهر ياد کردم و خوب است يک ماجراي تکان دهنده اي را درباره ارادت پاراچناري ها به انقلاب اسلامي نقل کنم. زماني که عمليات بيت المقدس در جريان بود ، علامه عارف حسين حسيني ، بر منبر و محراب از مردم مي خواهد که براي آزادي خرمشر يک روز روزه نذر کنند. به اين ترتيب يک نهضت عمومي راه مي افتند که در فلان روز همه براي آزادي خرمشهر روزه بگيرند. اتفاقا وقتي در آن روز مشخص ، عموم مردم پاراچنار روزه دار بودند ، خبر آزادي خرمشهر به آن جا مي رسد و جشن و سروري به پا مي شود که صدايش تا کاخ ضياءالحق ملعون هم مي رود و همين بابي مي شود که آن خبيث که آن روزها متحد صدام بود ، کينه پاراچناري ها را به دل مي گيرد.
سنگري در خط مقدم جبهه جنگ تحميلي در پاراچنار
در ايران مثلاً اگر در يک روستا 20، 30 نفر شهيد شوند بلافاصله اسم آن روستا ميشود شهيدآباد. در روستاي پيوار بيش از صد و چند نفر شهيد شده اند. در هر خانواده 2، 3 شهيد هست. آن جا گلزار شهدا به شکل رايج در ايران ندارند و در هر کوچه و محله چند شهيد هست که روي تربتشان علم قرمز يا حسين نصب شده و آن ها در روستا پخش هستند. در هر خانواده چند جانباز قطع عضو هستند. حتي سيدعلي آقا پسر دوم شهيد عارف الحسيني که الان در حوزه علميه قم طلبه هستند ، رفته بودند به يک مراسم عروسي در پيوار که خمپارهاي به آن خانه اصابت مي کند و 4 نفر شهيد ميشوند و پاي سيد علي حسيني هم از زانو قطع ميشود و ايشان جانباز هستند. خانواده شهيد عارف الحسيني الان در پيشوار هستند.(شهيد عارف الحسيني نيت کرده بود که اگر خداوند به او دوازده پسر اعطا کند ، آن ها را به نام دوازده امام اسم گذاري نمايد. از ايشان دو دختر به اسم زينب به يادگار مانده و پنج پسر به نامهاي محمد، علي، حسن، حسين و سجاد. بعد هم که عمرشان کفاف نداد.) اتفاقاتي از اين دست هر روزه در پاراچنار رخ مي دهد و ما متأسفانه سکوت مي کنيم چون نميخواهيم هزينهاي بپردازيم. به نظر من اگر به اندازه مقاومت لبنان ، روي مقاومت پاراچنار کار کنيم جا دارد. خيلي عقب هستيم. آن ها همزمان با شروع انقلاب اسلامي که شهيد عارفالحسيني موضوع انقلاب و ولايت فقيه را آن جا جا انداخت مقاومت را شروع کردند. 31 سال است که شيعهکشي به شکل کاملاً علني در پاراچنار جريان دارد و آن ها رسماً در حال حفظ ناموس و حريم اعتقادي خودشان هستند و عامل اصلي تعرضاتي که به آن ها مي شود هم بحث دفاع از انقلاب اسلامي است.چنين حجمي از خشونت ضد شيعي را در جاهاي ديگر پاکستان نميبينيم. ممکن است در کراچي و لاهور هم بمبي منفجر شود ولي پاراچناري ها شبانه روز در معرض اين تير و ترکش هستند. طالبان براي خرابکاري نفوذ ميکند به داخل روستا و طرف وقتي صبح ميخواهد سر کارش برود و از خانه بيرون مي زند، جلوي در خانه خودش ميرود روي مين. همان چند روزي که ما آن جا بوديم شخصي به نام آقاي بلال حسين روي مين رفت و درجا شهيد شد ، آن هم دقيقاً در همان مسيري که ما روز قبل در آن پياده ميرفتيم و دوستان ما نهيب زدند که اين جا مينگذاري است. در بعضي خانهها که کمي از روستا دور هستند مردم مجبورند دور خانه هايشان را خندق بکنند.
خانه يکي از اهالي پيوار به نام سيد محمد ، در وضعيتي نسبت به روستا قرار دارد که شهيد عارفالحسيني در سال 1985 به اهالي پيوار ميگويد: «اينجا برج مراقبت اهالي پيوار است و هيچ وقت نبايد اين جا را ترک کنيد.» سيدمحمد همان جا با بتون سه طبقه اتاق ساخته و به شکل برج درست کرده و آن جا شده برج ديدهباني اهالي روستا. يعني هر شب چندين نفر ميآيند در خانه ايشان و بالايش کشيک ميدهند. متأسفانه اين بندگان خدا دستشان هم خالي است و با سلاحهايي که از وهابي ها غنيمت مي گيرند و يا با مصيبت به شکل قاچاقي وارد ميکنند مي جنگند. با اين حال بچه هاي پاراچنار فوق العاده مستعد هستند و خيلي ميشود رويشان کار فرهنگي کرد. بايکوت خبري که در ايران درباره پاراچنار حاکم است باعث شرمندگي است و ما بايد جواب پس بدهيم به مردم دنيا که ادعاي شيعهگري داريم و ادعا ميکنيم صاحب امالقري اسلام هستيم . ما اينجا با «قهوه تلخ» کام خودمان را شيرين ميکنيم ، بدون اينکه به فکر اين باشيم که کام تلخ آنهايي را که در خط مقدم جبهه اعتقادي ما هر روزه شهيد مي دهند چگونه شيرين کنيم.
*مشرق: با اين توضيحات ، جواب آن هايي را که تبليغ مي کنند ماجراي پاراچنار يک نزاع قبيله اي است به خوبي داديد.
*کريمي: راستش اعتقاد راسخ دارم ، اين که بعضي افراد و نهاد ها اصرار دارند جنگ پاراچنار را يک نزاع قبيله اي متعارف جا بزنند ، ترفندي است براي شانه خالي کردن از از زير بار مسئوليت شرعي . يک کلام مي گوييم اين جنگ و دعوا ها بر سر آب و قلمرو قبيله اي و عشيره اي است و تمام. به ما مربوط نمي شود. ما داعيه مان اسلامي است و به دعواهاي قومي قبيله اي کاري نداريم. واقعا کلک بي شرمانه اي است براي خلاص شدن از پاسخگويي در برابر افکار عمومي مردم انقلابي ايران اما
آقايان مسئول و متوليان امور چه جوابي در پيشگاه خدا دارند براي تنها رها کردن اين بي پناهان که چشم اميدشان تنها و تنها به ما است؟ ما حتي اخبار کشت و کشتارهاي پاراچنار را درست منعکس نمي کنيم و براي اين کارها دلايلي هم اقامه مي کنيم که از اساس دروغ است. گوشه گوشه شهر پاراچنار پر است از تصاوير امام و آقا و احمدي نژاد. اسم « رهبر معظم » که مي آيد اين مردم چنان منقلب مي شوند که قابل وصف نيست. در مراسمات مذهبي و مجالسشان براي «آقا» و نظام جمهوري اسلامي دعا مي کنند و براي شهيد مطهري و شهيد بهشتي فاتحه مي فرستند ، اين ها در حالي است که اساسا امکان هيچ ارتباطي با ايران ندارند.
*مشرق: پاراچنار شهر بزرگي است؟
*کريمي: بله. نسبتاً بزرگ است. در وسعت اندازه همين شهر شهريار خودمان است ، شايد کمي کوچکتر ولي همه چيز را دارد. مثلاً دانشگاه و مدرسه دارد.
دانشگاه دولتي دارد اما دولتي در آن ديده نميشود. شهري فوقالعاده فرهنگي است. آدمها باسوادند. فقير) به معناي گرسنه) در پاراچنار ديده نميشود. فوقالعاده منطقه بابرکتي است. با وجود اين که چندين سال در محاصره هستند و هيچ چيزي به دستشان نميرسد ولي فقير ندارند. آدم گرسنه ندارند. شايد از لحاظ مسائل پزشکي در مضيقه باشند ولي از خورد و خوراک نه. از غلّات و گاو و گوسفند دارند و از دسترنج خود استفاده ميکنند. البته فقط 14 ساعت در روز برق دارند. در روستاها که خيلي کمتر دارند. وقتي هم که برق دارند ، اين برق چنان نوسان عجيب و غريبي دارد که عملا قابل استفاده نيست.بعضي وقتها در پاراچنار به قدري برق قوي ميشود که لامپها ميترکد. اما اغلب به قدري ضعيف است که رشته داخل حباب لامپ را فقط سرخ مي کند. يعني دولت برق را اين گونه به آن ها ميدهد . فقط موبايل را براي شارژ به برق يا مثلا من وسايل فيلمبرداري را به دوشاخه ميزندم. در چنين وضعي يخچال و فريزر و تلويزيون زياد کارايي ندارد اما با اين حال بر و بچههاي ولايتي پاراچنار يک شبکه کابلي تلويزيون راه انداخته اند که صيح روزي چند ساعت برنامه دارد و اغلبش مستند هاي ايراني است. آرم اين شبکه شبيه المنار است و فيلمهايي که پخش ميشود با زيرنويس اردو است. يک بار که قسمت شد و داشتيم برنامه هاي اين شبکه را مي ديديم ، يک دفعه مستند «شکست هيمنه» را پخش کردند و اطرافيان با ديدن تصوير بنده در تلويزيون کلي خوشحال شدند. خلاصه اين که آن ها از مظاهر تکنولوژي به امکانات محدودي دسترسي دارند. از تلفن ثابت استفاده نميکنند. چون تلفن ثابت را دولت عمداً ميدهد که صحبتها را شنود کند و آن ها براي ارتباط مخابراتي از سيم کارتهاي افغانستان استفاده ميکنند، چون سيمکارتهاي پاکستاني اساسا آن جا آنتن نميدهد. وسيله نقليهشان عموماً ماشينهايي است که از افغانستان قاچاق ميشود. تويوتاهاي استيشني که به صورت دست دوم از کره و... کشورهاي شرق آسيا وارد افغانستان ميشود و آن ها از آن جا قاچاق ميکنند. سوخت آن ها فقط درختهايي است که از باغات خودشان قطع ميکنند و يا از فضولات حيوانات استفاده ميکنند در زمان حضور ما به دنبال تدابيري بودند که جاي آن درختها، درخت جديد بکارند ، چون کلاً نااميد شدند که بتوانند نفت و گاز داشته باشند. طرف درخت آلوچه خودش را قطع ميکند که بسوزاند و نان درست کند. من از اين موارد فيلم گرفته ام. در شهر پاراچنار چند پمپ گاز و پمپ بنزين وجود دارد . اصلش اين است که دولت آن جا يک پادگان ارتش دارد که البته حالتي نمايشي دارد و براي مواقع درگيري احتمالي با افغانستان ايجاد شده و در موضوعات ديگر هم دخالت نميکند. مثلا اين پادگان در درگيري بين شيعيان و سلفيان هيچ وقت دخالت نميکند. اين پمپ هاي بنزين و گاز براي تغذيه همين پادگان است و مردم هم از کنار آن اندک استفاده اي براي خودروهاي خود مي برند. البته وسايل نقليه پاراچنار در حد تاکسي است و کسي وسيله شخصي ندارد. وسيله نقليه فقط ابزار کار است.
*مشرق: آيا جريان مقاومت در پاکستان ، تشکل و انسجام سازماني هم دارد؟
کريمي: پاراچناري ها به تبع جريان هايي که با نام حزبالله در ايران و لبنان و جاهاي ديگر فعال است ، تشکلي به اسم «حزب الحسين» تشکيل دادند و ساختاري براي آن ايجاد کرده اند که الگو گرفته از سيستم بسيج ما در ايام دفاع مقدس است . البته سطح آمزش نيروهاي حزب الجسين هم مثل همان بسيجي هاي ابتداي جنگ خودمان است که فقط مي دانستند چطور اسلحه شان را مسلح کنند. در همين حد !! و آموزشهاي تاکتيکي و خاص را ندارند ولي همين عنوان مقدس براي آن ها خيلي جايگاه ويژهاي دارد. به اين شکل تجمعها و آموزشهاي نظامي و کادربنديشان شکل گرفته است. يکي از بنيان گزاران «حزب الحسين» فردي بود به نام «ظاهر حسين» که چند ماه قبل در همان روستاي پيوار ، هنگام گشتزني در کمين سلفيها قرار گرفت و به شهادت رسيد. از مزار او هم که يک جايگاه کوچکي برايش ساخته ميشد هم عکس و فيلم گرفتم. روي قبرش نوشته شده «پاسدار شهيد»
تابلوي راهنماي مزار شهيد عارف حسيني. آرم «حزب الحسين» در زير تابلو به چشم مي خورد
*مشرق: اين که به بچههاي خودشان ميگويند «پاسدار» ؛ به گويش پاکستاني است يا به تقليد از ايران است؟
*کريمي: کاملا به تقليد از ايران است. به کساني که در مقاومت جايگاه و منصبي پيدا ميکنند ميگويند «پاسدار». نکته فوق العاده جالب وجود مکاني به اسم « دوکوهه» در نزديکي خطوط مقدم نبرد است. من وقتي شنيدم که رزمندگان پاراچناري از واژه «دوکوهه» استفاده مي کنند ، حساس شدم . پرسيدم که اين جا کجاست. گفتند جايي است که در هنگام عمليات ها ، محل پشتيباني و عقبه نيروهاي مجاهد است. خيلي برايم جالب بود. وقتي دليل اين اسم گذاري را پرسيدم گفتند مگر شما در ايران جايي به همين اسم نداريد که محل تجمع نيروها و پشتيباني از آن ها در دوره جنگ بوده؟ خلاصه اين که ، «دوکوهه» در پاراچنار هم شعبه دارد.
ادامه دارد...